روایتی از شبکه پیچیده سازماندهی شده منافقین در ابتدای انقلاب و اجرای ...
سایر منابع:
سایر خبرها
شرط شهید دریانی برای پوشیدن لباس نو
.... گفتم خب این شلوار را عوض کن، گفت مردم دارند خون می دهند من شلوارم را عوض کنم؟ تا وقتی اسلام پیروز نشود و رزمنده ها از جبهه برنگردند علاقه ای به پوشیدن لباس نو ندارم. با همان لباس دو روز پیش من ماند. بعد هم گفت می خواهم سری به خانه خاله و فامیلم بزنم. هیچ وقت اینطور نبود که قبل رفتن دیدن کسی برود اما اینبار دیدن همه رفت. مادر شهید دریانی ادامه داد: فردا برایش ماکارانی پختم که دوست ...
15 سال در خانه مان با حجاب کامل بودم/ با 170 کیلومتر در نزدیکی داعشی ها رانندگی می کردم/ 35 سال معلم ...
موسوی نشسته بودند، وقتی جلسه تمام می شود، حاج قاسم به شهید موسوی می گوید من دارم می روم جایی، شما هم با من بیایید. سید رضی تعریف می کرد: من آن روز سه بار به حاج قاسم گفتم، ذوالفقار اینجا تنهاست بگذارید بمانم. حتی لحظه ای هم که داشتیم سوار ماشین می شدیم دوباره به حاج قاسم گفتم سید ذوالفقار ناراحت می شود بگذارید من بمانم! اما سردار سلیمانی گفت: نه شما باید با من بیایید! آن ها می روند و بعد محل حضور ...
روایت جدید شهادت کاپشن صورتی
. ناگهان صدای مهیبی آمد. آن زمان پدرم نبود و من که به خودم آمدم دیدم که هیچ کسی در موکب نیست. بعد از اینکه خودت را تنها دیدی، کجا رفتی و چه کاری انجام دادی؟ گوشی را از جیبم درآوردم و به پدرم زنگ زدم که جواب نداد. به سرعت در بین شلوغی و جمعیت مادرم را پیدا کردم. آنجا متوجه شدم که انفجار رخ داده. خیلی شلوغ شده بود. مادرم و عمه هایم هراسان بودند و بچه ها گریه می کردند. شما چند نفر بودید ...
تنقیح قوانین در مجلس از بروز فساد جلوگیری می کند
ورد که یعنی چه بچه کوچک، ما را جدا کردند ما به فکر اینکه داریم به جنگ می رویم، حتی چون دایی من تازه شهید شده بود من وصیتنامه هم نوشته بودم، چون ایشان وصیتنامه داشت من فکر می کردم هر کس می رود جنگ باید وصیتنامه داشته باشد، یک چیزی هم نوشته بودم با دستخط همان موقع و زیر فرش خانه مان گذاشته بودم، به ما ناهار دادند، بعد ما را سوار ماشین وانت کردند. جبهه و جنگ سمت خوزستان از مسیر و کنار روستای ما می گ ...
مداحی که روز تولدش را در اردوی جهادی می گذراند!
...، خواهران و برادران می گفتند عادل کارش درست است و آنها هم انجام می دادند. مداحی و کار در زمینه چاپ بنر و کارهای تبلیغات، تمام کار شهید رضایی بود؟ منظورم این است که در فعالیت های اجتماعی هم حضور داشت؟ محمد رضایی برادر شهید: من یک سؤال از شما بکنم. شما دوست دارید در روز تولدتان کجا باشید؟ قاعدتاً در خانه و کنار زن و بچه! اما عادل روز تولدش با بچه ها به اردوی جهادی در مناطق ...
معلمی که در سنگر شهادت به تدریس مشغول شد
خانی شهید شده و جنازه اش خانه ی ما بود، ابراهیم با دست های خونی به سر و رویش می زد و گریه می کرد. در سنگر تعلیم و تربیت شهید اصغری در 26 دی ماه سال 1356 در آموزش و پرورش زنجان به صورت قطعی استخدام شد و مدت دو سال در روستای طارم و سر دهات شیخ تدریس می کرد. سال پنجاه و شش در آزمون دانشگاه تهران در رشته ی حقوق پذیرفته شد. چون مادرش تاب دوری اش را نداشت از ادامه ی تحصیل ...
