سایر خبرها
رابطه شیطانی نوعروس تهرانی با مدیرش لو رفت
این که مرا در خانه دید تماس تصویری را قطع کرد . این تازه داماد در تشریح جزئیات درگیری گفت: من که عصبانی شده بودم نازنین را مجبور کردم تا با امیر قرار ملاقات بگذارد . آنها در میدان نوبنیاد با هم قرار گذاشتند و من به آنجا رفتم. وقتی با امیر روبرو شدم با او صحبت کردم و گفتم باید رابطه اش را با همسرم تمام کند اما او منکر این رابطه بود. من عکس ها و پیامک ها را به او نشان دادم که با هم درگیر شدیم ...
طوری ننویسید که مادرتان خجالت بکشد!
کردم که برای مجله ای نوشته بودم. آن ها در ازای 12 داستان، 150 دلار به من دادند. اعتراف می کنم که در آن زمان برای پول درآوردن می نوشتم و هیچ بلندپروازی ویژه ای نداشتم که قرار است این شخصیت چه سرنوشتی پیدا کند. آن موقع هنک به نظرم داستانی معمولی می رسید که هیچ ویژگی متمایزی نداشت. این حس با من بود تا چندماه بعد که در یک جلسه ی خیریه، داستانم را برای مخاطبانم چشم در چشم خواندم. اصلاً فکر نمی کردم که ...
رکورد جدید قوی ترین بانوی جهان
؟ من بواسطه تمرینات سختی که با کمک مربی خودم خانم حشمت انجام دادم، آماده رکوردزنی در این حد شدم. شیوع ویروس کرونا روی همه کارها تاثیر خود را داشته است و روی فعالیت های من هم اثرگذار بود . با شیوع این ویروس، همه باشگاه ها تعطیل شدند و تمرینات من هم کاهش یافت اما من در روزهایی که باشگاه تعطیل بود، بیکار نمی نشستم و به همراه دوستم به کوه و پیاده روی می رفتم. حتی زمان هایی که کسی نبود که من ...
فریادهایی بی صدا برای شکستن یک تابو
رد کرده است، متوجه شدند که مورد سوءاستفاده قرار گرفته اند. در عرض همان روز، سی و شش نفر تماس گرفته بود که برای گزارش باید به کجا مراجعه کنند. دو نفر از آن ها نزد من آمدند. اواخر صبح روز پانزدهم سپتامبر، یک تلفن از میشیگان داشتم. تیم ایندیاستار خبر دادند که یک بازمانده دیگر قرار است تماس بگیرد. درحالی که روی تخت پسرم نشسته و او را در آغوش گرفته بودم، برای اولین بار با یکی دیگر بازماندگان نصار صحبت ...
به خاطر فرزندانم نمی توانم امروز بمیرم!
.... کلاهم به چیزی برخورد کرد و دوباره نشستم روی صندلی و فکر کردم حتما ماشین واژگون شده و منتظر ماندم که کسی به من کمک کند. به اطرافم نگاه کردم و همه جا نارنجی بود. با خودم فکر کردم چه عجیب. فکر کردم که غروب خورشید است؟ نه. نور چراغ های پیست است؟ نه. بعد تازه متوجه شدم که در میان شعله ها هستم. فهمیدم که وقت ندارم منتظر بمانم تا نجاتم دهند. تلاش کردم که باز از ماشین بیرون ...
وقتی با هم قرار می گذارید همدیگر را می بینید؟
و آتش بازی های این شب نشوم، قرار شد نیم ساعت هم زودتر بیاید! ولی وقتی سر قرار رفتم هیچ خبری از او نبود. کم کم هوا تاریک می شد و انفجارهای مهیب وحشت مرا بیشتر و بیشتر می کرد. هیچ دسترسی به همسرم نداشتم. خیلی ترسیده بودم. بیشتر از نیامدن او. نمی دانستم آن موقع شب با آن همه انفجار و وضعیتی که داشتم، چطور خودم را به خانه برسانم. از باجه تلفن به خانه مادرشوهرم زنگ زدم. برادر ...
تو لیلی بودی، وقتی مهتاب مجنون آواز زخمی من بود!
کجای جهان سفر می کنم تو از کنارم عبور می کنی حالا و اکنون رؤیا بافته نشده خود را به کابوس می رساند و در چشم به هم زدنی تسلیم واقعیت می شود! دریغ از خوابی سنگین تا مجال دهد آن قدر که قناری عاشق شود! همین دیشب های زبر و زمخت یک نیم دانه قرص خواب آور قورت دادم و با تمام وجود خوشخواب شدم و در خواب در حوالی جوانی بیدار بودم، حیاط، سنگفرش سر و دست شکسته به رسم دیرین بود، حیاط حوض داشت، باغچه ...
