سحر تبر: از رئیس قوه قضائیه تقاضای بخشش دارم!
سایر منابع:
سایر خبرها
فاطمه خویشوند: توبه نامه نوشتم، دوست ندارم من را سحر تبر صدا کنند/ ویدئو
فاطمه خویشوند گفت: همیشه دوست داشتم معروف شوم و نقش سحر تبر را از کاراکتر انیمیشن عروس مردگان تقلید کردم. که به همان اندازه لاغر و مثل اسکلت باشم. او افزود: اصلاً از جهانی شدن خوشحال نیستم. فاطمه خویشوند اضافه کرد: وقتی در زندان بودم، متوجه شدم که رییس محترم قوه قضاییه برای کسانی که پشیمان شدند، راه بازگشت گذاشته است و من یک توبه نامه تنظیم کردم و امیدوارم رأفت اسلامی شامل حال من شود. ...
تبر: صفحه ندارم!
نصف جهان: این روزها که خبر آزادی با ضمانت فاطمه خویشوند همان سحر تبر معروف از زندان کلی سروصدا به پا کرده است حالا باز شدن صفحه ای به نام او در اینستاگرام حاشیه ساز شده است. این در حالی است که فاطمه خویشوند اعلام کرده هیچ صفحه ای در اینستاگرام ندارد. او گفته: افراد سودجو که فقط به دنبال جذب فالوور هستند برای من مشکل ساز می شوند. ...
جنایت اشتباهی برادر کینه جو
خودکشی گرفتم. حدود 100قرص خوردم و 3روز بیهوش بودم اما زنده ماندم. تو که به خاطر خلاف های برادرت با او درگیر بودی، چطور خودت دست به سرقت می زدی؟ پس از آنکه خودکشی کردم، بی هوش شدم و 3روز بعد که به هوش آمدم، کاملا گیج بودم. اصلا نمی دانستم چه کار می کنم. قرص هایی که خورده بودم باعث منگی ام شده بود. بی آنکه بفهمم در خانه همسایه را شکسته و وارد آنجا شدم. وسایلش را سرقت کرده و حتی برای خودم ...
اعترافات یک دختر 18ساله متهم به قتل
صندلی جلو نشسته بودید؟ گفت: نه. من در صندلی عقب بودم. در مسیر حرکت از راننده خواستم مرا به بولوار شهید مفتح شرقی ببرد، چرا که قصد داشتم آنجا پیاده شوم و از سرویس بهداشتی استفاده کنم اما زمانی که از خودرو پیاده شدم و در را بستم راننده عصبانی شد که چرا در را محکم بستی؟ قاضی احمدی نژاد پرسید: شما که گفتید او درهای خودرو را با قفل مرکزی بسته بود که شما نتوانید پیاده شوید. متهم که پاسخی برای ...
عطش برای دیده شدن / یا بمیریم یا مشهور شویم
شکل می گیرد. مرحوم دکتر قانعی راد، چند سال پیش به این اشاره کرده بودند که ما قله کوه یخی را می بینیم و بقیه آن را نادیده می گیریم، با بریدن نوک قله نمی توان مشکل را حل کرد. زینالی در ادامه بیان کرد: فضای مجازی فضایی است که به عنوان قلمرو سایه فرض شده و به کناری گذاشته شده است. امروز سخن های درگوشی، رقص ها و جوک هایی که (تا دیروز) در گوشه های شهر وجود داشتند از فضاهای شخصی به این فضای سایه کوچ کرده اند. ما نمی توانیم مسأله فاطمه هژبری ها یا سحر تبر ها را با بریدن نوک قله حل کنیم. ...
طلبه ها، آداب المتعلّمین و گفتگوهای سیاسی
کجا می خواهی بروی. پدرم هم مثل همیشه که همه چیز را به شوخی می گرفت؛ فکر می کرد یکی دو هفته ی دیگر دست از پا درازتر عطای طلبگی را به لقای اش می بخشم و برمی گردم صفی آباد. محمدرضا جوری نگاهم می کرد که پسر این چه کاریه با خودت می کنی. تهِ دل ش با من نبود، چیزی نمی گفت، ولی معلوم بود که دوست نداشت من طبله شوم. یک سال بعد که طلبگی را رها کرد و رفت، متوجّه شدم که مخالفت اش برای این بوده است که دوست نداشته ...