سرنوشت فرزند مسعود رجوی چه شد؟
ابوالقاسم و آن نامه فداکارانه پدر این شهید، بالاخره اثر داشت؛ این بچه در ایران بزرگ شد، بعد از ایران رفت و به منافقین پیوست، ولی بعد از مدتی از منافقین جدا شد و دوباره به ایران برگشت. به فرانسه رفت و به منافقین پیوست. بعد از راه و رسم پدرش و آن سازمان مخوفی که پدرش درست کرده بود، برید. به نظر من این برگشتن هم نتیجه همان خون و آن نامه پدر شهید بوده است. الآن هم دارد به زندگی معمولی خود ادامه می دهد. منبع: etemadonline-651450 ...
آرزو داشتم شهید شوم نه جانباز
. این جانباز ورزشکار ادامه داد: اوایل سال 1367 راهی جبهه شدم و در منطقه شاخ شمیران عراق در تاریخ هفتم تیرماه 1367 مجروح شدم و به بیمارستان بانک ملی تهران منتقل شدم، زمانی که در بیمارستان بودم قطعنامه 598 قبول شد و جنگ به پایان رسید. یعنی درست 21 روز بعد از مجروحیتم جنگ تمام شد. این جانباز 70 درصد درباره نحوه جانبازی اش بیان کرد: هنگامی که در خط پدافندی بودم و در پاتک عراق ...
اشک ها و لبخندهای آزاده جوان پس از بازگشت به وطن
اردوگاه تکریت 11 و 18 بعقوبه اسیر بودم. خوشبختانه رور 24 شهریور به عنوان آخرین گروه از آزادگان با سربلندی آزاد و وارد کشور عزیزمان شدیم. چون بعد از اسارت هیچ خبری از ما به ایران مخابره نشده بود ما مفقودالاثر حساب شده بودیم، یکی از بچه های لشکر هم به منزل ما رفته و گفته بود مطمئنم محمد شهید شده و شما بی خود منتظر ایشان هستید! پدر و مادرم حالا بخاطر خوابی که دیده بودند یا هر چه که ...
مروری بر جنایات گروهک تروریستی منافقین؛ ترور شهید درویشوند در یک کتابفروشی
تحمیلی راهی جبهه شد و تحت پوشش ستاد جنگ های نامنظم شهید چمران به دفاع از میهن اسلامی و دفع تجاوزات دشمن بعثی پرداخت و چندی بعد در اثر اصابت ترکش خمپاره دشمن از ناحیه دست چپ و شانه مجروح و به یکی از بیمارستان های تهران منتقل شد. شهید درویشوند پس از معالجه و بهبود یافتن از زخم هایی که در جبهه جنگ برداشته بود، در چادر وحدت واقع در مقابل خیابان دانشگاه تهران، مشغول فروش کتاب و تبلیغ و ...
گفت وگوی صمیمانه با دکتر مجید کابلی جانباز 70 درصد و متخصص ژنتیک پزشکی و عضو هیئت علمی دانشکده پزشکی
بود به عقب برگرداندیم. ابتدا رنگش کردیم تا ارتش نگوید مال ماست و بعد متوجه شدیم گلوله نداریم تا با آن شلیک کنیم. مجبور شدیم به نوعی بدون اجازه ارتش چند گلوله برداریم )بخاطر جثه ضعیفم، یکی از کارهایم این بود که از برادران ارتش دزدی می کردم و گلوله-106 را می آوردم (. صبح روز بعد جناب سرهنگ شمس از لشکر 21 حمزه آمد و شکایت کرد که بچه های شما می آیند و وسایل ما را برمی دارند ولی هرچقدر می گشت چیزی پیدا ...
من مهندس انفجارات ارتش ایران هستم!
رفت و آمد، مشقت داشت. زمستان پربرفی بود و به دشواری رفتیم. همه کسانی را که با ما بودند، گرفتند و فقط من بودم که از دست شان در رفتم ودرسنگر ها گم و گور شدم. حتی مردم عادی را درپیست فرودگاه دستگیر کردند وسه چهار نفری که قراربود ما را برای ملاقات ببرند، دستگیر شدند و من هیچ کجا را نمی شناختم ومسیر ها را بلد نبودم. درسنگری درمیانه جبهه صرب ها و نیروهای سازمان ملل و بچه های مسلمان تنها مانده بودم ...
