توسل مهدی سلحشور به یک شهید با نا مبارک حضرت زهرا (س)
سایر منابع:
سایر خبرها
ماجرای ربوده شدن آراد 2 ساله توسط راننده مسافربر / ورود پلیس به ماجرای ربودن کودک
افسر پلیس رساند و کودکش را در آغوش کشید. دردسر خرید شبانه شیرخشک مادر آراد، در حالی که کودکش را محکم در آغوش گرفته، گفت: دیشب برای خرید شیرخشک همراه پسرم آراد از خانه خارج شدم. داروخانه های حوالی خانه مان شیرخشک نداشتند و از آنجا که شوهرم خواب بود، تصمیم گرفتم خودم برای خرید شیرخشک بروم. با تاکسی از صالح آباد به میدان خراسان رفتم و در مسیر هم به داروخانه ها سر می زدم. در ...
جانباز مدافع حرم: به حاج قاسم گفتم چقدر کلاس می گذاری؟
در سوریه اقدام به ثبت نام کردم. چون قد و قواره کوچکی داشتم من را ثبت نام نمی کردند و بعد از کلی التماس اسم من را نوشتند. از ایران به پدر و مادرم زنگ زدم و قضیه رفتن به سوریه را گفتم؛ با توجه به اینکه پدرم هم در جنگ تحمیلی حضور داشت به من گفت: ما که از جهاد و شهادت خسته نمی شویم برو به سلامت. مادرم هم گفت خون تو که از خون حضرت علی اکبر(ع) رنگین تر نیست؛ هر طور خودتان می دانید اگر دوست دارید برای ...
شاخه های گل نرگس و انتظار ناتمام یک مادر
سالم بود، اما از بس که در گوشم خوانده بودند تو عیب داری و بچه هایت نمی مانند! مدام نگران از دست دادن طفلم بودم و برای یک لحظه هم از پسرم دور نمی شدم، حتی وقت هایی که علیرضا در گهواره خواب بود سرم را روی سینه اش می گذاشتم تا صدای تپش های قلبش را بشنوم. با هر بار بالا و پایین رفتن قفسه سینه اش، دم و بازدم هایش را می شمردم و خدا را شکر می کردم که پسرم نفس می کشد و زنده است. دو سال با ترس و امید گذشت و ...
ماجرای حضور آیت الله العظمی صافی در کتابخانه ای ضدشیعه/ موضع ما همان موضع حضرت زهرا سلام الله علیهاست
. بنده رفتم و کتاب های آنجا را بررسی کردم. دیدم یکی از آن کتاب ها روی میز صاحب مکتب است. کتابی بود به نام و جاء دور المجوس . با صاحب کتابخانه مشغول صحبت شدم. ایشان از کتاب هایی نام برد که بنده آنها را می شناختم. بعد پرسید که شما این کتاب را دیده اید یا نه؟ گفتم: ندیدم، ولی می دانم که تمام مطالب افترا و دروغ است. گفت: نخوانده از کجا می گویید؟ کتاب را گرفتم و باز کردم. در همان نگاه ...
قتل به خاطر کارت سوخت!
بازگرداندن به ایران قصد داشت قاچاقی به آلمان برود که ماموران پلیس مرزی ترکیه او را با تیراندازی کشتند. فریبا ترسید و به تهران برگشت و من هم قاچاقی به افغانستان رفتم. در آنجا چه می کردی؟ آنجا مدتی کار مواد کردم؛ تمام دوستانم ترکم کردند و بی پول شدم. برای همین تصمیم گرفتم به ایران بیایم و تلاش کنم که رضایت اولیای دم را بگیرم. چند روزی از آمدنم گذشت که پلیس من را دستگیر کرد. یک ...
خدا کار را خیلی راحت کرده!