واپسین نبردهای یک قایق
... هر طور بود خودم را از سیم خاردار نجات دادم. تمام لباسم را از تنم جدا کردم تا از سیم خاردار جدا شدم. فقط جلیقه نجات به تن داشتم و بس. قایق شده بود سیبل عراقی ها. تیرباران و شهادت نیروهای ما آن ها را راضی نمی کرد. دست بردار نبودند. دو سه متر بیشتر از قایق دور نشده بودم که قایق را با آرپی جی زدند. تمام نیروها در هوا و آب تکه تکه، متلاشی و شهید شدند. طوری که اثری ...
اعترافات دختر آدم کش در سناریوی جدید
طرف من دراز کرد! او در پاسخ به این سوال قاضی که شما در صندلی جلو نشسته بودید؟ گفت نه! من در صندلی عقب بودم!متهم سپس ادامه داد: در مسیر حرکت از راننده خواستم مرا به بولوار شهید مفتح شرقی ببرد، چرا که قصد داشتم آن جا پیاده شوم و از سرویس بهداشتی استفاده کنم! اما زمانی که از خودرو پیاده شدم و در را بستم راننده عصبانی شد که چرا در را محکم بستی؟ در این هنگام قاضی احمدی نژاد پرسید شما که گفتید او درهای ...
اشک های همسر سهیل گوهری
حسی دارد؟ این سوال واقعا سوال سختی است. از زمانی که به من خبر دادند، هر ثانیه دلم می خواست کاش خود او اینجا بود. واقعیتش این است که جایش همه جا خالی است. شاید در این مراسم برای شما بولد تر شده باشد. فقط می توانم بگویم فکر می کنم که اگر بود خودش خیلی خوشحال می شد. سهیل عاشقانه و هوادارانه استقلال و ناصر حجازی را دوست داشت. ناصر حجازی برای او خیلی ارزشمند بود. فقط می توانم بگویم یادش گرامی ...
سه چراغ سفید برای رویای پوپک
از کودکی تجربه کردید.* من 29 سال دارم و متولد کرمانشاه هستم. از کودکی در ورزش و سالن های ورزشی بزرگ شدم. سال ها در نوجوانی، در سوپر لیگ بسکتبال بانوان کرمانشاه بازی کردم و با وجود این که بازیکن بلند قد محسوب نمی شدم، عملکرد خوبی داشتم. منظم تمریناتم را پیگیری می کردم و در تیم فعال بودم اما همیشه دوست داشتم فعالیت در یک رشته انفرادی را تجربه کنم. *و شُدید یکی از اولین دختران وزنه ...
خاطره جالب هاشمیان را از دوران حضورش در بوخوم
رخ می دهد. او گفت: همیشه جزو نفرات اول بودم که در تمرین حاضر می شدم ولی آن روز چون اضطراب زیادی داشتم، زودتر از همیشه به سر تمرین رفتم و جلوی در ورودی، با آقای پیتر نویرور روبرو شدم. به همدیگر سلام کردیم و او به من گفت برو لباس هایت را بپوش و بیا که با تو کار دارم. خوشحال شدم و با خودم گفتم پس قصد ندارند اخراجم کنند. مربی تیم ملی ایران گفت: بعد از اینکه لباس هایم را پوشیدم ...
همسر شهید: کسی نباید خبردار میشد که من همسر شهید هستم!
مزار نبود، ما به بهشت زهرا برویم. توی فکرم برنامه داشتم اگر از سوریه آمد مهنا را به راحتی نشانش ندهم. چون مشتاق بود اما ما را تنها گذاشته بود می خواستم اذیتش کنم. اما حالا با مهنا، سر مزار حاج احمد نشسته بودم. تابوتی که حاج احمد را آورده بودند کنار مزار بود. مهنا را انداختم توی تابوت. دلم گرفته بود. گفتم دیروز تو داخل این تابوت بودی و ما الان کنار یک تابوت خالی ایم. غریبه ها همه رفتند ...
