اولین علت اعتیاد، همچنان با فاصله: رفیق ناباب
سایر منابع:
سایر خبرها
توسل مهدی سلحشور به یک شهید با نا مبارک حضرت زهرا (س)
اینکه آرام بشوم، شب بعد به قم، حرم حضرت معصومه (س) رفتم. بعدازاینکه زیارت خانم کمی آرامم کرد، برگشتم تهران. آخر شب به خانه رسیدم، خواهرم در را باز کرد. خسته بودم و بی حوصله. گفت: داداش، پدر جعفر آقا اومده بود در خونه می خواست شما رو ببینه. خشکم زد. پدر جعفر؟ اینجا؟ ادامه داد: یه عکس هم از جعفر برات آورد. عکس را گرفتم و به رختخواب رفتم. پتو را روی سر کشیدم و عکس را به سینه ...
اینترنت یا تخمه؟ مسئله این است!
گفتگوی ویژه خبری را از صدا و سیما می بینیم. مدیر حسابداری شرکت همراه اول می گوید: تو مسیر که می اومدم قیمت یک بسته صد گرمی تخمه رو چک کردم، 29 هزارو 440 تومان بود... و پنج گیگابایت اینترنت هم معادل یک بسته تخمه است. اگه یک مقدار تعادل ایجاد بشه توی اقتصادمون خوبه! بعد از این سخنان اقتصاددانان یک جلسه اضطراری تشکیل دادند تا محاسبه کنند که قیمت هر صد گرم تخمه باید معادل چند ...
قتل به خاطر کارت سوخت!
بنزین زدن ارزش این قتل را داشت؟ من مشروب خورده بودم و در زمان قتل حالت طبیعی نداشتم. بعدش هم که هیچکس سراغی از من نگرفت و تنها شدم و به همین خاطر آمدم ایران و گفتم رضایت اولیای دم کارگر پمپ بنزین را با پرداخت پول بگیرم که نشد و دستگیر شدم. حرف آخر. من قصد قتل نداشته و به خاطر مصرف مشروب حالت عادی نداشتم. خودم وقتی شنیدم آن مرد فوت شده ناراحت شدم و به ایران برگشتم تا بتوانم رضایت بگیرم. ...
این خانم بازیگر هم از ایران رفت؟
مردمم هستم از وقتی اومدم بیشتر مترو سوار میشم تا مردم رو بیشتر ببینم ....اخ من دوسال و نیم نیستم، دلم برای تک تک تون تنگ شده....وقتی رفتم تازه فهمیدم چقدر عاشقتون بودم ....عاشق همه تون.......قبلا وقتی جای شلوغ بود، جای صف بود .ترافیک بود فحش میدادم. میگفتم چقدر بدبختیم ...دستفروش میدیدم ...بچه های فال فروش رو میدیدم. بچه های سر چهارراه رو میدیدم هم دلم می سوخت و هم عصبی می شدم ...ولی الان می ...
چهار خاطره از حاج قاسم سلیمانی در چهارمین سالگرد شهادت
132کتاب به شرح زیر است: ما یکی از اشرار بزرگ سیستان و بلوچستان را که سال ها به دنبال او بودیم و هم در مسئله قاچاق مواد مخدر خیلی فعالیت می کرد و هم از تعداد زیادی از بچه های ما را شهید کرده بود، با روش های پیچیده اطلاعاتی برای مذاکره دعوت کردیم به منطقه خاصی و پس از ورود آن ها به آنجا او را دستگیر کردیم و به زندان انداختیم. خیلی خوشحال بودیم. او کسی بود که حکمش مثلاً پنجاه بار اعدام بود ...
خلاصه داستان قسمت 325 سریال ترکی خواهران و برادران
پس بگیر آسیه همه چیز منه نمیخوام واسش اتفاقی بیوفته اگه محاکمه بشه واسش 9 تا 15 سال حبس میبرن! صرب میگه عیب نداره چشم بهم بزنی تموم میشه میاد بیرون عمر التماسش میکنه که صرب با خونسردی میگه چیشد؟ تو که میخواستی منو بکشی؟ چرا به این حال افتادی؟ سپس بعد از کمی کری خوندن درو میبنده و میره که عمر با عصبانیت رو در میزنه و میگه خودم میکشمت! اورهان کنترلش میکنه و اونو از اونجا میبره. سوزان که ...
