سایر منابع:
سایر خبرها
هنرمندانی که با بیماری مبارزه می کنند +تصاویر
. از همان روز که چمدان را تحویل گرفتم حالم بد شد اما متوجه این ماجرا نبودم. همه اطلاعات لپ تاپ من را خالی کرده بودند. ساعت 3 نیمه شب دو مامور از حراست یکی از حرم ها آمدند آن هم در خانه ای که مهمان بودم. آدرسی دادند که به فلان جا برو و چمدانت را تحویل بگیر. من هم اصلا فکر نمی کردم چمدانم چیزی شده باشد یا آن آلوده کرده باشند. لپ تاپ خود را به بچه های سپاه دادم و گفتند که دیگر به آن دست نزن ...
هنوز باورم نمی شود تو زیر خاک خوابیدی
مادر رفتم و کارت ورود به جلسه را گرفتم بیشتر همکلاسی هایم شرکت نکردند من هم تنها داخل گل شهر مسیر خانه و مدرسه را بلد بودم. مانده بودم چطوری بروم؟ داداش ها آن زمان سرکار بنایی می رفتند و صبح های جمعه برایشان مثل روز عید بود و روز استراحت. اما داداش رضا صبح زود بیدار شد، با وجود خستگی زیاد من را برد محل برگزاری آزمون و گفت همین جا کنار در منتظرت می مانم تا برگردی. داداش مهدی هم خودش رفته ...
انتخابش بین بهشت و دنیا "دفاع از حرم" بود
استقبال می شدم. خیلی عادی در خانه بودم؛ فکر می کردم سوریه است؛ که گوشی ام زنگ خورد؛ رفتم دیدم شماره ایرانِ سید است؛ با تعجب فراوان گوشی را جواب دادم اصلاً نگفتم سلام حالت چطور است؟ فقط پرسیدم کجایی؟ خندید گفت سلامت را خوردی؟ گفتم سلام را فراموش کن بگو کجایی؟ گفت شام درست کن تا یک ساعت دیگر خانه ام. نمی دانید چقدر خوشحال شدم و سریع رفتم غذا درست کردم به خانه رسیدم سرو وضع خودم مرتب کردم تازه وقت هم ...
ایدز ما را نمی کشد، انگ و تبعیض می کشد
ایران آنلاین /چهارشنبه، روزی است که مادران دور هم جمع می شوند.هر کس از دری سخن می گوید. از کارهایی که هفته گذشته انجام داده. از سختی های کار کردن با بیماری. یکی خبر می دهد بتازگی ازدواج کرده، همه خوشحال می شوند سیل تبریک است که به سویش روانه می شود. دیگری از عوارض داروهایش می گوید، اینکه بیشتر روز گیج است. دیگران دلداری اش می دهند. یکی از خانم ها در تولیدی کار می کند، همین جا خیاطی آموخته و الان ...
آرزوی ورزشی من قهرمانی در المپیک 2020 ژاپن است
نتایجی که کسب کرده بودم را هم می دانستند، امیدوارم نماینده محبوب شهرمان به حمایت های خود از بنده ادامه دهند، تا بتوانم با تمرکز روی کشتی برای شهر و دیارم مدال های رنگارنگ دیگری به ارمغان بیاورم، مدال قهرمانی در رقابت های بین المللی کشور آذربایجان را به مادرم تقدیم کرده بودم و مدال قهرمانی آسیا را به خاطر توجهات ویژه نماینده محبوب پلدختر و معمولان سید حمیدرضا کاظمی به وی تقدیم می کنم، چون که در تمام ...
"بازجویم در روز حسین گفت دوستانت گزارشت را دادند/ دوره احمدی نژاد همه چیز با ضرب و زور بود"
برای کارآموزی مثل من نکات آموزشی زیادی داشت. نمایش آدامس خوانی را تنها با چند روز فاصله پس از اتمام مجلس ضربت زدن روی صحنه بردید؛ این کار خسته کننده نبود؟ اشکال کار این است که ما اصلا قرار نبود آدامس خوانی را کار کنیم، یا حتی مجلس ضربت زدن را. من برای امسال به یک نمایش فکر کرده بودم و آن عاشقیت بود. دلم می خواست چیزهایی را که در مجموعه موسیقی نمایش هایم نگفته باقی مانده را ...