. زنگ را که زدم، تعجب توی صدایش پیدا بود. رفتم داخل. سختم بود وا بدهم. غرور بچگانه آمیخته به بلاهت، توده شده بود و راه خروج صدا را سد کرده بود. صدا زد: زود برگشتی! و صدایم آرام درآمد که: ببخشید... یه لحظه عصبانی شدم. یادم هست که دست هایم داشت توی دست هایش گرم می شد. من البته ببخشیدهایم همیشه الکی بوده. نه که پشیمان نباشم ها؛ نه! پشیمان بودم؛ ولی آدم بشو نبودم. من بعد از آن روز ...
وایت عاشقانه های مادر شهید هادی چوپان و فراق دوساله دیدارشان در گلزار شهدا
اش هنوز برای آن شب جاری است، از این قرار است: آن شب تا صبح خوابم نبرد. به دلم برات شده بود که اتفاقی افتاده است. چندبار تا داخل حیاط رفتم و برگشتم، اما فایده نداشت. انگار هزارنفر می گفتند: می خواهی بخوابی، آن هم الان که بچه ات توی خون خودش غلتیده؟ با خودم می گفتم: چیزی نشده. کسی که چیزی نگفته و خبری از هادی نیاورده، اما چرا من امشب این طوری هستم؟ شاید اتفاقی افتاده که این همه دلشوره دارم. به ...
کاش برگردی به چاپ سیزدهم رسید
؟ اتفاقی افتاده؟ جواب داد: نه چیزی نیست زهرا گفت: آخه ما هیچ وقت تو رو این مدلی ساکت ندیدیم. انگار جدی جدی کشتیات غرق شده زکریا جواب داد: امروز یکی از سربازای خوبمونو دیدم که داره سیگار می کشه. برای همین خیلی ناراحت شدم. من و الهه و زهرا هم زمان گفتیم: چه بد! زکریا گفت: رفتم جلوش هول شده بود، سیگار رو از دستش گرفتم و زیر پام له کردم. بعد پیشونی شو ...
برای ظهور امام زمان (عج) آماده باشید
جمعه می رفتم و روزه می گرفتم. عاشوار و تاسوعا عزاداری می کردم. می گفتم مثلا چه می شود. الان می فهمم اگر جهاد اکبری بود جهاد اصغری هم بود اگر پایم لرزید می دانم همه کار هایی که انجام می دهم هیچ است. پس ای خدای عزوجل تو شاهدی من در راه تو قدم برمی دارم. شاید تردیدی هم که در دل من است به خاطر کوتاهی ام در امورات دینی است، ولی باز می گویم آماده ام برای جهاد اصغر، حتی شهادت و حتی مجروحیت. ...
روایتِ وداع؛ روزی که یک ملت در سوگ یک مرد گریست
صمیمی و همرزم شهیدش بی تابی می کرد. مراسم که تمام شد، جلو رفتم و با حاج قاسم دست دادم و به ایشان تسلیت گفتم و فرصتی شد با ابومهدی المهندس هم دست بدهم. اخبار مربوط به حاج قاسم را پیگیری می کردم؛ روز ها و شب ها گذشت تا اینکه آن شب شوم فرارسید؛ 13 دی ماه 1398 شیفت شب خبرگزاری بودم، دقایقی بود که کارم تمام شده بود و خوابیده بودم، اما ساعت 1:30 بامداد با صدای زنگ تلفن از خواب پریدم و ...
سوار تاکسی شدم شیرخشک بگیرم راننده پسرم را دزدید و فرار کرد
با توجه به حساسیت ماجرا، اکیپی از مأموران اداره یازدهم پلیس آگاهی تهران تحقیقات خود را در این پرونده آغاز کردند. آنها در ابتدا راهی محل ربوده شدن آراد شدند و به تحقیقات میدانی پرداختند. هرچند راننده پژو پلاکش را مخدوش کرده بود اما مأموران با انجام اقدامات اطلاعاتی و پلیسی، توانستند شماره پلاک ماشین را [... ...
