سایر منابع:
سایر خبرها
مرد85ساله در باره کشتن همسرش در دادگاه توضیح داد/ متهم روی صندلی دراز کشید و از خودش دفاع کرد
بودم که وارد خانه شدم و بالای سر جسد مادرم رسیدم. من هر روز به آنجا می رفتم و به پدر و مادرم سر می زدم.هنوز خاطره آن روز از ذهنم پاک نشده و من نمی توانم از خون مادرم گذشت کنم. به همین خاطر برای پدرم قصاص می خواهم. سپس متهم سالخورده که در حمام زندان زمین خورده و مهره کمرش شکسته و با آمبولانس از زندان به دادگاه منتقل شده بود به سختی از جا برخاست تا در جایگاه ویژه بایستد. اما چون پیرمرد توان حرکت نداشت ...
پیرترین قاتل ایران محاکمه شد!
قربانی که پلیس را مطلع کرده بود به ماموران گفت: من چند سال است ازدواج کرده ام اما هر روز به مادر و پدر پیرم سر می زدم یا با آنها تلفنی صحبت می کردم. امروز هرچه تماس گرفتم کسی تلفنم را جواب نداد ، نگران شده بودم مقابل در خانه رفتم .وقتی پدرم در را باز کرد از او پرسیدم چرا مادرم جواب تلفن را نمی دهد. اما او گفت مادرم خسته بوده و به خواب رفته است. من که از لحن صحبت پدرم به او مشکوک شده بودم وارد ...
نصرالله ناصح پور خواننده و همسرش بستری شدند
به گزارش خبرگزاری تسنیم ، پیمان ناصح پور، فرزند نصرالله ناصح پور با تأیید این خبر توضیح داد: یکشنبه هفته گذشته پدرم در منزل زمین خوردند و بیهوش شدند و در نهایت چند روز است که در بخش آی سی یو بستری شده اند. او ادامه داد: مادرم (وجاهت توفیقی) نیز 4 ماه است که درگیر بیماری سرطان هستند و ما در حال جنگیدن با بیماری مادر نیز هستیم. مادرم همانند پدرم و البته به سهم خودش در ترویج موسیقی ایران ...
ماجرای تلخ ستاره که دختر فراری شد | پدرم تعهد بدهد که من را نمی زند
به من می گوید نرو، نکن! کنترلم می کند. تلفنم را می گیرد. من هم خسته شده ام و نمی خواهم در خانه او زندگی کنم. *بقیه هم مثل تو از کارهایی که پدرت می کند ناراحت هستند؟ مادرم چیزی نمی گوید. دو برادر دارم که پدرم با آنها کاری ندارد. تازه برادرهایم هم امر و نهی می کنند، من هم خوشم نمی آید. *چرا به پدر نمی گویی که از کارهایش ناراحتی؟ چند بار گفته ام. به من می ...
روایتی تلخ از زندگی با یک جانباز اعصاب و روان/ بعد از مجروحیت ارتباط عاطفی مان هم قطع شد
فکر کنیم. به خانه بر می گردیم و شب به خواب می رویم. گاهی از روزگار گله می کنیم و می گوییم چقدر این زندگی کسالت بار و روزمره است. اما در همسایگی ما، یک خیابان یا یک شهر دیگر هستند خانواده هایی که زندگی روزمره شان از تلخ ترین روزهای ما هم سخت تر است. تا به حال یک جانباز اعصاب و روان را دیده اید؟ خانواده اش را چطور؟ اصلاً شما حاضرید برای اعتقاد و کشورتان چه هزینه ای پرداخت کنید؟ حاضرید ...
من: پسر بیکار آسمان جُل / او: دختر پولدار
.... هم خانواده ی من، هم خانواده سپیده. پدرم می گفت پسر! به خانه و زندگی و ماشینشان نگاه کن! آن ها به ما نمی خورند. باید کسی را پیدا کنی که هم شأن و منزلت خودت باشد، ولی من می گفتم نه! یا سپیده یا هیچکس... از آن طرف پدر سپیده می گفت دخترم را به یک پسر شهرستانی بیکار آسمان جُل نمی دهم. روزی که به خواستگاری سپیده رفتیم کسی انگار حرفی برای زدن نداشت. پدر و مادر سپیده اخم هایشان را کشیده ...
درخواست صبر و شکر از خداوند
بی مقدارتر از آنم که در مقابل تو قد علم کنم و هیچ ندارم بگویم جز اینکه الهم انت رب وانا عبدک پدر عزیز و استاد ارجمندم همان طوری که در طول زندگی ام همیشه راهنمایم در امور شرعی و عرفی بوده اید امیدوارم که با صبر علی گونه فقدان مرا تحمل نمایید چرا که و الله یحب الصابرین مادر گرامی ام پس از عرض سلام و دیده بوسی خدمت شما و پدرم از این که در دوران حیاتم چه در دوران طفولیت و چه در دوران بلوغ ...
