جانباز بسیجی مخترع سیستم مخابراتی اویس مجیک باکس
سایر منابع:
سایر خبرها
همراه با "محمدصادق صدوق"جانباز محله طیب | زندگی بدون درد لطفی ندارد
جبهه ها، از هر 2 گوش جانباز بودند. در سال های جنگ، پرده گوش های من هم پاره شد و حالا فقط 30 35 درصد شنوایی دارم. شاید از درد و رنج های این جراحات بپرسی؟ به قول شهید یدالله کلهر ؛ بدون درد که لطفی ندارد... جنگ که تمام شد، جوان 23 ساله ای بودم که فقط تا کلاس دوم دبیرستان درس خوانده، تنها پسر خانواده و مسئول رتق و فتق امور خانه بودم. وارد بازار کار شدم و همزمان درس را هم شروع کردم. 3 سال ...
حکایت واقعی از تاثیرات مثبت ساخت خوابگاه دختران بر ادامه تحصیل
...! برای همین هم می دونی چقدر زحمت کشید تا قبول شد؟ چه شب ها که تا صبح چشم روی هم نذاشت. یادته که؟ قادر دود سیگار را در هوا رها کرد و گفت: ها بله، یادمه اما تربت حیدریه خیلی دوره. این جا کجا و تربت کجا؟ سلیمه دنباله حرفش را گرفت. _ چقدر بچه ام درس خوند. یه سال صبح تا شب، شب تا صبح خوند. می گفت نمی خوام آقاجانم اذیت بشه. می دونم پول شهریه نمی توونه بده. باید هر ...
برای حجابی که داشتم بارها مورد آزار قرار گرفتم
ما می گفتند بیایید در حزبی که شاه تشکیل داده است عضو شوید که ما به دلیل اینکه مخالف افکار آن ها بودیم در آن حزب عضو نشدیم. وی ادامه داد: بعدها که در معلم شدم و با همسر مجاهد و انقلابی ام آشنا شدم، ما ضد رژیم شاه بودیم و بر علیه شاه فعالیت می کردم، با دانش آموزانم صحبت می کردم و آن ها را به راه امام خمینی (ره) و اسلام دعوت می کردم و همانطور که با سوره نور و احزاب آشنا شده بودم به دانش ...
ممکن است بچه های ما هم از سر شیطنت به قطارهای در حال حرکت سنگ بیندازند؟!
کبنا ؛ فرانک روایی: بچه تر که بودم؛ یعنی وقتی تقریباٌ نه-ده ساله بودم. آن موقع رویاهای بزرگی در سر داشتم؛ رویای تأثیرگذار بودن، رویای بزرگ شدن و موفق و مشهور شدن، رویای یه کاره ای شدن! دردسرتان ندهم بچه که بودم فکر می کردم بزرگ که شدم دنیا را تغییر می دهم به خاطر همین همیشه پول تو جیبی هایم را جمع می کردم و کتاب می خریدم و هر کتاب را چندین بار هم می خواندم. آن موقع ها می شد با پول تو جیبی کتاب خرید. همیشه توی کتاب ها می خواندم صدای سوت قطار ب ...
رابطه نامشروع زن 60 ساله با مرد بنگاهی | دختران زن خائن: مادرمان را در شرایط بدی دیدیم
ام را به عنوان مهریه به نام او سند بزنم. اما من قبول نکردم و همین موضوع باعث شدیدتر شدن اختلاف میان ما شد. مدتی بود به رفتارهای همسرم مشکوک شده بودم تا اینکه او را تحت نظر قرار دادم و متوجه شدم با مرد بنگاهی به نام اکبر در رفت و آمد است. اکبر 47 سال دارد و بنگاهش سر خیابان ما است. من که از رابطه پنهانی همسرم و اکبر شوکه شده بودم، ماجرا را به دخترانم گفتم و از آنها کمک خواستم. آخرین بار ...
پسر ارباب حسن فصیح که به آمریکا رفت و از درخونگاه نوشت
و سه شب پس از آن می رود خواستگاری اش و با او ازدواج می کند. من بچه ته تغاری آنها بودم. بچه دوازدهم...تو کوچه درخونگاه اولین کوچه دست چپ می گفتند کوچه شیخ کرنا، دو تا حیاط داشتیم و ارباب حسن صاحب دو تا مغازه شد. یکی سر چهارراه گلوبندک و دیگری سر سه راه شاهپور. من سه سال و یک ماهم بود که پدرم فوت کرد...وقتی من به دنیا آمدم سه تا دختر اولی شوهر کرده بودند. من دایی یک پسری بودم که خودش پانزده شانزده ...