اسنپ و بازاریابی شایعه
گیل خبر/ محمد رحیمی جان باختن 2 کودک و 5 بزرگسال در شهرهای تهران و کرج در پی استفاده از آب معدنی اورست فوت 10 نفر بر اثر تب کریمه کنگو به علت مصرف گوشت های آلوده خروس بنفش هک شدن اطلاعات بانکی بیست میلیون ایرانی اعلام ورشکستگی دیجی ... و توقف فعالیتش کلاهبرداری و سواستفاده یک راننده اس...پ از چند مسافر ... خب این روزها در طول ...
جست وجو برای شیرخشک به نوزاد ربایی ختم شد
داروخانه شدم، اما لحظاتی بعد صدای روشن شدن خودرو به گوشم رسید. وقتی سرم را به طرف خیابان برگرداندم با صحنه باور نکردنی روبه رو شدم؛ راننده پایش را روی گاز گذاشت و به سرعت دور شد. با دیدن این صحنه، ثانیه هایی شوکه شدم و توان هیچ حرکتی را نداشتم، اما بعد با داد و فریاد به داخل خیابان رفتم و به طرف خودرو دویدم، ولی او سرعتش زیاد بود و خیلی زود از دید من خارج شد و فریاد کمک خواهی ام هم به جایی نرسید ...
درخواست چندباره نخست وزیر عراق برای دیدار با سردار
مراسم رو می یایین، به خاطر حضرت زهرا بیایین! چون من سال دیگه نیستم! قرار نبود دوباره به سفر برود؛ اما هنوز نیامده، برنامه ای پیش آمد که مجبور شد برای هفته بعد قرار سفر بگذارد. بچه ها که موضوع را فهمیدند، خیلی بی قراری کردند. هنوز دو روز نشده بود از سفر برگشته بود، حالا باید دوباره می رفت. با اینکه همه اعضا خانواده از اول با این سفرها و نبودن ها و دلهره ها آشنا بودند، چه زمان جنگ که حاجی ...
راه خِیری که با دعای مادر باز شد...
خانواده ام مطرح کنم و دوست نداشتم مزاحم آنها باشم و از این جهت درباره مشکلات با آنها صحبت نمی کردم. بعد از مدتی نامه حراج خانه از سوی بانک برایمان ارسال نمی شد. برایم سوال شد که چه شده است. رفتم شعبه بانک و آنجا فهمیدم یک آقای خیری به بدون اطلاع ما و با معرفی یکی از دوستانم قسط های خانه را برای مدت یک سال پرداخت کرده است. تا به امروز من برایش دعا می کنم. بعدها فهمیدم که کار او همین بود، با اینکه ...
خلاصه داستان قسمت 91 سریال ترکی زغال اخته
. سپس عامر به آذرخش زنگ میزنه و میگه این روزها تو داری میری سرکار شعله هم سرکاره دوعا تنهاست و اگه جایی بخواد بره خیلی واسش سخت میشه با بچه واسه همین از شرکت یه راننده با ماشین میفرستم تا اونجا باشه جایی خواست برین راحت باشین آذرخش تشکر میکنه و میگه خیلی به فکری دستت درد نکنه و بعد از گفتن دوست دارم تلفنو قطع میکنه. آذرخش پیش دوعا میره و میگه عامر قراره یه راننده با ماشین بفرسته دوعا میگه واسه چی ...
صمدیان: سینما هنوز متولد نشده است
می کنم، به شیر گرسنه ای است که به مورچه ای قناعت کرده است. چیزی که انسان می بینید، نسبت با آن چیزی که بیرون می دهد، همین حالت را دارد. بعد به بخش های مختلف تاریخ از آتلیه داووینچی تا عکاس های معروف زمانه رفته بودم و در این باره توضیح داده بودم. آن سال به دفتر مجله دنیای تصویر رفتم؛ روی میزم پر از عکس های عکاسان مطرح دنیا بود. اما به خود گفتم، ما تا رسیدن به آن حس ازلی اولیه که از دیدن یک چیز داریم ...
