سایر خبرها
رژیم و لاغری عامل اختلاف و جدایی زن و شوهر | آقاشون چاق دوست داره!
خوششان آمده بود به این وصلت راضی بودند؛ برای همین بعد از اینکه آنها چند جلسه دیگر برای آشنایی به خانه ما آمدند و من و دانیال با هم صحبت کردیم و با عقاید هم آشنا شدیم ازدواج ما سرگرفت . از همان اول زندگی به دانیال گفته بودم که از اضافه وزن خیلی می ترسم و به خاطر همین در هیچ شرایطی باشگاه و رژیم غذایی را ترک نمی کنم! اما همسرم بدجوری شیفته غذاهای رنگارنگ بود و دلش می خواست وقتی که به خانه ...
تعرض هر روزه برادر شوهر به عروس خانواده
او گفت سوم عید با مادرم رفتم خانه برادر شوهرم، مادرم بعد از ظهر خانه آمد و من به خاطر اصرار آن ها خانه ی شان ماندم شب هنگام زمانی که تنها خوابیده بودم برادر شوهرم آمد. سیمای بیست ساله که دو سال است نامزد شده و شوهرش برای کار به ایران سفر کرده است می گوید با وجود این که خانم برادر شوهرش از این مسئله باخبر شده اما باز هم شوهر خود را بی گناه می داند، او می افزاید شوهرش نیز از این قضیه ...
به همه می گویم من مادر دو تا شهیدم حاج قاسم و حاج علی!
سبب تا سال ها پس از پایان جنگ، نام حاج علی هاشمی کمتر بُرده می شد و از سرنوشت احتمالی او با احتیاط فراوانی سخن به میان می آمد تا این که پیکر مطهر یوسفِ هور در اردیبهشت ماه سال 89 در آغوش منتظران وصالش تشییع شد. فرمانده ای که وقتی از حاج قاسم سلیمانی پرسیده بودند: آیا شما در جنگ، نیروی علی هاشمی بودی؟ او محکم جواب داد نه! و بعد از مکثی گفت: من نیروی مجید سیلاوی بودم و مجید سیلاوی نیروی علی هاشمی ...
پسر قاتل پدر به قصاص محکوم شد
و مادرم را کتک می زد. او بدون دلیل مادرم را اذیت می کرد و من از این وضع ناراحت بودم. از رفتار پدرم کینه به دل گرفتم. او یک بار مرا کتک زد و از خانه بیرون کرد. قبل از آن از پدرم پول خواسته بودم که به من نداد. می دانستم که 10 میلیون تومان در حسابش دارد، اما پولی به من نداد. بدون اجازه پدرم حسابش را خالی کردم و وقتی متوجه شد مادرم را تنبیه کرد. بعد هم مرا از خانه بیرون انداخت. متهم ادامه داد ...
وصالی آسمانی
خجالت می کشی؟ علی علیه السلام چیزی نگفت. - بی پروا حاجت خویش را بخواه و اطمینان داشته باش که خواسته ات قبول می شود. امیرالمؤمنین علیه السلام لب به سخن گشود: ای پیامبر! پدر و مادرم فدای تو باد، می دانید که من در خانه شما بزرگ شدم و از الطاف شما برخوردار گشتم. بهتر از پدر و مادر، در تربیت من کوشش نمودید و به برکت وجود شما هدایت شدم. به خدا سوگند اندوخته ...
اصرار به ازدواج دختر 17 ساله با پسر 15 ساله ! / مادر عروس با شکایت خواستار شد
نوجوان 15 ساله ای که با اعلام شکایت پدر و مادر یک دختر 17 ساله به کلانتری احضار شده بود، در میان بهت و ناباوری به تشریح چگونگی آشنایی خیابانی اش با دختر مذکور پرداخت و به مشاور کلانتری طرقبه گفت: هنوز هم باورم نمی شود چه اتفاقی افتاده است من قصد برقراری روابط نامشروع را نداشتم و تنها به خاطر حس کنجکاوی که بر اثر پیدا کرده بودم، با آن دختر دوست شدم. من تنها فرزند خانواده هستم؛ به همین ...
