از لباس محمدهادی فهمیدم چطور شهید شده
سایر خبرها
می گفت هر کسی را دوست دارید دعا کنید شهید شود
، من یک عمر همراه و همسنگر شما بودم. یک وقت هایی به شوخی می گفتم: وقتی شهید شدی من را یادت نرود، سردار می خندید و می گفت: مگر می شود شما را از یاد ببرم. شما شریک کار های من بودی و هستی. ان شاءالله که بتوانیم راهش را ادامه بدهم و همانطور که او می خواست بمانم. امید که شفاعتش شامل حال ما شود. اصلاً دوست نداشت گریه من را ببیند. بعد از شهادت هم کاری کرده که اشکم نمی آید. قطعاً این آرامش به ...
چرخ نان خشکی و مهماتی که شهید عابدی کشف کرد!
به اینجا آمدی. ببین چه زمانی تو را بکشیم... پسرم همیشه به من سفارش می کرد در را روی هر کسی باز نکن. من هم یک نردبان گذاشته بودم کنار دیوار خانه و از روی آن می رفتم از بالا نگاه می کردم که چه کسی پشت در است بعد در را باز می کردم. یک بار رفتم دیدم داوود پشت در است. گفت مادرجان بالای نردبان چه می کنی؟! گفتم مراقب بودم، نمی خواستم در را روی هر کسی باز کنم. نمی خواهم منافقین بیایند تو را بکشند. گفت ...
زن کشی فجیع در یک آب انبار در بندرعباس/ سه فرزندم یتیم شدند
به قتل رساندن او نداشتم. یک روز که در خانه بودم همسرم به آب انبار رفت. کمی بعد من هم پشت سرش رفتم. هنوز خیلی ناراحت و عصبانی بودم. وقتی پایین رفتم او لبه آب انبار ایستاده بود. در یک لحظه از سر عصبانیت با همه قدرتم او را هل دادم و داخل آب افتاد. بعد ایستادم و دست و پا زدنش را نگاه کردم و او جانش را از دست داد. آن لحظه خیلی عصبانی بودم، اما بعد که به خودم آمدم و عصبانیتم فروکش کرد از کاری که کرده ...
ذوالفقار مقاومت در نگاه حاج قاسم
امروز 24 اردیبهشت مصادف با سالروز شهادت سیدمصطفی بدرالدین است؛ شخصیتی که به فاصله چند روز پس از شهادتش، حاج قاسم سلیمانی به دیدار خانواده این شهید رفت و به ام عدنان، مادر ذوالفقار گفت که ما یک فرمانده و برادر عزیز را از دست دادیم. این مصیبت، مصیبتی برای همه امت اسلامی است. خسارت از دست دادن شخصیتی مانند ذوالفقار به یک کشور و یا منطقه و یا ضاحیه جنوبی بیروت محدود نمی شود . سردار سلیمانی ...
معین کشته شد ! + جزییات
به نام حسن موضوع را تعریف کردم. کمتر از یک ساعت در پارک نشستم یادم نیست چه زمانی تماس گرفتم ولی فکر کنم قبل از رفتن به منزل با پدرم تماس گرفتم . اصلاح می کنم رفتم خانه داخل خانه بودم که یکی از دوستان مرحوم بامن تماس گرفت و گفت معین فوت کرده است.من هم ترسیدم و ماجرا را به پدرم گفتم. *آیا شما سوار شدن و راه افتادن مرحوم را دیدید؟ بلی وقتی در ابوطالب 62 پیچید را دیدم اما بعد دوستش گفت با ...
