سایر منابع:
سایر خبرها
شوآف با لباس مدافعان حرم؛ ممنوع! + عکس
...> تماسمان همین بود و قطع شد. صدایش را که شنیدم یک مقدار آرامش پیدا کردم. از دلتنگی درآمدم ولی باز سر اینکه گفته بود من پرواز دارم، نگران بودم. *: این تماس اوایل بهمن بود؟ همسر شهید: بله؛ رفتند و یک هفته به من زنگ نزدند. چون گفته بودند همین که رسیدم بهت زنگ می زنم. اینقدر نگران بودم گفتم چه بلایی سرشان آمده. آن زمان جو خیلی سنگین بود. شایعات زیاد بود. من هم به عنوان یک خانوم ...
گفت وگو با ادیب و جانباز دفاع مقدس، دکتر محمدباقر نجف زاده بارفروش (بخش دوم و پایانی) از دانشگاه سوربن ...
...> اینجا بود که خانم ها نفس راحتی کشیدند! و استاد گفت: آقای نجف زاده بارفروش. من دستم را از ته کلاس بلند کردم و ایشان گفت: کارتان بسیار جالب است اما چقدر بدخط می نویسید. من بعد کلاس با شما کار دارم. کلاس که تمام شد، آمدیم که یکی یکی تحقیق مان را از استاد بگیریم. من دست به سینه ایستاده بودم که ایشان چشمش به دستان سوخته ام افتاد. پرسید: دستت چه شده؟ گفتم: من مجروح جنگی هستم. در همان حال ایشان احترام ...
گفت وگو با فوتبالیستی که رئیسی از او درخواست سِلفی کرد
اینترنتی کار می کند و به دلیل اینکه ناشنوا است، مشکلات زیادی در کار دارد. الان قانون اشتغال 3 درصدی ناشنوایان را داریم، اما هیچ جا اجرا نمی شود. شرایطی وجود دارد که بتوانید در کنار افراد شنوا تمرین کنید و مسابقه دهید؟ بله، این امکان وجود دارد. نمی توانستید مسیر را تغییر بدهید؟ من یک جاهایی خودم مقصر بودم و نمی توان همه تقصیرها را گردن مسئولین انداخت. من ...
آیا در زندگی مشترکتان احساس امنیت می کنید؟/راه های رسیدن به اعتماد دو طرفه
مختلف (چه در زندگی مشترک و چه در ابعاد شخصی زندگی) با هم مشورت می کنند و راه حلی را انتخاب می کنند که برای هر دوشان مناسب باشد. یک مثال برای کنار هم بودن این است که به طرز نادرستی شما به همسرتان می گویید: قرارمون این نبود که جلوی پسرمون، با هم دعوا کنیم. بهت گفتم بذار برای بعد، بچه اضطراب می گیرد . او هم پاسخ می دهد که : این بچه دیگه بزرگ شده، نه پس بذارم اخلاقای تو رو پیدا کنه و لوس و حساس ...
ویدئو/ کشف حجاب عجیب به سبک همسر شهاب حسینی
گذاشتم و مصمم به ازدواج شدم، دیگر تکه دوم زندگی ام را پیدا کرده بودم. بعد از صبحت های اولیه ورسم و رسومی که در این رهگذر طی می شود، بعد از 3-4 ماه نامزدی، عقد کردیم اما شرایط برگزاری جشن عروسی را نداشتم، از طرفی مایل بودم استقلال درزندگی را با برگزاری جشن توسط خودم آغاز کنم، به همین دلیل 3 سال طول کشید تا ما به جشن عروسی برسیم. ما هم مثل زن و شوهرهای دیگر در مواردی توافق نداشتیم ...
صدای ماندگار از تیمسار خلبان منوچهر محققی/ مردم از بچه هایم مهمترند!
