سایر منابع:
سایر خبرها
من می جنگم تو دعا کن
های کثیفش را می شست. می گفتم پسرم تو خسته ای اجازه بده من بشورم می خندید و به کارش ادامه می داد. این مادر شهید افزود: سن و سالش که به اعزام جبهه ها نزدیک شد، کار هر روزش این بود که بعد از مدرسه برود جلوی در سپاه و از زمان اعزام باخبر شود. غروب که به خانه می آمد غرق در افکار بود. بعد از نماز کارش گریه و دعای زیاد بود که خدایا پس کی نوبت من میشه . می گفتم ننه جان تو هنوز خیلی بچه ای. بشین ...
گریز از خشونت پناه به خانه امن
که کارت ملی ام را بردارم. وقتی برای رفتن به بیمارستان به او گفتند؛ نیاز به همراه دارم هم نیامد. تمام بدنم سیاه و کبود شده بود، یک روز و یک شب را هم در بیمارستان گذراندم و از آنجا من را به بهزیستی ارجاع دادند و 40 روز در آنجا بودم. بعد به خانه امن معرفی شدم. دو سال به او فرصت دادم، اما حتی در جلسه های مشاوره هم فحاشی می کرد. یک بار در موسسه و در مقابل مددکار ها من را کتک زد که بابت آن هم ...
بغض مادر حسن آمریکایی برای کودکان غزه
انتظار آمدن پسرم را کشیدیم پدر و مادر حسن طلا تا 12 سال بعد از شنیدن خبر شهادت او منتظر آمدنش بودند. مادر شهید درباره روزهای انتظار می گوید: اول می خواستند اسم پسرم را جزو مفقودین بنویسند. اما من یکی دو سال اول راضی نشدم. با خودم می گفتم شاید پسرم برگشت. می رفتم از دوستانش می پرسیدم تا بلکه خبری از حسن بگیرم. انتظار واقعا سخت است. تا اینکه همسرم با چشم های منتظر به رحمت خدا رفت. 40 روز بعد ...
برای فرار از خانواده به پارتی شبانه رفتم/ تجاوز پسرشیطان صفت به دختر 16ساله
گرفت و دوستانش را که یک پسر و دو دختر بودند، دعوت کرد. بساط مشروب و گل هم بر پا بود. هر آنچه می دیدم، برایم تازگی داشت ولی ته دلم خیلی آشوب بود. احساس دوگانه ای داشتم؛ هم برای خانواده ام دلم تنگ شده بود و هم خوشحال بودم که در چنین فضایی تنها هستم. احساساتم را به سمیرا گفتم. او هم گفت بهتر است دیگر خانه نروم و از خاطرات خودش برایم گفت و کمی آرام شدم. با خودم گفتم ...
قتل بهار کوچولو بر اثر شکنجه های مادر و دوست پنهانی اش
و دخترش به خانه ام آمدند. من خودم یک بچه دارم و بهار را مانند فرزند خودم می دانستم. اما چند بار دیده بودم بدن او کبود است .مادرش او را به شدت تنبیه می کرد. آخرین بار هم وقتی از محل کار به خانه برگشتم متوجه شدم بهناز دخترش را کتک زده و او ضربه مغزی شده است. بهناز ترسیده بود و می گفت تحمل زندان را ندارد. او از من خواست تا ماجرا را گردن بگیرم. من هم به خاطر بهناز به دروغ گفتم بهار را کتک زده ام .اما ...
پرستو، ساجده، عاطفه؛ ماجرای این سه زن، وحشتناک است
فهرست اخبار زیرنویس1 روایت اول2 روایت دوم3 روایت سوم روزنامه اعتماد در گزارش امروز خود روایتی از زندگی سه زنی که در معرض خشونت خانگی بوده اند را آورده که در ادامه می خوانید ساجده، گیسوهای تاب دار سیاهش، سه بار دور دستان مراد پیچیده شده و از پاهایش، آویزان از سقف مانده. پرستو، مهره پنجم کمرش زیر [... ...
سبکبال و همیشه در صحنه
امدادرسانی به مجروحان بر اثر ترکش خمپاره به شهادت رسیدند. خواهر شهید ماجرای شهادت شهناز حاجی شاه را چنین نقل می نماید: موقعی که جنگ در خرمشهر شدید شد، همه ما به خانه دایی مان در اهواز رفتیم، اما شهناز تاب نیاورد و گفت که همه دوستانش و مردم در خرمشهر هستند و او باید به کمک آنها برود و تنهائی راه افتاد و به خرمشهر رفت.... شهناز و عده ای دیگر پیش خانم عابدینی قرآن می ...