ریخت و پاش زوج پزشک برای دست گیری از مردم
برایش افتخاری همانند چندین قهرمانی در المپیک داشت. تا وقتی هم که بود همین بود شاید فقط محرم و صفر سرمان خلوت می شد بقیه روزهای سال روزی حداقل 2 خطبه عقد را می خواند زمان اعیاد و جشن ها که خیلی بیشتر. الان دیگر ذائقه مردم تغییر کرده است بعد از رفتن پدر من هم منتظر آن اتقاق هر چند کوچک بودم آن جرقه ای که پدر از آن سخن می گفت و قرار بود مانند فانوسی ادامه راه من را روشن کند اما ...
هدیه خاص رهبری برای عروس و دامادهای معراجی!
کرد حالا آمده تا از لذت دیدار و شوق آن وصال بگوید و مهمان ها به گوش جان بشنوند: با اینکه 8 سال از شهادت مجیدم گذشته اما تا به حال قسمت نشده بود که به دیدار آقا برویم. همیشه تصاویر دیدارها را که نگاه می کردم پیش خودم می گفتم یعنی کی قسمت من می شود؟! حتی شهدایی که پس از مجید، شهید شده بودند هم سعادت دیدار برای خانواده شان مهیا شده بود اما برای ما، هنوز نه! سه شب قبل از اینکه با ما تماس بگیرند و به ...
فیلم سیاه شیطانی از نوعروس / سمیرا از ترس بی آبرویی سکوت کرد!
به گزارش رکنا، این پسر با تهیه فیلم های سیاه از عروس خانم ها آنها را تحت سلطه می گرفت و اگر پلیس بازی های مادر یکی از دختران نبود هیچ ردی از این شیطان به دست نمی آمد. عاشقانه ای برای ازدواج چند ماهی از شروع به کار سمیرا در مجموعه ی آموزشی که رضا مدیریت آن را به عهده داشت گذشته بود که یک روز رضا به بهانه ی هماهنگی کلاس ها و ساعت های حضور سمیرا در محیط آموزشگاه با وی جلسه ای ...
جهانبخش سلطانی: علیرضا خمسه نفرینم کرد!
کار متوقف شد. همه قرارداد هم بسته بودیم اما به دلایلی ناگهان اعلام کردند که کار نیاز با بازنویسی بیشتر دارد و کار متوقف شد. من هم که بیش از 40 سال است در تهران ساکنم، از اصفهان به خانه برگشتم! وی در پاسخ به اینکه آیا بیشتر به حضور در پروژه های تلویزیونی تمایل دارد، توضیح داد: تمایل اصلی ما که کار در سینماست و بیشتر هم ترجیح می دهم در کارهای سینمایی حضور داشته باشم، اما وقتی کاری در سینما نباشد ...
فاش شدن عاشقانه های یک زن شوهردار با مرد خوش صدا
. خورشید غروب کرده بود و هوا داشت تاریک می شد که مهسا ساعتش را نگاهی انداخت. فهمیدم دیرش شده و گفتم ببخشید، آنقدر حرف زدم که دیرت شد. مهربانانه گفت: نه عزیزم، هم صحبتی با تو خیلی شیرین است. واژه شیرین را که شنیدم، دلم برای دخترم شور زد و سریع خداحافظی کردم و برگشتم منزل مادرم. شیرین هم دلتنگم بود و بی درنگ او را برداشتم و رفتم خانه. دیدم همسرم سعید هم از سر کار ...
فرازهایی از وصیت نامه شهید سعدی سامانی پور
را به میدان برد و هر دو را در راه خدا قربانی کرد. و اما تو ای مادر خوب و مهربانم، با شما سخن ها دارم که در قلبم هست و نمی توانم آن را روی کاغذ بیاورم مادرم از تو می خواهم مبادا در فقدان من ناراحت باشی اطمینان داشته باش بعد از من اگر بخواهی زیاد از حد ناراحتی کنی به خدا قسم ناراحت می شوم. مادرم ممکن است بگویی من نامزد داشتم و به جبهه رفتم اما همان قدر بدان که علی اکبر امام حسین ...
