سایر منابع:
سایر خبرها
وقتی مدافع حرم، نصف شب استخاره می خواهد
می دیدم خیلی تعجب کردم و گفتم شما که تازه رسیده بودید کربلا! چقدر زود برگشتید! گفت می خواهم بروم سوریه و فکر نکنم بتوانم ببینمت. به او گفتم: نجف بمان من یک ساعت دیگر می رسم. می آیم همدیگر را ببینم. گفت نه من قول دادم، دیر می رسم، هواپیما به خاطر من صبر نمی کند. تو اگر توانستی خودت را برسان مهران آنجا هم را ببینم. نکته ای که در این سفر مرا متعجب کرد، رفتار پدرم بود. خب من ...
کارتون | وقتی طوفان می آید، درخت های ریشه دار می مانند
امیرمنصور رحیمیان | شهرآرانیوز - راستش اول نوشته می خواستم کلی حرف دیگر بزنم، ولی نظرم عوض شد و الان ازتان می خواهم که لطفا خوب به این اثر نگاه کنید؛ اثری گویا که نیازی به تعریف و توضیح ندارد. به نظر هر چیزی را که لازم بوده است، بزرگمهر حسین پور به قاعده و از روی علاقه در این اثر آورده است؛ اثری که مفهومش ساده است. آدمی که لباس کادر درمان را پوشیده، درحال غرق شدن است، دارد تخت بیماری را روی دست ...
حلوای شیرین مصادره ای در شب تلخ سوم شهدا
.... همه را بار قاطر مجروح کردیم و راهی چادر خودمان شدیم. نزدیک غروب بود و هوا کم کم رو به تاریکی می رفت. اگر می خواستیم با همان شرایطی که بالا آمده بودیم برگردیم، نصف شب هم نمی رسیدیم. تازه اگر شانس می آوردیم و در تاریکی راه را گم نمی کردیم و از سرما یخ نمی زدیم! حاج علی سری تکان می دهد و با خنده ای که خیلی محو روی لبانش نقش بسته، می گوید: راستش افتاده بودم به سرزنش کردن خودم. مدام ...
گَرد مرگ در شهر؛ کوچه ها تاریکن، دکونا بسته س
کام سنگین می گیرد: نمی دونم کدوم یکی از بچه ها بود، وقتی دید بد سرفه می کنم، من رو برد و گذاشت دم در بیمارستان بازرگانان و رفت. رفتم به دکتر اورژانس گفتم تب دارم، 6، 5 ساعتی مشغول عکس، آزمایش، سرم و آمپول بودم و گفت: میشه 700 هزار تومن. منم به پرستار گفتم: ندارم از کجا پول بیارم؟ یواشکی داروهامو داد دستم و گذاشت فرار کنم. حالا گاهی تب می کنم، گاهی بدن درد دارم، همه چیز قاطی پاتی شده. نمی دونم ...
برادر مقتول زندگی ام را نابود کرد
فریاد زد و گفت برادرت کجاست؟ همان طور که او را با تعجب نگاه می کردم شروع کرد به فحاشی و مدام به برادرم و پدر و مادرم ناسزا می گفت. عصبانی شدم و گفتم تو کی هستی که به خانواده من بد و بیراه می گویی؟ دخترجوان مدعی شد برادرم رامین او را مورد آزار و اذیت قرار داده و حالا هم دنبال برادرم است. من هم گفتم حتماً خودت مقصر بوده ای که برادرم رهایت کرده است اما ناگهان ظرفی از داخل کیفش بیرون آورد و روی صورت من ...
خدا مادران را برای بچه های سندروم داون گلچین می کند/ جلوه رحمانیت خداوند در کودکان استثنایی
. مادرش حواسش به بچه نبود و بچه وقتی سوار سرسره شد دستش ساییده شد و درد گرفت و داد زد. مادر وقتی صحنه را دید که بعد از دخترش شمیم من از سرسره پایین آمده سریع به من تهاجمی گفت: خانم بچه دیوونه ت رو جمع کن! ببین بچمو چه کار کرد؟ واقعا ناراحت شدم. گفتم شما اصلا حواست به بچه ات نبود که این صحنه را ببینی چطور دلت می آید با بچه من اینطوری حرف بزنی؟ بچه من دیوانه نیست. یا من جایی برای کاری مراجعه کرده بودم ...
مرگ مرموز آیلار
مشغول بازی هستند به آیلار می گوید بیا بخواب، فردا صبح کلاس آنلاین داری. آیلار هم اصرار می کند که امشب قول می دهم زود برگردم پایین که خواهرم هم قبول می کند. آن 6 ساعت مرموز شب از نیمه گذشته بودکه خوابی سنگین چشمان مادر و دوستش را ربود. ساعت 8 صبح پدر از خواب بیدار شد تا به محل کارش برود. به رختخواب آیلار نگاه کرد، اما دخترش نبود. به پشت بام رفت و ناگهان از دیدن آن صحنه، پاهایش ...
