سایر منابع:
سایر خبرها
همسر سردار گمنام لامرد: سردار، یکی از بهترین نیروهای سردار سلیمانی بود
و حتی زمانی که در جمعی حاضر می شد با بچه های کوچک نیز روبوسی و احوال پرسی گرم می کرد و همواره نماز اول وقت به جا می آورد و هیچ گاه نماز شب او ترک نمی شد. وی تصریح کرد: در زمان شهادت شهید شریفی، سردار سلیمانی گفت که ما یکی از بهترین نیروهای خود را از دست دادیم. همسر سردار شهید شریفی بیان داشت: ساکنان شهرک شهید بروجردی تهران احترام بسیار ویژه ای برای شهید شریفی قائل بودند و ...
مناجات نامه دانشجوی تخریبچی و غواص، شهید جمشید بیات
... تازه از بیرون آمده ام. این خانه دیگر برایم قابل تحمل نیست. ایکاش همان تنهایی منزل دایی را از دست نمی دادم که تنهایی زیباست، واقعاً زیباست چند روزی است که به تهران آمده ام. سرم حسابی درد می کند بطوری که حتی بودن خود را در این دنیا هیچ می دانم و دیگر هیچ. همه اش به فکر بچه ها هستم، بیشتر از همه حیدر که برای من یک دنیا امید بود هر کاری که می خواستم انجام دهم هر جایی که می خواستم ...
صدای غریبی امام را شنید و لبیک گفت
جبهه می رفت گفت خواهر دعا کن من شهید شوم. واقعاً لیاقت شهادت را داشت و خیلی عاشق بود. برادرم عاشق راه امام خمینی بود. به فرمان امام به جبهه رفت و در بسیج مسجد امام محمدتقی فرمانده بود و آموزش اسلحه می داد. وقت سربازی اش نبود اما خودش داوطلب به خدمت رفت. برادرم همیشه در کنار پدرم کار می کرد. یک زیر زمین داشتیم که در آنجا خیاطی می کردیم. عزت الله خیلی دلسوز پدرم بود. زمانی که جبهه بود به پدرم می گفت ...
کیمیا علیزاده:دوست دارم در مطب خودم باشم
شوند ولی من اصولا آرام هستم و اگر عصبانی بشوم، خیلی سخت عصبانی می شوم. هیچ وقت اینطور نبودم که تکواندو کار هستم و از حرکات رزمی در عصبانیتم استفاده کنم و اگر خشمگین شوم داد می زنم. می خواهم فیزیوتراپیست شوم 20 سال دیگر، آینده را نمی توانم پیش بینی کنم ولی دوست دارم فیزیوتراپی بخوانم و دوست دارم در مطب خودم باشم، در حال درمان و به این کار علاقمند هستم. واقعیت برد و ...
فکر کردم دوستم به زنم نظر دارد، به سراغ زنش رفتم و ... + تصاویر
خانواده مقتول را می شناسی؟ تقریباً 16 سال است که با این خانواده رفت وآمد داریم ودو، سه سال بود که من با خانواده ام به خاطر خرید خانه به اسلامشهر نقل مکان کرده بودیم و روزهای آخر هفته همدیگررا می دیدیم -چرا روز حادثه به خانه دوستت رفتی؟ چند وقتی بود به رفتار همسرم با دوستم ظنین شده بودم می خواستم این موضوع را با همسر دوستم در میان بگذارم تا از شک رهایی پیدا کنم. چند وقتی بود دوستم ...
گفت دعا کن شهید شوم، ثواب شهادتم مال شما
زادگاهش به خاک سپرده شده است. با بچه ها می رویم سر مزارش. گاهی هم با عکس هایش درد و دل می کنم و وقت هایی هم که خیلی بی تاب می شوم برایش نماز و قرآن می خوانم. زهرا و ریحانه نبود پدر را قبول کرده اند؟ زهرا بعضی اوقات که حسابی دلش برای حسن آقا تنگ می شود به من می گوید زندگی بدون بابا بی فایده است. به خصوص که تعطیلات تابستان سال گذشته حسن آقا بود و ما با هم مشهد و شمال رفتیم. الان که یک ...