تلخ ترین راز یک دزد در زندان برملا شد ! / من همسلولی ام را بدبخت کردم !
شیرین زبانی به من باباگویان خواست نان بربری بخرم، باور کنید پول نداشتم، گریه ام گرفت، روی پاهایم نشست و اشک هایم را پاک کرد. آن روز وقتی از خانه خارج شدم، تصمیم گرفتم دست به هر کاری بزنم و همین کار را هم کردم. با پسری آشنا بودم که چند باری اسلحه ای همراهش دیده بودم، به او می گفتم خلافکاری عاقبت ندارد. غریبه نبود، پسردایی پدرم می شد، سراغش رفتم و خواستم با هم به سرقت برویم. به ...
زن جوان: شهرام شبها از پنجره به اتاقم می آمد و....
زن 46 ساله گفت: هنوز 13 سال بیشتر نداشتم که مادرم را به دلیل سکته قلبی از دست دادم و در خانه تنها ماندم، چرا که برادر و خواهرانم ازدواج کرده بودند و در شهر دیگری روزگار می گذراندند. آن زمان همه امور خانه داری را به تنهایی انجام می دادم تا پدرم احساس دلتنگی نکند. خلاصه 3 سال بعد و در حالی که به سن 16 سالگی رسیده بودم روزی برای خرید مایحتاج زندگی به تنها فروشگاه رفتم و در آن جا با نگاه های عاشقانه ...
روایتی از نفوذ شهید کاوه میان کومله ها/ توصیه شهید به مادر برای شهادتش
دارند پَرپَر می شوند. من نمی توانم آن ها را رها کنم. بعد، وقتی هم که پدر به خانه آمده و من را دیده بود، نگفته بود که این دختر ماست! رو به مادرم گفته بود: این دخترت است؟ یعنی از همان موقع می خواسته این ذهنیت و باور را به مادر بدهد که به تنهایی باید من را بزرگ کند. ریشه محمود، پدرم بود طاهره کاوه خواهر شهید کاوه در مورد برادر خود گفت: محمود پیش از آغاز جنگ در ...
شرایط انفاق از نظر قرآن
. تو بلند شو یک دلالی کن ، یک داماد برای آن دختر همسایه پیدا کن. نگو: چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است. یک وقتی بچه اول ما چهار سال بچه دار نشد. من داشتم مشهد می رفتم، آمد کنار در گفت: آقاجون، به امام رضا بگو: من بچه می خواهم. حالا چهار سال است ازدواج کرده بود. گفتم: چشم! ما رفتیم و حرم هم خلوت بود. یک طوری بود که من توانستم به ضریح بچسبم. گفتم: یا امام رضا بچه من بچه می خواهد. تا رفتم ...
واقعیتی که “نجم الدین شریعتی” درباره گذشته خودش فاش کرد!
همسایگی مسجد بود، شب های محرم از اذان و سخنرانی و... رو تو ذهنم میسپردم، بعد می نشستم جلو آینه و سخنرانی می کردم. می گفتم بسم الله الرحمن الرحیم که همین نیم ساعت طول می کشید، ولی کم نیاوردم، یه مادربزرگ پیری داشتم، خدا رحمتش کنه. می گفت چرا جلو آینه بیا برای من حرف بزن، منم یه گوش مفتی گیر آورده بودم می شستم حرف می زدم. ...
دکتر چمران رستم زمان خویش بود
چرخ زدن در پیست موتورسواری بود اما دکتر چمران از همین عشق به موتور و موتورسواری آنها در جنگ کمک گرفت. سید عباس راوی کتاب موتورسوار چمران ، به قلم حمیدرضا جوانبخت است. او تعریف می کند: جمعه ها با موتور کراس از این پیست به پیست دیگر می رفتیم. یک روز جمعه با یک موتور قوی در حال تک چرخ زدن بودم که یکی از دوستان قدیمی به نام محسن طالب زاده که بچه نازی آباد بود پس از احوالپرسی گفت: دکتر ...