حجره های مدارس دینی را برای انبار به کسبه بازار اجاره دادند!
مدرسه جنب مسجد شاه و مدرسه شیخ محمدعلی، درس می داد. تا جایی که مجتهد، یا قریب الاجتهاد محسوب می شد. در 20 سالگی منبر رفته بود و درس حوزوی می داد. کسانی مثل آیت الله خادمی، از شاگردان پدر بودند. از وقتی به دستور رضاشاه پهلوی مکتب خانه ها تعطیل شد و مدرسه های نوین راه افتاد، پدر مدرسه ای شش کلاسه تأسیس کرد که از مدارس نوین اسلامی بود. اسمش را به نام جدش گذاشت، مدرسه صدریه. طولی نکشید که مجبور شد ...
اعتراف هولناک قاتل 23 ساله/ مادر نامزدم گفت پسرم را بکش تا با دخترم ازدواج کنی!
...> زندگی این مادر و دختر بدون حضور پدر و پسر خانواده ساخته شده بود بنابراین ماموران به موضوع شک کردند. تا اینکه مانا تحت بازجویی قرار گرفت و اعتراف کرد برادرش به دست نامزدش کشته شده است. او گفت: من عاشق رامین شده بودم و مادرم هم بسیار تشویق می کرد که ما ازدواج کنیم. مادرم خودش تحصیل کرده بود و به من می گفت شوهر کردن بهتر از این است که وقتت را تلف کنی. مادرم بعد از اینکه پدرم زندانی شد با مرد دیگری ...
مصاحبه تفصیلی فارس با وکیلی: از شروع گفتمان چپ در یاسوج تا انتقاد از جوانانی که فقط نام انقلابی را ...
باندی که متعلق به نهاد رهبری در دانشگاه بود، برای مردمی که راه به مسجد نداشتند سخنرانی کرد و من تنها آدم دارای مسئولیت بودم که به استقبال ایشان رفتم؛ در حالی که آدم های دارای گرایشات چپ در خوزستان مسئولیت داشتند مثلاً همین آقای مقیمی که بعداً هم استاندار تهران شد در آن زمان آنجا استاندار بود یا آقای بخشنده ای که قائم مقام آقای حجتی در 8 سال دوره آقای روحانی بود، در آن زمان در خوزستان معاون اداری ...
کتاب قهرمان به شکل خودم در قم رونمایی شد
... وی افزود: زمانی که برای فرزندانم کتاب می خواندم، متوجه شدم که یک کتاب، چقدر می تواند قالب خوبی برای انتقال مفاهیم ارزشمند به بچه ها باشد و چون عاشق دین اسلام بودم، تصمیم گرفتنم زیبایی های دین اسلام را به واسطه کتاب به کودکان منتقل کنم و به همین دلیل شروع به آموزش نویسندگی کردم. نویسنده کتاب مسافران شب برفی از منابع دوازدهمین دوره جشنواره کتابخوانی رضوی درباره نحوه شکل گیری این ...
بهرنگ جدی کارتونیست فومنی جوایز بین المللی را درو می کند/ گل آقایی دیگر از فومن سر برآورد؟
. به بهانه سه جایزه اخیرش در جشنواره های بین المللی ترکیه و ایتالیا با او گپ و گفتی داشتیم که در ادامه می خوانید. چطور به کارتون و کاریکاتور علاقه مند شدید؟ از زمانی که کلاس چهارم ابتدایی بودم پدرم مجلات مختلفی برایم می خرید مثل سروش کودکان و پوپک و... اما یکبار یک مجله جدید برایم خرید که آن مجله بچه ها گل آقا بود. من به شدت شیفته کاریکاتورهای آن شدم. و از آن زمان هر هفته به ...
بُرشی از زندگی بانوی دندانپزشک ملایری با 3 فرزند
زندگی بانویی دیگر را می خوانید: میهمان لیلا رمضانی، بانوی موفق و پزشک ملایری می شویم که سطر سطر زندگی اش افتخار و سربلندی است. در یک روز گرم تابستانی خانم دکتر و همسرش در مطب خود با خوشرویی و تبسم میزبان ما هستند. مادر سه فرزند هستم لیلا رمضانی هستم، متولد 28 آذرماه سال 1362؛ در سال 1381 با کسب رتبه 52 در دانشگاه آزاد اسلامی تهران در رشته دندانپزشکی عمومی پذیرفته و ...
