سایر منابع:
سایر خبرها
قاسم از کودکی عاطفی و اهل گذشت بود
حلال است. پدر هم ارباب بود و هم کشاورز. او اربابی بود که سعی می کرد سهم مردم را نسبت به خودش بیشتر در نظر بگیرد و حق زیادی برایشان قائل بود تا حق الناسی به گردن نداشته باشد. من به لحاظ سنی دو سال از حاج قاسم بزرگ تر بودم. تا کلاس پنجم ابتدایی در روستای قنات ملک با حاج قاسم درس می خواندم. آن موقع هر پنج، شش روستا یک مدرسه داشت و دانش آموزان روستا های اطراف به مدرسه روستای ما می آمدند ...
برای ظهور امام زمان (عج) آماده باشید
همیشه پناهم هر چیزی یاد گرفتم از تو بود. تو پدری مهربان و رئوف بودی. هیچ وقت تلاش و کوششت را برای زندگی مان فراموش نمی کنم. مرا به بزرگواری خودتان ببخشید و عفو نمایید اگر پسر بدی برایتان بودم. اگر نتوانستم حق فرزندی را ادا نمایم. به امید دیدار شما در بهشت. به خودم قول می دهم اگر فرصتی بود دیگر نمی گذارم حسرت گذشته را بخورم. روز هایی بود که نماز صبح قضا می شد صبح بیدار می شدم و حسرت می ...
خدا بیامرزد تو را مادر...
روستای محل تولدش به خاک سپردیم. هادی، فرزند شهید دیگرم از همان دوران بچگی علاقه زیادی به طلبگی داشت و من هم او را برای این کار تشویق می کردم. مدت 4سال در قم در محضر استادان بزرگ حوزه علمیه قم درس خواند، اما بعد از تحصیل که قرار بود به بیرجند بیاید و من خوشحال بودم که فرزندم روحانی شده و قرار است در کنارم باشد، جنگ تحمیلی شروع شد. هادی هم که از همان دوران کودکی عشق به انقلاب و کشور در دلش موج ...
توسل مهدی سلحشور به یک شهید با نا مبارک حضرت زهرا (س)
اینکه آرام بشوم، شب بعد به قم، حرم حضرت معصومه (س) رفتم. بعدازاینکه زیارت خانم کمی آرامم کرد، برگشتم تهران. آخر شب به خانه رسیدم، خواهرم در را باز کرد. خسته بودم و بی حوصله. گفت: داداش، پدر جعفر آقا اومده بود در خونه می خواست شما رو ببینه. خشکم زد. پدر جعفر؟ اینجا؟ ادامه داد: یه عکس هم از جعفر برات آورد. عکس را گرفتم و به رختخواب رفتم. پتو را روی سر کشیدم و عکس را به سینه ...
قهرمان سازی در ادبیات جنگ، معضل است / مستندنگاری باعث شد ما ادبیات خنثی نداشته باشیم
کن و بگو من را فلانی فرستاده است. او به شما می گوید چه کار کنی. من از مدرسه آمده بودم، ساعت 5 بعدازظهر بود به خیابان رشت، پلاک 23، طبقه همکف رفتم در را زدم و گفتم حاج آقا سلام علیکم من عباس نژاد هستم. نگاهی کرد و خندید و گفت: خوبی بابا، بنشین من این مطلب را بنویسم، می آیم پیش شما. حتی جواب سلام را هم نداد. متوجه شدم ذهنش درگیر است. قبل تر از آن هم سه چهارماه در انتشارات سوره مهر فروشنده بودم. ...
عاشقانه های شهیدی که همچنان محرم اسرار کرمانی هاست
ی دانش آموز یک مدرسه بودیم و بعدها به خاطر سختگیری های مدرسه و مقابله با حجاب، مدرسه را ترک کردم و طلبه شدم. چون شرایط رفتن به قم یا کرمان را نداشتم برادر امام جمعه سابق کرمان، حاج آقا جعفری، پیشنهاد داد که من به منزل ایشان بروم و در کنار چند شاگرد دیگرشان درس بخوانم. آن سال ها بعد از کلاس درس، با همسر شهید تهامی کلاس خیاطی می رفتیم . وی ادامه داد: یک روز همسر شهید تهامی به من گفت ...