لیلی منم سرگذشت راضیه فدایی و عشق او به شهید مهدی سورچی است
دیالیز می شد و خیلی دوست نداشت توی آسایشگاه بماند. برای همین با همان آمبولانسی که او سوار شد، رفتیم منزلشان و من اولین بار راضیه خانم فدایی همسر ایشان را دیدم، خانم جوانی که در 19 سالگی به خواستگاری مهدی سورچی رفته بود؛ اما قصه اینجا تمام نشد ... چند ماه بعد از مصاحبه من در آبان 1385 مهدی شهید شد! آن موقع ها من فقط یک کتاب چاپ کرده بودم پاییز آن سال ها و تجربه امروز را نداشتم. در حال جمع ...
شکوفایی اقتصاد محلی با شیر شتر
...> اقتصاد فرصت ها در شرایط بحرانی خشکسالی که در بیشتر استان های کشور همچنان بارانی نمی بارد و چشمه ها و چاه ها با کاهش سطح آب روبه رو هستند، مدیریت مصرف آب و اقتصاد تنها در تغییر الگوی کشت کشاورزی یا صرفه جویی در مصرف آب و اجرای طرح های مکانیزه آب خلاصه نمی شود. در واقع پرورش شتر ظرفیتی است که می تواند خشکسالی را به فرصت تبدیل کند. سال هاست پرورش صنعتی شتر در بسیاری از کشور های حاشیه خلیج ...
سکوت ابدی بانوی سخن
امیربانو کریمی به گفته خودش 50 سال از عمرش را معلمی کرد و در این مدت 30 سال در دانشگاه تهران به دانشجویان ادبیات، درس آموخت. او همزمان با اوج گیری کرونا در سال 99 در قالب کارگاه های آنلاین به صائب خوانی و تحلیل شعرهای او و سبک هندی برای دانشجویان و علاقه مندان ادبیات فارسی پرداخت و این آخرین فعالیت آموزشی او در طول بیش از نیم قرن معلمی اش بود. این استاد برجسته ادبیات، سه چهره شاخص فرهنگی و هنری را در زندگی شخصی اش همراهی می کرد. نخستین آنان سید کریم امیری فیروزکوهی، پدر ...
روایت پزشکی که مادرش را با دعای رهبر بدرقه کرد
های شدید بچه اول را نداریم، از همین جایگاه اعلام می کنم که خیر! پوست ما هم سر بچه اول از بی تجربگی هایمان کنده شده است؛ بابت کولیک، رفلاکس، آروغ گرفتن، حتی نم دادن همیشگی پوشک و...تا بعد، مراقبت مداوم در چهاردست و پا رفتن و شروع ایستادن و تاتی...و تمام وقت در اختیار بچه بودن بابت سرگرم کردنش تا خود سه سالگی. همه ما در سال های اولِ فرزند اولمان خیلی وقت پایش گذاشتیم، چون کسی را جز ما نداشت و هم ...
خلاصه داستان قسمت 324 سریال ترکی خواهران و برادران
اینجا برو تو هم سپس بعد از رفتن آنها شنگول میگه من باید برم یکم حرف دارم باهاشون. او پیش آکیف میره و باهاش دعوا میکنه و میگه تو داری چیکار میکنی؟ تا ماشینشون همراهیشون میکنی؟ من که شنیده بودم حرفاتو با نباهت که میگفتی اون شوال احمدو کشته چرا از این استفاده نکردی بچه رو نجات بدی؟ آکیف بهش میگه فیلم پرت شدن ولی از ساختمان دست شوال بود از اون استفاده کرد و تهدید کرد که کاری به کارشون نداشت نباشم شنگول ...
مجاهدان استان بوشهر(43)؛ روایت مادر شهید عبدالرضا معزی از خبر شهادت فرزند
وی زمینی کرمان افتاد. قبل از اینکه تقسیم شوند به مرخصی آمد. لباس هایش را برایش درست کردم. اتفاقاً خیلی خوب هم درآمد یک دست لباس هم خودم برایش دوختم و به او گفتم: که وقتی آمدی، یک دست لباس دیگر برایت می دوزم و هر وقت به تو لباس دادند به آنهایی که نیاز دارند بده. بعد از مدتی با خواهرزاده ام برای دیدن، رضا به کرمان رفتم. وقتی به آنجا رسیدیم، آمد و ما را به مسافرخانه رساند و خودش به پادگانش ...
