سایر منابع:
سایر خبرها
دایی که بخاطر حمایت از خواهرزاده اش قاتل شد/انتقام گیری زن حسود از شوهر سابقش/روانه شدن قاتل ستایش به ...
...، کشیک جنایی تهران، شوهر مقتول بازداشت شد. او در همان بازجویی های اولیه گفت: از مدتی قبل با همسرم و خانواده اش به دلیل اختلافات خانوادگی، درگیری داشتم. حتی چندین بار که اختلاف ما بالا گرفت، تصمیم به طلاق گرفتیم اما همسرم تهدید می کرد که مهریه 1360سکه ای اش را به اجرا می گذارد. برای همین من بی خیال جدایی می شدم. وی گفت: ساعت 7صبح روز حادثه همسرم مرا بیدار کرد و با لحن بدی از من خواست ...
پدرم با چاقوکش های استقلال چلوکباب نخورد!
پدرم گفت می روم و نمی مانم. هیچکس حامی پدر من نبود. امسال وضعیت خیلی خوب است و امیدوارم همه تیم ها چنین شرایطی داشته باشند. چرا باید با 3یا 4 باخت سرمربی را برکنار کنیم؟ فقط مربی مقصر نیست. وقتی بازیکن در زمین راه می رود گناه مربی چیست؟ اینها را چرا کسی نمی بیند؟ آن سال هم در بازی با پیکان که آخرین بازی بود خود مردم پدرم را تشویق کردند وگرنه پدر من تک و تنها بود. در استقلال هم اگر بخواهید اینگونه تک ...
شیراز فردا دو میهمان دارد
و تا مدافعان حرم زنده هستند، به جایی نخواهد رسید. فهیم، پسر عمه ی علی هم آلان سوریه است. هجده سالش تازه تمام شده. خبر شهادت علی را به او دادیم که برای تشییع بیاید اما پیام داده که نمی گذارم اسلحه این شهدا روی زمین بماند، حاشا که فاطمیون بی بی زینب را تنها بگذارند. خانواده علی مدام از او می گویند و خاطراتش، هرچند کوتاه و بریده بریده، آنها از علی نقل می کردند که هر کس یک بار به سوریه ...
دیده بان جوان تروریست های بسیاری را هلاک کرده بود
نام محدثه است. دخترم در آبان ماه 1392 به دنیا آمد. ابوذر یک بار خواب دید که خدا دختری به اسم فاطمه به ما داده است. از آنجایی که نام فاطمه در میان خانواده بسیار وجود داشت، یکی از القاب ایشان را برای دخترمان انتخاب کردیم و نامش را محدثه گذاشتیم. وقتی ابوذر به سوریه می رفت گفت من محدثه را به تو و تو را به خدا می سپارم. من هم می خواهم محدثه را مانند پدرش، شجاع و بزرگ تربیت کنم تا پدرش از ما راضی باشد ...
دست همسرم پس از شهادت برایم رو شد! + تصاویر
به اینکه برادر و همسر خواهرم هم نظامی بودند، از خطرات و دشواری های کاری اش آگاهی داشتم که شهادت نیز جزئی از این مشکلات بود. با دانش بر این که از تکاوران ارتش است، جواب بله را گفتم. به داشتن همسری که تمام زندگی اش را وقف دفاع از وطن و دین کرده است، افتخار می کردم. نخستین عید فطر بعد از ازدواج، همسرم ماموریت بود. احساس دلتنگی می کردم. همان روز تماس گرفت و مثل همیشه، احساسم را از لرزش ...
رفیقان می روند نوبت به نوبت/ حاشا که فاطمیون بی بی زینب(س) را تنها بگذارند
به گزارش خبرگزاری بین المللی قرآن(ایکنا) از فارس، باز هم خبر شهادت، چشمم روی صفحه مانیتور مانده بود. چقدر قیافه اش آشنا بود. در گالری عکس گوشی چرخی زدم بله اشتباه نمی کردم چندماه قبل هنگام تشییع شهید محمد نبی محمدی عکس دو نفره شان را دیده بودم. در مراسم تشییع محمد نبی سنگ تمام گذاشت حواسش به همه کارها بود. حالا نوبت اوج گرفتن خودش شده بود. رفیقان می روند نوبت به نوبت خوش آن روزی که نوبت بر من آید ...
