هنگام اذان صبح در آغوش مادر به شهادت رسید
سایر منابع:
سایر خبرها
دانش آموزی که با دیدن جنایت صدام و ضد انقلاب نتوانست آرام باشد
جوانان در تشییع شهدا حضور داشت و با شرکت در کلاس های آموزش دفاعی و آشنایی با انواع اسلحه ها و مهمات خود را برای روز انتقام آماده می کرد. تا اینکه برادرم سال 62 در بسیج محله ثبت نام کرد و سال 63 به عنوان نیروی بسیجی در گردان علی اکبر(ع) لشکر عاشورا به منطقه نهر عنبر اعزام شد و در عملیات این منطقه شرکت کرد. برادرم بعد از بازگشت از جبهه از رشادتهای رزمندگان و شهادت طلبی و ایمان و اخلاص آنان روایت می ...
دشمن در جنگ نرم ذهن کودک و نوجوان را هدف قرار داده است
از شهیدان پرداخت و گفت: شهید شعبانعلی در سال 60 وارد سپاه شد و در عاشورای سال 65 به شهادت رسید. وی افزود: شب تاسوعا سال 65 وقتی شهید چیت سازیان برای شناسایی می رود بیسیم چی می خواهد و چون برادر من در واحد مخابرات بوده خودش به عنوان بیسیم چی همراه شهید چیت سازیان می رود وقتی سوار بلم می شوند یک خمپاره کنار بلم می خورد و ترکشی از آن به قلب برادر من خورده و شهید می شود و روز عاشورا تشییع ...
داستان تلخ دختر 15 ساله از هوس بازی پدرش
مهریه هم صرف نظر کرد تا ما در همان خانه نقلی زندگی کنیم که همه دارایی پدرم بود ولی پدرم نمی توانست از من و برادر 2 ساله ام مراقبت کند به همین دلیل مدتی در منزل اقوام سرگردان بودیم تا این که نزد مادر بزرگم رفتیم و در کنار عمو و عمه مجردم زندگی می کردیم. حدود دو سال بعد پدرم نیز با دختری از اهالی یکی از روستاها ازدواج کرد. مهین به پدرم قول داده بود که سرپرستی من و برادرم را به عهده بگیرد ...
مروری بر زندگینامه سنگر ساز بی سنگر شهید قربانعلی فیلم
تشکیل خانواده می دید. بارها گفته بود دوست دارد تمام عمرش را توی جهاد سازندگی خدمت کند. وی گفت: آخرین بار که به مرخصی آمد؛ گفت قرار است دفعۀ بعد برای زیارت به سوریه برود؛ برادرم چندین ماه در جبهه بود و در چند عملیات شرکت کرد. سرانجام در تاریخ 2 آذر 1363 در نزدیکی سردشت به دست ضد انقلاب ها به شهادت رسید؛ و پیکرش در روستای مزداران آرام گرفت تا برای همیشه زیارتگاه عاشقان و عارفان باشد. ...
رزمنده نوجوانی که کرایه ماشین نداشت برود جبهه
بتواند هزینه کرایه ماشین را از روستا تا مقر اعزام به جبهه تأمین کند. اما این نوجوان دست به دامان مادر می شود تا از گروه اعزامی به جبهه جا نماند. روایت این رزمنده را در ادامه می خوانیم. من در آبان ماه 64 می خواستم عازم جبهه شوم. یک ماه قبل از اعزام، پدر و مادرم مطلع شدند. چون پسر بزرگ خانواده بودم، پدرم می گفت: بمان کمکم کن و من را دست تنها نگذار اما حضور در جبهه از همه مسائل برایم مهم تر ...