دختری که شهادتش را از شهید آرمان علی وردی گرفت
.... برایم عجیب بود، گفتم: نه من خانه می مانم تا فائزه بیاید. برادرم به پایم افتاد و گفت: از تو خواهش می کنم همراه من بیا برویم. ناراحتی برادرم را دیدم، به هم ریختم. همسرش هم گریه می کرد. من همراه شان به خانه برادرم رفتم. آنجا بود که متوجه شهادت دخترم شدم، اما هنوز امید داشتیم، چون اسم او در لیست شهدا نبود. گویا فائزه جزو شهدایی بود که همان ابتدا به پزشکی قانونی انتقال داده شده بودند و نامش را در لیست شهدا ثبت نکرده بودند تا ابتدا خانواده در جریان قرار بگیرد، بعد اسامی اعلام شود. منبع: روزنامه جوان باشگاه خبرنگاران جوان وب گردی وبگردی ...
زخم های شیرینی که از سوریه سوغات آوردم
روحیت سختی که در کردستان یافته بود، اظهار می دارد: یک روز روی یال کولان از ارتفاعات منطقه با دشمن درگیری سختی پیدا کردیم. اوضاع که آرام شد داشتیم از ارتفاعات نوبهار پایین می آمدیم که ناگهان انفجاری کنارم صورت گرفت و دوباره ترکش به پای راستم خورد. اینبار ترکش به شریان اصلی خورده بود و اگر برادر حبیبی از بچه های حبیب آباد اصفهان به دادم نرسیده بود همان جا شهید می شدم. ایشان آمد و رگ اصلی را که آسیب د ...
روایتی از شهید 4 ساله حادثه تروریستی کرمان
نمی توانم تحمل کنم. دوباره بعد از سه چهار روز برگشتم. برادرانم خیلی می گفتند برگرد به افغانستان، ولی من همین جا ازدواج کردم و زندگی ام را اینجا ساختم. الآن ایران مثل خانه و کشور خودم من است. بچه های عاشق ایران هستند و تمام دوستانم ایرانی هستند. در همین حادثه هم دوستان ایرانی برای من سنگ تمام گذاشتند . مادرم ایرانی است اما نه خودم شناسنامه دارم، نه بچه ها! خانم سامی هم دربار ...
آغاز گزینش
مرتضی میردار چون هنوز کارها به صورت جدی در سپاه شروع نشده بود و تازه داشتند تشکیلات راه می انداختند، ما در کمیتۀ کلانتری ها و ولی آباد فعال بودیم. کمیتۀ مرکز هم تشکیل شده بود و من فراتر رفته بودم. آمدم به ولی آباد و گزینش نیروهای کمیته های مستقر در کلانتری ها را انجام دادم و گفتم: همۀ اینها باید گزینش بشوند. سه نفر بودیم. من و دکتر گلاب بخش1 و گمانم آقای سردار آیت2. سردار ...
دبیر: به جایزه 25 میلیاردی وزارت ورزش برای قهرمانان المپیک امیدواریم/ تیم اصلی مان را به خانه رقبا نمی ...
های غلامرضا محمدی به جام یاریگین رفتند و یک تعدادی به جام شومیلین و تعدادی یاشاردوغو و ارمنستان. تیم نوجوانان را به ترکیه می فرستیم. به بچه های 16-17 سال گفتم در بزرگسالان کشتی بگیرید چون سن قهرمانی در دنیا پایین آمده است. ما هم باید جلوتر از دنیا باشیم چون در کشتی صاحب سبک هستیم نه دنباله روی دنیا. باور دارم که جوان نترس است و می تواند کشتی بگیرد. دعا کنید این نهضت را ادامه دهیم. نتایج جام ...
پهلوی دیکتاتوری فاسد بود
و لگد کرد و گفت که هیچ گاه این نشان را بر سینه نزده ام، اما روز بعد درحالی که وزیر خارجه و مسئول بود به دربار آمد. مسأله شاه و دکتر فاطمی به خاطر عکس العمل ها و ناشی از غرض شخصی بود، چون دکتر شایگان، مصدق و دکتر رجوی که نایب رئیس مجلس بود به سه سال حبس محکوم شد، اما دکتر فاطمی را اعدام کردند. مثل کریم پورشیرازی که وی را به خاطر انتقاداتش به دربار و خواهر شاه آتش زدند و حتی محاکمه نکردند و این ...