بازخوانی فرمایشات رهبر انقلاب درباره شهید بدرالدین
شما خانواده شهید صبر مسالت می کنم... خانواده شما خانواده ی شهید است. نه فقط خانواده ی شهید بدرالدین [بلکه] شهید عماد مغنیه و پسرش و دیگران. خانواده شما خانواده ی شهادت اند... لبنان به برکت وجود حزب الله و عناصر مقاومت، تبدیل شده به یک سرزمین نمونه . ایشان در این دیدار فرمودند: واقعاً کمتر جایی را ما سراغ داریم که این همه عناصر مؤمن، عناصر خالص در آن حضور داشته باشند. با اینکه لبنان به ...
شهید زاهدی در آخرین تماس با خانواده چه گفت؟
گفتند امشب برای من خیلی ویژه دعا کن که عاقبت به خیر شوم؛ من آن شب ویژه به یاد ایشان بودم و برایشان بسیار دعا کردم و گفتند شاید یکی دو روز نتوانم تماس بگیرم و آن تلفن آخر بود. نوربخشا در پایان اظهار کرد: پس از شنیدن خبر شهادت ایشان، برایشان خیلی خوشحال شدم، چرا که پاداش 40 سال مجاهدت خود را گرفتند ولی خودمان دلتنگ ایشان می شویم و بعد از شهادت از ایشان خواستم ما را فراموش نکنند و دست ما را هم بگیرند و شفاعت ما را هم بکنند؛ کاش بتوانیم رهرو راه ایشان باشیم. انتهای خبر/ ...
شکوه یک زندگی/ عکسی که شهید طهرانی مقدم 18 سال بعد رو کرد
بدی ، به این نکته رسیده بودم که چون مادر شهید طهرانی مقدم، رنج تنهایی و نیاز به دوست داشتن را با همۀ وجودش احساس کرده بود، این قدر به مردم نیازمند و مخصوصاً کودکان یتیم عشق می ورزید و در تلاطم بود کاری برایشان بکند، علی رغم ظاهر بسیار مقتدری که گاه به نظر می رسید نمی توان به او نزدیک شد، بسیار باعطوفت بود. خانم حیدری، همسر شهید طهرانی مقدم، می گفت؛ "پس از شهادت حاج حسن، هیچ کس به اندازه مادرج ...
طلاق به خاطر رفتار توهین آمیز شوهر
فقط بر اساس ظاهرش تصمیم به ازدواج گرفتم. وقتی خانواده ها موافقت کردند من هم جواب بله را دادم و عقد کردیم. بعد از چند ماه هم عروسی گرفتیم و الان نزدیک به دو سال است که ازدواج کرده ایم اما از همان ماه های اول بعد از ازدواج وقتی به میهمانی می رفتیم یا میهمان به خانه مان می آمد، کم کم متوجه رفتارهای عجیب مهران شدم. اوایل رفتارش را به پای شوخ طبعی و ابراز صمیمیت می گذاشتم اما بعد متوجه شدم ...
برای دخترم، برای تمام دختران
. چشمان قهوه ای قشنگش را که باز کرد، حاضر بودم قسم بخورم تابه حال توی این دنیا هیچ کس را آن قدر دوست نداشته ام. حال و هوای همسرم اما خیلی فرق داشت. به پزشکان و پرستاران التماس می کرد که پیش ما بماند؛ اما امکان پذیر نبود. تا صبح نشسته بود پشت در بیمارستان و به خانه نرفته بود. از همان لحظه های اول تولدش با، بابایش یک جور خاصی ایاق شد. یک لحظه همسرم قنداقش را روی زمین نمی گذاشت ...
پهلوانی که قهرمان شد
.... برادرم 25 خرداد سال 1362به فیض شهادت نائل شدند. از کودکی اش متدیّن اما خیلی شوخ طبع و پسر خوبی بود. از همان ابتدا در هیئت ها شرکت می کرد؛ نمازهای خود را سر وقت می خواند و خیلی هیئتی بود. چون خود خانواده مان از همان ابتدا حتی قبل از انقلاب، یک خانواده خیلی مذهبی بودند، دائم در طول سال چند بار در خانه مان هیئت برگزار می شد؛ برادر شهیدم هم دائم محرم در اکثر تکیه ها شرکت داشتند. ...