نمایه - 1402/05/30
. یادم می آید مادر من یک روبدوشامبر کلفت داشت، آن را می پوشید و یک کمربند می بست و تمام این تقویم ها را داخل لباسش، پشت کمربند پنهان می کرد که نکند یادداشت ها را ببرند. پدرم خیلی هم دیر به منزل می آمد و من یادم است آن موقع برق نداشتیم. دورتادور خانه مان پر از سگ بود و گاه صدای گرگ هم می آمد. وقتی ما در ایوان منزل می ایستادیم، میدان ولیعصر که آن موقع اسمش آب کرج بود، پیدا بود و مادر من هم زن نسبتا جوانی بود و 35، 36 سال بیشتر نداشت و دو، سه تا بچه کوچک، ولی به خاطر این مسائل تحمل می کرد. از گفت وگویی با شیرین بزرگمهر، دختر جلیل بزرگمهر، وکیل تسخیری دکتر مصدق ...
آرزوی من این است که بعد از شهادتم شیرینی پخش کنید
گرفتید آن را زیاد تجملاتی نکنید و پول آن را به فقرا بدهید. این آرزوی من است که بعد از شهادتم شیرینی و نقل تقسیم کنید. مادرم و پدرم، چون کوه باشید و، چون کوه استقامت کنید و در حین تشییع جنازه ام جلوی تابوت بروید و ندای الله اکبر خمینی رهبر سر داده و سخن شهیدان را به مردم برسانید که همانا سخن شهیدان پیروی کردن از قرآن است. ای برادران عزیزم پیوسته در راه اعتلای اسلام عزیز کوشا و تمامی ...
ملت شما را به خدا پشتیبان ولایت فقیه باشید
که به پیشگاه باری تعالی می برم قبول کرده باشند هر چند که لیاقت آن را ندارم. پدر و مادر و برادران عزیزم مرا می بخشید که نتوانستم برایتان کاری انجام دهم بنابراین آخرین سخنان خود را شروع می کنم پدرجان می بخشی که کاری برایت نتوانستم کنم به مادرم بگو مثل زینب باشد مانند همه مادران شهدا مادر حمید آقا را برایش الگو کند و داداش هم مرا ببخشد که نتوانستم کاری کنم زیاد به حاشیه نمی روم نوشته ام ...
جهاد در راه خدا شیرین تر از بودن در بهشت است
، به درجه رفیع شهادت نایل آمد و پیکر مطهّرش پس از انتقال به مشهد در بهشت رضا آرام گرفت. فرازی از وصیت نامه شهید عزیزانم، من لذّت در جبهه بودن و جهاد فی سبیل اللَّه را از لذّت در بهشت بودن بهتر می دانم. پدر، تو در مسجد و تکیه ها زحمت می کشی و با امام حسین (ع) انس و الفتی داری، از او بخواه مرا شفاعت کند. مادر مهربانم، تو که به ائمه (ع) علاقه مند هستی، در ...
مادر بزرگم می گفت دست هایم مانند دست های حضرت ابوالفضل (ع) بلند است
. عکس انداختم و برای مادرم فرستادم. حسین معدنی خدابیامرز هم آنجا کنار من بود. مادر بزرگم می گفت دست هایم مانند دست های حضرت ابوالفضل (ع) بلند است باارزش ترین بازیکن قهرمانی باشگاه های آسیا در سال 2002 با بیان خسته نباشی به پهلوانان و قهرمانانی که در ستاد بازسازی عتبات و عالیات مشغول به فعالیت هستند گفت: جا دارد خسته نباشی بگویم به این عزیزانی که برای باسازی مکان ها مقدس زحمت می ...
سرپرستی 20 خانواده نیازمند | از کنج خانه هم می توان به درد مردم رسید
استفاده می کنم. یگانه از 16 سال پیش به صورت جدی دنبال کارهای خیر رفته است و در حال حاضر 20 خانواده نیازمند را سرپرستی می کند. یگانه با مرور خاطراتش نحوه آشنایی اش را با شیدا بازگو می کند: شیدا با برادرم صمیمی بود. مرتب به خانه مان رفت و آمد می کرد. همین امر باعث شد از من خواستگاری کند. چون مؤمن بود مادرم او را دوست داشت و به این وصلت رضایت داد. سپس ادامه می دهد: من پدر نداشتم. مادرم کار ...
