سایر منابع:
سایر خبرها
پشت صحنه مرگ جوانی که به خانه زنِ شوهردار تردد می کرد/ مرد چرا زن خیانتکارش را طلاق نمی داد؟
دو هفته قبل همسایه ها او را در پشت بام دستگیر کردند که همسرم خواست به آنها بگویم که رضا، برادرزنم است.ولی او یکی از هم ولایتی های ما بود که یکسالی می شد با همسرم ارتباط داشت. من از این موضوع با خبر بودم و چندین بار هم به او گفته بودم پایش را از زندگی ما بیرون بکشد. دفعه آخرهم قول داد که دیگربه خانه ما نیاید وهمسرم را هم نبیند.اما آن شب به خاطرشک وتردیدی که داشتم خودم را به پشت بام رساندم و او را ...
ماریتا لورنز، جاسوسی که عاشق فیدل کاسترو بود
همان لحظه علاقه مند شدم که دوباره او را ببینم. چطور شد که همدیگر را ملاقات کردید؟ من به نیویورک برگشته بودم و با برادرم، جویی زندگی می کردم. یک روز تلفن زنگ زد. فیدل از من دعوت کرد به هاوانا بروم. بلافاصله قبول کردم. فردا من در هواپیمای خطوط هوایی کوبا بودم. در آن زمان هنوز مسافرت بین دو کشور به راحتی انجام می شد. فیدل هنوز به شوروی نزدیک نشده بود و پل های بین کوبا و آمریکا ...
دارمیان: پائولو مالدینی الگو و بت من بود
داد و پس از آن دفاع راست شدم. مدافع 27 ساله منچستریونایتد در خصوص بازی در کنار پائولو مالدینی گفت: البته که میلان در گذشته مدافعان کناری بسیار بزرگی داشته است. پائولو مالدینی بت من بود و وقتی که من به تیم اصلی راه یافتم، در سن سیرو با او ملاقات کردم. او بازیکن بسیار خوبی بود اما قبل از آن شخص بسیار فوق العاده ای بود و من مدام در حال تلاش بودم، تا فرصت کار با او را پیدا کنم ...
استاد دانشگاه، مرد برج ساز را کشت
...، خفه اش کردم. بعد هم جسد را داخل یک پتو پیچیدم و آن را با ماشین خودش به اطراف جاده جاجرود بردم و دفنش کردم. سپس اسناد تعدادی از آپارتمان ها را از دفتر کارش بردم و به نام خودم جعل کردم. چند روز بعد هم وقتی از پیدا شدن جسد باخبر شدم، بر اثر عذاب وجدان، خودم را معرفی کردم. در دادگاه محاکمه عامل جنایت صبح دیروز در شعبه هشتم دادگاه کیفری به ریاست قاضی اصغرزاده و با حضور مستشار ...
هرمز سیرتی: در شبکه جم پولم را خوردند/ داشتم افسرده می شدم
توانم زندگی خودم و خانواده ام را اداره کنم؟ من متولد بابل هستم، اما وقتی سه ساله بودم به تهران آمدیم. من از پدر رشتی هستم و از مادر تهرانی الاصل، ولی به خوبی می توانم به گویش مازندرانی صحبت کنم. هنوز هم هر وقت فرصت کنم به مازندران می روم. بتازگی چند روز به نوشهر رفتم و مدت ها به دریا نگاه کردم. آنجا رفتم تا تسکین پیدا کنم و همه ناراحتی های شبکه جم و آنتالیا را از یاد ببرم. ...
نرگس محمدی: از شایعات مکرر در فضای مجازی در باره ازدواجم ناراحتم
روایت می شود. ولی ستایش و گلنار هر دو را از وقتی دختری جوان هستند، می بینیم که در یک خانواده سنتی زندگی می کنند، عاشق می شوند، برای ازدواج با خواستگار جوان و عاشق دچار مشکل شده و در نهایت هر دو را در سنین مختلف می بینیم! بخش هایی از زندگی هر دو شبیه به هم است ولی در آثار محمدرضا ورزی قصه حرف اول را می زند نه شخصیت یا بازیگر اما در سریال ستایش نقش و بازیگر کاملا محور بودند و مسیر ...
