نقشه شیطانی مرد متاهل برای دختر جوان او را بدبخت کرد
سایر منابع:
سایر خبرها
وقتی مهدی باکری می خواست با جبهه تسویه حساب کند
می خواد بیاد و هر کی هم نمی خواد بمونه. هیچ کس سر باز نزد. رفتیم خدمت برادر بنی هاشمی که فرمانده گردان قاسم بود. سازماندهی شدیم و آماده برای عملیات آتی. گردان قاسم را نیرو های اردبیل تشکیل می دادند. از سپاه تبریز با مأموریت 45 روزه به جبهه رفته بودم که یک سال و نیم حضورم در منطقه طول کشید. مقداری از لحاظ روحی و جسمی خسته شده بودم. قبل از عملیات بدر به بنی هاشمی گفتم: تسویه ...
فکر فقیر و فقرا باشید
...، مظلومان، پیامبران و امامان است، حرکت کنند و نگذارند این خط از بین برود. و تو ای برادرم! کوشش کن که حسین وار زندگی کنی. من رفتم و اگر در راه خدا شهید شدم، اینْ سعادت بزرگی است که نصیبم شده است و، چون عاقبت ما انا لله و انا الیه راجعون است؛ پس چه بهتر به خاطر هدفِ الی الله، در راه الله کُشته شویم و در آن دنیای جاودان، وعده دیداری را که داده بودند، ببینیم. به فکر فقیر و فقرا باشید؛ همچنین بچه های یتیم را همواره پشتیبان باشید انتهای پیام/ ...
اعتراف زن جوان در کلانتری علیه شوهر تبهکارش
اره ای جز تحمل و سکوت نداشتم چرا که اهل یکی از شهرستان های دیگر کشور هستم و کسی را در مشهد ندارم. با وجود این هیچ گاه او را وادار نکرده ام تا برای منزل لوازم خریداری کند و در جریان کلاهبرداری او با رسیدهای جعلی نبودم. او اگرچه به بهانه مسافرکشی هفته ای یک یا دو بار به منزل می آمد ولی در حالی مخارج من و دختر و پسرم را می پرداخت که هیچ گاه از او مهر وعاطفه ای ندیدم. با توجه به اهمیت موضوع واحتمال افزایش شاکیان کلاهبرداری از طریق رسیدهای جعلی، این متهم سابقه دار، با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ جواد یعقوبی (رئیس کلانتری سپاد)تحت بازجویی های تخصصی قرارگ ...
از داعشی های فریب خورده تا توبه نامه تتلو
حشدالشعبی تسلیم کرده و بعد تحویل ایران شده بودند. آن موقع من دادیار ناظر زندان اوین بودم که به پرونده آنها رسیدگی کردم. وقتی با آنها حرف زدم متوجه شدم که بیشتر این افراد فریب خورده بودند. شوهران شان به بهانه مسافرت آنها را از ایران به سوریه و عراق برده بودند. این زنان بعد از مدتی متوجه شدند که شوهران شان به آنها دروغ گفته اند و دیگر اجازه بازگشت به کشور را نداشتند. دائم در فضای وحشت و ترس از مرگ ...
تجاوز پیرمرد 60 ساله به پسران خردسال! + عکس
کنی اگر خانواده ات متوجه ماجرا شوند چه احساسی دارند؟ امیدوارم هیچ وقت متوجه نشوند که من چه کار کردم. اگر با آن ها روبه رو شوی چه می کنی؟ فقط از شرمساری، سرم را پایین می اندازم کار دیگری از دستم برنمی آید. همسرت در جریان اعمال خلاف تو بود؟ نه! او هیچ چیزی از این ماجرا ها نمی دانست. منبع: خراسان بیشتر بخوانید آزار و اذیت شیطانی 7 زن مشهدی پشت شمشاد ها+عکس متجاور تجاوز یک تبعه خارجی به 9 زن در پارک؛ مجازات مرگ برای عامل تجاوز به زنان ماجرای تعرض یک مرد پلید به خواهرزاده اش آزار سیاه دختر 18 ساله در خانه وحشت ...
شهیدنامه ایرنا استان سمنان، جاویدنام علی دیابی
نگذشت زنگ تلفن به صدا درآمد. علی آقا از کردستان بود. خیلی خوشحال شدم. دلم می خواست بیشتر صحبت کند. چند سفارش به من کرد: دوری ام را تحمل کن و تنها خانه نمان که به شما سخت بگذرد این آخرین تلفنی است که می زنم. اگر وقت کردم نامه می دهم . چند شب بعد خواب دیدم لباس سفید یکسره پوشیده و در حیاط دست و پایش را شسته، وضو گرفته و رو به قبله ایستاده و مشغول نماز شد. صبح که بیدار شدم حالم ...