شهیدی که برات شهادت را از حضرت ابوالفضل(ع) گرفت/مهدی می گفت با رفتنم می خواهم آل سعود را خشمگین کنم
حالا شهید شوی وی درباره نحوه شهادت همسرش در حلب می گوید: آقا مهدی 22 روز در سوریه بودند ودو روز قبل از شهادتش به من زنگ زد و می گفت شرمنده شما شدم! گفتم این چه حرفی است که می زنی، من دوست ندارم که حالا شهید شوی زود بیا و خودش گفت ما شهید شویم دشمن خوشحال می شود. اینطور که برای ما تعریف کردند، تویوتایی که آقا مهدی و همرزمانش مستقر بودند 30 کیلومتر با درگیری در جنوب حلب سوریه ...
سرگردانی سگ ها نمادی از بی هویتی انسان در جامعه امروز است
می شود آن وقت است که یک بی صاحبی ظاهری و یک بی هویتی درونی پدیدار می شود و این قطع رابطه قصه ما را می سازد. مطمئنا اگر صاحب پات در ادامه حضور داشت؛ روند زندگی پات طور دیگری پیش می رفت. ما از پات به عنوان یک شخصیت هویت را می گیریم که به صورت کاراکتر نامریی در بعضی جاها حضور فیزیکی دارد و در بعضی جاها فقط ناظر ماجراست. یک تجربه ای بود که می خواستم انجام بدهم اما فکر منطق این عمل بودم ...
جانبازی که به مسافران قافله شهادت غبطه می خورد
مدیریت جهادی بود که معاون گروهان بیشتر از آن که نگران خویش باشد نگران بچه ها بود، همان شب او از طریق انفجار به وسیله عراقی ها به درجه اعلای شهادت رسید. اعتماد جانباز دفاع مقدس در واکنش به این سوال که پس از گذشت سال ها از دوره مجاهدت خود در جنگ تحمیلی از راهی که انتخاب کردید پشیمان شده اید یا خیر اذعان داشت: خیر بیشتر غبطه می خورم که چرا از آن قافله جا مانده و به خط پایان مسابقه عشق و ...
برنامه کیمیا علیزاده برای جوایزش
ایران اگرچه نتوانست آنچه خودش می خواست را از المپیک به دست بیاورد اما وقتی دید مردم کشورش چقدر از این برنز طلایی رنگ خوشحالند، از سر شادی لبخند زد و همان جا با خودش عهد بست چها سال دیگر شگفتی بزرگ تری را رقم بزند و با طلای المپیک شادی را به همه ایرانی ها تقدیم کند. صحبت کردن با این دختر آن قدر دوست داشتنی بود که دلمان می خواست ساعت ها پای حرف هایش بنشینیم. وقتی یادمان می افتد کیمیا تازه 18 سال ...
ماجرای شهادت رفیق موحد دانش با گردن بند طلا
.... علی هم درباره ناصر می گفت: این بچّه ذاتش پاکه! علی هر وقت به تهران می آمد، از وضعیت جنگ و شرایط منطقه برای دوستان و آشنایان تعریف های زیادی می کرد. به این ترتیب بسیاری از جوان ها از جمله ناصر صیغان ، مشتاق حضور در جبهه ها و دفاع از کشور شده بودند. ناصر همراه گردان علی به جنوب رفت. وقتی بعد ازچهل روز به همراه بچّه ها از جنوب برگشت، خیلی تغییر کرده بود. این بار پسری با لباس نظامی، سر به ...
ضدانقلاب هایی که جذب شهید کاظمی شدند
نامساعد بودن جاده یک ساعت و نیم بود. شهید کاظمی بدون تامل گفت: فردا به نوسود می روم. خواستم از این تصمیم منصرفش کنم، اما فایده نداشت. فردای آن روز خودش تک و تنها به نوسود رفت. شهید کاظمی به بچه های نوسود گفته بود: جاده پاوه برای مردم نوسود باز است، هر کسی به شهر ما بیاید قدمش بر روی چشم، ما آماده پذیرایی هستیم؛ هر کسی نمی آید گله مند نباشد، او هوادار ما نیست. این حرکت شهید کاظمی موجب شد تعداد زیادی ...