روایت خواندنی از دیدار خانواده های شهدای مدافع حرم با رهبر انقلاب
مصرع ها هم بوی گله داشت و حسرت تا جایی که می رسید به “حبیبم قاصدی از پی فرستاد” و مژده ی “در باغ شهادت باز باز است”. وقتی آهنگران این شعر را بار اول می خوانده، پدربزرگ معین رضا یک جوان رعنا بوده. لابد او این مژده را باور کرده و بعدها وقتی “خبر بد” را شنیده، بند پوتینش را محکم بسته و همراه عد ه ای رفته. خبر پر از بغض بوده: عصر روز دهم عاشورای 61 سرها بر نیزه شد و بعد نوبت به خیمه های حرم ...
عنصر محبت در فرهنگ رضوی
خداوند از غضب او فزون تر است و هم امام جماعت همه ی اسماء و صفات او. قهر و عذاب در عالم، راهبرد اصلی و استراتژی خدا نیست؛ بلکه تاکتیک اوست جهت انبساط رحمت (فعالی، 1392: 40) . در تعالیم حیات بخش قرآن و عترت، نعمتهای مادی مانند ثروت، ازدواج، حتی ابر، باد، باران و... در خدمت بشر و وسیله ای برای جلب رحمت پروردگاراند: کَتَب ربکم عَلَی نَفسه الرحمَه (انعام/ 54) . در ذیل محبت و عشق به ذات ربوبی ...
ادعای جدید در پرونده قتل در اتاق خواب برج A3 / اجیر شده ام تا اعتراف کنم + عکس های بازسازی صحنه
داشتن چاقو و اسلحه از من خواست تا آرام باشم وگرنه مرا خواهد کشت. سیما در حالی که اشک می ریخت گفت: محمدهادی با تهدید اسلحه می خواست تا جای طلا و پول ها را به او بگویم که ادعای بی اطلاعی کردم و التماسش می کردم که اجازه دهد تا با اورژانس تماس بگیرم تا جان شوهرم را نجات دهم و النگو و انگشتر طلا و پولی که داشتم را در اختیارش قرار دادم که پسرعمه جوان خواست تا زمان رفتنش صبر کنم تا پس از آن به ...
مشروح سخنان دکتر قالیباف در روز دانشجو | به نقش مردم در همه امور اعتقاد دارم
اینگونه با استکبار و کشورهایی که به دنبال استعمار ملت ها بودند مبارزه کرده اند، اما چرا بعضی از جوانان ما حالا باید در صف انتظار برای رفتن به آمریکا باشند؟ وقتی با آنها حرف می زنیم متوجه می شویم باورشان رفتن نیست اما می گویند چاره چیست؟ وقتی چالش بزرگ برای کشور پیش می آید باید همه کنار هم قرار بگیریم قالیباف با پرداختن به موضوع مهاجرت اعم از مهاجرت به خارج و مهاجرت از ...
عشق به دختر همسایه عباس آقا را کربلایی کرد!
من دختره رو می خوام اگه می شه برام خواستگاری برو . پسر عمه از مادر من می خواست که برایش خواستگاری برود. مادرم هم می گفت: چرا من بروم؟ خب برو از مادرت بخواه که برات آستین بالا بزنه. بلوز سفید یادم است یک روز عباس بلوز سفید یقه آخوندی با شلوار مشکی پوشیده بود. به اصطلاح آن زمان حسابی تیپ زده بود. بوی عطر و ادکلنش هم که تا چند متر آن طرف تر می آمد. به خانه ما آمد و با اصرار از مادرم خواست ...