مجتبی آقای خامنه ای را بیشتر از پدرش دوست داشت
بیکاری نداشت. برایش ترازو خریده بودم. لب خیابان می نشست و وزن کشی می کرد. یک بار که مادرش می خواست برای خانه چیزی بخرد، همه پول هایی را که کار کرده بود ریخت وسط و گفت مامان با این پول ها بخر؛ همه ش مال شما. می خواست برود بنایی، اجازه ندادم. دبیرستان درس می خواند، ولی جثه اش ضعیف بود؛ از پس کارگری برنمی آمد. یک روز که بیرون بودم دیدم پسری از قرقره آویزان شده؛ یک طرف قرقره را می کشید اما خودش ...
حسین زمان تنهاست/ نباید اجازه دهیم دشمن پا را از گلیمش درازتر کند
ازی معبر مین، براثر انفجار مین به شهادت رسید. پیکر پاکش پس از تشییع، در امامزاده علی صالح ایلام به خاک سپرده شد. وصیت نامه شهید؛ حسین زمان تنهاست شهید در وصیت نامه خود می گوید: بار خدایا، خودآگاهی که هدف و پیکار ما نه از آن جهت است که به پایگاه قدرتی برسیم و یا چیزی از کالای بی اجر دنیا را به چنگ آوریم، بلکه بدان جهت است که نشانه و پرچم های دین تو را برافرازیم و ستمدیدگان تو در ...
ادبیات، قیمت تمام شده جنگ را برای ملت ها مشخص می کند
همسرم گفت: وقتی اسیر شدی و دیگه نیومدی دختر چهار سالت منو خیلی اذیت کرد و سراغت می گرفت. یه شب بهش تشر زدم. چند روز بعد شب که رفت حوابید، اومدم روش بپوشونم تو سر این دختربچه چهار ساله یه دسته موی سفید دیدم. طرف دیگر. این خاطرات و آنچه گذشته است، قیمت جنگ است. سرهنگی در ادامه سخنانش گفت: 5 فروردین سال 1372 به مرتضی آوینی گفتم: خیلی تو خرمشهر موندی، کی برمی گردی؟ مرتضی جواب داد: خرمشهر ...
صحبت های فریبنده فروشنده لباس، زن متاهل را به خیانت واداشت/ آن قدر از من تعریف کرد که فریب خوردم!
.... روزی برای خرید لباس به یک بوتیک لباس فروشی که فروشنده آقا داشت، رفتم. یک لباس انتخاب کردم فروشنده طوری از آن لباس و ظاهر من تعریف می کرد که من احساس کردم دقیقا کلماتی را به کار می برد که من از همسرم انتظار داشتم به من بگوید با این حال علیرغم اینکه آن لباس مورد پسندم نبود آن را خریدم و از آن به بعد هر چند روز یک بار به بهانه خرید لباس به آن بوتیک سر می زدم در واقع خرید لباس بهانه ...
روایت ماموریت دوفروندی اف پنج هایی که از سلیمانیه برنگشتند
! نگران نباش! می خواستند تو را امتحان کنند. حالا چه می خواهی؟ گفتم من نماز نخوانده ام. تمام لباس هایم کثیف و خونی است. من را به حمام بردند و تر و تمیز شدم. بعد هم نمازم را خواندم و شب رسید. صبحش کاروانی آماده کردند و از آن جا در اختیار آقای بابایی از سپاه قرار گرفتم که در قافله قاچاق برگردیم. در طول مسیر هم جاهایی بود که همه قاطر داشتند، بعضی جاها هم بود که فقط من قاطر داشتم. بلندی هایی هم بود که برای ...
آخرین دیدار
را زدم ، داداش کوچیک ترم درب را باز کرد بغلش کردم، بوی پدرم را میداد.... وارد خانه شدم کسی نبود ، پرسیدم داداش بابایی ، مامانیی کو؟؟ گفت بابا حالش خوب نبود با مامان و عمو رفتن بیمارستان، کم کم داشتم به تصوارتی که در ذهنم ترسیم کرده بودم میرسیدم. بلافاصله با مادرم تماس گرفتم ، با تعجب جواب داد مگر اهوازی مامان؟ گفتم بله ... بغضش ترکید و گفت خوب شد آمدی پدرت دائم سراغت را میگرفت ...