هلما دیگر از رهبر ناراحت نیست
خیلی اصرار داشتم اون جلو بشینم. دلم بود نزدیک تر بودیم. می خواستم بهتر ببینم. که یکهو که جلسه تموم شد اومدن دنبالم و ما رفتیم توی یک اتاقی. اونجا خانواده شش تا شهید دیگه هم بود. بعد رهبر اومدن. همه حرف زدن. ما خانواده پنجمی بودیم فکر کنم. بعد من اون حرف رو زدم. گفتم آقا من از شما ناراحتم. شما رفتید سر مزار شهدای دیگه. سر مزار شهید آرمان مثلا اما سر مزار پدر من نرفتید. رهبر هم گفت اگه زیارت قبر پدرت ...
حاج قاسم از کودکی تا شهادت
.... تا فرمانده تیپ را نبینم نمی آیم زمانی که نخستین بار به جبهه رفتم، زمستان سال 1360 بود، در ارتفاعات چاه نفت رو به روی امامزاده آن بالا بودند که عملیات فتح المبین انجام شد. رزمندگان گفتند: فرمانده تیپ می خواهد بیاید بازدید کند. من برایم خیلی جالب بود که حالا این فرمانده چه کسی است و بلند شدم رفتم حالا نه نظامی نه هیچی تا آن وقت ندیده بودیم، بسیجی به جبهه رفتیم می خواستم ...
گپ وگفت صمیمی حوزه نیوز با آیت الله سیفی مازندرانی / تمام فرزندانم طلبه هستند
کشاورزی تو را شناخت و به من تحویل داد. در ایام زمستان و تابستان هم کار ما ماهیگیری بود. بنده به یاد دارم که سال دوم یا سومی بود که راه می رفتم. یعنی بچه ای بودم که تازه به راه می افتد، در کنار دریا بودیم و ابوی تور می انداخت و ماهی می گرفت و ما جمع می کردیم. تا این که بزرگ تر شدم و همراه با پدربزرگم برای ماهیگیری می رفتم. بعد که بزرگتر شدم (در زمان دبیرستان) چون ...
هدایتی: مدال المپیک را می خواهم و امیدوارم با میرزازاده مسابقه بدهم/ باوفا مرا رها نکرد
گرفته بودند یک فضای کوچک چند متری بود که روی آن تشک انداخته بودند و تعداد زیادی از بچه ها آنجا خودشان را گرم می کردند. یک بار افتادم و نزدیک بود دستم بشکند، آنقدر که شلوغ بود. مچ پایم هم آنجا آسیب دید. قهرمان جوانان جهان در سال 2023 درباره حریفانش در دور مقدماتی و همچنین مبارزه با قهرمان سنگین وزن جهان در سال 2021 در فینال رقابت ها گفت: شاهرخ میکائیلی و پارسا نظری از جمله کشتی گیران ...
راننده 206 با مصرف 150 قرص اقدام به آدم ربایی کرد! / توهم زده بودم!
: خودروام را کنار خیابان پارک کرده بودم که متوجه شدم به سرقت رفته است. خودرو متعلق به پدرم است که دو سال قبل فوت کرده اما بعد از مرگ پدرم، خودرو در اختیار من است. زمانی که پسر جوان شماره پلاک خودرو را به افسر کشیک کلانتری اعلام و مأمور کلانتری شماره پلاک را در سیستم پلیس ثبت کرد، با گزارش شکایت زورگیری روی پلاک خودرو مواجه شد. بدین ترتیب آرش به اتهام زورگیری و آدم ربایی بازداشت ...