سرمقاله تا عبرت گیرنده که باشد!
پرونده ی ماهِ این شماره اشاره ای است به استادِ بی بدیلِ تاریخِ دانشگاه تهران دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی در دو محور: یکی جستجوی نامِ نی ریز در نوشته های فراوانِ استاد و دیگری شرحِ سفری که ایشان در سال 1389 به فارس و استهبان و نی ریز داشته اند. اولی به همت دکتر مختار کمیلی همشهری فرهیخته و پژوهشگر دلسوز و پرکار و دیگری به قلم استاد محمدرضا آل ابراهیم همسایه نازنین و دل انگیزِ استهبانیِ ما که ...
شاهین بعد از آزار سیاه در را قفل کرد!/ با پاهای خون آلود از خانه شیطان فرار کردم
و پنهانی در سیاهی شب از خانه که چه بگویم از جانم گریختم جهنمی که خودم برای خودم درست کرده بودم سگ های ولگرد در خیابان رژه می رفتند ترس تمام وجودم را گرفته بود پابرهنه درست عین بچه های زباله گرد که گاهی وقت ها آنها را از پشت شیشه ماشین می دیدم و دلم برایشان می سوخت حالا خودم دقیقا مانند آنها شده بودم آنقدر دویده بودن تا دست شاهین کثیف به من نرسد مقابل یک درمانگاه که رسیدم نفس زنان خودم را به ...
خاطره بازی با یک معلم قدیمی
(منطقه 10) معلم ابتدایی بودم. ولی بعد از فارغ التحصیلی به واسطه آشنایی که پدرم داشت، به منطقه 5 منتقل شدم و در میدان آریاشهر سابق در مدرسه وحدت به تدریس پرداختم. از سال 1360 هم در مدارس خلیج فارس، مهناز، بهمن، ابوذر، شهید لواسانی در مقاطع راهنمایی و دبیرستان تدریس کردم. من چنان به این شغل عشق می ورزم که هنوز هم با وجود بازنشستگی خود را معلم می دانم. دانش آموزان خود را تنبیه هم می کردید ...
داستان صیغه دختر 16 ساله با مرد 28 ساله
دختر 16 ساله در تشریح سرگذشت اظهار کرد: 5 ساله بودم که اختلافات خانوادگی بین پدر و مادرم شدت گرفت. آن زمان پدرم که بنای ساختمانی بود و در یک پروژه بزرگ خانه سازی کار می کرد، به همین دلیل من و برادر 2 ساله ام نزد مادرم زندگی می کردیم و پدرم هر دو هفته یک بار سری به ما می زد و بعد از دو روز که در کنار ما بود اما در همین روزها پدر و مادرم مدام با یکدیگر مشاجره می کردند. ♥ کلیک کنید ...
زن صیغه ای از شوهر عقیم اش که در زندان بود حامله شد + بچه متعلق به کیست؟
بارها به پزشک مراجعه کردیم و تحت درمان قرار گرفتیم. تا اینکه متوجه شدم من امکان بچه دار شدن ندارم. به همین خاطر همسرم از من طلاق گرفت و رفت. وی ادامه داد: دو سال قبل با زن جوانی به نام مریم آشنا شدم و او را به عقد موقتم درآوردم و او را صیغه 99 ساله کردم اما مدتی بود با مریم اختلاف پیدا کرده بودم. تا این که یک سال پیش وقتی از محل کارم به خانه برمی گشتم چند مامور به من مظنون شدند و در ...
مادر سرطانی تا یک قدمی خودسوزی رفت
سر نمی زد. بعد از مدتی متوجه شدم توده ای در سینه ام شکل گرفته که دکتر گفت سرطان است. چون برای درمان می رفتم و به خاطر عمل جراحی که شدم، توان کار کردن نداشتم، هرکدام به نحوی مرا از کار جواب کردند و خانه نشین شدم. از آنجایی که اجاره نشین بودم، برای تأمین هزینه های درمان مجبور شدم پول پیشی را هم که داشتم، خرج کنم و از آنجایی که کرایه خانه را پرداخت نکردم، پول پیش هم تمام شد و صاحبخانه هم عذر مرا خواست ...