روان شناسی فحش
بودم کفش ورزشی خودت را درون جاکفشی بگذاری باز هم در راهور است. دو؛ بیان احساس، من بسیار ناراحت و عصبانی هستم از اینکه کفش هایت را در جاکفشی نگذاشتی. سه؛ بیان روشن نیاز خودم، من نیاز دارم که در این خانه نظم و ترتیب و همچنین احترام ببینم. من نیاز دارم که افراد به حرف من احترام بگذارند و همچنان که من به حرف شما احترام می گذارم و وقتی به کفش نیاز داری برایت خریداری می کنم. چهار؛ بیان روشن درخواست ...
مریلا زارعی:وقتی از همه چیز در می مانم، استخاره می کنم
برایم عادی بوده. همیشه اگر حرفی زدم واقعا نگاهم بوده، فکر هم نمی کردم که جمله ای را بگویم که این اتفاق بیفتد. در لحظه نگاهم به آن مسئله، سوال یا موقعیت بوده. اهل سانسور کردن خودم نیستم و این از خانواده با من آمده است. خانواده هیچ وقت ما را سانسور نکرده و همیشه حرف مان را زده ایم. مخالف یا موافق. من در فضایی باز بزرگ شدم و توقعم از جامعه ام این است که باز باشد. اگر فضای بازی برای زندگی ...
مرا دریابید و دامادم کنید!
...! مرد سخنران که این بار واقعا از دست این افراد خسته و کلافه شده، با عصبانیت مُشت هایش را گره می کند:"من در این جا و در پشت همین میکروفون، می گویم پس کو این گوش شنوا؟!... آیا شما هنوز آن را پیدا نکرده اید؟!" و به یکباره و با صدای بلند، چشم در چشم پیرمرد، فریاد می زند:" بابا، با شما هستم!!" پیرمرد آبدارچی که گمان می کند مرد سخنران خطاب به او فریاد می زند، ناگهان ...
نقد آوینی بر دو اثر کیارستمی
مخملباف هم در جلوی زندان قصر می خواهد همین را به او بفهماند و صاحبان شهرت اگر سرعقل بیایند، همه همین حرف را خواهند زد ( از لا به لای قطع و وصل میکروفون نقل به مضمون ): مرد حسابی! من خودم از مخملباف بودن دل خوشی ندارد آن وقت تو خودت را جای من جا می زنی!؟ در جامعه هنری ما به تبعیت از فرنگستان اشخاص بزرگ می شوند: کارگردان ها، ستاره ها... و هنر تحت الشعاع این عظمت کاذب محو می شود. خلاف آنچه ...
مرگ دوستم زندگی را برای من مهم کرد/ همه فکر کردند شغل جدید یا شوهر مذهبی پیدا کرده ام/ حرمت حجاب دست و ...
خودم که به مسائل مذهبی نزدیک بشوم. اما وقتی دوست من در اوج جوانی از دنیا رفت برای من تکان بزرگی بود. ضربه ای که این ماجرا به من وارد کرد باعث شد به زندگی گذشته ام فکر کنم به آینده ام به اینکه اگر من جای دوستم بودم چه می شد؟ به اینکه خیلی از رفتارهایم اشتباه ست و باید جبران شود و خیلی کارهای نکرده دارم ... نقطه آغازین اینجا بود، بهمن 87. پیش تر هم به این فکر افتاده بودم که مانتو بلندتر ...
بعدازشهادتش همیشه کنارم هست
احترام می گذارد. تقریباً می توان به سید گفت رفیق نیمه راه ولی من فکر نمی کنم سیدم کنارم نیست حالا دیگر همیشه کنارم هست، وقت زیارت، وقتی سر مزارش می روم در خانه او را کنار خودم حس می کنم و این برایم آرامشبخش است. ** از روحیات آقا سید بگویید در خانه چطور مردی بودند؟ یک بار دریکی از گروه های اجتماعی شاهد بودیم که مادر شهید حسن قاسمی دانا از شما سؤال کرد آقا سید کجا هستند و شما گفتید در حال ...