، ما پول گرفتیم آقا. من یه بچه دهاتی ام، از دهات تبریز اومدم رفتم آمریکا حتی گواهی نامه رانندگی نداشتم و اونجا گرفتم. این رو ملت به من داده و این راهیه که انتخاب کردم. مگه کسی به من زور گفته؟ نگفته ولی شما بالاتر از آن استانداردها عمل کردید. شما تا به حال جسد بی سر دیدی؟ نه. ولی من دیدم، شاید تقصیر من بوده.، من دیر رسیدم، شاید اگر 30 ثانیه زودتر رسیده بودم ...
قتل همسر با بند کفش
را ترک کرده و به میهمانی خانه دوستش رفته و در آنجا به خاطر مصرف بیش از حد مواد جانش را از دست داده است. در ادامه تحقیقات از خانواده زوج جوان مشخص شد آنها حدود 15 سال قبل باهم ازدواج کرده اما بچه دار نشده اند و همین مسأله یکی از دلایل اختلاف آنها بود. دلیل دیگر اما مالکیت سه دانگ خانه ای بود که حمید به نام همسرش کرده بود. اما بعد از مدتی از این کار پشیمان شده و خواهان برگرداندن سند به نام خود شده بود. اما مینا مخالفت می کرد و راضی به انتقال سه دانگ سند نبود.بدین ترتیب با قتل زن جوان و مرگ شوهرش پرونده برای تحقیقات بیشتر در اختیار کارآگاهان پلیس قرار گرفت. ...
شهید احمد کاظمی و سوپی که ذره ای از آن نخورد
به گزارش خبرنگار جی پلاس ، سردار احمد کاظمی، فرمانده نیروی زمینی سپاه که از یاران شهیدش جامانده بود، در نوزدهم دی ماه سال 84 در اثر سقوط هواپیما به شهادت رسید. در خاطره ای از او آمده است: سرما خورده بود. احساس می کردم به زور روی پاهایش ایستاده است. من مسئول تدارکات لشکر بودم. با خودم گفتم: خوبه یک سوپ برای حاجی درست کنم تا بخوره حالش بهتر بشه. همین کار را هم کردم. با چیزهایی ...
شطرنج باز داستان جنگ
مسائلی در جامعه که به من مربوط نیست و فکر می کنم باید دخالت کنم. زمان جنگ می خواستم بعضی حرف ها را تبدیل به داستان کنم و شد کتاب های شطرنج و شهر جنگی. شاید هم یک روز کسی بیاید و خاطرات خودم را بگیرد و بنویسد. این هم شاید به درد بخورد. کسی برای ثبت خاطراتتان به شما پیشنهاد داده است؟ 100 هزار بار! خودم حوصله ندارم! واقعیت همان تنبلی است که گفتم! قبول این برای من سخت ...
درخشش لطف الهی
لحظه شماری می کرد. خیلی نگران بودم. ای خدا !یعنی فرزند من میمیرد؟ در خفا مدام اشک از چشم هایم جاری بود. با دیدن صورت عباسعلی که غمی سنگین را در خود پنهان کرده بودبه او گفتم: از بعد از ظهر تا حالا این بچه نه گریه کرده نه شیر خورده! به دیوار تکیه داد و نگاهی به صورت کوچک حسین کرد و گفت: نظر دکتر این است که دهن بچه قفل شده و به همین دلیل نمی تواند شیر بخورد با شنیدن این حرف گریه ...
نورعلی هنوز اینجاست
درختشان را آباد کنند. خودش به نهال کاری خیلی علاقه داشت و باعث و بانی سرسبزی و آبادانی روستا شد. صحبت از موقع شهادت سردار که می شود، دوباره اشک جلودار صحبت هایش می شود. می گوید: موقع شهادت سردار، من در مشهد، خانه دخترم بودم. بچه هایم به من نگفتند که سردار در سیستان و بلوچستان شهید شده است. گفتند مادر! سردار زخمی شده است ؛ بیا برویم و خبر بگیریم. در دلم گفتم هر اتفاقی هست، برای نورعلی افتاده ...