پای درس ایثار | وقتی در میان مشکلات، معلمی تنها قسمت شیرین زندگی در گلپایگان می شود
.... بچه ها از بیماری معلمشان خبر نداشتند. وقتی خانم هاشمی را با ماسک و صدایی گرفته و لرزان سر کلاس می دیدند، فکر می کردند معلمشان سرماخورده است. خانم هاشمی گفت: یک روز خودم همه ماجرا را برایشان تعریف کردم. بعد از آن، هر کاری می کردند تا محبتشان را به من نشان دهند و چون در کلاس دست تنها شده بودم خیلی هوایم را داشتند پرسیدم: در روزهای اول بیشترین چیزی که به آن فکر می کردید ...
محراب فاطمی: دوست داشتم وزنه بردار شوم
قویترین مردان بودم که متاسفانه دیر وارد این عرصه شدم اگر نه همیشه دوست داشتم وزنه بردار شوم. از او سوال کردیم که اگر به عقب برگردید وزنه بردار می شوید که او این واکنش را نشان داد: ما کلا یک خانواده هستیم،وزنه برداری هم یک رشته قدرتی و سرعتی است. فاطمی در خصوص حضور پسرش هم در وزنه برداری می گوید: امروز هم پسرم در دسته 89 کیلوگرم وزنه زد.امسال سال نخست حضورش بود و انشاالله بتواند ...
تولد فرشته ها
، هنوز نم نم باران ادامه داشت. چراغ های یک طرف خیابان روشن شده بود. آسمان را نگاه کردم، آه بلندی کشیدم. دلم نخواست بگویم ای کاش! به خودم هم گفتم: مریم! حق نداری بگویی ای کاش! از این کلمه بدم می آمد. خیلی سال بود دلم را خراش داده بود، همین ای کاش لعنتی! همین یک کلمه. برای منی که هیچ وقت طعم خوش مادرشدن را نفهمیده بودم. بغضم را آرام خوردم و فقط گفتم الحمدالله. زنگ در خورد. خودم را با عصا تا ...
ما نویسندگان علیه فراموشی می نویسیم
...> پری خانه ما با آثار قبلی (دخترشینا_گلستان یازدهم_ساجی) گفت:کتاب پری خانه ما خاطرات مادر شهدایی است که چند فرزندشان به شهادت رسیده است. آثار قبلی روایت همسران شهدا بود اما در این کتاب تلاش کردم که همه اعضای خانواده از شهدا روایت کنند. هرچند خودم مایل بودم که مثل باقی کتاب ها زن ها روایت گر داستان باشند اما در این کتاب سعی بر این بود که تمام اعضای خانواده روایت کنند و به نوعی تکمیل کننده خاطرات ...
قتل دختر کوچولو به دست دختربچه 10 ساله / این قتل در مسعودیه تهران اتفاق افتاد
را برداشتم. بعد هم به خانواده ام گفتم گوشی را پیدا کرده ام. این دختر خردسال در ادامه حرف هایش گفت: من همیشه فیلم های ترسناک و جنایی می دیدم. دیده بودم که چطور با چاقو آدم می کشند. از یکی از همین فیلم ها تقلید کردم و دوستم را به قتل رساندم. دختربچه 10 ساله در ادامه گفت: دیدن فیلم های ترسناک تأثیر بدی روی من گذاشته بود. حتی گاهی تصور می کردم که اگر خودم تبدیل به یک قاتل زنجیره ای شوم چه می ...