گروهی که مورد لعن و نفرین قرآنند
اصحاب ؟ گفت : درباره موسی بن جعفر (علیهما السلام) گفتم : نامت چیست؟ گفت : یعقوب بن یزید گفتم : اهل کجا هستی ؟ گفت : اهل مغرب گفتم : چگونه مرا شناختی ؟ گفت : در عالم خواب دیدم ، شخصی به من گفت : با علی بن ابوحمزه ملاقات کن ، آنچه سوال کردی، از او بپرس ، جویای حال تو شدم سرانجام در اینجا تو را پیدا کردم . گفتم : همین جا اندکی بنشین تا من طواف خود را تمام کنم و سپس نزد تو می آیم ، طواف را به ...
روایت دختر دانشجو از چاقوکشی خواستگارش در کلاس درس
به گزارش گروه روی خط رسانه های خبرگزاری برنا؛ صحبتهای دختر دانشجو و مصدوم حادثه چاقوکشی خواستگار در بیمارستان را در زیر بخوانید. با گذشت 12 روز از حادثه هنوز هم شب ها با کابوس آن لحظات وحشتناک از خواب می پرد. لحظاتی که خواستگار سمجش وارد کلاس درس دانشگاه شد و درحالی که مدعی بود می خواهد کتابی را به او تحویل دهد، چاقویی از داخل کتاب بیرون کشید و ضربات هولناکی را به سر و بدنش آن هم مقابل چشمان استاد و همکلاسی هایش وارد کرد. می گوید: با اینکه روی تخت بیمارستان بستری هستم، اما هربار که مرد غریبه ای وارد اتاق می شود دست و پایم می لرزد. نسترن از این می ترسد که مبادا آن روز تلخ دوباره تکرار شود. او 4ضربه چاقو خورده و تا پرتگاه مرگ پیش رفته و حالا زنده بودنش را تنها یک معجزه از سوی خدا می داند. روز گذشته با این دختر 21ساله در بیمارستان ملاقات کردیم و او در گفت وگو با همشهری از روز حادثه گفت و از اینکه می ترسد پدرش برای پرداخت هزینه های بیمارستان به دردسر بیفتد. روز حادثه می دانستی که خواستگارت وارد دانشگاه شده است؟ نه، من خیلی وقت بود خط موبایلم را عوض کرده بودم و خبری از او نداشتم. آن روز وحشتناک(غروب پنجشنبه 4آذرماه) من مشغول کنفرانس در کلاس بودم. همه لامپ ها خاموش بود. لپ تاپم را روشن کرده بودم تا کنفرانسم را از طریق پاورپوینت اجرا کنم. در یک لحظه نور پروژکتور قطع شد و من از کلاس بیرون رفتم تا پروژکتور دیگری بگیرم. وقتی برگشتم در راهروی دانشگاه، خواستگارم را دیدم. صدایم زد و گفت بیا با هم صحبت کنیم. گفتم برو الان زمانش نیست. اصرار کرد اما من مخالفت کردم. آخر عصبانی شدم و سرش فریاد زدم و گفتم که برو چرا دست از سرم برنمی داری؟ این را گفتم و به کلاس برگشتم. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که خواستگارم وارد کلاس شد. کتابی در دستش بود و به استاد گفت که می خواهد کتاب را به من تحویل بدهد. یکراست به سمتم آمد. چاقو را لای کتاب پنهان کرده بود، وقتی نزدیکم شد ناگهان یک ضربه به قفسه سینه ام زد که جیغ کشیدم و از حال رفتم. دیگر نمی دانم چه شد اما همکلاسی هایم که بعد از چند روز به ملاقاتم آمدند به من گفتند که وقتی روی زمین افتادم، پسرچاقوکش دو ضربه دیگر به کتفم و آخرین ضربه را به سرم زد که چاقو داخل سرم گیر کرد. شانس آوردم که بچه های دانشگاه مانع شدند و اجازه ندادند که او دوباره چاقو را بردارد. او می خواست جانم را بگیرد. حتی در بازجویی ها هم اعتراف کرده که قصد کشتن مرا داشته است. بعد از حادثه چه شد؟ پسرهای کلاس او را گرفتند و تحویل حراست دادند. من هم با اورژانس به بیمارستان منتقل شدم. دوبار تحت عمل جراحی قرار گرفتم. یک بار قفسه سینه و یک بار سرم را عمل کردند. پزشکان می گفتند واقعا زنده ماندنت معجزه بوده؛ چرا که ضربه ای که به قفسه سینه ام وارد شده خیلی عمیق است و یک جورهایی از پرتگاه مرگ به زندگی بازگشته ام. پزشکی که مرا عمل کرد وقتی برای بررسی وضعیتم بالای تختم آمد به من گفت فکر می کنم خدا به پدر و مادرت رحم کرده که زنده ماندی. با خواستگارت چطور آشنا شدی؟ حدود یک سال پیش به دفتر محل کارم آمده بود. دو سال از من بزرگ تر بود. پس از چندروز برای انجام کاری، پیامی در تلگرام برایم فرستاد و با هم آشنا شدیم. اما شاید در این مدت فقط دوبار او را دیدم و متوجه شدم اصلا تعادلی در رفتارهایش ندارد. انگار مشکل روحی و روانی داشت. گاهی خیلی خوب بود و گاهی به شدت عصبی می شد. به من می گفت مدیرفروش یک شرکت است اما بعدا متوجه شدم دروغ گفته. حتی به خانواده اش هم خیلی راحت دروغ می گفت. احتمال می دهم شیشه مصرف می کرد، چون شنیدم در اعترافاتش گفته که روز حادثه شیشه کشیده است. گویا از پدرت هم تورا خواستگاری کرده و جواب منفی شنیده بود؟ حدود دو هفته قبل از حادثه وقتی از او خواستم دیگر مزاحم من نشود پیش پدرم رفت و مرا از او خواستگاری کرد. اما پدرم به او جواب منفی داد چون او اصلا شرایط ازدواج نداشت. نه شغل درست و حسابی نه اخلاق و رفتار عادی. فکر می کنم به خاطر همین مسئله کینه به دل گرفت. حتی چندین بار هم پیامک تهدیدآمیز برایم فرستاد که اگر با من ازدواج نکنی بلای بدی سرت می آورم اما من جوابش را ندادم و خط موبایلم را عوض کردم. چرا شکایت نکردی؟ اصلا فکرم به اینجاها نرسید. راستش کم تجربه بودم و اصلا تصورش را هم نمی کردم که او نقشه قتل بکشد. حالا از او شکایت داری؟ صددرصد. او آدم خطرناکی است، ممکن بود من بمیرم. خواست خدا و معجزه بود که زنده ماندم. حتی خانواده اش بارها زنگ زدند و گویا تا بیمارستان هم آمده اند که رضایت بگیرند اما من اصلا حاضر به بخشش نیستم. او مرا به این وضعیت انداخته است. خانواده ام گرفتار شده اند، یک پایشان بیمارستان و پای دیگرشان در کلانتری و دادسرا و پیگیر پرونده ام هستند. از طرفی هزینه سنگین بیمارستان است و گفته اند چاقوکشی شامل بیمه نمی شود. الان مشکلی نداری؟ مشکل اصلی ما حالا هزینه بیمارستان است. خدا می داند پدرم با مشکل مالی ای که دارد چطور می تواند این پول را جور کند. نمی دانم چرا چنین اتفاقاتی را بیمه پوشش نمی دهد. مگر گناه من چه بوده که فرد دیگری به من حمله کرده و مرا به این روز انداخته است؟ با این شرایط من هرگز حاضر به بخشش نیستم و آن پسر باید مجازات شود و به سزای عملش برسد. منبع : همشهری ...