حاج قاسم: اگر این دو نفر من را ببخشند شهید می شوم
: آنجایی که حضرت علی اکبر (ع) دفن است؛ یعنی داخل شش گوشه. زیارتشان یک خرده طول کشید و داشت وقت نماز می شد. آن روز شهید پورجعفری همراه حاجی نبود؛ یک جوان عینکی با چند نفر همراه بودند. آقای پلارک هم بود. گفتم: برین بگین وقت داره می گذره. همه گفتند: ما نمی تونیم بریم. گفتم: خب، خودم می رم می گم بیا بریم! آن ها من را نمی شناختند. لباس کارگری ام که لباس افتخارم است، تنم بود و پابرهنه هم ...
جست وجو برای شیرخشک به نوزاد ربایی ختم شد
داروخانه شدم، اما لحظاتی بعد صدای روشن شدن خودرو به گوشم رسید. وقتی سرم را به طرف خیابان برگرداندم با صحنه باور نکردنی روبه رو شدم؛ راننده پایش را روی گاز گذاشت و به سرعت دور شد. با دیدن این صحنه، ثانیه هایی شوکه شدم و توان هیچ حرکتی را نداشتم، اما بعد با داد و فریاد به داخل خیابان رفتم و به طرف خودرو دویدم، ولی او سرعتش زیاد بود و خیلی زود از دید من خارج شد و فریاد کمک خواهی ام هم به جایی نرسید ...
چالش های مادرانه/مادری کردن بالاترین لذت زندگی
الله علی ها میدم؛ فضه دختری از یه خانواده ثروتمند در مدینه بود، از حضرت فاطمه درخواست میکنه که بهش قرآن و معارف دینی یاد بده، حضرت زهرا هم در جواب بهشون میگن، چون فرزندان خردسال دارم و کارم زیاد هست فرصت این کار رو ندارم، فضه پیشنهاد میکنه که در کار بچه داری و خانه به حضرت کمک کنه تا ایشون بتونه معلم فضه بشه و اینچنین میشه که فضه بعنوان خدمتکار حضرت زهرا شناخته میشه، در واقع فضه شاگرد ایشان بوده ...
مادرم بهترین ریاضی دان دنیاست
را به مادرم نشان می دادم و او سؤال را تبدیل به یک یا چند مسئله ساده تر می کرد و می گفت اول این ها را حل کن و بعد با کمک قبلی ها همین سؤال را حل کن. و البته گاهی فقط می نشست کنارم. البته من هم فقط همین را از او می خواستم. کنارش که می نشستم با خیال راحت تری تمرین ها را حل می کردم. دوران دبیرستان که می رسد آدم حس می کند برای خودش کسی شده و احساس استقلال می کند. پس از اینجا به ...
روایت مادر شهید از شاخه گلی برای حبیب
...، همان شب حاج قاسم را برای سالگرد شهادت پسرم دعوت کردم. این مادر شهید با اشاره به اینکه سردار سلیمانی 2بار از سوریه با من تماس گرفت، ادامه داد: به او گفتم حاج قاسم به خانه ما بیایید تا برای شما غذای محلی درست کنم. وی با بیان اینکه وقتی سردار به شهادت رسید به خانه اش رفتم و خیلی ساده بودند، خاطرنشان کرد: گفتم زینب جان، بابا قول داده بود به خانه ما بیاید، حتماً لیاقت نداشتم ...
فرار به جنوب بعد از دوئل عشق مرگبار
دوستم پیام می دادم و می گفتم المیرا عاشق من شده است. یا در میهمانی هایی که المیرا هم بود با او عکس می انداختم و عکس ها را برای مقتول ارسال می کردم تا ثابت کنم من و آن دختر با هم هستیم. اما یک شب او عکس ها را به المیرا نشان داد و دستم رو شد دختر جوان منکر همه ماجرا شد و مقتول هم حرف های او را باور کرد و با من دشمن شد. شب حادثه چه اتفاقی افتاد؟ دوستم با من قرار گذاشت ...
خدا بیامرزد تو را مادر...