دختری که شغل متفاوت دارد: می گفتند نهایتا بچه داری می کنی
هایش راه دارد. او در گفتگویی از ریشه های علاقه به این حرفه و انگیزه های انتخاب آن و برخورد خانواده، اطرافیان و مشکلات و نحوه ورودش به این رشته صحبت کرد. چند هفته پیش یکی از بچه های فامیل گفت: تو باعث افتخار فامیل هستی. فکر کنید، کسی که در جمع فامیل می گفت تو هیچی نمی شوی و آخرش می خواهی بچه را عوض کنی چنین جمله ای گفت. این اولین جمله ای بود که بعد از سال ها در فامیل شنیدم و ...
خدا کند کسی شبیه نیما نباشد!
از نیما دور بودم، ولی وقتی کار به نیمه رسید متوجه شدم ناخودآگاه ویژگی های رفتاری نیما را در خانه بروز می دهم. مثلا یک دفعه می خندم و خانمم می گه الان چرا می خندی؟ یا در صحبت با همسرم تکیه کلام همین یه بار نیما را خیلی استفاده می کنم و... صادقانه بگویم روزهای اول که شناخت چندانی از این شخصیت و ویژگی هایش نداشتم خودم را به آقای صحت سپردم و خیلی به من کمک کردند و بعدها در روند اجرا به نقش ...
ماجرای جنجالی راهپیمایی پیچ شمیران از زبان تهیه کننده مشهور
تیراندازی شدیدی به گوش می رسید و من برای اولین بار بود که چنین اتفاقی را تجربه می کردم. شب که به خانه آمدم حال خوشی نداشتم . حالا دیگر شهر از همه چیز مطلع شده بود. اولین بار بود که پدرم به من چیزی گفت و من گوش نکردم. او به من گفت تو چهار روز دیگر مسافری اما من هیچ وقت به آن سفر نرفتم... شاهسواری درباره دلیل اینکه چرا ترجیح داد در ایران بماند، بیان کرد: ما نسلی بودیم که فکر می کردیم نیازمند تغییر مهم هستیم، نسلی که ریشه ای قوی داشت و در دوره دانشجویی، اعلامیه پخش کرده و اعتصاب می کردیم ...
دوست دارم همچو مولایم حسین(ع) بی سر بمیرم + عکس
گفته بود همچون مولایش حسین(ع) شهید خواهد شد و خداوند هم به خواسته او لبیک گفت.با پیکری بی سر و بدنی پاره پاره آغوش شهادت را برای خود برمی گزیند و محمدرضا در حالی که قرآن می خواند شهادت بر لبانش جلوگاه حق را تعیین می کند. اما حکایت عجیب زندگی این شهید به این نقطه ختم نمی شود. هفت روز بعد از شهادت محمدرضا، فک او را برای خانواده اش می آورند و عجیب تر از آن، هفت سال بعد، سر شهید پیدا می شود و آن امانت ...
یادکردی از علمدار مبارزه با نفس/ تو باید بیایی. دیگر بس است توی این دنیا ماندن
کربلا و منازل شهدا همیشه با نفس گرم حاج سید مجتبی معطر می شد و بچه ها نیزبا صوت داوودیش مداحی را می آموختند. او که بعد از جنگ، با یاد و خاطره همرزمان شهیدش زندگی می کرد از دوری آنان سخت آزرده خاطر بود و در همه مداحی ها آرزوی وصال آن راه یافتگان شهید را داشت. حاج سید مجتبی علمدار در اوایل دی ماه سال 1375 به دلیل جراحت شیمیایی روانه بیمارستان شد و بعد از یک هفته بی هوشی کامل ...
یک قتل زنانه و غم بزرگ در چشمان دختری زیبا !
.... زن جوان درباره چگونگی قتل شوهرش ادامه داد: پدر و مادرم در یکی از روستاهای کلات زندگی می کنند من هم چند سال قبل با هادی هنگام مصرف مواد مخدر آشنا شدم و او بعد از مدتی مرا به عقد موقت خودش آورد! حالا 4 سال از آن ماجرا می گذرد و من صاحب دختری سه ساله به نام یلدا هستم ولی هر شب زنان غریبه به خانه ام رفت و آمد داشتند و من بسیار ناراحت بودم. او مدام کتکم می زد و مرا مقابل پدر و مادرم تحقیر ...