طنز:حکایت یک مردِ ذوق زده!
به پیرمرد ناتوان و زهوار دررفته چشم می دوزند و با نگاه های کنجکاو خود، جیب های او را می کاوند تا شاید ردپایی از آن گمشده عزیز پیدا کنند! مرد سخنران که این بار واقعا از دست این افراد خسته و کلافه شده، با عصبانیت مُشت هایش را گره می کند:"من در این جا و در پشت همین میکروفون، می گویم پس کو این گوش شنوا؟!... آیا شما هنوز آن را پیدا نکرده اید؟!" و به یکباره و با صدای بلند، چشم در چشم پیرمرد ...
منصور من به خاطر خط روشن ولایت فقیه و حفظ اسلام شهید شد
را از یک اتاق کوچک در خانه پدرشوهرم آغاز کردیم، شرایط مالی مساعدی نداشتیم و منصور به عنوان کارگر روز مزد در شرکت فولاد کار می کرد. تازه یک ماه از ازدواجمان گذشته بود که پروژه پیمانکاری تمام و همسرم بیکار شده بود اما سعی می کرد هر جا کاری جور می شد برود تا مخارج زندگیمان تامین شود. وی می افزاید: خودم هم چند سالی می شد که زیر نظر بهزیستی یک مهد کودک خصوصی راه اندازی کرده بودم و از درآمد ...
روشنفکران، تاریخ خودمان را نمی شناسند
عنوان شهروند باید بیمه خدمات درمانی بشوید و بر حسب درآمدتان حق بیمه شما تعیین می شود. اما خدمات بیمارستانی برای همه یکسان است و این به آن سابقه انقلابی آلمان برمی گردد. *اما چرا ما به جای اینکه این الگوها را در ایران بشناسیم فقط به دنبال اقتصاد باز آمریکایی هستیم؟ این به ترکیب طبقه حاکمه اقتصادی و سیاسی ما برمی گردد. در مملکت ما طبقه ای به نام کمپرادور وجود دارد، به این معنی که ...
مریلا زارعی: مجبور شدم چشم هایم را ببندم
می شود و این طور نیست که حتی زن های اطرافش را هم قبولش کنند و ما دیگر به این عادت کردیم! من هم این را حس می کردم که همه کج نگاهم می کنند. ولی برایم واقعا در هیچ مقطعی از زندگی کج نگاه کردن دیگران مهم نبوده و مهم خودم بودم که احساس کنم می توانم از پسش بربیایم یا نمی توانم. خودِ آقای حاتمی کیا هم خیلی زحمت کشیدند و همین که من را تحمل کردند به نظرم باید به ایشان جایزه داد. به کنش گری و ...
پدرم می گفت خودت هم شیمیایی شدی
بینی برای حملات شیمیایی شده بود؟ تقریبا، مثلا من با آمادگی کامل، فرم های ثبت نشانه های بالینی و فرابالینی را برای جانبازان شیمیایی تهیه کرده بودم. وقتی بمباران شیمیایی می شد، 300-200تا مجروح شیمیایی را با چند تا هواپیما می آوردند فرودگاه مشهد و پیاده می کردند و ما در آن زمان که هنوز دانشگاه علوم پزشکی از دانشگاه فردوسی جدا نشده بود. در دفتر معاون امور پزشکی دانشگاه، ستاد درمان مجروحین ...
اولین اغوای شیطان برای اهل اخلاق چیست
را بشناسیم، راه مبارزه با آن را بشناسیم و ... . اگر به فضل پروردگار عالم این جورچین از سخنان حضرات معصومین و اولیاء خدا و بزرگان درست شود، آن وقت دیگر انسان در این جا خودش، ملاک است که عمل کند یا نکند. اگر به این راه و روش و منش، عمل کرد، طبعاً جلو می رود. چون گاه ما نمی دانیم و فریب می خوریم. بارها بیان کردم که شیطان رجیم و جنودش، اوّل انسان را به سمت گانه و فجور دعوت می ...