مداح باید کفش جفت کند
ش یک مؤسسه خیریه بود. یکی از مهم ترین کارهایی که پدرم مقید بود انجام دهد این بود که نیازمندان محله را شناسایی کند. حواسشان بود اگر یک شب فلان خانواده نیازمند به هیئت نمی آمدند؛ غذا را در خانه اش بفرستند تا از حال و احوالشان هم با خبر شوند. بارها پیش آمده بود با اینکه غذای هیئت را پخته بود اما خودش را از خوردن آن منع می کرد و همان غذا را به خانه پیرزن محله می برد که می دانست پای آمدن به هیئت را ندا ...
مادر شهید عشقی از خاطرات فرزندش می گوید | غریبه ها در مراسم ایرج چه می کردند؟
خودشان مردی شده اند و همان درس ها را در زندگی پس می دهند. کاش شهر و محله و کوچه پر شود از آقا ایرج های این گزارش مان. قصه های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید نه خبری از آلزایمر است و نه فراموشی خیال. شاید خیلی از خاطرات دیگر زندگی اش را فراموش کرده باشد، اما خیلی خوب در خاطرش هست که ایرج سال 1336 به دنیا آمد. اینکه ته تغاری خانواده بود و عزیز کرده مادر شد . می گوید: ایرج بچه ...
روایت قلم در خون/ شهید فرهادی شهیدی از جنس رسانه
تولد او باعث شور و شعف خانواده شد طوری که پدر بعد از دعای عرفه امام حسین ع تاریخ تولد او را با خط قرمز با ساعت و دقیقه نوشت. خط قرمزی که راهش را در روز عرفه ارباب و مولایش رقم زد. وی گفت: محمدرضا هنوز دو سال نداشت که سایه پدر را از سرش پر کشید و مادر سرپرستی اش را به عهده گرفت و الفت های اجباری ناشی از نبود پدر و مادری که نقش هردو را داشت وابستگی و علاقه مادر به تنها پسر را بیشتر می ...
محمدصادق فرزامی نخبه شهید آزادسازی خرمشهر
فاش نیوز - شهید محمدصادق فرزامی نخبه رشته ریاضی بود. حتی امکان ادامه تحصیل در خارج از کشور برایش فراهم شد، اما در کشور ماند. این سرباز ارتش روز سوم خرداد در خرمشهر به شهادت رسید. به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس ، پدرش تاجر فرش بود و خودش نخبه رشته ریاضی فیزیک. نخبه ای بود که سؤالات جبر کلاس های بالاتر را به راحتی حل می کرد. شهید محمدصادق فرزامی در طول دفاع مقدس چند بار به جبهه ...
شهید فرهادی مبارزی از جنس عشق، مجهز به سلاح قلم
که تا نیمه شب خانه نمی آمد و علاقه وافری برای حضور در میدان را داشت. فرهادی با بیان اینکه مادرم خیلی علاقه عجیبی به محمدرضا داشتند، می افزاید: مادرم بسیار پیگیر بودند که محمدرضا با چه کسی رفت و آمد می کند و کجا می رود و دوستانش چه کسانی هستند و محمدرضا به خانواده های مستضعف و محروم علاقه داشت و بسیاری از اوقات خود را با آن ها می گذراند. *محمدرضا؛خبرنگاری برای آینده سازان ...
سکوتی که آغاز شد
...> پدرخانواده بیشتر نقش نان آور و ژاندارم خانه را ایفا میکرد که در شرایط بحرانی و زمانی که کنترل فرزندان از دست مادر خارج میشد با قوه ی قهریه و خشونت واردو با تنبیه فرزند مقصر و حتی بی تقصیر برای مدت زمانی اندک آرامشی ناشی از ترس را بر خانه حکمفرما میکرد، در این رابطه دوستی از خاطرات کودکی اش تعریف میکرد: پدرم وقتی به یکی از ماها خیره میشد ما از ابهت چشمانش خودمان را خیس میکردیم !! آن دوست عزیز هنوز ...
از جانبازی در خرمشهر تا شهادت در سامرا (حدیث دشت عشق)
و جهاد در او خاموش نشد، به گونه ای که با آغاز جنگ در شام و تلاش تروریست های تکفیری برای تعرض به حرم اهل بیت(ع) بی تاب حضور در میدان جهاد دیگری شد. اما ابتدا با اعزامش مخالفت شد. پسر شهید قارلقی می گفت: روزی که خبر دادند کار اعزام پدرم جور نشده و نمی تواند برود هیچ وقت ایشان را آن قدر ناراحت ندیده بودم. بعد به بالکن خانه رفت و همان جا مشغول دعا شد، نمی دانم چه به خدایش گفت که روز بعد تماس گرفتند و ...