اولین علت اعتیاد، همچنان با فاصله: رفیق ناباب
دبیرستان بود که اجبار به مصرف داشتم. برای همین هم با خودم قرص سر کلاس می بردم. چه قرصی؟ متادون. پرسنل مدرسه متوجه نمی شدن؟ نه اتفاقاً با مصرف اون قرص مثل آدمای عادی می شدم. اگه نمی خوردم خماری اذیتم می کرد؛ عصبی می شدم و حتی از قیافم هم می شد متوجه شد اعتیاد دارم. خمیازه کشیدن ها و آب از چشم اومدنا با متادون معلوم نمی شد. بعد از مدرسه هم دانشگاه رفتم و خونه دانشجویی ...
دختری که شغل متفاوت دارد: می گفتند نهایتا بچه داری می کنی
کردم و گفتم این کار ها را بلد هستم. آموزش های کار دیتیلینگ (صفرشویی، موتورشویی و ...) را در اینستا و یوتیوب به صورت مجازی دیده بودم، چون در کل هم همیشه اگر چیزی می دیدم سریع یاد می گرفتم. وقتی هم که ماشین خودم را کارواش می بردم، می ایستادم و نگاه می کردم. بعد از اینکه آموزش هایش را دیدم، مدتی هم با ماشین خودم در حیاط، کلنجار رفتم و کم کم برخی از وسایل جزیی کار برای ماشین خود را خریدم تا سال 97 که ...
ما کجا، مردم کجا؟!
جوان آنلاین: جعفرعلیان نژادی در کانال خود در ایتا مطلبی را با عنوان قصه های معمولی؛ ما کجا، مردم کجا منتشر کرد: منتظر تاکسی بودم، چند تا تاکسی رد شد، سوارم نکردند، مسیرشان فرق داشت. یک تاکسی از راه دور چراغ زد، نزدیک شد و ایستاد، دیدم صندلی جلو خالی است، خوشحال شدم و سوار شدم. هوا تاریک شده بود و راننده به سختی دیده می شد. اما در همان نگاه اول که وراندازش کردم، فهمیدم نباید تا مقصد لام ...
خدا کند کسی شبیه نیما نباشد!
کردم ولی در تئاترهای قبل اغلب نقش هایم کمدی بود و همیشه ته ذهنم دوست داشتم آقای صحت بیاید و نقش های کمدی ام را ببیند و وقتی در بین تماشاگران لانچر 5 دیدمش ناراحت شدم و در دلم گفتم چقدر بدشانسم. این همه نقش کمدی بازی کردم آقای صحت ندیده و حالا که نقش جدی بازی می کنم برای دیدن نمایش آمده و... برای تان سؤال پیش نیامد که چرا سروش صحت چند بار به تماشای اجرا و نمایش شما نشست؟ نه، چون ...
مداح شهیدی که صله نمی گرفت تا قیامت دست خالی نباشد
شهید علمدار بعد از اتمام جنگ و بازگشت به خانه، ازدواج کرد. سیده فاطمه موسوی همسر شهید می گوید: آقامجتبی در سنگرش برای خودش قبری کنده بود و در آن عبادت می کرد. یک بار به من گفت: یک روز در حال عبادت بودم که به عالم رؤیا رفتم و دیدم آقایی نورانی دست تو را گرفته و جلو می آید و می گوید شما آنقدر خدا را عبادت می کنید، گشتیم این خانم را برایتان پیدا کردیم روز خواستگاری وقتی مرا دید یک قدم عق ...
دوست دارم همچو مولایم حسین(ع) بی سر بمیرم + عکس
آمد و گفت: خواب دیده ام محمدرضا به دیوار حسینیه تکیه داده است، وقتی با او صحبت کردم از او پرسیدم چیزی می خواهی؟ گفت من دلم چای می خواهد. خاطره دیگری که از شهید دارم این است، یادم هست هفت یا هشت ساله بودم، یک روز که از مدرسه برمی گشتم دیدم وسایل خانه مان را جمع کرده بودند و در حال جابه جایی بودیم در واقع همان روز شهادت شهید، به دلیل اینکه جا نداشتیم نقل مکان کردیم. به منزل جدیدمان که رفتیم ...