بدون تعارف با معلمی دلسوز و خیر
رفتیم گوشی را سریع تهیه کردیم آمدیم به او دادیم. خبرنگار: خودت تهیه کردی؟ آقای اسدی: بله، فیلمش موجود است، دیدم ذوق کرد و این ذوق و خوشحالی از آن ماشین سانتافه برای من بهتر بود، من سانتافه نخواستم خوشحالی این بچه مهم است، خلاصه این بچه را خوشحال کردیم چه با روحیه و با انگیزه با مادرش رفتند، ما رفتیم خانه دختر کوچولوی من گفت بابا سانتافه را آوردی؟ گفتم نه بابا از سانتافه بهتر کاری کردیم ...
پدر و مادر اولین شهید مدافع حرم هرمزگانی در گفت وگو با فارس: خوشحالیم که فرزندمان برای دفاع از حرم حضرت ...
. 40 سال او را نشناختم و احساس می کنم که این فرزند را خداوند به ما عنایت کرد. پدر اولین شهید مدافع حرم استان هرمزگان در ادامه اظهار داشت: از نظر محبت و احترام، مرد باایمان و باتقوایی بود. بسیار اهل نماز و روزه بود و زمانی که از مدرسه به خانه بازمی گشت بیل را برمی داشت و به من در کارهایم کمک می کرد. به او می گفتم پسرم تو خسته ای، روزه ای، گرسنه و تشنه می شوی اما قبول نمی کرد و به من کمک ...
بهره مندی تؤامان عقل و وحی در کنار یکدیگر + مسابقه
را می شناختند، گویی پدر بچه اش را می شناسد. یعرفونه عربی هایی که می خوانم قرآن است. یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ (بقره/146) یعنی علمای یهود پیغمبر اسلام را بخاطر نشانه هایی که در تورات و انجیل شان بود می شناختند. مثل اینکه بچه شان را می شناختند. یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ ولی قبول نکردند. یک آیه در قرآن داریم می فرماید: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها ...
قاسمی: اگر مقامات ورزش به واترپلو نگاه می کردند، سهمیه را گرفته بودیم
.... یا در اردوی سال پیش حقوقی به بچه ها داده شد که همه با هم 10 میلیون تومان نمی شود. الان هم بچه ها در سنی هستند که می خواهند زندگی تشکیل بدهند. همین می شود که نیمی از تیم ملی ریزش می کند. ببینید برای همین نسلی که به زودی ریزش می کند، چقدر هزینه شده. اینها سال ها تجربه کسب کردند و الان به سطحی از بازی رسیده اند ولی کنار می روند. مدال تاریخی بازی های آسیایی هم باعث نشد نگاه مسئولان به ...
پرتوی: شاملو معتقد بود حیف شد من به سینما رفتم
نوشته بودم بسیار فرق داشت. نوع نگاهی که ایشان به داستان داشت با نگاه من خیلی متفاوت بود. اگر فیلم نامه ی من را بخوانید و فیلم را ببینید متوجه می شوید که داستان یکی است ولی نوع نگاه ها متفاوت است. وقتی فیلم نامه بازنویسی شد و فیلم نامه ی جدید به کانون پرورش فکری رفت، شورای کانون این فیلم نامه را نپذیرفت و گفتند همان فیلم نامه ی قبلی درست تر است ولی آقای مهرجویی قبول نکردند. همان طور که گفتم، این ها ...
پذیرش خطرات سزارین فقط برای چهارتا 9!
داستان بود و بخشی دیگر که بیشتر آن ها را تشکیل می داد، انتقاد از این اتفاق بود و گوشزد کردن این نکته به پدر و مادر ها که لطفا سلامتی فرزندتان را با این کار های بی اثر و بی ثمر به خطر نیندازید. کاربر دیگری نوشته بود: کاش اونایی که می خوان بچه شون رو تو این تاریخ به دنیا بیارن، یه سوالی از متولدین 6/6/66 بپرسن، ببینن این تاریخ رند چه دستاوردی براشون داشته. و کاربر دیگری هم گفته بود: چرا از جانب ...
بسیجی از جنس عشق به وطن
شیراز به کمک سیل زدگان و رنگ آمیزی مدارس و حوزه علمیه و ... در اطراف و مناطق محروم شیراز پرداختم. حتی با قبول در نشدن آزمون های استخدامی ناامید نشدم و سعی می کردم با گرفتن پروژه های شهرداری و سازمان ترافیک هم برای خود و هم برای اطرافیانی که احتیاج به کار داشتند اشتغالزایی کنم؛ اما باز هم راضی نشدم اینجا بود که با بچه های اطلاعات لشکر 19 فجر همان لشکری که پدر خانمم یکی از فرماندهانش بود، آشنا شدم و ...