رؤیا بهشتی از فعالیت های عام المنفعه خود و دوستانش می گوید/ از دو سبد کتاب تا کتابخانه هزار و500 جلدی
در یکی از برنامه های دوستان با آن ها همراه شدم. شب قدر برای توزیع بسته های موادغذایی و برنامه سحری همراه گروه به محل کوره ها رفتیم. جرقه آشنایی من و گروه با کوره ها و بچه ها همان جا خورد. اما آنجا متوجه شدیم نیازهای ضروری این خانواده ها و چیزی که می تواند زندگی آن ها را تغییر دهد چیزهایی غیر از بسته موادغذایی است. کارهای دیگری هم پیش از راه اندازی کتابخانه در روستا انجام دادیم، مثل توزیع صبحانه ...
نسیم ادبی: هیچ زنی ضعیف نیست
... خانم ادبی! ازگذشته ها بگویید از کودکی و خانه مادربزرگی که عشق به ادبیات، کتابخوانی که سرآغاز رسیدن به نوشتن و بازیگری بود. از آنجا شروع شد؟ در خانواده ای اهل کتاب و مطالعه و هنردوست متولد شدم. کتابخوانی از اصلی ترین برنامه های روزانه مادرم بوده و مادر بزرگم زنی باسواد و فرهنگی بود. 9 ساله بودم که توجهم به علم روانشناسی پررنگ شد. خواندن کتاب های بانو سیمین دانشور نگاه ...
آنان که به غرب می شتابند/ خائن به امام و انقلابند
خانواده خود اینگونه نقل می کند: مرحوم پدرم، با آنکه سوادی به آن صورت نداشت، اما قاری قرآن بود و از مریدان مرحوم آیت الله حاج سید احمد طالقانی آل احمد که روحانی سرشناس محل ما بود و پدر جوانمرد فاضل؛ زنده یاد جلال آل احمد . از طرفی، مادرم حدود چهل سال است افتخار مداحی حضرت قمر بنی هاشم (علیه السلام) را دارد. از زمان بچگی کلمات را به هم می بافتم. مشخصاً از سنین سیزده چهارده سالگی. تقریباً بیست ساله بودم ...
کشف عطر متعلق به 2 هزار سال پیش در یک کوزه خاکسپاری رومی
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : یک تیم تحقیقاتی در دانشگاه کوردوبا اسپانیا برای اولین بار موفق شد ترکیب یک عطر متعلق به زمان روم باستان با قدمت بیش از 2 هزار سال را در یک کوزه خاکستر قدیمی شناسایی کنند. حدود دو هزار سال پیش در شهر رومی کارمو (کارمونای امروزی در استان سویل اسپانیا)، شخصی یک ظرف حاوی روغن عطر را در یک کوزه خاکسپاری گذاشت. حالا بیست قرن بعد از آن، گروهی از محققان توانسته اند ترکیب شیمیایی این روغن مربوط به قرن اول پس از میلاد را مورد شناسایی قرار دهند. کوزه حاوی عطر در جریان حفاری ها برای ساخت یک خانه در شهر سویل در سال 2019 کشف شده بود. م ...
شاهچراغ نگین زمردین شیراز
تمام تر راه و رسم امانت داری را ادا کرده و تا ابد راه درخشان ولایت مداری را با این امانتداری خود به جهانیان نشان داد. او مادر حضرت احمدبن موسی بن الکاظم(ع) معروف به شاهچراغ(ع) بود که اول از همه امانتداری ولایت را به عهده گرفت و به زیبایی هرچه تمامتر این راه را نیز برای فرزندانش ترسیم کرد. صبح فردای آن شب بود که مردم با شنیدن خبر شهادت امام زمان و حاضر خویش یعنی امام موسی الکاظم(ع) در زندان ...
پری صابری : تعزیه ای که مادرم برایم می گفت آیین مملکت است/ حرف های ما متعلق به گذشته نیست
صدایش دید؛ صدایی که مصمم بودن از نت به نت صدایش به گوش می رسد؟ عشق با لالایی های مادر در وجودم جوانه زد. عشقی با روح معنوی، مادر از قصه های تعزیه برایم می گفت و من از همان روزها با قصه اساطیر پیوند قلبی بستم. برای گفتن از پاسخ به این سوال، باید برگردم به گذشته ها و اما این بار به گذشته خیلی دورتر، به زمانی که کودک بودم، به روزهای خردسالی، مادرم علاقه مند به ادبیات و نمایش بود ...