گفتگو با مرد بدشانسی که بعد از 2 بار خودکشی دست به سرقت خشن زد / دنیا روی خوشش را به من نشان نداد
. من نقشه نداشتم. می خواستم اموالش را سرقت و بعد رهایش کنم. پس انگیزه ات سرقت بود؟ نیاز به پول نداشتم. گفتم که تحت تأثیر توهم داروها بودم. اگر نمی خواستی سرقت کنی، پس قمه در ماشینت چه کار می کرد؟ همینطوری داخل ماشینم بود. چون مسافرکشی می کردم قمه را گذاشته بودم که اگر گرفتار زورگیران شدم از خودم دفاع کنم. از فرد دیگری هم با این روش سرقت کرده ای ...
خاطره مکبر لشکر 41 ثارالله از حاج قاسم
به گزارش جهان نیوز به نقل از ایسنا، ذبیح الله اعظمی در گفت وگو با ایسنا ضمن گرامیداشت فرا رسیدن سالروز شهادت حاج قاسم سلیمانی، بیان کرد: بنده بچه جیرفت هستم و متولد سال 1347 هستم. از سال 62 تلاش کردم تا به جبهه بروم. سال 63 که 16 سالم بود موفق شدم تا در لشکر 41 ثارالله کرمان آموزش ببینم و به جبهه بروم. چون جثه بنده کوچک بود ابتدا در بخش تبلیغات لشکر و سپس در بخش تک تیرانداز و آرپیچی زن مشغول شدم ...
حکایت پهلوان آواز
رفتم منزل مرحوم صبا. دیگر همان جا ردیف ها را یاد گرفته بودم. هرچه را بلد نبودم هم از دوستان هنرمندی که در رادیو داشتیم می پرسیدم. استاد ابوالحسن خان صبا صدای من را شنید و دید که تقریبا ردیف ها را بلد هستم. آن زمان روی این مساله تاکید داشتند کسی که می خواهد خواننده شود، حتما باید ردیف های موسیقی را بداند. ایشان من را معرفی کرد به ابراهیم خان منصوری که آن وقت رئیس کمیسیون موسیقی رادیو ...
نحوه خواندن نماز استغاثه به حضرت زهرا(س)
زهرا سلام الله خواندم و بعد از نماز و ذکر تسبیحات به سجده رفتم و چهار صد و ده مرتبه ذکر یا مولاتی یا فاطمه اغیثینی را گفتم و التماس کردم که راضی نباشید من در این دیار غربت به دست دشمنان شما کشته شوم و اهل و عیالم در یزد چشم انتظارم بمانند. در همین حال روزنه امیدی برایم باز شد، به فکرم رسید تا بالای بام آن منزل رفته و خود را به کوچه بیندازم تا به دست آنها کشته نشوم بلکه مولایم ...
حاج قاسم از کودکی تا شهادت
زابل و زاهدان (آنجا یک منطقه ای در استان سیستان و بلوچستان است) از آنجا، از عملیاتی داشتیم می آمدیم؛ از آنجا هم شروع کرد در مقطع کارشناسی در دانشگاه باهنر کرمان درس می خواند؛ داشت کتاب هایش را می خواند و مرور می کرد تا به کرمان رسیدیم من هم راننده بودم در خانه گفت: من یک دو ساعت می خواهم استراحت کنم هرکه آمد، بگویید بعداً بیاید. بنده گفتم: چشم. هیچی هنوز نخوابیده بود دیدیم یک نفر در زد، دم در رفتم ...