می کرد و به در خانه های پیرمردها و پیرزن ها یا اهالی تنهای محله می برد و تحویل می داد. هیچ کس این کار را از او نخواسته بود. خودش داوطلبانه آن همه سختی را به جان می خرید، ولی در عوض دعای خیر هم محله ای ها سختی را از تنش درمی آورد. هنوز کلاس دوازدهم را شروع نکرده بود که جنگ شروع شد. وقتی گفت: رفتم برای دوره تکاوری ارتش ثبت نام کردم، شوکه شدم. گفتم: پس درس و مدرسه چی می شه؟ هنوز دیپلم نگرفتی. گفت ...
چهار خاطره از حاج قاسم سلیمانی در چهارمین سالگرد شهادت
دفعه از حاج قاسم پرسیدم: چرا به این جا می گویند سه راهی مرگ؟ گفت: هر که به این منطقه برود، امکان ندارد که تیر به سمتش نیاید. من گفتم حاجی من چند سری رفتم، اما اتفاقی نیفتاده. حاجی خندید و گفت: اون موقع خواب بودند! حاج قاسم ما را برد سنگر کمین و نشانم داد و گفت: این ها عراقی هستند. اگر دل و جرأت داری، برو اون سمت. یک نفر دیگر هم بود به نام آقای زارع منصوری ...
فیلم لحظه بازگرداندن کودک ربوده شده به آغوش پدر و مادرش / پلیس آگاهی تهران گل کاشت + جزییات
را پیدا کرده و به آغوش خانواده اش برگرداند. سرهنگ نثاری در خصوص شناسایی و بازداشت کودک ربا به رکنا گفت: متهم کودک را پس از چند ساعت در خیابان رها می کند و شناسایی شده است و تحقیقات برای دستگیری و انگیزه عامل این کودک ربایی در حال بررسی است. گفتگو با مادر کودک ربوده شده آراد را چطور ربودند؟ ساعت 10 شب وقتی متوجه شدم که آراد شیر خشک ندارد یک تاکسی گرفتم و ...
هلما دیگر از رهبر ناراحت نیست
خیلی اصرار داشتم اون جلو بشینم. دلم بود نزدیک تر بودیم. می خواستم بهتر ببینم. که یکهو که جلسه تموم شد اومدن دنبالم و ما رفتیم توی یک اتاقی. اونجا خانواده شش تا شهید دیگه هم بود. بعد رهبر اومدن. همه حرف زدن. ما خانواده پنجمی بودیم فکر کنم. بعد من اون حرف رو زدم. گفتم آقا من از شما ناراحتم. شما رفتید سر مزار شهدای دیگه. سر مزار شهید آرمان مثلا اما سر مزار پدر من نرفتید. رهبر هم گفت اگه زیارت قبر پدرت ...
خدایا؛ صدای منو داری...؟
.... نیمه شب از خستگی بیهوش می شدم و کمی بعد دوباره از ترس بیدار می شدم. صدای حیوانات از دور شنیده می شد. صدای پا و خش خش علف ها هم بود. با خودم گفتم بچه های خودی هستن. اومدند شناسایی. می خواستم صدا بزنم اما ترس بهم غلبه می کرد که نکنه عراقی ها باشند... و ساکت می شدم اما نگران بودم که چه اتفاقی می افتد. شب چهارم را با ترس و درد و سرما صبح کردم. صبح نیت کردم و نماز خواندم و دوباره غلت زدم تا به کنار آب رسیدم. ...
قهرمان سازی در ادبیات جنگ، معضل است / مستندنگاری باعث شد ما ادبیات خنثی نداشته باشیم
کن و بگو من را فلانی فرستاده است. او به شما می گوید چه کار کنی. من از مدرسه آمده بودم، ساعت 5 بعدازظهر بود به خیابان رشت، پلاک 23، طبقه همکف رفتم در را زدم و گفتم حاج آقا سلام علیکم من عباس نژاد هستم. نگاهی کرد و خندید و گفت: خوبی بابا، بنشین من این مطلب را بنویسم، می آیم پیش شما. حتی جواب سلام را هم نداد. متوجه شدم ذهنش درگیر است. قبل تر از آن هم سه چهارماه در انتشارات سوره مهر فروشنده بودم. ...