امامت امام رضا (ع)، امتدادی بارز برای امامت حضرت ابراهیم (ع)
تو دروازه های دشمنان خود را متصرف خواهند شد و از ذریت تو، جمیع امت های زمین برکت خواهند یافت چون که قول مرا شنیدی (همان: باب 22، بند 19 - 15 (تلخیص)). اطلاق پدر بر ابراهیم (علیه السلام) یا به خاطر آن است که عرب ها و مسلمانان آن روز، اغلب از نسل اسماعیل (علیه السلام) بودند یا به خاطر این بود که آنها همگی ابراهیم (علیه السلام) را بزرگ و به عنوان پدری روحانی و معنوی می شمردند، هر چند آئین پاک ...
کیمیا روایت از مادری سختکوش و مقتدر
آن روز هر دو خندیدند و جریان گذشت. خاطرم هست در آن زمان و به خاطر برخی مشکلات ساخت سریال کیمیا خیلی به آهستگی پیش می رفت و کار دیگری به من پیشنهاد شد که با اجازه آقای افشار به آن کار پرداختم و بعد نیز به کانادا رفتم. در این میان و وقتی برای دیدار با خانواده به ایران آمده بودم آقای افشار به من زنگ زد و مرا به دفترش دعوت کرد و گفت خانم حاجیان بیا که برای شما نقشه کشیدیم. این بار دیگر ...
علیرضا حیدری: آدم سیاست نیستم
اندک بود، کم حرف می زد. همه اش تلاش بود و جنگ. او در جنگی مداوم برای به دست آوردن تجربه کردن قهرمانی، سرمربیگری، سرمایه گذاری اقتصادی، نایب رییسی فدراسیون کشتی، مجری گری، فیلم بازی کردن و ... خود را با چالشی جدید مواجه کرده؛ ریاست فدراسیون جهانی پهلوانی و به قول خودش حالا دغدغه اش مسائل اجتماعی است. گفتگوی ما با علیرضا حیدری، مردی که سکون و معمولی بودن را دوست ندارد را در ادامه می خوانید. ...
رامین مرا به خانه مجردی برد، چند روز با او بودم که فهمیدم نامزد دارد و ...
امور خانه نیز رسیدگی می کردم. درست 5 سال قبل بود که مادرم پس از تحمل سختی های این بیماری جان خود را از دست داد و من از نظر روحی دچار آسیب شدیدی شده بودم. از آن روز به بعد مسئولیت من در خانواده سنگین تر شده بود چرا که به عنوان فرزند بزرگ باید مراقبت از دیگر اعضای خانواده را به عهده می گرفتم، اما این تفکر که باید با یک جوان ایرانی ازدواج کنم هیچ وقت رهایم نمی کرد به همین دلیل همیشه سعی می ...
دلباخته دختر دایی ام شدم / شب ها برادرش مرا به کارهای زشت وادار می کرد
های الکی می زد و یکی از آرزوهایش این بود که روزی به خارج از کشور برود. چون خاطر خواه خواهرش هم بودم، رفت و آمدهایم به مغازه اش بیشتر شد. یک روز گفت اگر پولی به جیب بزنیم، می توانیم برای همیشه به جای دوری برویم و زندگی جدیدی شروع کنیم. موضوع علاقه مندی ام به خواهرش را به او گفتم. قول داد کمکم می کند این ازدواج سر بگیرد. نمی دانم با کدام عقل خام حرف هایش شدم. من که تا آ ن موقع از صدای ...
ورود به جرگه شاگردان شهید آیت الله سعیدی
فقیه حضرت امام را که دست نویس بود به من داد و گفت: این کتاب را ببرید و از رویش بنویسید، کپی هم بگذارید تا چند نسخه شود، وقتی کامل شد؛ آن را بیاورید. در روز، رونویسی کتاب برایم ممکن نبود، هنگام غروب به بچه ها غذا می دادم که به درس هایشان مشغول شوند و کوچک ترها را هم می خواباندم و مشغول نوشتن می شدم. این سفارش در حدود دو هفته کامل شد. هنگامی که چند نسخه رونویسی شده کتاب را به شهید سعیدی تحویل دادم او ...