سفره فروشی که سفره دار شد/ شهید نعمت الله آچک زهی؛ سرباز 15 ساله حاج قاسم + فیلم
نمی توانستیم لباس بخریم یا تفریح کنیم. او از جیب خودش می زد و برای ما خرج می کرد. یکی دو روز قبل از شهادتش بود که به من گفت برای مادر چه هدیه ای بخریم؟ گفتم من که پول ندارم! گفت خودم به جای شما برای مادر یک هدیه می خرم. گفتم نمی خواهد چیزی بخری، وگرنه برای پول برق و گاز کم می آوریم. جواب داد نگران نباش، خدا می رساند! شب شهادتش بود که با یک شال به خانه آمد و آن را به مادر هدیه داد. این آخرین چیزی ...
نوربالا| چیزی فراتر از زن و بچه خوب از خدا خواستم!
به گزارش خبرنگار حوزه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، همسر شهید ذبیح الله عامری از شهدای دوران دفاع مقدس تعریف می کند: زمستان بود و ذبیح از جبهه آمده بود خانه و با بچه ها بازی می کرد. در خانه ما را زدند. حسن لهردی بود. وارد منزل شد. وقتی چشمش به صحنه های عاطفی بین پدر و فرزندان افتاد، رو به ذبیح کرد و گفت: عامری جان! بهتره از این به بعد تو بمونی و به بچه هات برسی. تو دیگه نباید بری. من ...
اوایل انقلاب من را گرفتند و گفتند تو که ولیعهد را تمرین می دادی چرا او را نکشتی؟
دوباره حال همه ما جا می آید. به مدیریت اشاره کردید به نظر شما اصلی ترین دلیل ناکامی تیم های ملی و باشگاهی ما در آسیا در چندین سال گذشته ناکارآمدی مدیران ما است؟ من فقط یک چیز می خواهم بگویم، بین تمام مصاحبه هایی که دیدم یک نفر حرف درستی زد آن هم ساکت الهامی که گفت در بین ده، دوازده نفری که رفتند چه کسی می توانست قلعه نوعی را به چالش بکشد؟ بین این مربیان کدام شان می توانستند از ...
شهیدی که قبل شهادت لباس هایش را وقف کرد
...، از تولد و تحصیلات: ما یک خانواده مذهبی بودیم و حمید نیز در در 31 شهریور سال 1343 در مشهد و به قول شما رسانه ای ها در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود. دوساله بود که به تهران مهاجرت کردیم و پس از اتمام تحصیلات به مشهد برگشتیم. حمید سال سوم در رشته صنایع فلزی هنرستان سید جمال الدینی اسد آبادی محصل بود که با شروع جنگ به ندای امام لبیک گفت و برای مبارزه در راه وطن راهی جبهه شد و بدون ...
همان طور که آرزو داشت با گلوی بریده شهید شد
، یک دفعه همه چیز را رها کرد و به جبهه رفت. اول برای ورود به جبهه دوره ای از آموزش نظامی را پشت سر گذاشت و از همان جا هم وارد سپاه شد. از سال 1360 به جبهه می رود و مدت طولانی در منطقه می ماند و گاهی فقط چهار الی پنج روزی برای مرخصی به خانه برمی گردد. آن موقع برادرم برای مادرم، من و خواهرم در یزد خانه ای اجاره کرده بود. من دو سال از شهید کوچک تر بودم. یادم است یک بار که از جبهه به خانه آمد، پرسیدم در ...
زندگی کودکان قتل؛ سرنوشت بچه هایی که شاهد جنایت اند
روز حادثه پدر خانواده به دلیل شک و تردیدی که به همسرش داشته وارد خانه مادر همسرش در شرق تهران می شود و همسرش را با 13 ضربه چاقو مقابل چشمان فرزندانش به قتل می رساند. به گزارش اعتماد، حالا پنج سال است که از روز حادثه می گذرد. فرزاد پسر کوچک خانواده که اکنون 12 سال دارد هنوز به دلیل اینکه از وضعیت روحی صد در صد مناسبی برخوردار نیست، تحت پوشش موسسه خیریه مهر آفرین است. فرزاد بعد از حادثه ...