این پسربچه شجاع برای کار دزدی ربوده شده بود / امیرحسین با فرار از اسارتگاهش رازگشایی کرد
تهران گفت: من بعد از خروج از بازار در حال بردن وسایل برای پدرم بودم که با دو مرد رو به رو شدم آنها من را به زور داخل ماشین کردند و بعد از چند ساعت وقتی چشمانم را باز کردم دیدم نزدیکی تهران هستیم و دوباره بیهوش شدم . وقتی برای بار دوم به هوش آمدم خودم را در یک کلبه جنگلی دیدم و 2 مرد غریبه مرا داخل سرویس بهداشتی این کلبه زندانی کرده بودند. امیرحسین درباره درخواست گروگانگیر ها گفت: من را ...
این پسربچه شجاع برای کار دزدی ربوده شده بود / امیرحسین با فرار از اسارتگاهش رازگشایی کرد
به گزارش اختصاصی خبرنگار زیرنویس، امیرحسین بزی 14 ساله روز جمعه 14 اردیبهشت ماه حوالی ساعت 19 بعد از خروج از بازار محلی گرگان به طرز ناگهانی ناپدید شده بود بامداد پنجشنبه 20 اردیبهشت ماه در تهران پیدا شد. امیرحسین که بعد از 6 روز در آغوش خانواده قرار گرفته بود بعد از تحمل 6 [...]
از حضور متفاوت رضا عطاران تا صحبت های کیانوش عیاری در جشن تولدش
زان یه خانه دکتر قریب پناه می آورد و بعد وقتی می خواهند دکتر را ببرند به شدت او را تحقیر می کنند و ما این حس درونی شخصیت را بدون هیچ دیالوگ یا موسیقی درک می کنیم. در بخشی دیگر از این برنامه ابوالفضل پورعرب پشت تریبون آمد و بیان کرد: من افتخار داشتم در فیلم کاناپه حاضر شوم. من خیلی بازی خودم را دوست نداشتم و خوشایندم نبود. یک روز سر نهار آقای عیاری گفت بازی شما خوب است و من بازی ات را د ...
سازوکار دسترسی به اطلاعات شهدای امنیت برای نویسندگان فراهم شود
شدیدی به امام حسن مجتبی (ع) داشت و در نهایت عاقبت بخیر شد. طاووسی گفت: یکی از دلایلی که خودم به شخصه وارد میدان شدم تا از نزدیک با خانواده شهید احمدی مصاحبه کنم، دوست داشتم از نزدیک با شخصیت شهید آشنا شوم. با خانواده شهید رفت و آمد کردم و نزدیک به 10 ساعت مصاحبه گرفتم. طی چهار ماه برای این کار وقت گذاشتم و به اتمام رساندم. برایم مهم بود که کتاب را در سالگرد شهید احمدی که پاییز بود، رونمایی ...
از کشتن زنم ناراحت نیستم
.... من سرزده به خانه آمدم و دیدم همسرم در حالت بدی در خانه است. همه جای خانه را گشتم. همسرم گفت چون در خانه تنها بوده لباس نپوشیده ولی حرفش را باور نکردم. سمت دستشویی رفتم و دیدم در قفل است در را شکستم و وارد شدم و مرد جوان را دیدم که در دستشویی بود. همان جا با چاقو مهناز و آن مرد را زدم. متهم گفت: قبل از اینکه وارد خانه شوم با باجناقم تماس گرفتم و به او گفتم بیا و شاهد باش ...
توضیح دیگری درباره ی مریم میرزاخانی: آیا او مذهبی بود؟
که یادداشت شش سال پیش حقیر را در باره مرحومه خانم مریم میرزا خانی در سایت خود بازنشر فرموده اید. من آن یادداشت را در دفاع از حرمت آن عزیز در پاسخ سخن بسیار زشت و ناروایی که کسی در مجلس در باره ایشان و فرزند ایشان گفته بود نوشتم. در آن جا نگفته بودم که عقد ازدواج ایشان و همسرش را هم خودم در منزل ایشان انجام دادم. بعد از ظهری بود و ما هفت تن: مریم و همسرش، من عاقد و فرزندم متین قبول ...