مریم مومن بتمن شد | خانم با این لباس و تیپ عجیبش حسابی سوژه شد
اول دبیرستان بودم و به خانواده ام از علاقه ام گفتم و برای من شرط گذاشتند که باید مهندسی پزشکی قبول بشوم.من مهندسی پزشکی اصفهان قبول شدم اما نرفتم و پنهانی با خاله ام برای دوره گذراندن و تست بازیگری می رفتم تا اینکه از طریق یکی از دوستان خوبم به بازی در سریال بانوی عمارت دعوت شدم. ازدواج مریم مومن مریم مومن هنوز بصورت رسمی ازدواج نکرده اما خودش تایید کرده است در یک رابطه عاشقان ...
خبر خوب| تحصیل رایگان با ازدواج در دوران دانشجویی!
شوق به چشم هایمان می آورد. پس با چشم باز و توکل به خدا بروید همدم تان را پیدا کنید که وقت تنگ است! این نکته را هم یادتان باشد که همیشه به دست آوردن راحت تر از نگه داشتن است! پس حواستان باشد که فقط ازدواج نکنید، بلکه با هدف ازدواج کنید، دل بدهید به یار و دل بگیرید! امام صادق می فرماید: هر کس محبّتش به ما( اهل بیت) بیشتر باشد محبّت او به همسرش شدیدتر است. خانواده مقتول با توجه به ...
از عشق موتورسواری تا عشق به شهید چمران
فارس پلاس؛ دیگر رسانه ها- صدای بوق گوشی را که می شنیدم در لحظه به این موضوع فکر می کردم که راوی کتاب موتورسوار چمران قرار است چگونه گفت وگو را رد کند که بعد از صحبت کردن و قرار گذاشتن مصاحبه فهمیدم تا چه اندازه اشتباه می کردم. سیدعباس حیدر رابوکی از آن لوطی ها و با معرفت هایی است که به قول خودش به خاطر شهید چمران پایش به جبهه جنگ باز شد و سعی کرد که هر کاری از دستش برمی آید انجام دهد ...
این زن برای شوهرش زن دوم گرفت! /کلفت خانه شدم
درآمدم و به منزل آن ها رفتم تا مانند خدمتکار از فرزندانش مراقبت کنم! این درحالی بود که هیچ رابطه ای با همسر او نداشتم و تنها به خاطر همین وام تن به ازدواج با او داده بودم. در این شرایط شیما مرا برای خدمات نظافتی به منازل دیگران هم می فرستاد اما دستمزدم را خودش می گرفت و من باید از لباس های کهنه فرزندان او به دخترم می پوشاندم و حتی ریالی برای خرید به من نمی داد تا حداقل نیازهای اولیه دخترم را تامین کنم ...
روایت زن آقا از مشهورترین ایستگاه اتوبوس تهران | نام سید را مردم روی ایستگاه گذاشتند
فرزند خانواده بود. در هنرستان درس خواند. پسر کم حرف و توداری بود که خیلی زیاد کتاب و مجله می خواند. مدام مجله دانشمند را می خرید. کمتر حرف می زد. در مغازه رادیو و تلویزیون سازی که بغل دست خانه بود کار می کرد. سال 53 عقد کرد. صبح جمعه 17 شهریور 57 قرار بود به منزل ما بیایند. به خانمش گفته بود تا تو حاضر شوی من بر می گردم و راه می افتیم. ولی موتور را سوار می شود و به راهپیمایی می رود و زن و بچه اش هرچه ...