دغدغه امروز خانواده ها، اشتغال جوانان و مهارت آموزی است
یده بودم این کار را کردم این را اینجا نگه داشته بودیم به مسئول دفترم گفتم من سرم شلوغ است این دختر و پدرش را می بری بیمارستان می خوابانی بعد از عمل به من شماره حساب بیمارستان را می دهی تا من به آن شخص بدهم تا 5 میلیون تومان را به حساب بریزد چون هزینه اش هم جالب این بود که 5 میلیون تومان بود. سوال: جراحی پلاستیک بود؟ حسینی: بله مشکل مادرزادی داشت، من به مسئول دفترم گفتم بای ...
سلام مرا به امام حسین(ع) برسان
... این دیدار آخرمه! دو تا از برادرهای امیر، پاسدار هستند. امیر هم فوق دیپلمش را که گرفت وارد سپاه شد. تقریبا چهارسال ونیم قبل از شهادتش. لیسانس اش را طی دوره خدمت در سپاه گرفت. قبل از شهادتش هم کارشناسی ارشد دانشگاه تهران قبول شد. (یک روز) گفت: مامان بیا بشین، می خوام یه چیزی بهت بگم. بی مقدمه گفت: اگه اجازه بدی، می خوام برم سوریه. گفتم: پسرم! چطوری می خوای بری؟ سوریه که راهش بسته ست! کمی ...
حاج قاسم گفت به کسی نگو کجا می رویم!
سلیمانی آن زمان اینطور معروف نبود. من ایشان را قبلا در جبهه دیده بودم. احوالپرسی کردیم و نشستیم. یک نفر آمد و گفت: سردار، آن شخصی که به شما معرفی کردم، ایشان است. گفت: عجب، پس شما را یک بار دفن کرده اند! اینطور احوالپرسی کردیم و بعد از مراسم سردار دست من را گرفت و گفت بیا برویم. وارد اتاق شدیم و صحبت کردیم و به من گفت می شود یک بار من را سر قبر آن شهید ببری؟ گفتم بله. گفت کی؟ گفتم همین الان. ساعت 2 ...
خاطره ای از رهبر انقلاب و یکی از بستگانشان در هواپیما
از مقامات سیاسی خدمت مقام معظم رهبری رسیده بود. بعد از نماز رفت نزدیک آقا و آهسته نکته ای را به حضرت آقا گفت. آقا با صدای بلند فرمودند که حرف های من همان چیزی است که در علن گفتم و من هیچ وقت یک حرفی را به مردم در علن نمیگویم که در خلوت خلاف آن را بگویم. حجت الاسلام قمی در ادامه، بر کرامت همه آحاد ملت تأکید کرده و خاطره ای ازامام خمینی درباره اهمیت کرامت مردم نقل کرد و گفت: یک بار به ...
حجت الاسلام محسن قمی : حضور مردم در راهپیمایی ها نشان دهنده تعهدشان نسبت به انقلاب اسلامی است
خلاف آن را بگویند. یک روز یکی از مقامات سیاسی خدمت مقام معظم رهبری رسیده بود. بعد از نماز رفت نزدیک آقا و آهسته نکته ای را به حضرت آقا گفت. آقا با صدای بلند فرمودند که حرف های من همان چیزی است که در علن گفتم و من هیچ وقت یک حرفی را به مردم در علن نمیگویم که در خلوت خلاف آن را بگویم. حجت الاسلام قمی در ادامه به مسئله مهم کرامت انسانی در منظومه اندیشه سیاسی اسلامی اشاره کرده و گفت: مسئله ...
نزاع خونین برادران؛ قاتل اصلی کیست؟
رد کردند و گفتند قاتل نیستند. سعید گفت: وقتی شروین و برادرش با من و برادرم درگیر شدند و درگیری تمام شد، من متوجه شدم ساعت و زنجیر طلایم گم شده است؛ برگشتم که زنجیر را بردارم اما چون درگیر بودیم با خودم گفتم اگر درگیری ادامه پیدا کند تنها هستم پس موضوع را به اکبر گفتم و او هم آمد، بعد هم شروین را کشت. او به دروغ می خواهد پای من و برادرم را وسط بکشد. بعد از گفته های متهمان و وکیل مدافع آنها هیات قضات برای تصمیم گیری وارد شور شدند. ...