فراقنامه عروس یک جانباز شهید
کشور و این انقلاب به دست نااهلان نیفتد. تا دشمنان ایران برای اولین بار در تاریخ یک وجب از خاک میهن را به یغما نبرند. من خیلی دلم داغدار است! عمو اسماعیلم آرزویی داشت که من هر وقت آن را می شنیدم دلم آتش می گرفت. او خیلی دوست داشت به عنوان مدافع حرم حضرت زینب به جبهه برود. این اواخر بیشتر به زبان می آورد. یک ماه از بی تاب شدنش نگذشته بود که به درجه رفیع شهادت رسید. چند ماهی است که ...
جانبازان را نادیده می گیرند و صاحبان حقوق های نجومی را ذخیره نظام معرفی می کنند!
پای درد دل های محمدرضا فخر الساعه که مثل بسیاری دیگر از همرزمان شیمیایی خود درگیر امور درمانی و معالجه است،نشستیم. او سخنان خود را این گونه آغاز کرد: از کهنه رزمندگان دفاع مقدس هستم با بیش از 70 ماه حضور داوطلبانه در جبهه. از 15 سالگی پایم به جبهه باز شد. طی سال های بعد از جنگ نیز بیش از 60 بار در بیمارستان بستری شده ام. او از توضیح درباره خودش گذشت و به بازتاب رنج های سایر رزمندگان ...
پسرم 70 روزه رزمندگان بیسواد را باسواد می کرد
.... همسرش را خودش انتخاب کرد یا شما پیشنهاد دادید؟ خیر خودش انتخاب کرد. دو دختر داشت و زمانی که شهید شد یکی از بچه هایش شیر می خورد و دیگری دو سال و نیمش بود. بچه هایش را خیلی دوست داشت. وقتی از جبهه برمی گشت اول می آمد اینجا ببیند که بچه هایش اینجا هستند یا نه. موقعی هم که در خانه ما نبودند با همان خستگی راه به خانه مادر خانمش می رفت و بچه ها را بر می داشت و می آورد و می گفت من ...
روایت ازدواج یک زوج دانشجو از عمره تا عتبات دانشگاهیان
به گزارش مرکز ارتباطات و اطلاع رسانی نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها (مأوا)، مصطفی هوشنگی و الهه سالار زوج دانشجویی هستند که سه سال پیش بلافاصله پس از جاری شدن خطبه عقد با وام ازدواجشان به عمره دانشجویی رفته اند. حالا به جای برگزاری مراسم عروسی عتبات دانشجویی را انتخاب کرده اند. اتفاقی که شاید موارد مشابه آن را به راحتی نتوان یافت. به کمک آقای صفرزاده مدیر کاروان، با این زوج جوان و با ...
اظهارات دامادی که پدرزنش را کشته/ من فقط از خودم دفاع کردم؛او حالش دست خودش نبود
دعوایت شده بود؟ نه از زمانی که همسرم سرکار می رفت بچه را پیش مادرزنم می گذاشت و بعد از کار به خانه آنها می رفت تا بچه را با خودش به خانه بیاورد. با همسرت اختلاف نداشتی؟ مشکل خاصی که بخواهم در مورد آن صحبت کنم، نه. با پدرزنت چطور؟ من با او مشکل نداشتم اما پدرزنم هروقت حال طبیعی نداشت، تعادلش را از دست می داد. در نامزدی پسرش هم مرا با چوب زد حتی می خواست بچه ام را از ...
مهدی عاشقانه دنبال شهادت بود/"حجاب" مهمترین موضوع صحبت مراسم خواستگاری
شده بود و از طرفی آقا مهدی ، عضو گروه طرح بشارت بود. در این طرح، کار آقا مهدی این بود که به دیدار خانواده شهدا می رفت و وصیتنامه و خاطره شهدا را جمع آوری می کرد تا بتواند به صورت کتاب در بیاورد، مهدی دوست داشت خاطرات شهدا را جمع آوری کند و نمی دانست روزی خاطرات خودش هم زینت بخش کتاب های خاطرات می شود. دوست داشت داماد خانواده شهدا باشد همسر شهید مدافع حرم ادامه می دهد: یک روز ...
قتل عام خانوادگی به خاطر سوءظن
هر هفته همدیگر را می دیدیم. گاهی با دوستم قرص می خوردیم. یک ماه قبل از جنایت با او قرص خوردیم و تصور کردم که به همسرم نظر دارد. این موضوع فکرم را درگیر کرده بود. از همسرم خواستم دیگر تلفن او را جواب ندهد. روز حادثه به خانه شان رفتم تا در این مورد با او حرف بزنم. مینا مرا به خانه اش دعوت کرد. از او خواستم دیگر به من و همسرم زنگ نزند و این موضوع را به مهدی هم بگوید. خواستم از خانه بیرون ...