خودکشی جوان تهرانی از طبقه پنجم/ پایان تلخ رابطه نامشروع/ گفت وگو با دختری که خواستگارش او را سر کلاس ...
دهم شیشه مصرف می کرد، چون شنیدم در اعترافاتش گفته که روز حادثه شیشه کشیده است. گویا از پدرت هم تورا خواستگاری کرده و جواب منفی شنیده بود؟ حدود دو هفته قبل از حادثه وقتی از او خواستم دیگر مزاحم من نشود پیش پدرم رفت و مرا از او خواستگاری کرد. اما پدرم به او جواب منفی داد چون او اصلا شرایط ازدواج نداشت. نه شغل درست و حسابی نه اخلاق و رفتار عادی. فکر می کنم به خاطر همین مسئله کینه به دل ...
دانشجو و دانشگاه در شعر طنز/ ازحرف بدخواهان به ابرو خم نیاوردم
... شعر من معجونی از زخم دل است تحفه ای آورده ام ناقابل است زخم را با طنز قاطی می کنم ادعای گنده لاتی می کنم شعر من درد من و زخم شماست کار آن وا کردن اخم شماست من جوانی خنگ و پیزوری شدم یک دو سالی پشت کنکوری شدم بر جوانی خودم آذر زدم خر زدم، هی خر زدم، هی خر زدم چون نتایج آمد اشکم شد روان فحش دادم بر زمین و ...
یک روز در آمریکا...
در داستان حضرت نوح آمده است که زمانی که کشتی آمد حضرت نوح برهنه و مست بود. ماری هاسکی عنوان می کند: ایرانی ها انسان های تعارفی هستند و بعضی از وقت ها با خودم می گویم که این همه تعارف برای چیست. البته رعایت برخی موارد و تعارفات خوب است اما نه دراین حد. 25 سال است که مسلمان شدم و باید بگویم که فرهنگ و عادات آمریکایی ها با ایرانی ها از زمین تا آسمان تفاوت دارد در ابتدا این شیوه زندگی کردن ...
ماجرای عجیب ترین داعشی جهان/ ماه عسل در کنار داعش! + تصاویر
...، واقعا شگفت زده شدم. راستش را بخواهید من در آن لحظه در مسجد مشغول راز و نیاز بودم و پدر و مادرم اولین کسانی بودند که متوجه به روی آوردن جائلین به اسلام شدند. وقتی به خانه برگشتم، فهمیدم که او مسلمان شده و واقعا از خوشحالی زبانم بند آمده بود. محمد حالا در مورد "سورپرایز دوم" می گوید: تقریبا چند هفته بعد، جائلین بدون اینکه من چیزی گفته باشم یا تلاش کرده باشم که او را مجبور کنم، خودش ...
نمایی نزدیک از اعتماد نابجا تا اوین
مددجویان نشسته، را آب کند. در حیاط زندان هنوز آخرین بقایای بارش برف دو روز پیش پیداست. همراه با عکاس و روابط عمومی ستاد مردمی دیه به در سالن ملاقات اوین می رسیم ؛ واردسالن انتظار که می شوی بانوانی می بینی که چشم هایشان از فرط گریه قرمز شده و زیر چشمانشان هم پف کرده است و این صحنه فضای غمبار زندان را دو چندان می کند. در اتاق ملاقات به انتظار می نشینی تا مددجوی جوانی که ستاد دیه گفته بود بخاطر ...
