خیری شریف/ جوان مدرسه ساز دیروز، بیمارستان ساز امروز
سایر منابع:
سایر خبرها
تمرکز راه یار بر موسیقی انقلاب
، کارت پستال ها، دیوار نوشته ها، نمایشنامه ها و تئاترها، مستندها، عکس ها و ... همه و همه ابزاری بودند در دست هنرمندان و مردم تا به گسترش و عمق فکری و عینی انقلاب یاری رسانند. کتاب مادر برایم قصه بگو بیست و ششم اسفند 1366، روزی که بچه های گروه سرود آباده در ساختمان پاستور نهاد ریاست جمهوری در محضر رئیس جمهور وقت، آقای خامنه ای سرود اجرا کردند، من 26 روز بیشتر سن نداشتم و بالطبع هیچ ...
شهید مدافع حرم شهید نادر حمید /ام البنین می گفت می روم سوریه پیش بابا
بگذارم تا آرام بشوم . پدرم وقت سوریه بود همیشه برایم فیلم هایی می فرستاد و در آن با من حرف می زد . من را دوست داشت و وقتی به مرخصی می آمد با من بازی می کرد . اما محمد حسین اصلا پدرم را ندید چون آن موقع که پدرم شهید شد 15 روز بیشتر نداشت . شهید نادر حمید متولد دوم مهر ماه 1363 بود . اسفند سال 1388 ازدواج کرد. خوشرویی و روحیه خستگی ناپذیری بسیجی ، دائم الوضو و دائم الذکر بودن ...
5 ماه قبل از تولدم فرزند شهید شدم
سؤالی که در مورد پدرتان کردید، یادتان است؟ عموماً دنبال بابا گشتن در همه بچه های شهدا وجود دارد. من حضور فیزیکی پدر را احساس نکردم. در نگاه هم سن و سال ها معنی پدر داشتن را می فهمیدم. در لحظات اول اسم پدر را که فهمیدم به من گفتند شهید شده و حضورش را حس نکردم و با کلمه شهادت آشنا شدم. برادر و خواهرتان چند ساله بودند وقتی که بابا شهید شدند؟ خواهرم پنج ساله و دو برادرم چهار و سه ساله ...
ادعای فوت یک دانش آموز بر اثر مسمومیت سریالی
پشابادی در گفت وگو با خبرنگار شبکه شرق ، این موضوع را تکذیب کرد و گفت: این خبر دروغ است. بچه من مشکل روده و نارسایی کلیه داشت و ناگهان ایست قلبی کرد. جان باختن او هیچ ربطی به مدرسه ندارد.من نمی دانم این خبر از کجا منتشر شد. همین که اعلامیه کارو در کانال گذاشته شد، این خبر هم پخش شد. از اطلاعات کردستان هم پیش ما آمدند و من گفتم این خبر دروغ است. بچه من را خدا به من داده بود و دیروز خدا از من گرفت. ...
وصیت شهید اصغری خواه برای زمان شنیدن خبر شهادتش
موتور چسباندم و آروم گفتم: انالله و اناالیه راجعون. داداش گفت: مواظب باش. بابا و مامان چیزی نمی دونن تا چند لحظه دیگه بچه های سپاه میان و به اونا خبر میدن. من از دیروز خبر دار شدم، ولی نتونستم بهشون بگم... به منزل پدرشان رسیدیم. هر دو در کوچه باز بود. بابا و مامان محمد روی لبه چاه آب توی حیاط نشسته بودند و چشم به راه بودند. سلام کردم... اتفاقاً شب گذشته عمه مادرم هم فوت کرده ...
کشف جسد یک دختربچه در یخچال + جزئیات جنایت
باران روزهای تلخ و سیاهی داشت. به روزهای مجردی اش و دورتر و دورتر. لحظه های شیرین در زندگی او به حدی کمرنگ بوده که آن ها را به سختی به خاطر می آورد: تا قبل از فوت پدرم همه چیز در زندگی مان خوب بود. همه دنیای من درس بود. در المپیاد ریاضی کشوری نفر دوم شده بودم و داشتم خودم را برای المپیاد جهانی آماده می کردم که با فوت پدرم همه چیز در زندگی مان به هم ریخت. هر روز در خانه مان بلوا به پا می ...