همسفر جاده بی قراری ها
...: میهمان آمده خانه مان می خواهند بیایند تو. می گوید: باشد بفرما. همین که وارد می شوند؛ پدرم می گوید: علی شهید شده است؟ دوستانش گریه می کنند. می گویند: بله. یک وقتی من گفتم: مادر! برادرم جیگر خیلی دوست دارد؛ یک کم برای علی مان نگه داریم. پدرم خیلی جدی آمد. به مادرم گفت: علی دیگر نمی آید. هنوز خبرشان را هم نیاورده بودند. روز عید قربان یعنی موقع نماز صبح برادرم شهید شده بود و بعد ما هشت صبح ...
زیبایی جادویی دخترخوانده نیلوفر شهیدی دل همه را برد ! + عکس عروسی و بیوگرافی خانم بازیگر
اتشار ویدیویی زیبا از خود و دخترمو فرفریش نوشت: نیلوفر و رستا دخترم تو هر روز از نو در من متولد می شوی آمدنت به زندگیمان مبارک. عکس رستا فرزند خوانده نیلوفر شهیدی صحبت های زیبای نیلوفر شهیدی درباره دختر خوانده اش سال 1401 مادر شدم و این دختر زیبا نصیب من شد، شما هیچ وقت نمی تونی، انتخاب کنی پدرت رو، مادرت رو،خانوادت رو، ولی الان دختر من ما رو ...
باید صداها را شنید تا فریاد نشوند
اصلا ساخت فیلم، مقدور نیست. هنوز مجوز تولید هیس! پسرها فریاد نمی زنند را دریافت نکرده اید. آیا در این سال ها تصمیم گرفتید فیلم دیگری بسازید؟ در سفرهایی که به آمریکا داشتم شروع به تحقیق کردم و کارهای پژوهشی انجام دادم. همانطور که پیش می رفتم متوجه موضوعی شدم؛ اینکه در تمام کشورهای جهان یک بحران وجود دارد که فراموش شده است و آن عشق میان آدم هاست؛ فقدان عشق که باعث جنگ می شود و اینکه آدم ها ...
درد رویش را تاب آور؛ بهار نزدیک است
در حق خودم این قدرها هم بی انصاف نباشم. من ذهنم را برای این دیدار بیدار کرده ام: با خواندن یک کتابِ عجیب. آشنایی با بعضی کتاب ها خودش یک قصه است. انگار در یک روز بارانی که چتر نیاورده ای و به دنبال یک سرپناه می گردی، درِ یک کتابفروشی کوچک و گمنام با زنگوله ای باز می شود و کتابفروش دعوتت می کند تا به خانه کتاب ها پناه ببری. من در روزهای شلوغ روزمرگی و فراموشی، با کتاب کوچک و گمنامی آشنا ...
نگاهی به پیامدهای قرارداد 1351 بر سر حقابه هیرمند / تصمیم احمقانه اما ملوکانه!
خشکسالی های متعدد و رفتارهای لجوجانه طالبان محدود نمی شود. این قصه سری به درازای دست کم 170 سال دارد و همه اش به معاهده پاریس و جدا شدن هرات از ایران برمی گردد. حاکمان آن زمان هرات که در پی جدا شدن از ایران قدرت پیدا کرده بودند هربار به بهانه های مختلف ازجمله کاهش نزولات جوی و... از رسیدن آب به ایران جلوگیری می کردند. دامنه اختلافات که بالا گرفت قرار شد دو کشور، انگلستان را قاضی کرده و ...
شوق لطف خدا
بقچه می بندیم، تعارف خانواده عروس می کنیم و من می شوم شاه داماد. اما نشد. یادم می آید ماه رمضان بود. تقریبا بیشتر شب ها با عموها و عمه زینت که پای ثابت بعد افطارهای خانه خانم جان عاطفه بود، دور هم جمع می شدیم. ما روزه بگیر نبودیم. بابا نماز می خواند؛ ولی روزه کم می گرفت. خیلی کم. مامان هم بهانه زیاد داشت که آشپزخانه را یک ماهی تعطیل نکند. اصلا خانواده مامان روی خط صاف و راست کم پا می ...