جی کی رولینگ، پرفروش ترین نویسنده زن دنیا
بدل شدن به یک نویسنده سرشناس را در 25 سالگی برداشت؛ زمانی که او به عنوان منشی و مترجم در سازمان عفو بین الملل کار می کرد و در جریان یک سفر کاری، در زمان تأخیر قطار منچستر به لندن ایده اولیه هری پاتر به ذهنش رسید. از آن روز تا پایان نخستین رمان هری پاتر هفت سال طول کشید و جوآن جوان در این هفت سال اتفاقات مختلفی چون مرگ مادر، طلاق و فقر شدید را از سر گذراند. از سال 1997 به این سو، رولینگ در 10 سال 6 ...
نبود امنیت در دل شهر بیرجند با بلاتکلیفی طرح فرزان/ خانه هایی که با سگ نگهبانی می شود+ تصویر
ویران هنوز شب را با دلهره پشت سر می کنند. امروز وقتی وارد محله های قدیمی شهر بیرجند شدم دلم به وسعت ترکهای خانه ها گرفت، امروز دیگر آن بهشت قدیمی شهر خریدار ندارد زیرا دست روزگار آن همه آبادانی را گرفت وتنها غربت خانه هایی را نشان میدهد که هم اکنون هر رهگذر را انگشت به دهان می گذارد. نگاه سرد خشتهای قدیمی وخانه هایی که ترس را بر دل عابران می افکند. سال 84 بود که طرح ...
قاصدک 24؛ همسفر رویاهای شما
...! کار و اضافه کاری، حقوق سر برج، خرید بلیط هواپیما و دوباره از نو، نمی دانم چند بار این چرخه تکرار شد که در چشم مادرم، ولخرج به نظر آمدم یا شاید هم، واقعا داشت از سن ازدواجم می گذشت که بلاخره مرا هم داماد کردند و مشغله های زندگی مشترک، همان سفرهای چند ماه در میان را هم از من گرفت! ازدواج که کردم تنها یک سوال در ذهنم بود که آن هم جوابی بیش نداشت؛ خرید بلیط هواپیما آن هم با این همه ...
معلولیت محدودیت نیست/ توانمندی کارمند فرمانداری فامنین
بخاطر فلج اطفال دچار معلولیت شدم و روی ویلچر هستم. از کودکی هایتان و سختی هایی که معلولیت برایتان ایجاد می کرد. دوران ابتدایی را در روستای امیر آباد سپری کردم و شیرینی و سختی های خاصی داشت. پدرم مرا در آغوش خودش به مدرسه می برد و بعد از کلاس ها برمی گرداند. در کنار خانواده ی خوب و با محبتی که داشتم همیشه خوشبختی را با تمام وجودم حس کردم. در دوران راهنمایی بیرون آمدن ...
فریبا نادری: وقتی مردم درفضای مجازی به هنرمندان ناسزا می گویند،دلیلی ندارد وارد این فضا شوم
برنامه نیمرخ داده شد، اما مادرم مخالفت کرد. از این حکایت چند سالی گذشت تا این که یک روز با دوستم که گریمور بود برای تست به دفتر مسعود رسام رفتیم، آن روز وی با تست بازیگران برای سریال مروارید سرخ مشغول بود، من هم غافل از این ماجرا نشسته بودم تا این که از اتاق شان آمدند بیرون و گفتند نوبت شماست. گفتم من برای تست بازیگری نیامده ام، دوستم آمده است... او به من گفت: حالا که آمدی بیا تست بده... آن روز خوش ...
برنامه ای برای قتل نداشتم
سلامت نیوز : مردی که مدعی است در پی یک شکست مالی مرتکب قتل شده، وقتی در جلسه محاکمه حاضر شد، جزئیات قتل را توضیح داد. به گزارش سلامت نیوز، روزنامه شرق نوشت: دو سال قبل مأموران پلیس در جریان مفقود شدن مردی قرار گرفتند. مأموران تحقیقات خود را آغاز و بعد از چند روز جسد مرد گم شده را پیدا کردند. خانواده مقتول در این مرحله به مأموران گفتند او برای انجام کاری از خانه خارج شد و طبق معمول ...