درسوریه چیزهایی دیده ام که یقین دارم باز نمی گردم/ دوست دارم فرزندانم طلبه شوند
من سفارش کرد دوست دارم فرزندانم طلبه شوند و امیدوارم به گونه ای زندگی کنند که از من بهتر باشند . برای همه خانواده وصیت نامه ای نوشت و به اطاعت و پشتیبانی از ولایت فقیه سفارش کرد. 16 مهر ماه سال 94 به سوریه اعزام شد و آبان ماه به شهادت رسید . برمواضع انقلابی و مذهبی تأکید داشت و کوتاه نمی آمد در ادامه همسر خواهر شهید به بیان خصوصیات اخلاقی شهید اعطایی پرداخت و گفت ...
28 سال سلوک عارفانه بر روی تخت!
عراقی ها خودشو تو آب مخفی کرده بود و با نی نفس می کشید. تونسته بود خودشو نجات بده، خیلی شجاع بود. همه همرزمانش هم می گن که شجاع و نترس بود. از آن وقت به بعد اسماعیل همش تو جبهه بود. یکی دو روز به خانه می آمد و دوباره می رفت تا وقتی که در سال شصت وهفت جانباز شد. فاش: خدا چند تا فرزند به شما و شهید اسماعیل داد؟ - دو تا پسر و یه دختر. حالا هم همشون ازدواج کردن و من صاحب نوه ...
نقطه کور!
. قول دادم دست از پا خطا نکنم. اما دوباره اسیر شیطان شدم. طلاق گرفت و دنبال سرنوشت خودش رفت. این شکست عاطفی و نگاه تحقیر آمیز دیگران سبب شد اعتماد به نفسم را از دست بدهم. در فساد غوطه ور شده بودم. روزی که خبر آوردند همسرم ازدواج کرده ، دنیا روی سرم خراب شد و نزدیک بود با آن تصمیم احمقانه کار دست خودم بدهم. هیچ چیز مثل پاکی و نجابت برای یک مرد با ارزش نیست. من به راه خطا رفتم و هستی و آبرویم را از کف دادم. زنم را خیلی دوست داشتم ولی ... ! غلامرضا تدینی راد - خبرنگار پایگاه خبری پلیس خراسان رضوی/ ...
علاج ظنّ و گمان بد داشتن به دیگران
داد و می گفت: این هم مابقی پولتان. یعنی علاوه بر این که به او گوشت می داد، پولی هم به او می داد تا اموراتش بچرخد. مرحوم عبّاس قصّاب می گوید: من جوان بودم، در یک بقّالی که کوچک و تنگ بود، وارد شدم. خانمی بود، بیرون آمدم، دیدم این خانم دو تا جنس می خواهد، مدام باید این بقّال از آن طرف برود و ...، یک لحظه به ذهنم رسید که نعوذبالله می خواهد با آن زن برخوردی داشته باشد. این، همان ظنّ و گمان ...
آرزو دارم من هم شهید شوم
؛ احترامش خیلی واجبه، تازه دختر شهید بزرگواری هم هست؛ بابام کل گلزار رو زیر رو می کرد حتی اگه مرده جدیدی هم می آوردن می فهمید و می رفت ببینه کی بوده؛ توی گلزار عکس شهدایی که به در و دیوار زده بودند رو با دقت نگاه می کرد اگه دوتا فامیلی مشابه می دید ذوق می کرد و می گفت علی جان کاش اسم من و تو هم این طوری بشه؛ بابا، آرزومه هم من شهید بشم، هم تو و داداشت. بعد عکس من و تو رو با هم می زنن. بابام به آرزوش رسید حالا نوبت منه. ..... بابا سعید من میدونم که هیچکی تو دنیا نمیمونه منم دوست دارم هر وقت زمان جدایی من از این دنیا بود تو راه خدا کشته بشم(یعنی به شهادت برسم). ...
