اتهام بی پایه ضرب و شتم به مادر دو شهید! + عکس
سایر خبرها
می خواهم از طنز حذرکنم تا نجواهایِ معلم را فریاد بزنم؟
آخر سر دنبال دستمال یزدی بگرده که سیر گریه بکنه!؟ خالو ببخشید، به گمان من ، طنزنوشته هایت به یک پول سیاه هم نمی ارزد، بعدش گفت: عمو کارچاق کنی بلدی؟ گفتم: نه. گفت: سوت زنی بلدی، اونهم از نوع بلبلی؟ گفتم: چطور ؟ گفت: یعنی: علیه مدیران ناکارآمد بتونی مدرک جمع بکنی، بعدش یواشکی آنها را ملتفت بکنی، که مُچشان را گرفتی،اونها هم از ترس اینکه پته شان را روی آب ...
نامه مادر شهید به بانوی فداکار یزدی
جای بهتر از مادر می رود، اما آن احساس مادری هم سرجای خودش هست. همه اینها را گفتم که من توان درک احساس یک مادر را به فرزند جوانش دارم. مادر ابوالفضل هم مثل من است. دارای احساس و عواطف مادری هست و خدای ناکرده اگر ابوالفضل عزیز طوریش می شد، قطعا قلب مادرش آتش می گرفت. همینطور پدر ...
فارس من | روایت های مادرانه از حمله سگ به فرزندانشان
آرام تر شده و می تواند زندگی به ظاهر عادی داشته باشد اما همیشه این زخم همراهش است . *کودکی که حمله سگ باعث اختلال عصبی اش شد ستایش مدرسی مادر محمد: چند وقت پیش پسرم را به خانه بازی برده بودم، آنجا مدتی نشستم و به بچه ها نگاه می کردم و پسرم که در حال بازی بود. رفتار یک پسربچه توجهم را جلب کرد، بچه ای که اصلا بازی نمی کرد و یک گوشه نشسته بود و گویا یک دختر دیگر که خواهرش بود و ...
جوان ترین مادر ایرانی با 4 فرزند/مادر دهه هشتادی را می شناسید؟
مادرهای ما همه در همین سن و سال کم ازدواج نکرده بودند؟ چرا اینقدر ازدواج و بچه داشتن در سن پایین من برای همه دور از تصور است؟ من از این کنایه ها ناراحت نمی شدم که هیچ، خوشحال بودم که خانواده پنج نفره ما تصویر مردم شهرم را از ازدواج و فرزندآوری تغییر می دهد. من دانشگاه قبول شدم؛ رشته حقوق همان رشته ای که همیشه آرزو داشتم در آن تحصیل کنم. *شما جوان ترین مادر ایرانید! بفرمایید میهمانی امام رضا ...
من از حاج احمد خبر دارم!
...> پیگیری یا دیپلماتیک است یا عملیاتی. نوع دیپلماتیکش می شود بیانیه دادن 40ساله وزارت خارجه. یعنی 40سال است که شما کمیته حقیقت یاب تشکیل نداده اید؟ من اثبات می کنم یک برگ پرونده در پلیس لبنان برای پیگیری سرنوشت چهار دیپلمات وجود ندارد. حتی در سفارت ایران در بیروت هم همین طور است، چون پیگیری این موضوع برایشان اولویت نداشته و ندارد. من چند سال پیش، خدمت شهید غضنفر رکن آبادی بودم و همین بحث را مطرح کردم ...
رد گلوله و خمپاره روی دیوارهای سربرنیتسا شوکه ام کرد
می گذرد و اوضاع، خیلی متفاوت شده است. وقتی ما سال 2000 رفتیم، هنوز هم فضای جنگی دیده می شد. وقتی وارد سارایوو شدیم، در مسیر فرودگاه تا محل اقامت، هنوز رد گلوله و خمپاره روی دیوار خانه ها وجود داشت. شوکه شدم. پدر من هم از طرف وزارت جهاد کشاورزی برای بازسازی مناطق روستایی بوسنی اعزام شده بود. کارشان این بود به کشاورزی، عمران و آموزش روستاییان آنجا کمک کنند. من فقط سه سال آنجا بودم اما مسیر زندگی ام ...