محمدحسین مهدویان: زندگی پر از تفنگ هایی است که به دیوار آویزان اند و تا آخر هم شلیک نمی شوند
... یکی از راه های تقویت این باورپذیری آسیب دیده، وارد کردن شیوه های فیلم مستند به فیلم داستانی است. موقع ساخت فیلم آخرین روزهای زمستان این پرسش برایم پیش آمد که هنگام نقل تاریخ معاصرمان به زبان سینما، چطور می توانیم به تماشگر بقبولانیم که این حرفی که می زنیم کاملا صادقانه است و این چیز که تو داری می بینی واقعیت است. البته من خودم درباره ی مفهوم واقعیت به شدت مردد بودم و هنوز هم هستم. این که ...
مرادی: کینه ای نیستم، رضازاده را بخشیدم
بگیرم به این معنی است که رکورد خوبی هم ثبت کرده ام اما مدال از همه چیز مهم تر است. برای بهترین نتیجه به ریو می روم. دوست دارم جاودانه شوم زیرا سختی های زیادی را تحمل کردم. شرایط اردوهای تیم ملی چگونه است؟ خوشبختانه شرایط خوبی داریم. ما اردوهای مان را در تهران آغاز کردیم. 4 هفته دیگر درتهران هستیم و تمرینات را این جا پیگیری می کنیم تا به مسابقات المپیک اعزام شویم. تمام تمرینات ...
تاریک و روشن وزنه برداری از زبان کیانوش رستمی
خواهد داد. البته من کاراته، ژیمناستیک و واتر پلو هم بازی کردم که در همه آنها بهترین بودم. -فکر می کنید چرا وزنه بردار شدن شما برایشان تمسخر آمیز بود؟ خیلی ها هنوز وزنه برداری را درک نکردند و نمی دانند چه افرادی با چه بدنی به درد این رشته می خورند. آنها می خواهند تا یک نفر وارد سالن وزنه برداری شد قوی ترین باشد در صورتی که چنین چیزی شدنی نیست. من آن موقع (15-16 سال پیش) خیلی ...
این زن شرمنده امام رضا (ع) شد
مراجعه کردم اما همه موجودی حسابم خالی شده بود. در یک شهر غریب همه پول هایم را از دست داده بودم و پولی برای برگشت به شهرم نداشتم. خیلی دلم شکست با چشمانی اشکبار به حرم مطهر بازگشتم و خطاب به امام رضا(ع) گفتم: من زائر غریب تو بودم و این اتفاق حق من نبود! من نفهمیده و نسنجیده این جمله را بر زبان راندم. هنوز دلم شور می زد که دوباره به همان بانک رفتم که شاید آن ها سرنخی از مرد کلاهبردار به من ...
جستاری در نظام اخلاقی قرآن
می توانیم آنچه برای خود می پسندیم برای دیگران هم بپسندیم که حرص و غالب آمدن شُحّ نفس و سیری ناپذیری را در خود مهار کنیم، آن وقت جائی و مجالی برای در نظر گرفتن دیگران نیز فراهم می آید. و در واقع شفقت بر خلق با مجاهدت با نفس ملازمت دارد. اگر نفس به گونه ای لجام گسیخته رها شود دیگر همه چیز را برای خود خواهد خواست. هفت دریا را در آشامد هنوز * کم نگردد سوزش آن حلق سوز مثنوی معنوی ...
نمادی از تدبیر یک مرجع بزرگ
، زیرا توهم و خیال این بود که در ضمن گفت و شنیدها حرفی زده شود که هر چه رشته ایم پاره شود، چون اگر یک نفر از حضار در جلسه حرفی بزند و در روحیه آقای هیراد اثر بگذارد، فانا لله و انا الیه راجعون. ناگفته نماند: در این چند روزه مسافرت کوشیدم روزها قبل از طلوع فجر بیدار شوم، چون متوجه بودم آقای هیراد گویا نماز شب می خواند و مقصدم آن بود قبل از ایشان رختخواب را ترک کنم. بالاخره در هوای لطیف و آزاد ...
زن کارآفرین و سرپرست خانواری که نمونه شد/ این شعار من است دوباره شروع کن!