تا توانی به جهان خدمت محتاجان کن
نرم کردن دل این خانواده های داغدار، بسیاری از بازیگران و ورزشکاران بنام و نیکوکار کشور را با خود همراه می کنم. الحق که حضور و لفظ آنها نیز در این ماجراها بی اثر نیست. از احادیث و روایات غنی اهل بیت(ع) کمک می گیرم. اما یک جمله ای هست که بسیار بر آن تأکید می کنم و آن این است که شما در مدت چند سالی که اتهام اثبات و حکم نیز صادر می شود نتوانستید تصمیم بگیرید که بالاخره ببخشید یا انتقام بگیرید حالا تصور کنید که فرد قاتل در یک لحظه کوتاه و یک ثانیه کاملا تحت فشار، نتوانسته تصمیم درست بگیرد و قتل ناخواسته انجام ندهد! فرق اینها در زمان و مدیریت ادراک است. ...
لحظه ای که پدرم را جلوی چشمم تیرباران کردند
خانواده ام را. بعد بردندمان به یک روستایی، آن طرف شهر. همه را آنجا نگه داشتند. من هم فرار کردم و آمدم این ورِ آب. کیف کردم وقتی فهمیدم از دست سرباز های دشمن فرار کرده. گفتم: یعنی... خانواده ات هنوز اسیر هستند؟ - آره، به غیر از پدرم که جلوی روی مان... سکوت کرد. باور کنید یک حسی به ام گفت که چه می خواهد بگوید، ولی تو دلم گفتم کاش اشتباه کرده باشم. - تیربارانش کردند. ...
بخشش دختری که مادرش را کشته بود توسط پدربزرگ و مادربزرگ
یکدیگر زندگی می کردند. من با مادرم زندگی می کردم و قرار شد پدرم آپارتمانی را که در خانی آباد بود را به نام مادرم بزند و بعد مادرم 3دانگ خانه را به نام من منتقل کند اما مادرم مدام امروز و فردا می کرد و این مرا آزار می داد. وی ادامه داد: شب حادثه باز ماجرای سند خانه را پیش کشیدم. آن شب جر و بحث میان من و مادرم به اوج رسید و کار به کتک کاری کشیده شد. من موهای مادرم را گرفته و هلش دادم. سرش به میز کنسول ...
تهمینه میلانی: یا همه موفق می شویم یا همه نابود
هم نمی کند دختر باشی یا پسر، بالارفتن مرتبه علمی برتر از بالارفتن توان مالی در خانواده برای همه ما ارزش بیشتری دارد. علاقه خانواده به مطالعه و تحقیق و کتابخوانی، موجب شد که همه اهل خانه تحت تاثیر پدرم که پزشک بودند و سال پیش فوت کردند و مادربزرگ مادری ام به اشعار شعرای صاحبنامی چون: مادرم به سینما فردوسی، حافظ و مولانا... علاقه مند شوند و اشعار ایشان را حفظ کنند. گفتید علاقه به سینما به ...
روزی مهمان ها را خود امام رضا علیه السلام می رساند/ گفت وگو با فاطمه پاریاب میزبان زائران رضوی
... حقیقت این است خانواده هایی که به خانه های ما می آیند و این جا را به هتل و مهمانسرا ترجیح می دهند، خانواده های ضعیفی هستند که چندان اوضاع مالی خوبی ندارند و به زحمت توانسته اند خرج سفر را تهیه کنند. برای همین این زائران و زیارتی که دارند برای من خیلی عزیز است. خانواده ای سید چند وقت پیش میهمان من بودند که کفش هایشان آنقدر کهنه و پاره بود که به پای شان نمی گرفت. آمده بودند که 2 روزی بمانند و ...
شهید انوشیروان رضایی چگونه تختیِ خرم آباد شد؟
وجود یک پسر درشت اندام روشن شد، نامش را انوشیروان گذاشتند، انوشیروان رضایی و آن روزها نمی دانستند فرزندشان همچون معنای اسمش در تاریخ این مرز و بوم جاویدان می شود. خانواده شان پرجمعیت بود، برادر و خواهرهای زیاد که در یک خانه کوچک چندمتری در محله حاشیه ای بهداری خرم آباد زندگی می کردند، پدرش کارگری ساده بود و با زحمت بسیار اما تلاش می کرد لقمه حلال سر سفره زن و بچه اش بیاورد. با ...
زندگی معمولی و فوتبال زیرزمینی در روزهای موشک باران دزفول + تصاویر
است که صدای آژیر ماشین آتش نشانی و آمبولانش از انتهای شوادان شنیده می شود. شهناز به دنبال پدرش از شوادان خارج می شود. لباس های بهار از روی بند رخت پرت شده است و به چند شاخه درخت نارنج چسبیده است. حیاط پر از برگ های نارنج شده است. صدای الله اکبر مردم بلند است. برخی از وسایل خانه به درون حیاط پرت شده اند. مردم این شهر صدام را ذله کردند با همان نور کم لامپایی، شهناز به طرف ...