روایت مغازه ای که پایگاه بسیج شد/ وقتی معاون فرهنگی بسیج، دانشمند هسته ای می شود
بعد من هم شده بودم یک دانشجوی فعال فرهنگی، به خانواده شهدای دانشگاه سرکشی می کردیم. با پدر و مادر شهدا مصاحبه می کردیم. پرونده فرهنگی شهدا را تکمیل می کردیم. یک بار رفتیم اُردوی جنوب، اختتامیه اش را در دانشگاه برگزار کردیم. من هم از مجریان برنامه بودم. بسیجی واقعی آن است که در بیابان های نطنز کار کند با روحانی هایی که در سایت هسته ای می آمدند تا برای بچه ها نماز جماعت برگزار ...
بچه های ما نیازمند مشاوران تحقیقاتی و علمی با سواد هستند:
زمان داشتیم اما من بر خلاف خیلی از بچه ها که بیشتر وقتشان را به بازی می گذراندند من در سن شش سالگی در خانه آزمایشگاه کوچکی طراحی کردم که منشاء آن بازی فکری آسانیک بود که خانواده برایم مهیا کرده بودند و این بازی فکری باعث شد از همان سنین پایین به فکر اختراع و مباحث تحقیقاتی باشم. باورش کمی عجیب است. یک بچه شش ساله بخواهد آزمایشگاه و اختراعات داشته باشد؟ خب من از بازی های علمی ...
دختر شینا بازگوی مشقت ها و دردهای روزهای جنگ/ نمایش زیبایی از پشت صحنه فداکاری ها
مبتلا شده است. من که به دنیا آمدم، حالش خوب خوب شد. همه فامیل و دوست و آشنا تولد من را باعث سلامتی و بهبودی پدر می دانستند. عمویم به وجد آمده بود و می گفت: چه بچه خوش قدمی! اصلاً اسمش را بگذارید، قدم خیر. آخرین بچه پدر و مادرم بودم. قبل از من، دو دختر و چهار پسر به دنیا آمده بودند، که همه ازدواج کرده، سر خانه و زندگی خودشان رفته بودند. دختری که عزیز کرده پدر و به خصوص مادرش بود و در یکی از ...
نقل قول نادر مشایخی از پدرش: زبانی که اشعار حافظ بر آن نشسته را خراب نکن
تکنیکی خوب پیانو بنوازی اما با آن مفهومی از زندگی انتقال ندهی، از نگاه او هنر نبود. موسیقی فقط زیبایی نیست، باید الهام بخش باشد، نگاه تازه ای ایجاد کند، اندیشه ای پشت آن باشد. اگر هدف فقط سرگرمی باشد که دیگر هنر نیست. این گفته او در گوشم خیلی صدا کرد. من هم از موسیقی که گوش نواز باشد و الهام بخش نباشد لذت نمی برم. اینها تعلیماتی بود که پدر به ما یاد می داد و ما را اینگونه بار آورد. ایرانی ...
از خط مقدم جنگ تا پشتیبانی
راه افتادیم. من، سید جواد زهرایی (پدر شهید) و شیری. اذان صبح بود که مرحله دوم عملیات شروع شد. هنوز هوا کاملاً روشن نشده بود که به مورد اول برخوردیم. ماشین هایی که هر کدام به دلیلی از کار افتاده بودند. به زهرایی گفتم، تو برو زاپاس اون یکی ماشین رو باز کن. تا منم برم سراغ اون یکی. زهرایی مشغول شد. منم هم رفتم سراغ ماشین دیگری که زاپاسش را باز کنم. اما وقتی به ماشین رسیدم تازه متوجه شدم که ...
کاش خبر شهادت همسرم را بهتر می گفتند! / قبل از تشییع، یک شب پیکر محمد در منزل بود
و تلفنی خداحافظی کرده بود ولی خب! برای یک مادر خیلی سخت است، چون محمد پسر بزرگ خانواده بود، خیلی هم به خانواده اش می رسید. گاهی شب ها دیر می آمد خانه، وقتی می گفتم کجا رفتی؟ می گفت رفتم پیش خواهرم، نیاز داشت با کسی درددل کند. اینطور کسی بود برای خانواده. اعزام محمد واقعا به گونه ای بود که انسان احساس می کرد دعوت شده است. انگار واقعا خدا برایش دعوتنامه فرستاده بود. * همان طور که گفتم ...
خاطرات یک عمر گویندگی تیتراژ/چک اول را با گفتن ارتش سری می زدم!