نقش عجیب زن جوان برای جدایی از همسر معتادش
زن جوان که احساس می کرد قصه ساختگی اش برای مشاور کلانتری باورپذیر نیست، ناگهان در میان سوالات پیچیده روان شناختی رازی را فاش کرد و ادامه داد: حقیقت آن است که پدرم بعد از مرگ مادرم قصد ازدواج مجدد دارد تا همدمی برای خودش بیابد که در دوران بیماری از او مراقبت کند. همچنین پدرم قصد دارد بخشی از اموالش را به عنوان ارثیه به زنی بدهد که با او ازدواج می کند. این موضوع ما را به شدت نگران کرد و به همین ...
همسایه های دوستدار زمین
گرفتم در کنار ورودی هریک از بلوک ها قرار دادم و هفته ای 2 بار زباله های خشک را به مأموران اداره پسماند تحویل می دهم. گودرزی، 44 ساله که حدود 5 سال است به صورت مستمر کوهنوردی می کند و پاکسازی داوطلبانه طبیعت را وظیفه خود می داند، درباره فعالیت هایی که برای حفظ فضای سبز محله اش انجام داده است، می گوید: این شهرک حدود هزار و 700 مترمربع فضای سبز دارد که چند ماه قبل ضمن کاشت 600 اصله درخت در آن، یک ...
به مناسبت سومین سالگرد جانباز شهید، حاج محمد قبادی چهار فصل عاشقی، و شکفتن
اد به سواد آموزان را ادامه دادم. یادم هست یک بار به مش قربان، آبدارچی آسایشگاه سر کلاس درس گفتم: مش قربان! سماور چند بخش است؟ و او جدی گفت: سه بخش؛ سر سماور، بدنه سماور که آب می ریزم و بخش سوم، آتشدان آن. خودم تا مدت ها از یادآوری آن روز می خندیدم. ************************************ دیگر درس و مدرسه و فعالیت های این چنینی راضی ام نمی ک ...
گرایش به معنویت در روانشناسی معاصر جدی شده است
به گزارش ایکنا، مراسم نکوداشت منزلت علمی و عملی آیت الله مصباح یزدی، امروز، 24 آبان ماه به همت مرکز پژوهش های علوم انسانی اسلامی صدرا و با سخنرانی جمعی از اندیشمندان برگزار شد. در ادامه متن سخنان مهرداد کلانتری استاد دانشگاه اصفهان، را می خوانید؛ سال 1361 بود که به قم رفتم و در دفتر همکاری های حوزه و دانشگاه با آیت الله مصباح دیدار داشتم و آن زمان روانشناس جوانی بودم و تازه ارشد خودم ...
ماجرای کلاس گذاشتن دختر یک شهید برای سردار سلیمانی
من هم آشنا بودند از طریق شوهرهایشان متوجه موضوع شده بودند. برای همین به خانه ما آمدند تا مرا با خبر کنند، اما وقتی چشمشان به من خورده بود نتوانسته بودند خبر شهادت مهدی را بدهند. البته خودم حدس هایی زده بودم و در همین گیر و دار بود که پدرشوهرم تماس گرفت منزل ما. او نمی دانست من هنوز بی اطلاع هستم. با ناراحتی گفت: مهدی چی شد؟ اینطور بود که خبر شهادت را متوجه شدم. *تماس گرفتم صدایت را بشنوم ...
فیلم| ماجرای جدایی نفیسه روشن از همسر خلبانش!
برق خانه را نمی دادم و منتظر می نشستم که خودش بیاید بدهد اما بعد از یک مدت متوجه شدم که پرداخت نکردن قبض ها می تواند منجر به قطع شدن آب و برق شود. (خنده) خیلی سخت است. آنچه دیگران می خوانند: گردآورنده: الهام خلیلی خو
هادی چوپان: به من نقش منفی ندهید
به گزارش ورزش سه، چوپان که با مدیربرنامه هایش در این برنامه حاضر بود با پیراهن مشکی راه راهی که احتمالا ابعاد بزرگش را کمی جمع و جورتر نشان می داد به سئوالات ضیا پاسخ داد و به نوعی داستان زندگی اش را مرور کرد. گذشته من فقط زجر است چوپان درباره زمانی که شغلش گچ کاری بوده، توضیح داد: وقتی اسم یک ایرانی می آید همه دنیا از اراده اش می ترسند. ما ایرانی ها همه استعدادهای دنیا را تجربه ...