روایت تهیه کننده تلویزیون از ارادت تصویربردار ارمنی به سیدالشهداء
به گزارش خبرنگار رادیو و تلویزیون خبرگزاری فارس، مهران مهام، تهیه کننده و فیلمنامه نویس که مهمان برنامه نشان ارادت از شبکه دو سیما بود، درباره خاطره اولین آشنایی خود با نام امام حسین(ع) گفت: اتفاقی در کودکی برایم رخ داد. در دو سالگی مادرم را از دست دادم. ما سه فرزند بودیم و پدرم دست تنها باید این سه بچه را بزرگ می کرد. بیماری ای به نام ذات الریه می گیریم و گفته بودند کارم تمام است. پدرم برایم ...
شهیدی که در ستیز عشق و ایمان، شهادت را برگزید
به گزارش پایگاه خبری تهران نیوز ، شهید عیسی جمال لیوانی از شهدای فرهنگی استان گلستان است. لذا در سطور زیر زندگینامه پربارش را مرور می کنیم: شهید عیسی جمال لیوانی دهم اسفند ماه سال 1333 در روستای لیوان از توابع شهرستان بندرگز بدنیا آمد. در دوران کودکی پدر خود را از دست داد و مادرش مسئولیت را در شرایط سخت زندگی به دوش کشاند. شهید به همراه برادرش سعی کرد تا معاش زندگی را در ...
می خواست جا پای برادرش بگذارد / رستگاری در جوار حضرت زینب(س)
به گزارش خبرنگار ایمنا ، شهید ابوالفضل علیجانی بیستم دی ماه سال 1361 در محله احمدآباد شهر شهیدپرور درچه و در یک خانواده شلوغ به دنیا آمد. ششمین فرزند از 9 فرزند خانواده بود. چهار ساله بود که برادر بزرگش در سال 1365 در عملیات کربلای چهار در منطقه ام الرصاص به شهادت رسید و او از همان سنین طفولیت مشق شهادت کرد تا اینکه پس از سال ها مجاهدت در سپاه پاسداران در مردادماه سال 1401 در سوریه به شهادت رسید ...
شهید حسین ابوالقاسمی، شرکت در تظاهرات را واجب می دانست
از جنگ تحمیلی ایشان تقاضا می کرد که به جبهه جنگ اعزام شود، اما چون سن او کمبود، با او موافقت نمی شد. تا اینکه بعد از گذشتن حدود سه ماه از جنگ برادرش حسین که منقضی 56 بود، در جبهه کرخه دزفول به شهادت رسید و ایشان از این به بعد اصرار می کرد تا اینکه بعد از عید سال شصت، در یک اردوی نیم روزه که از طرف بسیج سپاه ترتیب داده شده بود، شرکت کرد و حدود تاریخ پانزدهم یا شانزدهم به جبهه آبادان اعزام شد و ...
دیگر منتظر بابا نباش! او برای همیشه در کنار ماست
. آقا مصطفی در بخش آقایان فرمانده نوجوانان بود. این دوست آقا مصطفی واسطه شد که ما را به هم معرفی کنند. چون پدر و مادر آقا مصطفی وصلت شان فامیلی بود، استرس داشتند و، چون خود آقا مصطفی انتخاب کرده بودند، پدر و مادرشان نیز وارد این بحث شدند. خلاصه 14 فروردین سال 86 خواستگاری آمدند و 13 اردیبهشت همان سال عقد ما برگزار شد. چه صحبت هایی در لحظه دیدار در روز خواستگاری بین شما رد وبدل شد؟ ...
ارتباطم را با فضای مجازی قطع نکردم، اما فعالیتم محدود بود
پرهام چه میزان بوده است؟ پرهام مصطفوی: در طول سال پدرم بیشتر سرکار بود و نقش مهم را در خانه مادر ایفا می کرد. من تک فرزند هستم و همیشه مادرم در خانه کنار من بود. برای شرکت در آزمون ها همراهی می کرد و زمان هایی که احساس می کردم از لحاظ روحی نیاز به صحبت و مشورت دارم حتی از لحاظ تحصیلی کمک و پشتیبان من بود و اگر بخواهم در یک جمله بگویم یکی از عوامل اصلی موفقیت من مادرم بود. در ...