...! قدیمی های کار می گویند اول می آمدیم یکی دوسال فقط نگاه می کردیم و جملات کوتاه می گفتیم. یعنی با نقش های کوچک و مردی شروع کرده بودند. خب من چندان نقش نمی گفتم. اصلاً برایم صرف نداشت؛ این که بیایم از صبح تا شب پای یک فیلم بنشینم تا نقش بگویم و در نهایت مبلغی جزئی بگیرم. به ویژه پس از انقلاب. اگر بنا بود این گونه انتخاب کنم، زندگی ام نمی چرخید. این بود که بیشتر فیلم های مستند را حرف ...
روایت بچه های سردار از شهید طهرانی مقدم / از تأمین معیشت نیروها تا تلاش های خستگی ناپذیر
مقدم بود. یک لحظه دیدم که یک نفر از عقب داد می زند که فلانی حسن آقا را چه کار داری! گذشت... غروب که شد، وقتی خودروی حاجی مقابل در دژبانی رسید، رفتم و گفتم حاج آقا ببخشید، بی ادبی شد ، حاجی گفت: تازه آمدی؟ ، گفتم بله ، نگاهی کرد و خنده ای کرد و گفت: می دانی چه کار مهمی داری؟ پای کار باشی ها! . دست تکان داد و گفت: در این راه موفق باشی ، بعد هم خیلی راحت خندید و رفت. یک روز صبح بود، تا ...
مشق مهربانی برای دانش آموزان محروم
خانواده ای را شناسایی کردند که 5 دانش آموز باهوش داشت که والدین شان هم گوشی هوشمند نداشتند ما یکی از تبلت ها را به این بچه ها دادیم تا آنها بتوانند درسشان را پیگیری کنند. از خانم معلم درباره وضعیت مالی اش می پرسم او می گوید: حقوق معلمی دارم و تا پارسال هم مستأجر بودم. خب وضعیت مالی آنچنانی ندارم اما همیشه شکر خدا را کرده ام.هیچ وقت نگفتم ندارم یا نمی شود.خدا روزی رسان است تا حالا کمبودی در زندگی ...
استادی که از تعارف های معمول فراری بود
بخوانند و نظر بدهند. ساعت از 12 شب گذشته بود که تلفنم زنگ خورد. آقای پرتوی بود. با خنده پرسید حالت خوبه؟ تشکر کردم گفتم چطور؟ گفت بابا این چیه نوشتی؟ با نگرانی پرسیدم خیلی بده؟ گفت نه بد نیست. خیلی ترسناکه! اینا رو می نویسی شب ها خوابتم می بره؟ نمی ترسی؟ خندیدم و گفتم از متن خودم بترسم؟ چرا آخه؟ گفت پس چرا من با متن های خودم یه حالی میشم! گاهی مجبورم بلند شم برم توی ...
گریزمان: مسی به این دلیل از من عصبانی بود
. به لئو گفتم که با آنها اصلاً صحبت نکرده ام. حتی اصلاً شماره تلفن دایی ام را ندارم. حتی پدر و مادر من هم با اریک صحبت نمی کنند. پس کی با او حرف زده که بخواهد از قول من به او چیزی بگوید؟ این اما می تواند به ما ضربه بزند و مشکلاتی در رختکن تیم ایجاد کند". درخواست از هواداران بارسا: صبر داشته باشید گریزمان در ادامه درباره انتقادهای هواداران بارسا از او صحبت کرده و گفت برای تطابق با ...
مزیّت تاریخی رهبرانقلاب از نگاه آیت الله جوادی آملی
فرزانه انقلاب بر "آموزش فلسفه اسلامی حتی به کودکان" نیز تأکید دارند و در یکی از بیانات خود با طرح مثالی جالب در این رابطه می فرمایند: "یک مسئله، مسئله ی نوشتن کتاب فلسفی برای کودکان است، که غربی ها دارند این کار را میکنند. دو سه سال قبل از این، یک کتابی برای من آوردند، من مبالغی نگاه کردم. خب، از همان اوّلی که شروع میکند، واقعاً فلسفه است؛ لیکن باب کودکان است. این کتاب، یک کتاب خیلی ...
برخوردی که به دوستی 30ساله ختم شد
جشنواره فیلم دهلی داشتیم 10روز با هم بودیم. فیلم ها را نگاه می کردیم. یک روز یک فیلمساز کره ای پیشم آمد و شروع به تعریف و تمجید از فیلمی کرد که در آن دو بچه بازی می کنند. این فیلمساز مدام از فیلم تعریف می کرد و نهایت متوجه شدم او از فیلم بازی بزرگان نوشته و کارگردانی کامبوزیا پرتوی تعریف می کند. به آن فیلمساز گفتم که من کارگردان فیلم نیستم و همان موقع پرتوی را صدا کردم. بعد از کمی صحبت، آن فیلمساز ...