محمدعلی گرایی: برای مدال طلا به نروژ رفتم/ در کشتی مقابل ولاسوف اشتباه کردم
خوبی داشتم و برای تک تک آن ها با برنامه و تاکتیک مناسب به روی تشک می رفتم و در فرصت مناسب اقدام به اجرای فن و رسیدن به امتیاز می کردم. در مجموع باید بگویم علی رغم اینکه به مدال طلا دست پیدا نکردم، اما کسب مدال برنز هم توانست تاحدودی حال دلم را خوب کند، چرا که می خواستم شکست المپیک را جبران کنم و با خودم عهد بسته بودم که در این رقابت ها حتما به روی سکو بروم. دارنده 3 مدال برنز جهان در ...
روایت کریستیانویی که می خواست لیونل شود!
و دوستان دخترم دریافت کردم که می گفتند عکسی از کریستیانو همه جا پخش شده و آن را برایم فرستادند. در آن زمان بود که متوجه شدم. او این کار را در حال صحبت با پدرش و زمانی که از در ساختمان وارد شدند انجام داد. پیش از آن نیز بدون این که من بفهمم در این باره با خواهرم صحبت کرده بود. این خبر از طریق شبکه های اجتماعی به دست من رسید. کریستیانو: این اتفاق برای من افتاد چون این نام را دارم و یکی از ...
ماجرای عبور فانتوم ایرانی از روی ناوآمریکایی
: بله. آمدیم، همه هم صحیح و سالم نشستیم. شما می توانستید ری فیولینگ (سوخت گیری دوباره) کنید، ولی ما نمی توانستیم. ابوطالبی: من 7 سال فرمانده پایگاه مهرآباد و فرمانده رژه بودم. در رژه ها می توانستم خودم پرواز کنم، ولی می دانستم روی زمین موثرتر هستم. امیدی: دقیقاً! ابوطالبی: مثلاً در بریف، (حسین) نظری را می گذاشتیم لیدر دسته، خودم را هم کابین عقبش. اما لحظه سوار شدن ...
سردار بی ادعا
رفت و از آنجا که برگشت من به شوخی گفتم: ببین پارسال رفتی و امسال آمدی، این رسم زندگی است؟ خندید و گفت: رفته ام جایی که انگار همه حس و وجودم آنجاست. گفتم: کجا بودی؟ گفت: گلزار شهدا، سر مزار شهید بهرام نیا بودم. هدیه ای برای روزهای تنهایی بنده فوق لیسانس علوم قرآنی دارم و حدود 8 سال است که دبیر آموزش و پرورش هستم. یکی از خاطرات جالبی که از شهید دارم مربوط به زمانی است که دو سال بود از ...
از افغانستان تا سوریه مدافع اسلام بود
، مدافع حرم یک روز برادرش جواد به خانه آمد و گفت از رضا خبر داری؟ گفتم کم پیدا شده، احتمالاً سرش شلوغ است. گفت مادر رضا به سوریه رفته! من از اوضاع و احوال سوریه بی خبر بودم. منتظر شدم تا رضا برگردد. وقتی از سوریه به دیدار من آمد گفتم چرا به سوریه می روی؟ گفت به دلیل دفاع از حرم اهل بیت (س) به خاطر مردمی که آواره شده اند! گفتم تو زن و بچه داری نرو! نگاهی به من کرد و گفت می توانی ...
کارگردان قدیمی دفاع مقدس درگذشت/ خاطرات و ناگفته های جالب "رحیمی پور" از دوران فیلمسازی اش
سوی دیگر مسئله پاکسازی فیلمسازان انقلابی را به صورت جدی داریم در عرصه رسانه پیگیری می کنیم. خیلی جالب است سریال فرار از زندان با آن پروپاگاندا و آن هیاهو در ایران آمد و دوبله شد و همه می دیدند. من همیشه به خودم می گفتم، این قصه را من قبلا در فیلمی ایرانی دیدم. چون فیلم اتاق یک را در نوجوانی و در سن شش هفت سالگی روی پرده سینما دیده بودم. شما در آن قصه به روایت واقعی شهید ابراهیم علی اصغرلو ارتشی ...