قطعا یا پرسپولیسی هستم یا استقلالی! | من بچه پولدار گزارشگرهای فوتبال در ایران نیستم!
به گزارش همشهری آنلاین، محمدرضا احمدی شخصی پرانرژی و خوش صحبت است. او که یکی از مطرح ترین گزارشگران و مجریان حال حاضر تلویزیون به حساب می آید، می گوید سال 1401 سال خوبی برایش نبوده و فوت چند تن از عزیزانش خاطرات تلخی را برای او برجای گذاشته است. احمدی که در سال های اخیر پرکارترین گزارشگر تلویزیون بود و فینال جام جهانی را هم گزارش کرد، چند ماه از گزارشگری فاصله گرفت و تا پایان سال 1401 هیچ بازی را ...
مشکل افطاری دادن در آپارتمان
مهمانی امسال چه کنیم؟ یک روز که مکالمات من و همسرم به دیدن چند رستوران تعریفی در فرحزاد تمام شده بود، روی مبل لم داده و در حال حلاجی این گره کور بودم. مبلمان چهار نفره روبه رویم نگاهم را گرفت . به فضای پشت و جلویش نگاه کردم و گفتم چه می شد نبودی، جان من؟ درست است که آنوقت مرکبِ لمیدگی نداشتیم اما دلمان باز می شد از دیدن فضایی بزرگ تر و بچه ها که از دویدن خسته نمی شوند اینقدر به گوشه کنارت ...
سرانجام زنی که مسئول عملیات ترور سپهبد صیاد شیرازی بود + عکس ها
زهره قائمی که از 12 سالگی فعالیت های سیاسی خودش را با عضویت در سازمان مجاهدین خلق ایران آغاز کرد درباره زندگی و چگونگی عضویت در این سازمان می گوید: سال 1343 در خانواده ای متوسط در تهران متولد و سال 49 وارد مدرسه شدم. کلاس چهارم بودم که پدرم به علت بیماری سرطان فوت کرد. وضع مالی مان به نسبت وقتی که پدرم بود، سطحش پایین تر آمده بود، ولی مادرم هیچ وقت نمی گذاشت به ما بد بگذرد. سه سال راهنمایی را در ...
جرمش، دفاع از اسلام و انقلاب و ایران بود/کیفرخواست منافقین علیه شهید صیادشیرازی
این ها هم خودی اند. چی چی بزنیم اینهارو؟! خوب این ها ایرانی بودند، دیگه مشخص بود که ظاهرا مثل خودی ها بودند و من هرچه سعی داشتم به آنها بفهمانم که بابا! این ها منافقند، گفتند: نه بابا! خودی را بزنیم؟! برای ما مسئله دارد. فردا دادگاه انقلاب،... آخر عصبانی شدم... گفتم: بابا! من با این درجه ام مسئولم. آمدم که تو راحت بزنی. مسئولیت با منه... اینها (خلبان ها) بچه کرمانشاه بودند، با لهجه کرمانشاهی گفتند ...
از خیابان شیخ نمر تا کوچه اختر
این شیوه نه تنها کمکی به منافع ملی نمی کند بلکه به تنش ها بیشتر دامن می زند و تندروها را عصبانی می کند و آن وقت تاوانش را مردم بیچاره باید بدهند. پس لطفا این تیکه و متلک انداختن ها را متوقف کنید. در عوض خوشحال باشیم از این که بالاخره آن هایی که باید سر عقل می آمدند سر عقل آمدند و با عربستان به صلح و آشتی رسیدند. مگر ما همین را نمی خواستیم؟ اگر حقیقتا خواسته قلبی ما این بوده که قدمی در راه منافع ملی برداشته شود دیگر چه اهمیتی دارد که سند این افتخار را به سینه چه کسی نصب ...