دردسر عروس مجازی برای داماد بی نوا / پدر داماد در کلانتری مشهد چه گفت؟
به گزارش زیرنویس، سر کار که می رفتم آرزویم این بود بازنشسته شوم. بالاخره این خواسته ام برآورده شد و زودتر از موعد به آرزویم رسیدم. چه برنامه هایی که برای این دوران قشنگ نداشتم. گفتم باید حسابی استراحت کنم و کنار خانواده خوش بگذرانم. شاید غفلت و ناشکری از موقعیتی که برای خدمت به جامعه داشتم [...]
سرنوشت تلخ دختر 16 ساله در خانه مجردی
برای خانواده ام دلم تنگ شده بود و هم خوشحال بودم که در چنین فضایی تنها هستم. احساساتم را به سمیرا گفتم. او هم گفت بهتر است دیگر خانه نروم و از خاطرات خودش برایم گفت و کمی آرام شدم. با خودم گفتم چه بهتر، بدون آقا بالا سر با سمیرا زندگی می کنم. شب بعد سمیرا و دوستانش با هم گل کشیدند و به بهانه خریدن آب میوه همگی بیرون رفتند و فقط من ماندم و میلاد! میلاد ...
حضرت علی(ع) را سرمشق خود قرار دهید
دیپلم بگیرم و بعد به سپاه بروم، اما نتوانستم و این را از شما می خواهم اگر جنازه ام به دستتان رسید بر آن تابوت من لباس سپاه بگذارید و چرخی بزنید تا [مشخص شود] واقعاً پاسدار بودم و از این دنیا رفتم. باری اگر جسم من به دستتان رسید بر مزار پر از گل بهشت زهرا به خاک بسپارید تا خود را در کنار محمود رضایی ببینم و شاد شوم. اگر هم جسدم به دستتان نرسید، هیچ ناراحت نشوید، چون که من نیز همانند دیگران مفقود ...
مادر بیست ونه دختر
به گزارش اصفهان زیبا ؛ امسال به جای دو دختر، مادر بیست ونه دختر بودم. روزهای اول مهر که سختی و فشار کار ساعت های خوابم را به کمتر از پنج ساعت رسانده بود، با خودم می گفتم عمرا این بچه ها را دوست داشته باشم، عمرا نگران سلامتی آن ها بشوم، عمرا دل تنگ نبودنشان بشوم، عمرا بیشتر از اندازه دلم برای درس ومشقشان بسوزد؛ اما نشد! نشد که بی خیال زخم روی دست دختر افغانم بشوم که مدتی بود خوب نمی شد. نشد ...
وکیل اتفاقی
زمان زیادی را در خارج از کشور گذرانده بودم و تجربه ای هم در کار دولتی داشتم؛ چون تابستانی را پس از سال سوم دانشگاهم با کار کردن برای سناتور کلیفورد پی.کیس از نیوجرسی، ایالت خودم، سپری کرده بودم. در آن زمان، اجازه دسترسی به طبقه سنا را داشتم و توانستم نزدیک شخصیت های مهمی مانند جان اف.کندی و لیندون بی.جانسون قرار بگیرم. تا زمان فارغ التحصیلی ام، همه امتحانات خدمات خارجی آمریکا را پاس کرده و برای ...
روایتی از همبستگی سربازان کوچک هلال
فعالیت اثرگذاری داشته باشند. به هم جنس های خودم توصیه می کنم این حس ها را تجربه کنند. من قرار بود وکیل شوم، حتی رشته حقوق درس خواندم، ولی آنقدر این کار برایم شیرین بود که آن را انتخاب کردم، چون عشق بی نظیری به این لباس داشتم و انتخابم این شد که تا آخر عمر به مردم کمک کنم. خانواده ام نیز از من حمایت کردند. با اینکه یکسری نگرانی هایی هم داشتند، ولی همیشه حمایت کردند، خواهرم همیشه کنارم بود و در تمام ...