خبر خوب| صاحبخانه ای که سبب خیر برای تازه عروس و داماد شد
کادو گرفتند. صاحب خانه خیر اما تا دل این بچه ها را شاد نمی کرد ول کن ماجرا نبود! این دو زوج را ماه عسل به ویلای یکی از دوستانش که صاحب یک کارخانه بود فرستاد. در نهایت هم به لطف خدا داماد مسئول فروش کارخانه دوست صاحب خانه اش شد! این یک داستان واقعی است که شما برایمان روایت کردید. زن می گوید: شبی که خواستم به همسرم بگویم برویم، آن زیر زمین را اجاره کنیم، دلم شکست و حالم بد شد، اما عشق مان را انتخاب ...
روایت رزمندگان از حرم حضرت زینب (س) در جنگ سوریه
(س) یک عکس با لباس نظامی بگیرد. بالاخره با تمام محدودیت هایی که برای ورود به حرم با لباس نظامی وجود داشت به عشق حضرت زینب (س) دل را زد به دریا و چند نفری با لباس رفته اند داخل. یکی از دوستانش جمله ای عربی را برایم پیامک کرده بود و اولش نوشته بود: این سخنی از محمودرضاست. آن جمله این بود: اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة . یعنی: اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت ! پرسید ...
دنیا بداند با خون فرزندانمان پای آرمان های انقلاب ایستاده ایم
به ویژه حضرت اباعبدالله (ع) داشت. نذری می داد و برای مسجد روستا هم طبل خریده بود. او در هیئت شیفتگان کوثر در زابل شرکت می کرد، به طوری که این هیئت بعد از شهادت علی به صورت خودجوش 40 پنج شنبه برای علی در گلزار شهدای زابل و چند بار هم در منزل خودمان مراسم زیارت عاشورا برگزار کرد. علی حافظ قرآن بود و چندین لوح تقدیر هم دریافت کرده بود. دردانه خانه ام بود. هیچ چیز دنیایی را برای خودش نمی خواست. ...
شکایت از اورژانس بعد از مرگ شوهر
روز گذشته زن جوانی به دادسرای امور جنایی تهران رفت و از امدادگران اورژانس شکایت کرد. او در تحقیقات گفت: چند روز قبل برای انجام کاری از خانه خارج شدم و ساعتی بعد همسرم تماس گرفت و مدعی شد که حالش خوب نیست. از آنجایی که همسرم سابقه بیماری داشت، از او خواستم با اورژانس تماس بگیرد و خودم هم بلافاصله راهی خانه شدم. او ادامه داد: در میان راه بودم که همسرم تماس گرفت و گفت اورژانس موتوری ...
فیلم افشای رازهای پنهانی پردیس احمدیه ! / چطور بازیگر شدم !
؟ من آقای قاسم زاده را خیلی دوست دارم، خودشان فوق العاده هستند. شرایط آن جنگل سخت بود، در یک کلبه بود (خدا بیامرزد ماهچهره خلیلی هم بازی می کرد) اولین بار بود که یک ماه از خانواده دور بودم، شرایط برایم خیلی سخت بود. یادآوری در چه دوره ای بود؟ بعد از کلاس هنرپیشگی . آن قدر آقای قاسم زاده را دوست دارم که رفتم و نقش را بازی کردم. آن هم نقش بامزه ای بود آن سریال یک عالمه ...
آموزش تن فروشی برای دختر 15 ساله!!
و موزیک شروع شده بود. به همین خاطر هستی را برداشتم و از آن جا بیرون زدم. حالا احساس گناه و عذاب وجدان درحالی رهایم نمی کرد که هستی هم التماس می کرد تا او را به خانه خودشان نبرم! به ناچار هستی رابه خانه خودم بردم ولی ترانه با من تماس گرفت و مدعی شد به اتهام آدم ربایی از من شکایت می کند! این بود که به کلانتری آمدم تا این ماجرای وحشتناک را گزارش بدهم! اما ای کاش ... بیشتر بخوانید: مطلبی که همه دانشجوهای دختر و پسر باید بدانند ...
تکرار قتل بابک خرمدین در تبریز / پدر غیرتی مهسا را فجیعانه کشت
داده شد در همان ابتدا لب به اعتراف قتل دخترش گشود و گفت: چهار واحد آپارتمان دارم و از وقتی همسرم فوت کرد، مهسا مدام از من می خواست یکی از آن ها را در اختیار وی قرار دهم تا زندگی جداگانه و مجردی داشته باشد اما من به شدت مخالفت می کردم، چرا که چه معنی دارد یک دختر جوان و 30 ساله به دور از خانواده اش و به تنهایی زندگی کند. اما مهسا وقتی با مخالفت های من روبرو شد، برای حرص دادن من دست روی نقطه ...