در توافق دولت سوریه با معارضین برای تبادل اشتباه بزرگی رخ داد/ ما پیروز جنگ بودیم ولی آنها شرط گذاشتند!
بیمار بود که اصلا کفایت نمی کرد. حتی خیلی ها با یک سرماخوردگی ساده میمردند یا افراد بیمار برای نبود داروهایشان از بین می رفتند مردم در شرایط بسیار بدی بسر می بردند که علاوه بر این هر روز هم موشک و بمب برسرشان فرود می آمد به بهانه این که سپاه، حزب الله لبنان و افغانستانی ها در این دو منطقه هستند حملات شدیدی داشتند خود من خانواده ام گرفتار شدند تنها یک بار موفق شدم با مادرم تلفنی حرف بزنم ...
منشی بودم مجبور می شدم هر چه که هر دو مدیر می خواستند اجابت کنم!
به گزارش " جوان ایرانی "، دختر جوانی که پس از شکست عشقی سعی داشت از پسران و مردان انتقام بگیرد، در دام دو مرد شیطان صفت گرفتار شد. این دختر که به پیشنهاد شرم آور صاحبان شرکت محل کارش بله گفته بود، نمی دانست آن ها از تمام رفتار های غیر اخلاقی فیلم گرفته اند. دختر جوان در حالی که دستش از همه جا کوتاه شده بود نزد مشاور اجتماعی پلیس رفت. حرف های تکان دهنده این دختر را از زبان مشاور پلیس می خوانید ...
یلدا جنگ فرهنگی ایرانی ها
حشمت اله آزادبخت/ میرملاس: زمستان با نفس سردش از راه می رسد با بادهای سرکش وحشی اش که دندان ها را به هم می کوبد.تن ها را مچاله می کند. زمستانی دیگر از راه می رسد تا بازچله های کوچک و بزرگش را نفرین کنند و شلاق سیاه زمهریرش سوژه ی کلیشه ای شاعران شودتا [...] حشمت اله آزادبخت/ میرملاس: زمستان با نفس سردش از راه می رسد با بادهای سرکش وحشی اش که دندان ها را به هم می کوبد.تن ها را مچاله می کند. زمستانی دیگر از راه می رسد تا بازچله های کوچک و بزرگش را نفرین کنند و شلاق سیاه زمهریرش سوژه ی کلیشه ای شاعران شودتا بازهم به جور و ستم ظالمان تشبیه کنند و دست های دعا به رفتنش بلند شود تا چنگ جورش را از سینه ی زمین بردارد ورفتنش رخصتی برای بازشدن گلهای رنگارنگ شود.وقتی تبرش را بر دوش می گذارد و می رود، روی سیاهش را برای زغال ها به جا می گذارد. فصلی عبوس و سیاه و ستمگر با سوز سرمای کشنده اش که به هیچ سینه ی بازی اجازه ی عرض اندام نمی دهد. زنجیر برتنه ی درختان می بندد و سبزه ای را سرپا باقی نمی گذارد.گاه نعره می زند و بر دیوارخانه ها مشت می کوبد و و دروازه های آسایش درهم می شکند و چادر آرامش از سر روستاییان برمی دارد. حتا به آشیانه ی بی دیوار یک پرنده رحم نمی کند که می خواهد برشاخه های لخت و بی گزند یک بلوط پیر آواز آزادی سردهد. زمستان در واقع تازیانه ی خشم روزگار است بر گرده ی زمین. چه زن های بارداری که ترم چوبی شان به درمانگاه حکیم نرسید و غریبانه در یخبندان های سخت جان دادند و چه کودکانی که در کوره ی تب، پیش باران مادران جان دادند تا آن سال سخت در خاطره ی خسته ی ایل به یادگار بماند وچه شانه های افتاده ی پدرانی که نصیب دندان های گرسنه ی گرگ ها شد و نتوانست هیزم اجاق مرده ی کپرش را به مقصد برساند.... اما چرا مردم هرساله جلوس این حاکم پیر ستمگر را جشن می گیرند و شب بیعتش را تا صبح به شکستن گردوها لبخند می زنند؟ من فکر می کنم آدم همیشه یاد گرفته و می گیرد که با حاکمان ستمگر کنار آید. شلاق ستمش را بر استخوان تحملش عادت دهد و دست بر زانوی امید بگذارد که روزی سوار بهاری از راه می رسد و زنجیر از بازوهای آزادی اش بازمی کند.