خاطرات دمشق/ هوس تحویل زن ایرانی به ابوجعده !
بدون اسلحه برگشت و کنارم نشست. نگاهش دریای نگرانی بود، نمی دانست از کدام سر قصه آغاز کند و مصیبت ابوالفضل آهن دلم را آب داده بود که خودم پیش قدم شدم : من نمی ترسم مصطفی! از اینکه حرف دلش را خواندم لبخندی غمگین لب هایش را ربود و پای ناموسش در میان بود که نفسش گرفت : اگه دوباره دستشون به تو برسه، من چی کار کنم زینب؟ از هول اسارت دیروزم دیگر جانی برایش نمانده بود که ...
"دیدار به قیامت" زندگی نامه شهیدی از خطه دامنه فریدن
ماشین را پایین کشید و با لحن خاصی گفت: آبجی خداحافظ. عجیبم آمد. ما که داخل ماشین خداحافظی کرده بودیم، جواب هم دادم و ماشین حرکت کرد. خواستم بروم داخل منزل اما در دلم شور عجیبی افتاده بود. کنار دیوار ایستادم و به ماشین و مسیر عبورش خیره شد. نزدیک غروب بود و هوا گرگ و میش بود. نگاهم چراغ های پشت ماشین را که در هوای نیمه تاریک مثل ستاره می درخشیدند دنبال کرد. جاده ای که ماشین در ...
گپ و گفتی با آقای سنگی ایران/ کارآفرینی که خودرو و باغش را فروخت تا اشتغالزایی کند + عکس و فیلم
مرا دعوت کند و بگوید چه کمکی از من برایت ساخته است و به واقع پای کار باشد و کمک کند نه اینکه تنها حرف بزند. وی ادامه می دهد: بارها شده که از چهار صبح که از منزل خارج می شوم و به طور مثال باید هفت صبح را در زندان قوچان و یا دیگر زندان ها باشم مرگ را به چشمان خود دیده ام. گاهی به قدری جاده مه آلود بوده که تنها با توکل راه را ادامه داده ام تا زندانیان بیکار نباشند. جهادی پای کار آمدم و دل ...
من در سایه بودم
و اتاق گرم بود. خواب مثل توفان هجوم آورده بود. نگاهم به گوشه ی اتاق بود؛ به شوفاژ. به گرما و خواب که بیش تر از مشتق به آن نیاز داشتم. موج هایی روی دیوار تکان می خوردند. آن ها چه بودند؟ از کجا می آمدند؟ هیچ وقت آن موج ها را ندیده بودم. حواسم از مشتق پرت شد و پی موج های رقصان رفت. روی دیوار، درست بالای شوفاژ، حرکت می کردند. آن ها از خود شوفاژ بیرون می آمدند. یاد مبحث موج ها افتادم. آن ها رد پای ...
غریبه ی آشنا
.... سیبی را که جلویم بود کندم و گاز زدم. رودخانه کمی پایین تر بود. نشستم روی سنگ کنار رودخانه. صدای آب آرامش بخش بود. چشم هایم را بستم و کمی بعد باز کردم. داشتم خودم را در آب می دیدم که متوجه سایه ی بزرگی کنارم شدم. ترس با تمام بدنم بازی می کرد. آرام برگشتم. کسی نبود. نفس هایم تند شد. دوباره توی آب را نگاه کردم. سایه اش هنوز توی آب بود. سریع از جا پریدم و فرار کردم. داشتم می دویدم ...