عکس هایی تماشایی از عروسی فاطمه، راحله، سودابه و فرخ لقا
مادرم سال 1357 به صورت سنتی ازدواج کردن و پدرم مادرمو تو عروسی دوست مادرم دید و پسندید. مادرم تک دختر بود و مادر بزرگم مخالف ازدواج بود چون مادرم پدر نداشت ولی با کلی اصرار پدرم قبول کرد. بماند که مادر بزرگم بعدها بابامو بیشتر از مامانم دوست داشت! پدرم کارمند بود مادرم خانه دار و حاصل این ازدواج یک پسر و سه دختر بود که من چهارمین فرزند خانواده هست. عروسی سودابه خانم و آقا مهیار سال 69 تهران ...
آیا تحقیر کردن نوجوانان نتیجه بخش است؟
...: آیه طائبی نوجوان که بودم برای پیدا کردن مسیرم، زیاد بی راهه رفتم و در نهایت از میان مسیرهای مختلفی که زیستم شان انتخاب کردم. یادم هست که حتی برای انتخاب سبک موسیقی مورد علاقه ام مدت ها به هر موزیکی که وارد بازار می شد گوش می دادم . اما پس از مدتی چند خواننده را انتخاب کردم برای شنیدن. در خانه ما موزیک گوش دادن کار خوبی نبود. من هم همیشه با هدفون و پنهانی موزیک ...
بسیاری از اساتید ادبیات پایداری گفتند این کتاب را ننویس!
در منازل کار خدماتی انجام بدهد؟ مانده بودم به مادر شهید چه بگویم! این نویسنده ادامه داد: سراغ اساتید ادبیات پایداری رفتم. خیلی ها به اتفاق می گفتند ننویس! جامعه آمادگی پذیرش این داستان ها را ندارد. بعضی گفتند احتیاط کن. برخی دیگر گفتند حرمت خانواده شهدا شکسته می شود. تعدادی از اساتید هم گفتند بنویس. ماندم سر دو راهی! این شد که به مدت دو سال نوشتن کتاب را کنار گذاشتم. مشورت تلفنی با ...
80روز روی آب
. مثلاً خانه مان سرقت شده بود و من خبر نشده بودم. ایشان خودش همه کارها را انجام داده بود. حتی دزد را هم گرفته بودند و بعد به من خبر دادند. حبیبی: همکارهایشان می گفتند: اگه لازمه بهش خبر بدیم می گفتم: نه. خودم همه کارهارو می کنم . شبان: ایشان که خودش یک ابرمَرد است! یعنی اصلاً خبر ندادید؟ حبیبی: نه. ببینید، من بچه تهران بودم، کوچک ترین عضو یک خانواده که توی ناز و نعمت ...
اجاره دادن زنان جوان به مردان هوسران
: زنی به نام بانو را می شناسد که برای خیراندیشی و نیکوکاری واسطه ازدواج دختران و پسران زیادی شده است اگر شما هم دوست دارید من شماره تلفن شما را برای معرفی خواستگاران شایسته در اختیارش بگذارم. من که از شنیدن این موضوع خیلی خوشحال شده بودم بی درنگ قبول کردم و لبخند سعادت و خوشبختی بر لبانم نقش بست. طولی نکشید که بانو با من تماس گرفت و با چرب زبانی و ادب خاصی با من گفتگو کرد. بانو که صدایی ...
عفت، اخلاق و حجاب اسلامی را رعایت کنید/ قلب خانواده شهدا را به درد نیاورید
دارم مانند آن ها شهید شوم و از خداوند خواسته ام با لباس بسیج اجازه دهد روز قیامت حاضر شوم و روی همه شما را می بوسم و از تک تک شما خصوصاً خانواده طلب حلالیت میکنم و از شما میخواهم که مرا ببخشید و ما را نیز دعا کنید. خدا حافظ شما باشد خدایا خدایا تا انقلاب مهدی (عج) خمینی را نگهدار. ساعت 6 و اتمام ساعت 7 بعد از ظهر هنگام غروب و اذان مغرب 3/3 و پاکنویس روز 11/3 شب قدر. علی رضا نانگیر 1365/3/11 انتهای پیام/ 113 ...