خانواده ام را به خط آورده ام که زیاد به مرخصی نروم
...> مادر همسر شهید فقط آمده ام که به اسلام خدمت کنم یک بار به او گفتم: برادر احمد! شما برای چه خانواده ات را هم اینجا اسیر کرده ای؟ خودت به جبهه آمده ای، کافی است؛ دیگر چرا خانواده ات را آورده ای؟ گفت: آمدنم و در کل آمدنم به سپاه فقط به خاطر خدمت بوده است. هدفم جز این نبود. شما می دانید که حقوق دو تا سه هزارتومانی که به ما می دهند، پول کرایه خانه هم نمی شود. فقط آمده ام که به ...
من مانده ام؛ چندترکش و یک ریه ویران
دوازده سالگی خیلی زود نبود برای رفتن به جبهه؟ آن زمان شور و حال عجیبی بین مردم برای رفتن به جبهه بود. هر کسی با هر سن و سالی می خواست از وطن و ناموسش دفاع کند. پدر و مادر مخالفتی نکردند؟ پدرم چرا! خیلی مخالفت کرد. می گفت تو الان خیلی کوچک هستی برای رفتن به جبهه. اما خب ما رفتیم. و طبیعتا آن زمان محصل هم بودید.... نه، من سه چهار کلاس بیشتر درس نخواندم. پدرم سکته کرده بود و توانایی کارکردن نداشت. برای همین از یک جایی به بعد، من و برادر بزرگ ترم، شدیم مرد خانه و به جای پدرم می رفتیم سرکار. اما خب وقتی که تصمیمم برای رفتن به جبهه جدی شد، کار کردن را هم گذاشتم کنار. مشغول چه کاری بودید؟ پدرم کارگر کشتارگاه بود و من و برادرم جای او مشغول به کار شدیم. چندخواهر و برادر بودید؟ سه برادر و یک خواهر. گفتید با شناسنامه برادر بزرگ ترتان رفتید جبهه؟ چقدر اختلاف سن ...
من و سید و متروپل! * رحیم قمیشی
...، هر هفته به ما سر می زد و می خواست امیدمان را از دست ندهیم، می گفته می داند که برمی گردی و هر بار چیزی برایمان می آورد... دسته گلی، گلدانی، قاب عکسی. سید تنها مرد زمان جنگ نبود، بعد از اینکه از عراق برگشتم دیدم خانه اش مأمن فقرا و گرفتاران اهواز است. وقتی هم بازنشسته شد تمام وقتش شد خیریه چهارده معصوم. دیشب، سید بعد از 36 سال دوباره اشکم را درآورد. من زنگ زده بودم حالش ...
ناگفته هایی از سفر بی بازگشت
که چشم انتظار رفتند و روحشان شاد... چشم انتظاری مادر از سال 61تاکنون با فراز و نشیب های بسیار زیادی همراه بوده و پدر و مادرم بسیار اذیت شدند. پدرمان حاج غلامحسین متوسلیان متأسفانه کاملا چشم انتظار از دنیا رفتند و تا آخرین لحظه امید بازگشت داشتند و می گفتند احمد ذخیره است و برمی گردد. اما خب مادر تکلیف شان را روشن کرده و می گویند هم من می دانم احمد را برای چه دادم و هم احمد می داند برای چه ...
پسرم 45 روز در سردخانه بود! + عکس
این حرف ها باز هم حاج حسین اصرار داشت که برود؟ مادر شهید: نه دیگر، همه اش می گفت به ما خطر که شد دیگر نمی روم؛ همین یک بار می روم. پدر شهید: می ترسید بگوید کلا می خواهد برود، می گفت مامان فقط این دفعه را می روم. مادر شهید: می گفت حرم بی بی زینب را آزاد کنیم، زود زود برمی گردم. پدر شهید: خدا ایثار و مجاهدتش را قبول کند. خوشا به حالش. **: مادر ...
یزدانی: مقصر اتفاقاتی که برای من اتفاد باشگاه استقلال بود/ فرهاد مجیدی در حق من بد کرد/ آجورلو قول داده ...