خون بس یک میلیارد و 200 میلیون تومانی
های این زن به سراغ حبیب رفتند. او ابتدا قصد نداشت به قتل اعتراف کند، اما وقتی با نسترن رودررو شد و فهمید این زن همه ماجرا را تعریف کرده است به کشتن شوهر سابق همسرش اقرار کرد. حبیب گفت: بعد از اینکه از مزاحمت های احمد برای همسرم مطلع شدم، نقشه قتل او را کشیدم. برای این کار ابتدا با احمد طرح دوستی ریختم و توانستم اعتمادش را به دست بیاورم. سپس شب حادثه مقداری قرص برنج را در آب حل کردم و به ...
روایتی متفاوت از شب قدر دانشجویی در خوابگاه دخترانه بوشهر+ عکس
خبرگزاری فارس-استان بوشهر، فاطمه مظفری پور: باورم نمی شد، امسال برای اولین بار نمی توانستم در آیین شب قدر شرکت کنم، با خودم می گفتم که این چه درس خواندن و کسب تخصصی است که بخاطرش مجبورم داخل خوابگاه دانشجویی بمانم و از شب قدر جا بمانم، یاد حرف سخنران در آخرین روز از شب قدر سال گذشته افتادم که می گفت: خیلی ها شاید امسال آخرین سالی باشه که حال شب قدر رو درک می کنن. با یادآوری این جمله. آه از نهادم ...
تلخی بی پایان قصرشیرین
تقویم های رسمی تمام واقعیت روزها را نمی گویند. به خصوص در مورد 31 شهریور 1359 که اعلام شروع جنگ 8 ساله و حمله عراق به ایران است. شهرهای مرزی طعم جنگ را از ماه ها جلوتر لمس کردند، هر چند آن زمان اسم جنگ نداشت، اما رسمش همان بود. بهار آمده و نیامده، شهرهای مرزی مانند قصرشیرین گلوله باران شدند و از همان زمان خانه ها به نوبت و بی آنکه در صف باشند، ویران شدند. آن تاریخ رسمی، شروع یک سیا ...
زن صیغه ای در تله شوهر خلافکار
شوی؟ می گفت با همسرش ارتباط خوبی ندارد. زنش قهر کرده و رفته بود. من هم قبول کردم با وحید باشم. زن تنهایی بودم، بچه کوچک داشتم. *چند سال با هم زندگی کردید؟ سه سال. دخترم یک ساله بود با وحید ازدواج کردم. حالا چهارساله است. *همسر وحید متوجه نشد؟ متوجه شد، بعد از هم طلاق گرفتند. وحید دو فرزند دارد. خانه را هم برای بچه هایش می خواست؛ خانه را به ...
روایتی از سپهبد شهید علی صیاد شیرازی به مناسبت سالگرد شهادت او
، پشت فرمان ماشین به همان حالت نشسته، چشم هایش بسته بود، مثل وقت هایی که از فرط خستگی، روی صندلی خوابش می برد. آن قدر شوکه شده بودم که حتی نتوانستم کسی را صدا بزنم. برگشتم داخل منزل، گوشی تلفن را برداشتم و به چند نفر زندگ زدم، اما هیچ کس جواب نداد وقتی دوباره به کوچه برگشتم همسایه ها علی را به بیمارستان برده بودند. بچه ها را که نگران پدرشان بودند، دلداری دادم و راهی مدرسه کردم. گفتم: بابا ...
فرزانه فصیحی، ملی پوش دو و میدانی: 1700 یورو روی پاداش قهرمانی ام گذاشتم و طلب مربی ام را دادم
فریاد زد و واقعا آنقدر از دل بود که به دل همه نشست خدا را شکر. طبیعتا واکنش های فوق العاده ای گرفتم. سال جدید چطور برای شما آغاز شد ؟ شرایط به لحاظ زندگی و ورزشی خوب است؟ امسال بعد از 5 سال عید را در ایران و کنار خانواده سپری کردم و طبیعتا برای من فوق العاده بود . البته من تمام عید را تهران بودم و تمرین می کردم، اما همین که خانواده کنارم بود حس عالی داشتم. تمرینات ...