ماجرای نجات یک خانواده از آتش به دست شهید شیرخانی
حفظ قرآن برود. خاص شد و پر کشید وی افزود: تواضع و فروتنی فوق العاده ای داشت و طوری زندگی می کرد که کسی نمی دانست درجه دار است. لباس هایش را به ندرت برای شست و شو به خانه می آورد. برای همین ما بعد از شهادت فهمیدیم درجه اش چیست. رفتار و برخوردش با مردم جوری بود که کسی متوجه جایگاهش نشوند. با افرادی که مسن بودند رفتار خوبی داشت و هر زمان فرصت می کرد به آن ها سر می زد. بسیار روی ...
قتل تازه داماد به خاطر رها کردن عشق قدیمی
سال ها معشوقه شوهرم بود. او گفت آنها مدت ها با هم رابطه داشتند و هنوز هم یکدیگر را دوست دارند. من با ژیلا دعوا کردم و گفتم پایش را از زندگی ما بیرون بکشد. ژیلا از اینکه پرهام با او ازدواج نکرده ناراحت بود و بعد از اینکه ما با هم دعوا کردیم من گوشی را قطع کردم. فکر می کنم داریوش شوهرم را کشته است. چون او رابطه دوستانه بسیار نزدیکی با برادران ژیلا دارد و آنها هم تهدید کرده بودند که شوهرم را از کرده اش ...
متهم به قتل در دادگاه: ناخواسته در خواب به پهلوی مادرم لگد زدم،سرش خورد به بخاری و فوت کرد
زدم اما غیرعمدی بود. با تکمیل تحقیقات برای متهم کیفرخواست صادر و پرونده برای رسیدگی به شعبه 10 دادگاه کیفری یک استان تهران فرستاده شد. در ابتدای جلسه دو دختر مقتول برای برادرشان درخواست قصاص کردند. خواهر بزرگتر در حالی که بشدت ناراحت بود به قضات گفت: از وقتی به خاطر دارم برادرم همیشه مادرم را اذیت می کرد و چندباری هم او را کتک زده بود حالا هم مطمئن هستیم که او مادرمان را به عمد ...
گزارش 2 مرگ خودخواسته در پایتخت
شهرهای شمالی است و از مدتی قبل همراه برادرش به تهران آمده و زندگی می کردند. اما سه روز قبل با این بهانه که قصد دارد با دوستانش به سفر برود خانه را ترک کرده و دیگر از او خبری نشده بود. بازپرس شعبه سوم دادسرای امور جنایی تهران دستور انتقال جسد به پزشکی قانونی برای مشخص شدن علت اصلی مرگ و ادامه تحقیقات را صادر کرد. ...
اندر احوالات طرفداری
سکینه تاجی/ صدایم کمی بالا رفت و گفتم: منتظرم! گفت: تقصیر من نبود اول جعفری فحش داد... . می دانستم اهل فحش و فحش شناسی نیست اما مجبور شدم بپرسم فحش یعنی چی مثلاً؟ می خواستم ببینم حرف آن قدر زشتی بوده که لازم به برخورد فیزیکی بوده باشد یا نه، همین حرف های ناپسند معمولی را فحش به حساب آورده و از خجالت طرف درآمده؟ گفتم: اصلاً دوست ندارم حرف زشتی رو تکرار کنی ولی لطفاً بگو که جعفری چی گفت دقیقاً؟ ...
سه سال است که خانه من بهشت زهرا (س) است + فیلم
می رفت و در جواب این سوال من که تو به اندازه کافی در مقاطع مختلف بودی و چرا الان باید به غسالخانه بروی او گفت مادر حضرت آقا دستور دادند و در حال حاضر جنگ است. مردم به ما نیاز دارند اگر من نروم چه کسی برود؟ مصطفی الحمدلله به میدان رفت و عاقبت به خیر شد. وی بیان کرد: مصطفی روزهای آخر به من می گفت مادر مرا به خانه ببر اما نتوانستم این کار را بکنم ولی الان خانه را پیش مصطفی آورده ام. درست ...
آموزش مواجهه با مرگ
سال گذشته، نتایج چنین اسکن هایی را زیاد بررسی کرده بودم، به امید پیدا کردن روشی که شاید برای بیمار مفید باشد. اما این یکی فرق داشت: اسکنِ خودم بود. در بخش رادیولوژی نبودم، لباس جراحی و روپوش سفیدم را نپوشیده بودم، بلکه لباس بیماران را به تن و سرمِ وریدی به رگ داشتم. از کامپوتری که پرستار در اتاقم گذاشته بود، استفاده می کردم. همسرم لوسی ، و یک پزشک داخلی هم کنارم بودند. —از متن کتاب مطالب ...