قبلاً صحبت کردم و نمی خواهم دیگر در موردش صحبت کنم و دیگر ارتباطی نداریم. من رفیق فوتبالی کلاً ندارم. یک زمانی با سیامک رفیق بودیم ولی بعدش دیگر اینطور نبود. من آدم منزوی هستم و نه منزل کسی می روم نه خانه کسی می روم و ارتباط سخت برقرار می کنم و خدارا شکر محمد دانشگر و حسین مرادمند را دارم. من به خدا آن ضربه را از عمد نزدم. اگر زده بودم می گفتم زدم. در تصویر به نظر می رسد شاید عمد باشد ولی اینطور ...
کونیکو یامامورا چگونه مسلمان شد؟
وجود این مقاومت ها با اسدالله بابایی ازدواج کردم. بعد از ازدواج یک سال در شهر کوبه در ژاپن ماندیم. وقتی فرزند اولم به دنیا آمد و 10ماهه شد، به ایران آمدیم. در ایران هم خدا دو فرزند دیگر هم به ما داد: بلقیس و محمد. زمانی که مسلمان شدم، نام امام خمینی(ره) را از همسرم شنیدم، چون او مقلد امام(ره) بود و من هم بعد از مسلمان شدن در احکام دینی از ایشان تقلید می کردم. فرزند کوچکم محمد وقتی 19ساله ...
وداع با مادران و پدران شهدای دوران دفاع مقدس در قم
نیروهای وظیفه ارتش بود و در خرداد ماه سال 1361 در محور بانه – سردشت به شهادت رسید. *مادر شهید محمد رضا گائینی به رحمت ایزدی پیوست. محمد رضا در آبان سال 1345 متولد شد. وی از نیروهای وظیفه ارتش بود که در سال 1365 در عملیات کربلای 2 منطقه حاج عمران به مقام شهادت نایل آمد. *پدر شهید مصطفی حیدری مرحوم عباس حیدری نصرت آبادی آسمانی شد. مصطفی در اسفند سال 1345 متولد ...
نقش آفرینی زنان در انقلاب و دفاع مقدس | گفتاری از اولین خبرنگار زن دوران دفاع مقدس
ضبط وربط می کرد و در کیسه ای می گذاشت تا همراه پیکر تحویل خانواده شهید شود. می گفت هر وسیله همراه شهید می تواند برای خانواده اش خیلی عزیز و گرامی باشد. بارها پدر و مادر پروانه که در اردوگاه جنگی زندگی می کردند به دنبال او آمدند تا او را برگردانند. مادرش نگران بود که از درس هایش عقب می افتد، اما این دختر خوش غیرت گریه می کرد و می گفت مادر ببین همه از شهرهای دور و نزدیک آمدند تا از شهر ...
با مهریه 14 سکه به تجملات و فخر فروشی نه گفتیم/ ماجرای تلاش بزرگتر های فامیل برای کسب رضایت پدر عروس خانم
دومین آدینه تیرماه امسال مصادف بود با سالروز ازدواج امیرالمومنین علی (ع) و بانوی دوعالم حضرت زهرا (س) که مصداق بی نظیر ازدواج آسمانی و الگوی زندگی انسانی از ازل تا ابد است، پیوندی که ثمره آن ولایت و امامت است. این روز آیینه ای از کمال و قله انسانیت را پیش چشم بشر در همیشه تاریخ قرار داده تا بدانیم از کجا آمده ایم و به کجا باید برسیم، این که ...
روایت زندگی بانویی با صدای ماندگار
دو دختر با نام های مهسا و رستا است مهسا همانند پدر و مادر در حوزه گویندگی و دوبلوری فعالیت دارد ولی رستا (دختر بزرگ تر) دکترای تغذیه دارد و در رشته تغذیه فعالیت می کند. ایرج ناظریان نیز پسر عموی ایشان و از صداپیشگان نامدار ایران است. بدین ترتیب صداپیشه بودن بخشی از سابقه خانوادگی آنان است. بیشتربخوانید: شهلا ناظریان سه سال پس از حسین عرفانی رفت متأسفانه شهلا ناظریان ناخواسته ...
ناگفته هایی از مادر شهید قوچانی به روایت همسر شهید خیزاب
ازدواجشان صحبت می کنند دنیایی از طنز و خنده درکنار شناخت، بیان می شود که حاصل تجربه بسیار زیاد است و فکر می کنم اگر در مورد شهید حاج علی قوچانی که جانشین شهید خرازی بوده اند صحبت شود، بیش از پیش به عظمت شهید خرازی هم پی می بریم. خانم رنجبر درارتباط با حسن خلق مادر شهید قوچانی با کودکان و نوجوانان بیان کرد: پسر من نیز ارتباط خیلی خوبی با این مادر شهید دارد و ایشان می توانند حتی الگوی ...