کردم و عصر همان روز، پسرش را بردم کمپ بستری کردم. هنوز به خانه نرسیده بودم که ازکمپ به من زنگ زدند. گفتند حال این بیمار خیلی بد است. اعتیاد شدید به کراک دارد و ممکن است تا شب زنده نماند. به مادرش خبر دادم؛ پسر جوان، زن وسه بچه داشت، زنش با کارکردن در خانه این و آن خرجی در می آورد؛ خلاصه با ماندنش موافقت کردند. در روزهایی که بستری بود، خودم برایش ارزاق می بردم تا این که بعد از 20 روز گفتند حالش ...
آشنا: از منصوریان بپرسید که چقدر آماده ام
مورد حضور او در تمرینات استقلال به وجود آمده هم می گوید: در این چند روزه آنقدر حرف و حدیث به وجود آمده که خودم هم باورم نمی شوم. در ین مدت خیلی فحش خورده ام و اصلا نمی دانم این حرف ها برای چیست. من با آقای بابازاده قبلا کار کرده بودم و می توانید از او بپرسید که آماده هستم یا نه. آشنا در مورد اینکه آیا به او گفته اند که می تواند با استقلال قرارداد امضا کند یا نه هم گفت : بله صحبت هایی در ...
بهترین سینماگران پرمخاطب دنیا هم فیلم هایی دارند که نفروخته اند
...> – کیارستمی جزو چند نفر معدودی است که می ارزد آدم با او حرف بزند، ما دربارۀ همه چیز حرف می زنیم؛ دربارۀ خودش و بچه های من و کارهای تازه اش و بیماری اش و کارهای خودم و فکرها و جهان. من برای دو دقیقه رفته بودم. وقت ملاقات را پرستارش هشت دقیقه قرار داد. اما ساعت ها گفت وگوی ما طول کشید. مدام نگران بودم و میل داشتم مزاحمش نباشم، اما نمی گذاشت بروم. اولش چنان متوجه خودش بودم که متوجه دو تابلوی بزرگ عکس هایی که ...
15سال است که رنگ آفتاب را ندیده ام/ تمام دردهایم را با عشق خدا و همسرم تسکین می دهم
معلولین مادزاد، افراد دیگری نیز هستند که دست روزگار تقدیرشان را به گونه دیگری رقم زده که در گذشته خدمات ارزنده ای برای ما به ارمغان آورده اند که گوشه آسایشگاه یا کنج خانه شایسته چنین افرادی نیست. به بهانه هفته بهزیستی تصمیم گرفتم به دیدار خانواده ای بروم که عزیزانشان سال هاست با معلولیت جسمی و روانی دست و پنجه نرم می کنند. کوچه ای را از پس کوچه دیگر در جستجوی آدرسی که از بهزیستی ...
همراه با خاطرات علیرضا قزوه از کودکی تا روزهای انقلاب
من گم شده بودم. در همین چهار سالگی؟ بله! آن موقع از پلیس می ترسیدم و خادم هایی که در حرم امام رضا (ع) بودند و لباس سیاه می پوشیدند فکر می کردم پلیس هستند! با ترس و لرز رفتم به یکی از آن ها گفتم که من گمشده ام! دسته ی عزاداری بود به همراه خانواده به مشهد رفته بودیم. در یکی از غزل هایتان که خودش هم به نظرم غزل - خاطره است از سفر مشهد یاد کردید؛ مشهد و عکس پدر، ضامن آهو و دل ...
مثل درختی که از دل سنگ سیاهی می روید در بهار
خزه بسته بود و از پرسیاوشان پر شده بود فرود می آمد و چون این قطره فرود می آمد با خودم گفتم قطره به خواب نمی رود / نمی رود خواب در چشمان من /می چکد خون من و قطره قطره بر این سنگ سیاه / تا بگذرد از دل سخت و سیاه او / من به خواب می روم و قطره هم وقتی که می چکد جان من قطره قطره بر پای ارغوان انشاالله که پر شوق و امید زندگی کنید و زندگیتان پر از عشق و مهر باشد. این ها را علی اکبر شکارچی از ...