کیمیا علیزاده: برای کودکان کار سرپناه می سازم
به گزارش گروه رسانه های دیگر خبرگزاری آنا، ماحصل این گفتگو را در ادامه می خوانید: وقتی همه مردم ایران از برنز تو خوشحال بودند، تو ناراحت بودی که چرا طلا نگرفتی؟ بله همه از این که من توانسته بودم برنز بگیرم خوشحال بودند اما خودم نه. چون می دانستم می توانم برنده باشم و طلا بگیرم. من با یک اختلاف نسبت به حریف اسپانیایی ام بازنده شدم. از تکواندوکاری هم شکست خوردم که چند ماه قبل با 5 امتیاز اختلاف او را شکست داده بودم و می توانستم به راحتی فینالیست شوم. جید، آن یکی حریفم را هم 2 بار شکست داده بودم و به همین دلیل انتظار رفتن به فینال و طلا گرفتن را داشتم. خودم ...
جزییات شهادت یک مأمور پلیس از زبان عامل این حادثه
تا در پرونده سنگین جرایمش مرگ یک مأمور پلیس هم اضافه شود. شهادت مأمور وظیفه شناس بعدازظهر بیست و هفتمین روز از آغاز سال 95، تعقیب و گریز خونینی در حوالی شهرک ولیعصر تهران رخ داد. تعقیب و گریزی که در آن گروهبان یکم محمد رضایی جانش را از دست می دهد. ساعت 4 بعدازظهر بود که دو مأمور گشت کلانتری 153 شهرک ولیعصر به دو سرنشین یک دستگاه موتورسیکلت طرح هوندا 125 با پلاک مخدوش ...
درخواست بچه های شهرک از شهید مدافع حرم
سوار موتور کند. شهید با وجود آنکه از سر کار آمده و خسته بود، اما دل بچه ها را نشکست و از ساعت 21 تا 23 به نوبت همه بچه ها را سوار موتور کرده بود. زمانی که خبر شهادت ایشان را شنیدم، فقط احساس کردم که دیگر در این دنیا نیستم. آن لحظه غیرقابل تصور بود. همیشه با امید به اینکه، ایشان از مأموریت بازمی گردد، دوری شان را تحمل می کردم؛ این بار نیز بازگشتند، اما با پیکری خونین. به یقین ...
پزشکی که بجای ویزیت فقط فاتحه طلب می کند
در جبهه برایمان نقل کند اشک از گونه هایش سرازیر می شود و می گوید: قبل از پذیرش قطعنامه از سوی ایران و در 26 تیر ماه سال 1367 بود که عراقی ها به سوسنگرد حمله کردند و مجبور به عقب نشینی شدیم. در گرمای 45 درجه تابستان، تشنگی امان بچه ها را بریده بود. به محض رسیدن به گودال آبی یکی از بچه ها از شدت تشنگی با سر به داخل گودال شیرجه زد اما سرش در باتلاق فرو رفت و نتوانستیم او را نجات بدهیم. بعد از شهادت ...
هرچه زودتر قصاصم کنند تا از این عذاب راحت شوم/پشیمانی قاتلی که همسر،مادرشوهر و فرزند دوستش را کشت
...> درحالی که تحقیقات در رابطه با این جنایت هولناک آغاز شده بود، مرد آشنایی که خودش را به محل حادثه رسانده بود، به خاطر رفتارهای مرموزش از سوی پلیس بازداشت شد. بازجویی ها آغاز شد و درنهایت راز این قتل مرموز برملا شد و این مرد 36ساله که از دوستان خانوادگی مقتولان بود، به قتل اعتراف کرد. با اعترافات این متهم، او صحنه سه جنایت را هم بازسازی کرد و پرونده اش برای رسیدگی در اختیار قضات دادگاه کیفری ...
بانویی که علی رغم نرفتن به مدرسه، حافظ قرآن شد؛ آرزویم تبلیغ قرآن است
فعالیتم نشد، چون خیلی علاقه داشتم که بتوانم کل قرآن را از حفظ کنم برای همین در این سه سال هر بار مصمم تر از قبل آماده می شدم تا در کلاس حضور داشته باشم هر آیه که حفظ می کردم انگار به هدفم نزدیکتر می شدم و سختی راه یادم می رفت. این مادر قرآنی که مثل همه مادرها، بهترین را برای بچه هایش می خواهد، تصریح کرد: چون هر روز در خانه باید قرآن می خواندم، برکات آن به خوبی در زندگی ام مشخص بود و همسرم ...