حکایت نخستین شهید روحانی مدافع حرم کرمان؛ طلبه ای در خط مقدم نبرد با داعش
آخر مهمانی بودیم و همراهش نرفتیم؛ دامادم او را بدرقه کرد. از پله ها که پایین می رفت لبخندی زد. حرفی از معنی قرآن نزد. دلگیر شدم. خیلی دوستش داشتم و حاج آقا صدایش می کردم. گفتم: حاج آقا! این بار چیزی نگفتی و رفتی. گفت: برای شما نمی گویم. خواهرش گفت: چرا توی دل مادر را خالی می کنی، خب بگو. مادر این طور ناراحت می شود. دستم را توی دستش گرفت و دو سه بار گفت: مامان اگر بگویم ناراحت نمی شوی؟ گفتم: نه ...
جزئیاتی از قتل دختر 16ساله به دست پدرش
شدم و او هم به من گفت مادر این دختر هم مدتی می شد به عنوان قهر خانه را ترک کرده بود. آریانا با پسری در رابطه بوده که ما شنیدیم قصدشان نیز ازدواج بود اما خب پدر آریانا به او شک می کند و وقتی پیام های داخل گوشی آریانا را می بیند با او بر سر همین موضوع درگیر می شود. چند دقیقه بعد پدر آریانا از خانه خارج می شود همین که پدر این دختر از خانه خارج می شود آریانا با حالت قهر خانه شان را ترک می کند و ...
تلنگری که مادر خانواده را روانشناس و کارآفرین کرد؛ وقتی فعل خواستن صرف می شود
ندادم و پس از ازدواج با وجود اصرار همسرم به ادامه تحصیل، مشکلات زندگی و خانه داری و حضور دو پسر و یک دختر اجازه ادامه تحصیل به من نداد تا اینکه برای شرکت در جلسه مدرسه دخترم راهی مدرسه وی بودم که دخترم گفت مادر به مدرسه من نیا؛ زیرا بی سوادی و خجالت می کشم همین جمله تلنگری شد برای اینکه درس بخوانم. دانشجوی 54 ساله ترم دوم رشته روانشناسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد کرمانشاه ادامه داد: درس خواندن ...
جزییات جدید از قتل دختر 16 ساله به دست پدرش
من گفت مادر این دختر هم مدتی می شد به عنوان قهر خانه را ترک کرده بود. آریانا با پسری در رابطه بوده که ما شنیدیم قصدشان نیز ازدواج بود اما خب پدر آریانا به او شک می کند و وقتی پیام های داخل گوشی آریانا را می بیند با او بر سر همین موضوع درگیر می شود. زن 36 ساله ماجرای قتل آریانا را این طور شرح می دهد: چند دقیقه بعد پدر آریانا از خانه خارج می شود و همین که پدر این دختر از خانه خارج می شود ...
شالی که محمد برای همه آورد
گفت که به سن و سالش نمی خورد. محمد را با همه دلبستگی مادر و فرزندی راهی کردم و به خدا و امام حسین (ع) سپردم. شهادت محمد را چه کسی به شما اطلاع داد؟ لازم نبود کسی خبر شهادت پسرم را به من بدهد. همین که مارش عملیات کربلای 4 را شنیدم به دلم افتاد که باید اتفاقی برای محمد افتاده باشد. هر لحظه منتظر شنیدن خبر شهادتش بودم. مدتی در همین حال بودم که عمه محمد به خانه ما آمد. به ایشان گفتم ...
متهم، فرزند خانواده بود
بازی آنلاین می کنی؟ تا چند روز با من حرف نمی زد رفتار مادرم هم مثل قبل نبود از کارم پشیمان بودم، اما بعد از مدتی رفتارشان با من خوب شد. مادر باربد که همراه پسرش است، با لبخندی که نشان می دهد کار پسرش برایش عجیب بود و بعد ها تبدیل به سوژه خنده شده است، می گوید: اصلا حواسمان به باربد نبود که چرا سرش مدام در گوشی است، هر وقت از او پرسیدم چیکار می کنی، می گفت بازی می کنم، خوب من هم می گفتم ...