پسرم با شهادتش تاسوعای ما را عاشورایی کرد
.... کمی بعد رزمندگان مدافع حرم هم شهادتش را تأیید کردند. به سرعت جلوی خانه ما شلوغ شد. روز شهادت مصطفی تاسوعای ما عاشورایی شد. زمان شهادتش یک ربع مانده به اذان ظهر بود. شهادتش در تاسوعا طبق نذری بود که مادرش سال ها قبل کرده بود. مگر مادر شهید چه نذری کرده بود؟ مصطفی سه ساله بود دقیقاً یک ربع به ظهر روز تاسوعا مصطفی با موتور تصادف شدید کرد، حالش خوب نبود، معلوم نبود می ماند. مادرش ...
من دو تا پسر دارم؛ حاج قاسم و حاج علی/ پای حرف های مادر شهیدهاشمی
که از شیله بیرون زد سفید بود. یما یعنی مادر. مادر پیر شده بود. دست های لرزانش را گرفتم: همونجا موندین یما؟ زیر لب ذکر گفت: خدا مردگانتو بیامرزه. مرحوم برادرم، اون موقع کارمند بود. اومد زندگیمو دید: جا که خیلی تنگه. اینطور نمیشه بین این همه اسباب زندگی کرد. گهواره رو کجا میزاری؟ کجا میشینی بین این همه خرت و پرت؟ من یتیم بودم. فقط شیش تا برادر داشتم. پنج تا ناتنی و یکی تنی. هر کدومشون قد ده تا برادر ...
رفیق شاهچراغ؛ قهرمان ایران
و بعد اینکه پاهایش آسیب دید، از کار افتاد و دیگر توانایی کار ندارد. مادرم هم مشکل کلیه دارد و دیالیز می شود. بادپا از سال های دور تعریف می کند: من و برادرهایم از 9 سالگی برای اینکه بتوانیم خرج مدرسه را جور کنیم، کار می کردیم؛ از فروختن موز و بستنی در پارک آزادی شیراز تا بعد که بزرگ تر شدیم و بنایی کردیم. وی ادامه می دهد: زندگی سخت بود، مجبور به ترک تحصیل شدم و رفتم سربازی و ...
مادر سرباز عراقی خطاب به پسرش: شیرم حرامت باد اگر به اسرای ایرانی آسیب بزنی
. نانوایی هم نداشتیم. خانواده را به ماهشهر منتقل کردیم و خودمان به آبادان برگشتیم.10 آبان 59 و یک روز بعد از اسارت شهید تندگویان من هم به اسارت بعثی ها درآمدم. از راست، نفر دوم ایستاده، الرمادی 6 در آبادان که بودیم، عراقی ها تا پشت بهمن شیر آمده بودند. ما تا ایستگاه 7 رفته بودیم و به ماهم گفتند، خطر دارد نروید ما هم فکر می کردیم خطر همان بمب و خمپاره است و می گفتیم آبادان که پر از ...
من این مرگ را از عسل بر وجودم گوارا تر می دانم
و برای این سید، به جهاد رفته و شربت شهادت نوشیده است! وصیتم به پدر و برادر و خواهرانم این است که بعد از شهادتم، سیاه نپوشند و عزا نگیرند، چون شب دامادی ام است و خوب می دانید قلب و روحم همیشه پیش معبودی بود که از همه کس به او نزدیک ترم و این آرزوی من بود و می خواهم که شیرینی بدهید و افتخار کنید که برای اسلام و برای مردی به جهاد رفتم که نایب صاحب الزمان (عج) است. ای پدر و مادر عزیز ...