حاج ملاهادی سبزواری تهی از هوی و منیّت(حکایت اهل راز)
برویم تا از او بپرسم. آمدند، به خادم گفتند: آن شریک شما کجاست؟ گفت: چند ساعت قبل رفت. گفت: او چه کسی بود؟ گفت: نمی دانم. عرفان و خلوص حاج ملاهادی چند سال گذشت. دو طلبه کرمانی که در کرمان فارغ التحصیل شده بودند، با هم قرار می گذارند که به سبزوار و درس حاج ملاهادی بروند. دو نفری به سبزوار می روند، روز اول درس وقتی وارد مدرسه می شوند، می بینند حاجی دارد درس می دهد. این دو طلبه ...
بعد از خدا،سیروس را واگذار می کنم به شما وقانون/سرنوشت شوم زن جوان در حمام خانه اش
طوری حرف زد که انگار من تنها عشق زندگی اش هستم دوباره دلم خواست چاقو را بردارم و... از آن شب به بعد دیگر زندگی نداشتم و سیروس برایم بی وجودترین موجود روی زمین شده بود ،حتی بچه ها هم متوجه شده بودند. خودم را بی پناه ترین زن دنیا می دیدم،آن مرد خانواده دوست، خوش تیپ و خوش قیافه روز به روز بدخلق تر و بدریخت تر می شد،انگار ده سال خوشی و خوشبختی را یک شبه در قمار باخته بودم.خیانت،اعتیاد و ...
شاه ایرانی که 1000 زن گرفت را بیشتر بشناسید / زنانش سالی 6 بچه وضع حمل می کردند !
به گزارش رکنا، نام ، باباخان ملقب به جهانبانی برادرزاده آقامحمدخان و پسر بزرگ معروف به جهانسوز بوده است بعضی از مورخین، برگزیده شدن را به ولایتعهدی در سال 1211 و برخی دیگر در سال 1209 و عده ای در سال 1204 هجری قمری نوشته اند و باید سال مذکور اخیر، درست تر باشد. وقتی باباخان به سن یازده سالگی رسید، آ دختر جعفرخان ، پسر قادرخان عرب عامری بسطامی از امراء و بزرگان آن زمان را برای او گرفت و ...
بانویی که قربانی کشف حجاب رضاخانی شد
خواست چادرها را به پدر آن دخترها تحویل دهد با این پاسخ مواجه شده بود: دست نامحرم به این چادرها خورده و قبولشان نمی کنیم . دورانی که ترس و خفقان حاکم بود حاج محمدآقا حدادی از دیگربازماندگان دوره رضاخان است که پدرش در آن زمان کدخدای ده بوده و حتی ناصرالدین شاه نیز که چندی از دوران کودکی اش را در آن منطقه گذرانده، به خانه شان رفت و آمد داشته است. به گفته خودش حدود 100 سال سن دارد ...
دو جهاد در میدان فداکاری
برای خودش و هم برای ما خوب نبود. باز هم تصمیم گرفتیم به جای اینکه سراغ بچه های سالم که همه متقاضی آنها هستند و همیشه می توانند شانس داشتن خانواده را داشته باشند، برویم، به سراغ بچه هایی برویم که شانس داشتن خانواده را ندارند. درست است که سه سال برای ضحی گریه کردیم و کارهای درمانی او را انجام دادیم اما در کنارش بودیم. بچه های زیادی هستند که این شانس را ندارند تا با محبت خانواده رنج هایشان را کم کنند ...
سرقت طلایی با عکس سلفی لو رفت
راز سرقت چند میلیارد تومانی خانه شان را برملا کرد. وی گفت: چند ماه قبل از حادثه سرقت منزلمان با دختر جوانی به نام فتانه آشنا شدم. رابطه ما چند ماهی طول کشید و به هم علاقه پیدا کردیم. او چند باری به بهانه دیدن خانواده ام به خانه ما آمد، اما کم کم رابطه اش را با من کم و کمتر کرد تا اینکه با هم قطع رابطه کردیم. ا لبته من در اینستاگرام او رادنبال می کردم تا اینکه یک روز قبل دیدم عکس سلفی از ...