گفت و گو با رزمنده دفاع مقدس و جانباز بدون درصد علی آرونی (بخش نخست) من شیمیایی نیستم!
رم هم بسیار خوب و مذهبی بودند. فاش نیوز: چند خواهر و برادر بودید؟ - چهار برادر و دو خواهر بودیم اما الان یک خواهر دارم؛ به خاطر اینکه یک خواهرم به همراه مادرم فوت کرده است. فاش نیوز: شما بچه چندم هستید؟ - من بچه ی پنجم هستم. همه ی بچه ها سر خانه و زندگی شان هستند. متاسفانه همان اوائل انقلاب، در تشییع جنازه شهدای انقلاب بود که مردم در خیابان ها بر علیه رژیم ...
دردانه کرمان آمد/کتابی که به سفارش حاج قاسم نوشته شد
کتاب مانده؛ شهید سلیمانی، حسین بادپا را دردانه ی کرمان نامید. در بخشی از کتاب آمده است: دیشب، نیمه های شب، گلزار شهدا بودم. سر قبر یوسف الهی (که گفته بود تو شهید نمی شوم) نشسته بودم. تو حال و هوای خودم بودم. زیارت عاشورا میخوندم، دیدم یه صدای پا میاد توجه نکردم، صدای پا نزدیک شد. آرام دست گذاشت رو ی شانه ام. سر بلند کردم. سردار سلیمانی بود. گفت حسین، چطوری؟! آماده ای بری سوریه؟ گفتم من ...
توصیه به فرزندان برای داشتن صبر و استقامت
و امام عزیزمان را تنها نگذارید همیشه پشتیبان ولایت فقیه باشید. خدمت مادرم وصیتی دارم مادر جان از تو معذرت می خواهم که نتوانستم جبران زحمات تو را بکنم مادر جان من هیچ وقت شب نخوابیهای تو را فراموش نمی کنم از تومی خواهم که شیرت را حلالم کنی و برایم گریه مکن و از خدا بخواه مرا مورد عفو قرار دهد . خدمت همسر عزیزم از تو می خواهم که در پرورش بچه هایم خوب دقت کن و راه خودم را نشان آنها بده و ...
لقب جالب دختر تاریخ ساز ایران | الگوی یکتا جمالی در وزنه برداری ایران
رشته ها تکنیک ها را باید درست انجام بدهید تا مصدوم نشوید. آنها که مخالفت می کنند اول باید تحقیق علمی کنند یا خودشان تمرین کنند و بعد نظر بدهند. هر کسی نظری دارد و من برای همه احترام قائلم. به نظر آقای ارجمند هم احترام می گذارم ولی ما موقع وزنه زدن ثابت می کنیم که این رشته، رشته سختی برای زنان نیست. من به همه احترام می گذارم و کار خودم را انجام می دهم. در وزنه برداری الگوی خاصی هم داری ...
به خاطر حرف پسرم، زنم را کشتم!
ندارد و کسی دیگر را دوست دارد، خیلی عصبانی شدم و نتوانستم خودم را کنترل کنم. من از کشتن رفعت پشیمان هستم. اشتباه بزرگی کردم، چون من زنم را خیلی دوست داشتم و بچه هایم هم می دانند که من عاشق مادرشان بودم. همسرم به من می گفت به خاطر بچه ها شرایط را تحمل می کند و اصلا من را دوست ندارد و همین موضوع خیلی مرا ناراحت می کرد. باز هم می گویم من از کاری که کردم خیلی پشیمان هستم و از ...
مدافع حرم: مگر عاشق شدن جرم است؟!