داخل کوچه شدم و با مشت گره کرده و شعار الله اکبر به استقبال پیکرپسرم رفتم
چادر را به دور سرم بستم و رفتم داخل کوچه به استقبال پسرم. مشت هایم را گره کردم و با شعار الله اکبر الله اکبر به استقبال تنها پسری رفتم که آخرین بار خودم اذن شهادتش را با رضایت قلبی ام به او داده بودم. جمعیت زیادی برای استقبال آمده بودند. از بزرگان خواستم تابوت را ببرند داخل خانه ام و روی شهیدم را باز کردم. چهره اش زیبا و دوست داشتنی تر شده بود. تا چشمم به عیسی افتاد، همه حواسم به لبخندی جلب شد که روی صورتش نقش بسته بود ...
اولین اظهارات سحر تبر پس از آزادی از زندان؛ توبه نامه نوشتم
سحر تبر بیشتر فکر کردم، بیشتر از کار خودم پشیمان شدم. من کار هایی کرده بودم که با قوانین کشور متضاد بود و داشتم مجازات می شدم. وقتی فهمیدی حکم 10 سال زندان داری اولین تصویری که در ذهنت نقش بست چه بود؟ برای پدر و مادرم خیلی ناراحت بودم. فکر می کردم چطور می توانند تحمل کنند؟ خیلی آن ها را اذیت کردم و دوست دارم جبران کنم. سحر تبر بیشتر با چه چیز معروف شد؟ با ...
گفتگوی کامل با سحر تبر + توضیحات
شناختند اما من اصرار می کردم من را به نام سحر تبر صدا نزنند.بعد از مدتی هر قدر به سحر تبر بیشتر فکر کردم،بیشتر از کار خودم پشیمان شدم.من کارهایی کرده بودم که با قوانین کشور متضاد بود و داشتم مجازات می شدم. وقتی فهمیدی حکم 10 سال زندان داری اولین تصویری که در ذهنت نقش بست چه بود؟ برای پدر و مادرم خیلی ناراحت بودم.فکر می کردم چطور می توانند تحمل کنند؟خیلی آنها را اذیت کردم و دوست ...
سرنوشت سیاه!
؟ نامادری ام به دنبال زندگی خودش رفت و من که چند سالی بود طلاق گرفته بودم و اعتیاد داشتم به تدریج به سمت خلاف کشیده شدم. دوران کودکی و نوجوانی شما چگونه سپری شد؟ به سختی! وقتی در شکم مادرم بودم پدرم به جرم قاچاق مواد مخدر به حبس ابد محکوم شد بعد از مرگ مادرم نیز من و خواهر دوقلویم را مادربزرگ پدری ام تر و خشک می کرد تا وقتی که پدرم عفو خورد و از زندان آزاد شد و مجدد ازدواج کرد بعد از آن ...
سرایداری که معلم شد
دیگر می ترسیدم وارد کار سرایداری بشوم و دیگر نتوانم جایگاه معلمی را به دست بیاورم. آن روزها کار من شده بود رفت و آمد به آموزش و پرورش، یک روز که از این اتاق به آن اتاق می رفتم متوجه شدم اداره آموزش و پرورش کمبود متصدی کامپیوتر دارد برای همین خودم را با انجام کاری در این زمینه نشان دادم و توانستم نظر رئیس اداره را جلب کنم و کمی بعد مرا با حفظ سمت به عنوان متصدی کامپیوتر به عنبرآباد ...
شرط عجیب برای اعدام نشدن/ خانواده مقتول حرفی از پول نزدند/ گفت وگو با قاتلی که بچه بود
پلیس سراغم آمد.بعداز فوت علیرضا از بچه های محل سوال کرده بودند و آنها خانه ما را نشان داده و گفته بودند ضارب علیرضا من هستم.اما وقتی من را دستگیر کردند من هنوز نمی دانستم ماجرا از چه قرار است.هنوز فکر می کردم به خاطر نزاع من را دستگیر کرده اند.بعد در اداره آگاهی که بودم،بعد از بازجویی متوجه شدم که قتل انجام داده ام.دو دستی زدم توی سر خودم و آنجا بود که فهمیدم چه فاجعه ای برایم اتفاق افتاده است. ...