گفتم: فرزندانم فدای شما آقا فرمودند: فدای اسلام
خانواده بودم. دو خواهر و یک برادر داشتم که همگی از من کوچک تر بودند. ما همه درگیر زندگی عشایری و ویژگی های منحصربه فرد آن بودیم. کودکی من در کوچ و زندگی پر از مشقت زندگی عشایری سپری شد. به علت فوت پدرم در زمانی که هفت سال بیشتر نداشتم و افتادن مسئولیت خانه و زندگی به گردنم، از همان کوچکی، بزرگ بودم و کمتر فرصت بازی و شیطنت های کودکانه را داشتم. من در دوران نوجوانی هم مثل دوران کودکی درگیر زندگی ...
عسلو بهش میگن آخر دنیا به قلم ستار روشنی
کار یاد می گیرم آینده مو می سازم خونه و ماشین می گیرم و ده ها آرزو و برنامه ریزی دیگه ... ساعت حول و حوش پنج صبح بود که با صدای هم همه ی بقیه مسافرا از خواب بیدار شدم! چه خوابی یازده ساعت توی اتوبوس های اون موقع (ایران پیما) با اون صندلی های خراب له شده بودم تا رسیدیم...!! اولین چیزی که به محض ورود به منطقه ویژه عسلویه جلب توجه می کرد عظمت “دریای خلیج فارس” و کشتی های باری که ...
سیدحسین خودش را با اصرار به عملیات محرم رساند
.... گفتم چه شده؟ از اسمت ناراحتی یا قراره تاریخ تولدت را عوض کنی؟ آن را کنارش گذاشت و گفت اتفاقاً خوشحالم! گفتم چطور؟ گفت اگر 50 سال پیش به دنیا می آمدم چی می شد؟ زندگی می کردم و می رفتم، اما در این انقلاب و جمهوری اسلامی زندگی می کنم و می توانم بروم جبهه. . همسنگری های شهید خواهر شهید در ادامه می گوید: سیدحسین و دوستش حسین نوچه با هم همسنگر بودند. یک شب برای شرکت در دعای کمیل به قم ...
روایت دکتر یحیی تابش از مریم میرزاخانی
شعار سال: دکتر ی حیی تابش، استاد بازنشسته دانشکده علوم ریاضی دانشگاه شریف در شماره پاییز فصلنامه معرفی و نقد کتاب تهران خاطراتی از مریم میرزاخانی را ذکر کرده است: اول بار که مریم را دیدم، پانزده سالش بود. یک دوره تابستانی در دانشگاه صنعتی شریف راه انداخته بودیم تا بچه های دبیرستانی علاقه مند را با مطالب شوق آفرین و انگیزه بخش در زمینه ریاضیات آشنا کنیم. حدود صد نفر دختر و پسر پانزده، شانزده ساله در دوره شرکت داشتند، ولی از همان روز اول همه فهمیدند که مریم با آن جثه کوچک کاملا متفاوت است! در این دوره از مطالب ساده شروع می کردیم و در هر موضوعی مطالب پیشرفته ای هم مطرح می شد. یکی از استادان یک مثال خاص از یک مسئله را در زمینه نظریه گراف ها که جنبه شهودی خوبی داشت، در کلاس مطرح کرد و به بچه ها گفت هرکس یک مثال دیگر پیدا کند، هزار تومن جایزه می گیرد. بعد از مدتی، مریم حالت کلی مسئله را اثبات کرد و شد اولین مقاله تحقیقاتی اش که در پانزده سالگی منت ...
روایت آخرین مزار
... نشد احوال مادرم بهتر خانه ما سیاه پوش شد و رفت از آسمان من خورشید فوت شد دخترِ خدیجه خانم این خبر بین روستا چرخید مادر من که سن و سال نداشت زیر خروار خاک شد پنهان کفنش چادر سیاه اش شد شد جوانمرگ "فاطمه سلطان" گفت مادر بزرگ، غصه نخور بعد از این هیچ بی قرار نباش گفت هر وقت ...
دختری نامزدش را در شهریار از طبقه چهارم پایین انداخت!
روز بعد همراه خواهرم و یک مرد جوان به نام امین به خانه پیام رفتیم. ما او را کتک زدیم تا اجازه دهد وسایل را با خودمان ببریم اما او یکباره خودش را از پنجره به بیرون پرتاب کرد. ما هم وسایل خانه را جمع کردیم و به خانه پدرم بردیم. به دنبال اظهارات رعنا، خواهرش و امین نیز بازداشت شدند. این در حالی بود که پیام بعد از 3 ماه با ضریب هوشی بسیار پایین از کما بیرون آمد و معجزه ...