کارگاه داری بود که سمت محله افسریه کیف دوزی داشتند و از لحاظ مالی وضع خیلی عالی داشتند. اما برای من و برای ازدواج، پول و وضع مالی اش ملاک نبود ولی سنشان هم بالا بود و من زیاد بهش فکر نمی کردم. **: سنش بالا بود و قبلا ازدواج نکرده بود؟ همسر شهید: یک بار قبلا ازدواج کرده بود. من قبول نکردم. این موضوع در کارگاه پیچیده بود. من آدمی بودم که با تمام بچه های کارگاه خیلی رفیق بودم ...
ماجرای عبور فانتوم ایرانی از روی ناو هواپیمابر آمریکایی
خلبان جنگ یعنی اسماعیل امیدی و روح الدین ابوطالبی داشتیم. بخشی از این میزگرد را بخوانید. تیمسار ابوطالبی : یک بار وقتی فرمانده پایگاه بوشهر بودم، خدا رحمت کند صیاد شیرازی را، آمد و در دفترم نشست و گفت آقای ابوطالبی می خواهم دستوری را به شما ابلاغ کنم. گفتم بفرمائید تیمسار! چه دستوری؟ گفت شما نفر سومی هستی که از این دستور مطلع می شوی. یعنی مستقیم آقای خامنه ای به او گفته بود و ...
من و آن جعبه مداد رنگی 36 تایی
.... گفت وگو از: محمدحسین دیزجی از کودکی و خودتان و خانواده برای ما بگویید. در شهرستان محلات استان مرکزی چشم بر جهان گشودم. دوران کودکی و تحصیل را تا مقطع دبیرستان (دیپلم) در این شهر به پایان رساندم. یک برادر بزرگتر از خودم داشتم که متاسفانه بدلیل ناشنوایی که از کودکی داشت توان صحبت کردن هم نداشت و 4 برادر کوچکتر از خودم که بعد فوت پدرم من مسئول همه آن ها بودم ...
عشق به شهادت بازیکن تیم ملی بسکتبال را به جبهه کشاند
طاهره عربی، مادر ورزشکار شهید داوود مداح را پیش رو دارید. داوود فرزند چندم شما بود؟ چطور بچه ای بود؟ من اهل سمنان (سرخه) هستم و سه دختر و سه پسر دارم. داوود متولد تیرماه 1339 و فرزند سوم خانواده بود. کمی که بزرگ تر شد یک روز پیشم آمد و از چرایی نامگذاری اش از من پرسید: داوود کی بود که اسم من را از او گرفتید؟ گفتم پیغمبر بوده. گفت من هم بزرگ شدم پیغمبر می شوم؟ گفتم ان شاءالله بنده ...
جاودانگی جاودانی | درباره شهید مدافع حرم محمد جاودانی
فاصله 2 سال از یک دیگر به دنیا آمدند. برخلاف دیگر بچه های پرشروشور اطرافشان از همان کودکی محجوب و آرام بودند. محمد عشق به محرم و امام حسین (ع) را از کودکی و با حضور در هیئت مذهبی و مسجد محله می آموزد. این علاقه و عشق با بزرگ ترشدنش بیشتر می شود. زهرا خانم می گوید که خانواده مان مذهبی و معتقد هستند و هر سال ماه محرم، مراسم روضه خوانی خانگی داریم. محمد نیز از کودکی با این حال و هوا بزرگ شد ...
گرایی: در 6 ماه سه بار وزن کم کردم / استرس به خودم راه نمی دهم
بزرگوار اینجا دفن شده و ما کشتی گیران با این شهید زندگی کردیم. بعد از طلای المپیک یک شب داشتم با او درد دل می کردم و گفتم کمکم کن باز طلا بگیرم و این مدال را اهدا کنم به شما. در مصاف با کشتی گیر گرجی 11 ثانیه مانده بود و 4 نمره می خواستم که ببرم. به تابلو نگاه کردم و گفتم خدایا من چطور در 11 ثانیه 4 امتیاز بگیرم، اما این اتفاق افتاد، با دعای شهید بزرگوار و مردم، من به قول خودم عمل کرده و مدال را تقدیمش ...