پِلوِردِه (34)
وُ کِتلِه پُرِ اُو کِرد نِهادِش ری گاز. بعدش درِ صندوقه واز کِرد که چِی خشک درآره بریزه تو کِتل اُما هرچی گشت، چی نِواجُفت. واگشت اُومه وَرُم و آروم گفت دِی، مِی چِی نداریم!؟ گفتُم آخی، دِی والا دیگ تموم کِردیدیمه، اُما مو یادُم نِبیده بُگُم بُسونی! تو کُتِ چیش سِیلُم کِرد و گفت مو نمیرُم وَرِ دِی حیدرا ! هیچی، خوم پاپا کِردُم رفتُم وَرِ دِی حیدر، یه دِتا پختِ چِی گرفتُم و واگشتُم. ...
عاشقانه های شهیدی که همچنان محرم اسرار کرمانی هاست
می آید یک روز در یک مراسم قرآن خواند، با خودم گفتم چقدر زیبا قرآن می خواند، کاش همسر من هم چنین فرد مومن و متدینی باشد. همیشه در تنهایی هایم از خدا می خواستم مثل یاران امام حسین(ع) و حضرت علی (ع) همسر باتقوایی داشته باشم. همیشه از خدا می خواستم همسرم در راه او شهید شود اما هیچ زمان فکر نمی کردم این آرزوها محقق شود. بعد از اینکه پیشنهاد همسر شهید تهامی را شنیدم بسیار خوشحال شدم، به واسطه موقعیت ...
نزدیک شدن به دنیای هنرمند ایرانی بسیار دشوار است
: بعد که با آنها صحبت می کردم، اتفاقات دیگری رخ می داد. یکی از خوشایندترین اتفاقات برای زمانی است که از آقای داریوش شایگان عکاسی کردم و ایشان فهمید. هفته بعد با من تماس گرفت و گفت کتابی از من در پاریس چاپ می شود که برای آن، یک عکس می خواهم. این یک نمونه از شعور بالای ایشان بود. بعد پیش ایشان رفتم و باتوجه به موضوع کتاب از ایشان عکس گرفتم. 160 سال است که عکاسی به ایران آمده ولی اکثریت مردم ما با عکس بیگانه هستند و آن را به مثابه عکس تولد نگاه می کنند. متاسفانه درگیر مسائلی هستیم که اصلا خوب نیست. ...
رشد حضرت زهرا (س) در مکتب نبوت
تبلور آن را در قالب سه رویکرد اساسی زندگی حضرت مطرح کنیم: اول اینکه جایگاه مادری حضرت (س) برای پدر که از آن به ام ابیها یاد می شود، شایسته تبیین دقیق است؛ دوم جایگاه مادری برای فرزندان و اهل بیت (ع) است و سوم اینکه جایگاه همسری برای امیر مؤمنان (ع) بُعد مهم شخصیتی آن حضرت است. امیرمؤمنان (ع) فرمودند هرجا در سختی های زندگی در تنگنا قرار گرفتم، زمانی که به چهره حضرت زهرا (س) نگاه می کردم، همه سختی ها و مشکلات فراموش می شد. ...
تذکره خانه خدا آخرین هدیه روز مادر شد
به گزارش خبرنگار پایگاه خبری تحلیلی گلستان ما ، ولادت حضرت زهرا(س) بهانه قشنگی برای دیدار با خانواده شهید قاسم غریب سومین شهید مدافع حرم استان گلستان شد، حاج ملکه ساورعلیا مادر این شهید والامقام که حالا 9 سال از شهادت فرزندش گذشته اما درد فراغ برایش تازه است، حالا مادر روی تخت خانه اش نشسته و با روی گشاده از مهمانان استقبال می کند. بوسه های مادر بر عکس فرزند شهیدش آنقدر شیرین و زیباست ...