گفت وگو با کریم فیضی درباره استاد مهدوی دامغانی
. واِلّا اگر حرز همراهم بود می گفتند اشتباه شده و برگردید. همین طور ناراحت بودم که این حرز کجاست و ما هم یک سال است زندانیم. تا اینکه روزی فریده -دخترم- در ملاقات زندان حرز را آورد. پس از آن مطمئن شدم که کار ما درست می شود . این گفت وگو گذشت و مدتی بعد که مشغول نگارش کتاب زندگی و بس بودم، با ایشان تماس گرفتم و گفتم می خواهیم در باب زندگی با شما گفت وگو کنم. فرمودند سؤالات چیست؟ با چه کسانی ...
"باز نشر " گفت وگو حوزه با سبا بابایی؛ روایتی از دیدار مادر شهید ژاپنی با امام خمینی(ره)/ برگزاری جلسات ...
اول صبح ریختند خانه مان و همسرم می دانست . 6 سرباز با کفش وارد خانه ما شدند تمام کتابخانه را به هم ریختند و قرآن و تفاسیر زیادی داشتیم. رییس آنها گفت، این همه قرآن برای چه در خانه دارید و ما گفتیم این ها تفسیر قرآن هست. آنها همه جا حتی بخاری را جستجو کردند تا اعلامیه پیدا کنند. ما اعلامیه ها را بالای پشت بام برده بودیم. من به آنها گفتم مردم بی گناه را چرا می کشید همان زمان دیده بودم که پسری که در ...
ماجرای مادر شهید ژاپنی چیست؟
سجده نکرده بودم و وقتی با انسان بزرگی روبه رو می شدم به او تعظیم می کردم ولی هیچ وقت مقابل کسی سجده نکرده بودم، به او می گفتم "برای چه باید سجده کنم؟! برای چه کسی؟"، و همسرم توضیح می داد "ما انسانها در برابر کسی که این همه نعمت به ما عطا کرده است هیچ هستیم، حال آن که تو به کسی که نعمتی به تو نداده است تعظیم می کنی، ما باید در برابر خداوند خود را کوچک کرده و سجده کنیم."، من وقتی این کار را کردم ...
عاقبت بدهی داشتن به دیگران
، او را ندیدم جستجو کردم، گفتند: به بغداد رفته است. شبی قیامت را در خواب دیدم، مرا در موقف حساب حاضر کردند، خداوند مهربان به فضلش مرا اذن رفتن به بهشت داد. چون قصد عبور از صراط کردم، زفیر و شهیق جهنم مرا بر صراط نگاه داشت و راه عبورم را بست، ناگاه طلبکار یهودی، چون شعله ای از جهنم خارج شد و راه بر من گرفت و گفت: بقیه طلب مرا بده و برو. من تضرع کردم و به او گفتم: من در جست وجویت بودم تا ...
توصیه شهید جوجو به ملت ایران
فرج متقیان امام عصر (عج) به امید طول عمر امام عزیز و به امید پیروزی رزمندگان اسلام بر کفر جهانی. چند کلمه ای صحبت با پدر و مادر و خانواده ام بعد از کشته شدن من در راه خدا نمی دانم از کجا شروع کنم و کجا پایان دهم؛ سفارش از رسول اکرم (ص) که می فرماید بهترین عمل مومن جهاد در راه خداست من آن طور که باید جهاد نکردم، ولی تا خون در بدن داشتم و از دستم می آمد در راه خدا کوتاهی نکردم امیدوارم خداوند از ما ...
پایان 19 سال بلاتکلیفی قاتل مادر و خواهر
پسر جوانی که 19 سال قبل مادر و خواهرش را به قتل رسانده و بلاتکلیف در زندان بسر می برد، با تهیه وثیقه از سوی واحد صلح و سازش مستقر در دادسرای جنایی، بزودی از زندان آزاد می شود. به گزارش ایران، عصر 22 دی سال 82، به دنبال صدای انفجار از خانه ای ویلایی در پاکدشت همسایه ها خود را به خیابان رساندند. آنها پسر 20 ساله همسایه را دیدند که چاقو به دست در حال خودزنی مقابل خانه شان است. بنابراین ...