دختر11 ساله اسیر هوس بازی مرد 30 ساله
زن 13 ساله ای گفت:درمقطع ابتدایی تحصیل می کردم که مادرم برای پذیرفتن سرپرستی من همه حق وحقوقاتش را بخشید و از پدرم طلاق گرفت. بعد از این ماجرا مادرم مرا به شهرستان برد و با کارگری دریک شرکت تولیدی هزینه و مخارج تحصیلم را می پرداخت اما یک سال بعد مادرم با مرد دیگری ازدواج کرد و من به خانه ناپدری رفتم. او مرد خوبی بود و با من هم مهربانی می کرد ولی من دیگر نمی توانستم درس بخوانم و به همین ...
رفاقت مادربزرگ و نوه تا پای شهادت
بلند شد و شد آنچه نباید... چادر خاکی بود و خون، پهلوی شکافته و سر های خونین. شهدایی که در مسیر حاج قاسم به شهادت رسیدند... لحظاتی بعد روایت های تلخ و غم جای همه آن حلاوت را گرفت. آری این بار باز هم مردم به میدان آمده، مورد کینه و دشمنان قرار گرفتند همان ها که نتوانستند همه این زیبایی حضور ا به نظاره بنشینند و روز های پس از آن روز های روایت از شهدای حادثه تروریستی کرمان شد. امروز روایت ...
رمضان؛ طلوع عشق، امید و باران در بهار قرآن
وسوسه های شیطانی نگذاشت، جانم در نهر رجب المرجب تطهیر شود و از درخت طوبای شعبان هم که آویخته نشدم و امیدوارم با میوه های باغ رمضان جانی دوباره بگیرم و در این سال جدید کمی خانه تکانی کنم تا قلب سیاهم جای لبّیک یا خدا شود. سال نو شده، زمین نفسی دوباره می کشد، گل ها لبخند می زنند و رمضان و بهار با هم آمده اند و عطر خوش قرآن و شمیم شکوفه های دل انگیز مناجات و رایحه روح بخش بندگی خدا همه جا ...
می خواست مدافع حرم شود شهید دفاع از امنیت شد
جواب نمی دهد. به خانه شان هم زنگ زدم، پدرش گفت پویا نیامده است. گفتم: بابا چی شده، بابام گفت: رفته مأموریت پایش شکسته، وقتی خیلی اصرار کردم، گفت: پویا حین مأموریت سوخته. خودم را به کرج رساندم. با خودم فکر می کردم، پویا مرخص می شود و او را به خانه می آوریم. روز آخر همراه با عمه به بیمارستان رفتیم. ساعت 3 وقت ملاقات بود. به عمه گفتم: امروز پویا مرخص می شود؟ وقتی وارد حیاط بیمارستان شدم ...
روزی که خبر شهادت پدر را به پسر رساندم
، دلم را به دریا زدم و گفتم راستش را بخواهی ایلخان پدر بزرگوارت به شهادت رسیده است. ایلخان با همان خونسردی و آرامش عجیب گفت: پدرم به فدای امام حسین (ع) مگه خون پدرم از خون شهدای دیگر رنگین تر است؟ از این همه آرامش ایلخان واقعاً تعجب کردم و خودم هم نفس راحتی کشیدم، چراکه بعد از 24 ساعت توانسته بودم بار سنگین دادن خبر شهادت پدر به پسر را از روی شانه هایم بردارم و مأموریتم را انجام بدهم. منبع: روزنامه جوان ...
بازخوانی خاطرات اعضای زن جدا شده از سازمان مجاهدین خلق
این بحث ها را از فضا می آوریم! من یک روز رفته بودم سری به آشپزخانه بزنم. رفتم در قسمت آماده سازی چشمم به یک دیگچه ای خورد که در آن لپه خیس کرده بودند از مسئول آماده سازی سئوال کردم چرا لپه ها را روی گاز قرار نمی دهید گفت نمی شود اول بایستی لپه ها خیس بخورند بعد از خیس خوردن آنها را در دیگ می گذاریم و روی گاز قرار می دهیم که پخته شود و در ادامه می گفت این موضوع ذهن مرا درگیر کرد و در اتاق کارم خیلی ...
عاشق چشم های رنگی اش شدم اما...!
بهانه دیدار با خاله ام به مشهد می آمدم و به خانه مجردی مسعود می رفتم چراکه خاله ام در یکی از کارگاه های خیاطی مشهد مشغول کار شده بود و خانواده ام تصور می کردند من نزد خاله ام هستم. بالاخره من و مسعود به طور پنهانی با هم ازدواج کردیم، ولی ازدواجمان به صورت رسمی و محضری ثبت نشد! از سوی دیگر، مادر مسعود او را از خودش جدا نمی کرد چراکه خیلی به مسعود وابسته بود و پدر مسعود هم آنها را رها کرده و ...