خاطرات دمشق/ مادر مصطفی کنار کارکنان دفتر رهبری پناه گرفت
کرد : شاید فکر کنید الان تو این وضعیت نباید این خواسته رو مطرح می کردم. و من از همان سحر حرم منتظر بودم حرفی بزند و امشب قسمت شده بود شرح عشقش را بشنوم که لحنش هم مثل دلش برایم لرزید : چند روز قبل با برادرتون صحبت کردم، گفتن همه چی به خودتون بستگی داره. نگاهش تشنه پاسخی به سمت چشمه چشمانم آمد و من در برابر اینهمه احساسش کلمه کم آورده بودم که با آهنگ آرمشبخش صدایش جانم را نوازش ...
چگونه در کوتاه ترین زمان به یک کسب و کار آنلاین موفق دست پیدا کردم؟
آشنا بشن و تو پول بیشتری در بیاری ! *این چهار مورد نکات کلیدی ای بود که من بعد از تماس با بیش از 30 آژانس دیجیتال مارکتینگ بدست آوردم ؛ البته یک اشکال اینجا بود اونم اینکه به جز چندتا از آنها برخی فقط طراحی سایت انجام می دادند یا برخی فقط تولید محتوا می کردند . اما من دلم می خواست که همه سرویس ها را یکجا دریافت کنم و با یک تیم در تماس باشم ، این تجربه ای بود که از سالها پیش بدست آورده بودم ...
تجربه یک کارشناس رادیولوژی از کرونا
مدتی که اوضاعم وخیم بود به غیر از خواب و گاهی خواندن در حالت خوابیده توان انجام کاری نداشتم. کمی که اوضاع بهتر شد دو کار بیشتر نداشتم که بتوان در یک اتاق خواب انجام داد: انجام کارهای هنری، نشستن پای سیستم . نمی دونم چرا با اینکه عاشق هنرم ولی ترجیح دادم پای سیستم بنشینم. یک کتاب چهار جلدی برای تایپ داشتم که فقط یک جلدش رو زده بودم. دوجلدش رو تایپ کرده بودم که دو تا خبر بهم ...
آئینه عبرت: دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدم!
همکاران را خورد. یکی از دوستان ناباب اکبر به او پیشنهاد کرد که برای کاهش درد و رنج بیماری، اندکی مواد مخدر (هروئین) مصرف کند و این گونه بود که به سادگی در دام اعتیاد افتاد. خودش با جملاتی شکسته بسته در این باره می گوید: قبلاً در مورد اثرات مخرب موادمخدر چیزهای زیادی شنیده بودم. آنقدر به خودم اطمینان داشتم که فکر می کردم که هرگز معتاد نمی شوم. اما درد شانه شکسته، صبر و تحمل را از من ربود ...
الگوی پرسپولیسی ستاره استقلال!
آن چیزی که هواداران می خواهند نشدیم. هفته هفتم است و متاسفانه 5، 6 مصدوم داریم. خودم فکر می کنم 5 بازی را از دست دادم. مدافع استقلال در خصوص اینکه الگوی ورزشی اش چه کسی بوده، گفت: شاید بگویم و خیلی ها باور نکنند، اما من از قدیم عاشق کریم باقری بودم. فوتبال او را خیلی دوست داشتم. این موضوع ربطی به استقلال و پرسپولیس ندارد. از نظر رفتاری که خیلی نتوانستم شبیه آقاکریم باشم. متاسفانه در ...
تأثیر کووید-19 بر توسعه فردی
دوره چون مهمانی و بیرون رفتنی در کار نبود این خریدها کاملاً متوقف شد. من قبل از کرونا رستوران زیاد می رفتم و هر بار هم می گفتم این جایزه ات، برای این که خیلی کار می کنی، یا سفر می رفتم چون فکر می کردم خیلی کار می کنم. اما این عادت ها را تغییر دادم و دارم با خودم تمرین می کنم که کمتر درآمد داشته باشم اما کارهای مورد علاقه ام را انجام بدهم. الان هم چند دوره آموزش آنلاین مورد علاقه ام را می گذرانم و از ...