روزهایی که گذشت!
گاهی در مدرسه کاردانش شهرم در رشته فرش نیز به عنوان مدیر فعالیت داشتم. بچه ها به دبیرستان می رفتند و روزگار می گذشت تا اینکه یکی از مدیران کشاورزی شهر از طریق سازمان ایثارگران از من خواستگاری کرد. حدود دو سال طول کشید تا من به اصرار پدرم و حرف او که گفت، بچه ها که بروند تنهای تنها می شوی. در مرداد ماه سال 1378 با علی اکبر قاسم کبیری ازدواج کردم. او که از مدیران ...
زندگی نامه شهید غلامحسین دیده بان
خیلی خوش اخلاق و خوش رو بود. و با بچه های محله مهربانی می کرد و با همه آنها دوست بود. با بزرگ شدن غلامحسین، خواهرها و برادر وی نیز دیگر بزرگ شده بودند و در کارهای خانواده کمک می کردند به همین خاطر وضع خانواده وی کم کم رو به بهبودی گذاشت و از نظر اقتصادی رفته رفته خوب شد ولی بعد از فوت پدرش در سال 1314 که در آن زمان غلامحسین بچه ای بیش نبود باز هم وضع خانواده بد و بدتر شد. ...
داستان کوتاه/ پاداش
بدترین ماه بهار. آن سال آزمون نهایی داشتیم و کابوسش هر شب به سراغم می آمد. از همه سخت تر آزمون ریاضی بود. هیچ وقت نتوانستم با آن کنار بیایم. امّا خرداد آن سال با سال های پیش تفاوت داشت. به خاطر سوغاتی دایی رضا باید از ریاضی نمره ی خوبی می گرفتم. ******** جمعه بود. مادر صبح زود بیدارم کرد و برایم صبحانه آورد. نان و پنیر و چای شیرین. فردا امتحان ریاضی داشتیم. علی! امروز فقط ...
خوردن سحری با چاشنی سیاست/ آنچه باید از علیرضا پناهیان بدانید
...: بر اساس آنچه که در بخش درباره استاد سایت علیرضا پناهیان آمده، او که متولد سال 1344 و فرزند یکی از روحانیون و مبلغین دینی در تهران است از سال اول راهنمایی همزمان در کنار دروس مدرسه، تحصیلات حوزوی را آغاز کرده و از سال 62 نیز تحصیلات خود را در حوزۀ علمیۀ قم پی گرفت و پس از اتمام دروس سطح حوزه، به مدت دوازده سال از درس خارج آیات عظام وحیدخراسانی، جوادی آملی، سید محمد کاظم حائری و همچنین مقام معظم رهبری بهره برده است. پناهیان همچنین در دفتر همکاری حوزه و دانشگاه در رشته ی روان شناسی تحصیل کرد و هم اکنون تولیت و عضو هیئت علم ...
پیکر بی جان دختری میان نرده های پنجره کلاس
تیم درمانگاه به مدت 50 دقیقه به احیای بیمار می پردازند، اما تلاش های کادر درمان جواب نداده و متاسفانه فوت دختر بچه تایید می شود. حسین محمدزاده ، رییس اداره اطلاع رسانی و روابط عمومی آموزش و پرورش خراسان رضوی نیز در واکنش به این خبر گفت: ظهر چهارشنبه 16 فروردین پس از اتمام وقت قانونی مدرسه تمامی دانش آموزان مدرسه را ترک کردند و مدیر بعد از تخلیه کامل مدرسه در را قفل و از محل خارج شده است ...
از شهدای فراجا دیگر تاب جانبازی نداشت
مالی داشتند کمک می کرد و چند خانواده را تحت نظرش داشت. پدر به همه احترام می گذاشت. در سن کودکی پدرش را از دست داده و با یتیمی بزرگ شده بود. همیشه در سلام دادن مقدم بود حتی به دختر کوچک من. بچه ها را دوست داشت. بسیار مهربان بود. پدرم سنگ صبور همه بود. هر کس هر مشکلی داشت رفع می کرد. از هر لحاظی که بود از لحاظ مالی و معنوی. اهل غیبت کردن نبود، اما اگر نام کسی را می برد، به خودش می گفت فلان روز اسمت ...