10 نشانه که می گوید ازدواج شما در خطر است
، انتقاد خصمانه ممکن است این احتمال را افزایش دهد که شریک زندگی شما نیز با خصومت به شما پاسخ دهد. صمیمیت بین شما تغییر کرده است ازدواج ها با ابراز صمیمیت سالم رشد می کنند و این همیشه به معنای رابطه جنسی نیست. بسیاری از زوج های متاهل به طور منظم درگیر رابطه جنسی نیستند و این همیشه نشانه ای از یک مشکل اساسی نیست. مسائل مربوط به سلامتی، تغییرات زندگی و برنامه های شلوغ، همگی می توانند ...
زندانیانی که با کار امیدوار شدند
مواد لذتی داشت که نمی تونستم رهاش کنم. این قدر در این منجلاب فرو رفتم که زنم درست دو ماه بعد از پدر شدنم خانه را ترک کرد و من هر لحظه در حسرت دیدن دخترم می سوزم. مجتبی به خودش قول داده که دیگر سمت مواد نرود و برای همه فروشنده ها و مصرف کننده ها دعا می کند تا خودشان را از این ورطه خارج کنند. امیدوارانه می گوید: ان شاءالله اگر بعد از آزادی گواهینامه اینجا را بگیرم و بتوانم با آن وام دریافت کنم ...
پیرامون حادثه قم؛ ما عذاب خواهیم شد
بگیرند و هست و نیستش را بر باد بدهند. منطق رهاسازی بازار و رهاسازی فرهنگ یک چیز است. بگذار سرمایه دار یا وحوش فحاش معیشت و هویت یک امت را از بین ببرد. ماجرای قم نیز پیامد همین است، ذائقه ی ملتی را به این سمت سوق دادند تا در چنین مواردی آن عالم دینی را محکوم و رسوا سازند تا بلکه این افراطیون از رو بروند. امت ما مملو از این جانبازان و آسیب دیدگان این وحوش است و خشم امت در حال جمع شدن و ...
خدا شهادت را به پسرم و صبر را به من هدیه داد
به آنجا بیاییم، حداقل آشپزی کنیم. لباس هایتان رو بشوریم. اگر نه کفش هایتان را که می توانیم واکس بزنیم. گفت انشاءالله اگر شد من تلاشم رو می کنم. شما تا آن موقع زبان عربی تان را درست کنید. البته فرصت نشد و ایشان به شهادت رسید. چطور متوجه شهادت شان شدید؟ ایشان روز دوشنبه شهید شدند. قرار بود بعد از دوره45 روزه برگردند که بعد برادرشان اعزام شوند. دوره اش روز شنبه تمام شده بود ...
میم مثل مادر، مثل محمد حسین
اه رمضان به جبهه رفت و روز عید فطر به شهادت رسید. تلفن آخر با نامه های بی جواب با مهربانی می گوید: در این مدت، چندین بار برایش نامه نوشتم، اما جوابی دریافت نمی کردم، برای همین نگران شدم، فقط یک بار چون تلفن نداشتیم، خواهرش گفت که زنگ زده است و سراسیمه با مجتبی به منزل مادرشوهرم رفتیم؛ همسرم از پادگان دو کوهه زنگ زد و تا تلفن را برداشتم گفت: تو کجایی؟ می دانی چندبار توی صف وای ...
اسارت خوی واقعی انسان را به نمایش می گذارد
اند این خاطرات را گردآوری کنند؟ ایشان گفت شما درست می گویی! ما اقدام می کنیم. چندوقت بعد زنگ زدند و گفتند بیا دفتر! رفتم و گفت خودت این کار را به عهده بگیر! خلبان های آزاده را به دفتر دعوت کن که با عنوان تاریخ شفاهی بیایند صحبت کنند. مصاحبه ها هم صوتی و تصویری ضبط شود و بعد متن را پیاده کنید. این جا کمک ات می کنند. گفتم باشد. به این ترتیب به صورت خرید به خدمت، دوباره استخدام شدم و شروع کردم. ...
خاطرات خواندنی رزمنده ای از سرزمین دلیران تنگستان و دشتستان
گروهان خاطرات را روزانه می نوشتم. یکی دو بار مجروح بودم در بیمارستان که باز خاطرات را می نوشتم و کاغذم خونی شد، دکترها می گفتند: تو چرا صبر نمی کنی؟! گفتم: یادم می رود. به تاریخ و ساعت می نوشتم. یک مسئول در ادارۀ کل حفظ آثار و ارزش های دفاع مقدس می گفت: خاطرات شما دایرةالمعارف جنگ می شود. چون کسی نداشتیم به روز یاداشت کند. ویراستاری کتاب که تمام شود و بخواهید می توانم برایتان بفرستم. ...