گفت وگو با جانباز نخاعی، شیمیایی و قطع عضو مهرداد سراندیب (بخش دوم و پایانی) بزرگ ترین اشتباهی که کردم!
.... ناگهان چیزی به پوتین پایم اصابت کرد. گویا تکه ی بزرگی از یک خمپاره به پایم خورد که مرا به هوش آورد. چشم را که باز کردم، داشت صبح می شد. متوجه سروصدایی شدم. مقداری که گوش دادم، دیدم نیروهای خودی هستند که منطقه را گرفته بودند. ما را به همراه بچه هایی که شهید شده بودند، به عقب انتقال دادند. خونریزی صورتم شدید بود. مقداری از خون هم به داخل معده ام رفته بود که این خودش حالم را بدتر کرده ...
دانشجوی پزشکی پس از تجاوز به یک دختر او را قتل رساند و جنازه اش را سوزاند
به اینجا رسید؟ عاشقی کار دستم داد! عاشق سحر شده بودی؟ نه عاشق همسرم!ترم اول دانشگاه که بودم با او ازدواج کرده بودم.اما با هم اختلافات زیادی داشتیم.بالاخره او تصمیم به جدایی از من گرفت و با اینکه دوستش داشتم نتوانستم او را از تصمیمش منصرف کنم.بعد از طلاق افسردگی گرفتم و برای فرار از حال خرابم با سحر دوست شدم. سحر را دوست داشتی؟ دوستی ما یک ارتباط ...
پولادی ترین زن ایران؛ یک مورد خاص!
گفتگو با خانمی که با حمل وزنه 275 کیلوگرمی روی پاهایش خبرساز شد
دوبلور ای کیو سان : کمتر به صداوسیما می روم
خلیج فارس: وقتی کودکی مان را مرور می کنیم پر است از طنین صدای دوست داشتنی عباس نباتی. او در این سفر 50 ساله، هم دوش امپراتور بادها و جنگجویان کوهستان بود. دوقلوهای افسانه ای را تا رسیدن به سرزمین گمشده همراهی کرد. صدای او از جیمی در ماجراهای هاکلبرفین در خیال کودکی نسل دهه 60 شخصیت متفاوتی خلق کرد. به گزارش خلیج فارس به نقل از ایسنا؛ عباس نباتی از دوبلورهای باسابقه و گوینده درباره ...
دسیسه شوم 3 جنایتکار برای پیرمرد قناد
. با وسایل سرقتی چه کردید؟ با کارت عابر بانک خرید کردیم و برای اینکه آرمان سهمی از این پول نبرد به دروغ به او گفتیم زمانی که جسد را در جاده تلو انداختیم کارت عابر بانک هم افتاده است. طلا ها را هم مخفیانه فروختیم. شغل ات چیست؟ سال ها در بنگاه املاک کار می کردم، با همسرم هم آنجا آشنا شدم. من متولد سال 1367 هستم و همسرم دنیا 5 سال از من بزرگ تر است او به خاطر اعتیاد همسرش با دو بچه از او جدا شده بود. خانواده ام مخالف این ازدواج بودند و من بدون رضایت آن ها ازدواج کردم. بعد از مدتی هم مسافرکشی می کردم. منبع: ایران انتهای پیتم/ ...
همت بلند یک زن/ آچار به دست شدم تا به آرزویم برسم
عد از اینکه تحصیل در رشته کامپیوتر (اطلاعات بانکی) را به اتمام رساندم بعد از گذشت مدتی متوجه شدم که به حرفه مکانیک نیز علاقه مند هستم و همین باعث شد تا در این رشته به تحصیلات خودم ادامه دهم و پس از گذراندن فعالیت هایی، بالاخره آچار به دست شدم. قهرمانی افزود: از شغل خودم راضی هستم و علاقه بسیاری دارم؛ با وجود تمام سختی های موجود در این شغل، هیچ وقت این سختی ها به چشمم نمی آید. ...
صحبت های بازیگر سریال پزشک دهکده در مورد طلاق های فراوانش
سن دارند. این دو بعد از بیش از 20 سال زندگی در سال 2015 از هم جدا شدند. جین سیمور در مورد ازدواج ها و طلاق های متعدد خود می گوید: همیشه بهترین کارهایی که می توانستم را انجام دادم. هر وقت مشغول کار بودم فرزندانم را با خود به سراسر دنیا می بردم، در محل فیلمبرداری آن ها را در کنار خودم داشتم. و به نحوی توانستم همه چیز را سرجایش نگه دارم. با مردانی ازدواج کرده بودم که نگرانی های متفاوتی داشتند و هرگز ...