ماجرای دختر فراری که سردار نجات داد
حاج حمید را با دقت توصیف کنید. من خودم چند سال مسئولیت پایگاه را برعهده داشتم و بخشی از کارمان مطالعه و تنظیم وصیت نامه های شهدا و ارتباط با خانواده های آنها بود. آن زمان فقط مسئولیت پایگاه را داشتم. من وصیت نامه های زیادی از شهدای دوران دفاع مقدس را خوانده ام و خودم و بچه های شورای پایگاه را ملزم کرده بودم که اینها را بخوانیم. به خاطر حرف حضرت امام که گفته بود پنجاه سال عبادت کردید، یک بار هم ...
دخترم! این ها عکس های شهادت من است
غیر از حسن آقا، فرزندان دیگری هم دارید؟ غیر از شهید دو دختر هم دارم. حسن آقا تک پسر خانواده و فرزند دوم بود که به شهادت رسید. پسرم متولد 28 مهر 1367 بود. ولادت پسرم همزمان با شهادت امام حسن مجتبی (ع) و وفات حضرت رسول اکرم (ص) بود. به همین دلیل نامش را حسن گذاشتیم. ما اصالتاً اهل کاشمر (در 240 کیلومتری شهر مشهد) از توابع استان خراسان رضوی هستیم. گفتید نام پسرتان را به دلیل تولدش در سالروز شهادت امام حسن (ع) انتخاب کردید، پسرتان در جوی مذهبی رشد کرده بود؟ ما خانواده ای مذهبی هستیم. پسرم در یک خانواده با فضای معنوی و البته نظ ...
شهید غواص یوسف قربانی
درستی ندارد و دارد اشتباه می کند. اصلا ما جنگ می کنیم که چه؟ و... شهید قربانی با شنیدن این حرفها حسابی از کوره در رفته و با او گلاویز می شود. آن بنده خدا بعد از خوردن یک کتک مفصل داد و قال راه می اندازد که: ای بابا به دادم برسید این مرا کشت. بالاخره چند نفری می آیند و او را از دست شهید قربانی می گیرند هنگامی که از یوسف می پرسند: تو که طرفدار امام و انقلاب هستی پس چرا این آیه را روی تخته سیاه ...
می گفت در دفاع از اسلام کلمه بس وجود ندارد
چای و شیرینی های مادر شهید دقیقاً از زمانی که در جوار مزار حاج قاسم نشستیم و درد و دل ها یم سرباز کردند، باران تندی شروع به باریدن کرد، حرف هایم تمامی نداشتند، اما باید می رفتم. دل کندن از او که در نهایت مقام های دنیوی و اخروی اش خود را سرباز ولایت می دانست، سخت بود، اما باید خودم را به خانه شهیدان مظهری صفات می رساندم که منتظر آمدنم بودند، خانه ای در منطقه مهدیه کرمان. به آدرس خانه می رسم و خواهر شهیدان به نیابت از مادر به استقبالم می آید. وارد خانه که می شوم همان ابتدای ورود به خانه، دیدن چهره خندان و مهربا ...
بعد از زرشک پلو با مرغ چی می چسبد؟
.... یکی از خانم ها یک رباعی می خواند و بعد جوانی رعنا و لاغر نیم خیز می شود و می گوید: آقا انگشتر به من بدهید. من رفتم خواستگاری و خانواده همسرم گفته اند از شما انگشتر بگیرم. آقا می پرسند خواستگاری کی هست؟ جوان می گوید همین عید فطر. آقا لبخندزنان می گوید خب حالا وقت هست چشم... جمعیت را خنده بغل می کند. اذان می گویند. نماز را پشت سر ایشان می خوانیم. کاش همه روحانیت معظم به ویژه در ماه ...