مجاهدان استان بوشهر(43)؛ روایت مادر شهید عبدالرضا معزی از خبر شهادت فرزند
را شفا داد. وقتی مدرسه می رفت، نه به او می گفتم: مادر درس بخوان، نه به او می گفتم کجا می روی. از مدرسه که می آمد تکالیفش را انجام می داد. اگر در کوچه بچه شلوغی بود و به او می گفتم: با او بازی نکن دیگر هرگز با او بازی نمی کرد. زمانی که 13 14 ساله بود انقلاب شد. هیکل ریزی داشت، چون تقریباً تا 12 سالگی مریض بود و زیر نظر پزشک بود. به علت بیماری قلبی که داشت از سن 5 تا 12 سالگی زیر نظر د ...
دستورالعمل تعطیلی مدارس بر اثر آلودگی هوا بازنگری می شود؟
... در حالی که اصلا چنین چیزی وجود نداشت و بنده چنین حرفی نزده بودم. محبی گفت: خبرنگاری سوال کرد که آیا ممکن است که تعطیلاتی برای آلودگی هوا، سرمای هوا و... در نظر گرفته شود؟ و در ادامه نیز پرسید آیا تعطیلات رسمی کشورهای دیگر کمتر از ایران است؟ که بنده هم جواب دادم خیر؛ چنین قضاوتی نمی شود کرد که تعطیلات ما بیشتر از کشورهای دیگر است. در کشورهای دیگر هم تعطیلات دارند اما نوع تعطیلات شان ...
بیش از 50 کیلومتر را در سرمای زمستان برای امتحان دادن با وانت می رفتم
زیاد است و نمی توانی اینجا درس بخوانی و این مشکل از ابتدا با شناسنامه پدرم و بعد با شناسنامه من رقم می خورد که مانع از تحصیل من در مدرسه شد دوران تلاش برای یادگیری مدرسه ابتدایی شهید رونما همجوار خانه ما بود و به پیشنهاد معلمان این آموزشگاه راهی کلاس های نهضت سوادآموزی شدم، سال اول را در کلاس های نهضت با خوشحالی سواددار شدن به خوبی سپری شد؛ اما سال دوم با یک وقفه یکساله شروع ...
مذاکرات محرمانه مجلس از خبرگزاری سر در آورد ! / یک نماینده با موبایل صحبت هایم را ضبط کرده بود
رییس کل اسبق بانک مرکزی گفت : بعد از مراجعت از سفر آمریکا به دعوت کمیسیون امنیت ملی مجلس به آنجا رفتم و گفتم در صورتی می توانم صحبت کنم که همه مطالب و صحبت هایی که مطرح می شود محرمانه تلقی شود به بنده هم گفتند خیالت راحت باشد هیچ خبرنگاری در جلسه نیست و برادران هم رعایت خواهند کرد. اما مطالبی که گفته بودم در یک خبرگزاری منتشر شد. ...
شوهرم جلوی چشم من با زنان غریبه وارد اتاق می شد/ رابطه من با مجید به سقط جنین ختم شد
تجربه کنم. این بود که برای اولین بار در مقطع راهنمایی عاشق هوشنگ شدم. حالا دیگر به بهانه های مختلف همه معلمان و خانواده ام را فریب می دادم و با هوشنگ به تفریح و گشت وگذار می رفتم تا این که بالاخره مدیر مدرسه ماجرا را فهمید و به پدر و مادرم اطلاع داد. آن ها هم بعد از کلی سرزنش، نصیحتم کردند که این عشق های خیابانی فرجامی ندارد اما من با همین بهانه دیگر درس ومدرسه را در حالی رها کردم که ...
تبیین طرح اسلام به عنوان یک مسلک اجتماعی
که من بروم و از من کوچک تر در آن درس باشد. یعنی هر درسی که می رفتم، کوچک ترین عضو آن درس، من بودم. درس خارج هم که رفتم، کوچک ترین فردی بودم که در این درس شرکت می کرد؛ هیچ کس اصلاً در این سنین نبود. 3 حضرت آیت الله خامنه ای در حدود هفده سالگی به درس خارج آیت الله العظمی سیّدمحمّدهادی میلانی راه یافت در سال 1336 به قصد ادامه تحصیلات در حوزه علمیّه نجف اشرف، به عتبات عالیات در عراق مشرّف ...