فرار دختر 25ساله از خانه با پوشش پسرانه
آمده است و جا و مکان مشخصی ندارد، درباره سرگذشت دردناک خود به کارشناس اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: از روزی که خودم را شناختم متوجه نگاه های رازآلود پدر و مادرم شدم. اطرافیان من همواره سعی می کردند فرزندانشان را از بازی با من منع کنند. بیشتر اوقات مورد تمسخر هم بازی هایم قرار می گرفتم اما هیچ گاه معنای این رفتارهای تمسخرآمیز را درک نمی کردم. خوب به خاطر دارم روزی یکی از همکلاسی ...
تعجب حاج قاسم از ازدواج یک دختر شهید/ سردار گفت: تا پیکر شهدا نیاید روی آمدن به مازندران را ندارم
اتاقی را به همسرم اختصاص دادم و با سلیقه خودم وسایلش را چیدم. دلتنگ که می شوم آنجا با او خلوت می کنم. یکبار مشکلی برایم پیش آمد و بعد از ظهر داخل اتاق حاج محمد خوابم برد، خواب دیدم آمده منزل و یک نسخه زیارت عاشورا دستش هست، گفت: این زیارت عاشورا را چهل روز بخوان حاجتت برآورده می شود. وقتی از خواب بیدار شدم چهل روز این کار را انجام دادم و دقیقاً بعد از چهل روز مشکلی که داشتم حل شد. همیشه ...
گفت وگو با آموزگاری که در کنار تدریس به دامداری مشغول است
دوران مدرسه، هرگاه معلم می خواست بچه ها را به چند گروه تقسیم کند تا در درس ها به یکدیگر کمک کنند، صالحی در دلش خداخدا می کرد که سرگروه شود و به بچه های دیگر درس بدهد. نزدیک امتحانات که می شد، به بعضی هم کلاسی هایم که درسشان ضعیف بود می گفتم به خانه مان بیایند. یک تخته سیاه برای خودم درست کرده و با میخ به دیوار حیاط آویزان کرده بودم. گچ هم خریده بودم و همان جا به بچه ها درس می دادم. همان روز ها هم ...
پیشنهاد کتاب حقایق ناگفته، نوشته کامالا هریس
زیرلیی یا حبس کردن نفسش در سینه – خوب می فهمم چه روزی را پیش رو خواهم داشت 8 نوامبر سال 2016 خوب شروع شده بود؛ آخرین روز کمپین انتخاباتی من برای مجلس سنای ایالات متحده امریکا. تمام صبح را صرف این کرده بودم که با بیشترین تعداد ممکن از رای دهندگان ملاقات کنم و البته در نهایت خودم نیز در مدرسه محله مان، یعنی سر خیابان محل زندگی مان رأی دادم. احساس خوبی در مورد نتایج داشتیم. سالن بزرگی را برای ...
خانم معاون، خواستگار قلابی را به دام انداخت
...: مدتی قبل زن جوانی به پلیس رفت و از سرقت طلاهایش توسط خواستگار قلابی شکایت کرد. او گفت: من در داروخانه کار می کنم مدتی قبل، بعد از پایان ساعت کاری ام، کنار خیابان در انتظار تاکسی بودم که راننده یک خودروی جک برایم بوق زد تا سوار شوم. از آنجایی که خیلی دیرم شده بود و از طرفی خیابان ها این روز ها به خاطر کرونا خلوت است، به ناچار سوار خودروی جک شدم. او ادامه داد: راننده پسر ...
اعتراف سارقان به قتل مرد طلافروش
یک در جایگاه قرار گرفتند و اعترافات اولیه خود را تکرار کردند. در ابتدا حامد در جایگاه قرار گرفت. او گفت: من به خاطر نسبت فامیلی که با مقتول داشتم، از وضعیت مالی او باخبر بودم و به همین دلیل پیشنهاد سرقت دادم. سینا و سعید هم قبول کردند؛ اما قرار بر قتل نبود. ما آن روز یک ون را آماده کردیم و برچسب های اورژانس اجتماعی روی آن چسباندیم تا بتوانیم اعتماد حامد را به دست آوریم و او را سوار ماشین کنیم. ...