پدرم از یاران دکتر مصدق بود
امیر تومان بوده؛ یک نظامی اهل موسیقی بود و خودش قره نی می زد و بعد دخترش را هم با موسیقی آشنا کرد. آن موقع مادر من خیلی خوب تار می زد. تاریخ را خیلی خوب می دانست. زندگی نامه ناپلئون بناپارت را هم از زبان فرانسوی به فارسی ترجمه کرده بود، پدرم وصف او را بسیار شنیده بود، تا اینکه مادرم یک شعر برای روزنامه اقدام می فرستد. پدرم شعر را می خواند و عاشق مادرم می شود، بعد هم کسی را می فرستد خواستگاری و خیلی ...
دلتنگی هایی به وسعت دل اَسراء
به دلیل جانبازیش یک طرف بدنش بی حس شده بود اکنون می گوید خواهر بعد شهادت حاج عباس کل بدنم بی حس شده چرا که علاقه و وابستگی برادرم به سردار مثال زدنی بود. وارد مسجد که شدیم چهره آشنایی ندیدم، هر بار نیم ساعت طول می کشید تا با دوست و آشنا سلام و احوالپرسی کنم، سه روز بود که خبری از سردار نبود بعد از نماز داخل ماشین، دوست برادرم زنگ زد بعد آن تماس برادرم دیگر حال خوشی نداشت بعد اینکه وارد ...
پارتی شبانه دختر جوان را بی عفت کرد/ پسر شیطان صفت نقشه های پلید را اجرایی کرد
پیگیری های آگاهی در محله ای دور از محل سکونتمان در یک خانه فساد پیدا شد. از آن روز به بعد اجازه رفتن به مدرسه و داشتن موبایل را به او نداده ام. او از اعتماد من و پدرش سوء استفاده کرد و آبروی ما را برد. ما خانواده آبرومندی هستیم. شوهرم 25 سال در یک کارخانه ریسندگی کار کرد و پول حلال آورد. نمی دانم این بچه چرا این کار را با ما کرد. بعد از حرف های این مادر، از آنجایی که ...
دانش آموز خراسان شمالی رتبه یک کنکور علوم انسانی
به گزارش خبرگزاری علم و فناوری از خراسان شمالی، رتبه اول کنکور سال 1402 رشته علوم انسانی، در مصاحبه با خبرنگار خبرگزاری، خود را اینگونه معرفی نمود: مهدی نیکوکار هستم، از روستای رویین شهرستان اسفراین، دوران راهنمایی را در مدرسه نمونه دولتی و دوران دبیرستان را در مدرسه تیزهوشان شهید بهشتی گذرانده ام. او عنوان کرد: پدر و مادرم تا مقطع راهنمایی تحصیل کرده اند و پدرم کارگر ساده است . ...
حجاب شما کوبنده تر از خون من است
.... حال خدمت شما خواهرانم سلام عرض می کنم و می خواهم حجاب اسلامی را رعایت کنید؛ چون حجاب شما کُوبنده تر از خون من است و نیز شما از می خواهم پس از شهادتم به تبلیغ اسلام بپردازید و امام عزیز و یارانش را دعا کنید و برای پیروزی اسلام و نابودی کفار دعا کنید. برادران عزیزم! از اینکه برادر خوبی برای شما نبودم، می خواهم مرا حلال کنید و دنباله رو خون شهدا و همراه با ولایت فقیه باشید. حیات ...
مروری بر زندگینامه شهید مدافع حرم ماشاءالله شمسه
به گزارش خبرنگار دفاع پرس ، از خرم آباد، ماشاءالله شمسه در سال 1346 در خانواده ای مذهبی در روستای سراب از توابع بروجرد دیده به جهان گشود. پدرش محمد موذن و متولی مسجد بود. شهید شمسه از کودکی خصوصیات منحصر به فردی مانند احترام به پدر و مادر، دلسوزی و ایمان قوی داشت. در سال 64 به عنوان بسیجی به جبهه رفت و تا سال،72 در این مناطق خدمت کرد. در همان سال 64 بعد از سه ماه گذراندن دوره وارد سپاه شدند. و ...