حاج قاسم سلیمانی، همان علامه مصباح در عرصه مقاومت و امنیت بود
؟ رسایی: آشنایی من با هر دو شخصیت بزرگوار به آغاز دوره طلبگی ام برمی گردد. من سال 64 از جبهه های دفاع مقدس بعد از آشنایی با برادر طلبه ای وارد حوزه علمیه قم شدم و درس طلبگی را در مدرسه کرمانی های قم آغاز کردم. طلاب این مدرسه اکثرا کرمانی بودند. بر همین اساس از آن تاریخ به بعد با طلاب رزمنده کرمانی رفیق شدیم و گاهی در جمع آنها حاضر می شدم یا وقتی به جبهه می رفتم به لشکر ثارالله و رفقایی که ...
دل شیر این دختر جوانِ اهل قزوین همه را متعجب کرد
گفت باید مهندس شوی ولی من به هنر علاقه داشتم و چون هنر و معماری به هم ارتباط داشت، وارد معماری شدم. البته در رشته معماری و دیزاین داخلی، مدتی هم کار کردم، موفق هم بودم ولی این کار از یکی دو سال قبل از کرونا بازدهی نداشت تا زمانی که کرونا شیوع پیدا کرد. آن زمان، جرقه ای در ذهن من ایجاد شد و وارد این شغل شدم. خودم خواستم و از شست وشوی ماشین هم شروع کردم. یک روز به نمایندگی تویوتا و لکسوز ...
آشنایی با یک خانواده آمریکایی
معرکه ای نشده بودیم و هیچ کاری نکرده بودیم، در نتیجه مشکلی نبود. راستش خودم هم خیلی می ترسیدم، چون تازه فهمیده بودم که چه کار کرده ام. یک روز صبح با هادی بیک زاده برای اسلحه ها قرار گذاشتم و به هوای اینکه می خواهم بروم حمام، رفتم در رختکن و اسلحه ها را در ساک او گذاشتم و آمدم. مدتی هم گذشت و اینها با من کار کردند و من دیگر آقای اندرزگو را ندیدم. دوباره به مغازه ا م تلفن شد. من گفتم بله قطع شد. بعدها ...
نگاهی به جریان های اندیشه ای شهر مشهد در قرن چهاردهم خورشیدی
از نماز و ناهار، به مباحثه دروس خوانده شده با شیخ محمدرضا گیل دشتی می پرداختم و او، چون اهل رشت بود، برای ناهار کته می پخت و من در روز دیگر، آبگوشت می پختم و پس از نماز و ناهار و مباحثه، رأس ساعت 2بعدازظهر در درس دیگر ادیب که باب بیان مطول بود، حاضر می شدم. این درس، ساعت4 تمام می شد و پس از آن ادیب در دکان صرافی که روبه روی مدرسه خیرات خان بود، بر کرسی می نشست تا وقت مغرب که به خانه اش ...
به حاج قاسم گفتم چقدر کلاس می گذاری؟
بروید من مانع نمی شوم. بعد از گذراندن یک دوره آموزش نظامی راهی سوریه شدم و به حرم حضرت زینب(س) رفتم. حضور در بین مردم سوریه و رزمندگان، من را عاشق آنجا کرد و تصمیم گرفتم در سوریه بمانم. در دوره ای که در سوریه بودم یکبار گفتند که قرار است سردار سلیمانی به منطقه بیاید و به رزمندگان سر بزند. من از نزدیک ایشان را ندیده بودم و نمی شناختم شان. در این دیدار حاج قاسم از من پرسید تخصص تان چیست ...
سید مجتبی شهید نمی شد جای تعجب داشت
...> شهید علمدار را از چند سالگی می شناختید؟ من از کودکی با شهید علمدار بزرگ شدم. سید مجتبی پسردایی من بود. ایشان متولد 1345 و من متولد 1344 هستم. دوران طفولیت، مدرسه و هنرستان با هم بودیم. بعد از جنگ سال 1369 با خواهر شهید علمدار ازدواج کردم. زمان جبهه با شهید علمدار همرزم بودید؟ منطقه عملیاتی ما فرق می کرد. من 26 ماه سابقه جبهه دارم. گردان 205 رزمی بودم و سید مجتبی لشکر 25 ...