گذشتگان ما هم شبی سیاه را به همدردی کنار هم گردآمده اند تا خود را برای فصلی سرد آماده کنند. شبی سیاه و سرد و بلند که به لبخند و ترانه اش آویخته اند. به پشت بام های بازی رفته تا شادی را به همسایه ها ببرند.شال های همکاری و هم حسی از پشت بام های گلی پایین می رفت تا آن چه دارند میان هم تقسیم کنند مبادا دست ندار پدری پیش آب دهان بچه هایش بلرزد. شبی پراز شور ونشاط و بازی. و این یعنی زمستانی سخت در راه است و شبی را به تمرین کنار هم بگذرانیم و بی خیال سرمای کشنده اش شویم . به هرحال حاکم دی تختش را فرش کرده و شلاق غیض و غضب دور شانه ها می چرخاند و باید با او کنار آمد و بیعتش را تبریک گفت. از طرفی باید همدیگر را دلداری داد که چیزی نیست و می توان کنار هم از خوانِ خان آن گذشت. و باز شبی را به شادی و بازی می گذرانند تا به زمستان گوش زد کنند کاری از پیش نمی برد ودر واقع جشن یلدا یک نوع رجزخوانی انسان در مقابل زور بازوی زمستان است. جشنی که شانه ها را گرد هم جمع می آورد و می گوید زمستان سختی در پیش است و تنها راه نشکستن، کنارهم بودن است. با این وجود من یلدا را جشن فرهنگ می نامم و جَنگ فرهنگی با لشکر بی رحم زمستان. از طرفی یلدا استارت کورس شب نشینی ها و دورهم بودن هاست تا سرمای سخت زمستانش را به گرمای متل ها و دانه دانه ی چلسروها و بخاری گرم چیستان ها و هوره ها بسپارند. حالا باد تمدن، وحشیانه تر از توفان های زمستانی دانه دانه شب نشینی ها و باهم بودن ها را به نمی دانم کجا برد و شور و شوق شب نشینی ها را به چت های بی ریشه ی تلگرام ها و واتساپ ها داده و شانه های چسبیده به هم را تنها گذاشته است. حالا آدم ها در شلوغی شب نشینی ها کنار هم می نشینند اما هرکدام بی خبر از حال دیگری تمام حواس خود را به گل هایی سپرده اند که به ناشناس های گروه های مجازی تقدیم می کنند و تنها گاهی سربرمی دارند تا سروصدای بغل دستی شان را به تیرچشم غره ای خاموش کنند.گل هایی که تنها در صفحه ی موبایل ها پیدا می شود و فردا داخل خیابان تبدیل به بوووووق ممتد فحش هایی می شوند که نصیب ماشین جلویی می شوند و گرزهایی که از زیر صندلی بیرون می آیند تا بر جمجمه ی دوستان حقیقی بنشیند . دود کباب همسایه در جگر نداری کودک همسایه سیخ می شود بی آن که شال محبتی از دیواری سنگی پایین برود. پدر غروب به خانه بازمی گردد با زلزله ی زانوها و شرم دست هایی که تسلیم محض بیکاری زمستانی ست.زمستانی که سوز سرمای کشنده اش مجال از دستان پینه بسته ی پیرش گرفته تا او نتواند به تنهایی جدال زمستان را دوام بیاورد. دوستی تعریف می کرد: یک روز بعداز یلدا به کلاس درس رفتم.دانش آموزان مانده های آجیل ها و گندم های برشته ی شب یلدا را باخود به کلاس آورده بودند. دانش آموزی دانه های ریخته ی همکلاسی ها را جمع می کرد و در پلاستیکی سفید می ریخت. با خود گفتم آفرین به چنین دانش آموز منظمی که نمی گذارد کلاس کثیف شود. فردای آن روز همه انشاهای یلدا ی خود را خواندند اما آن دانش آموز اصرار داشت که من انشایش را بخوانم چون دوست نداشت دیگران نوشته اش را بشنوند. خواندم. نوشته بود دود کباب همسایه خواهر کوچولویم را اذیت می کرد و او درحالی که گریه می کرد کباب می خواست. پدرم به خانه آمد. مثل همیشه دست خالی. خواهرم را به اتاق دیگری بردم تا پدر او را نبیند مبادا اذیت شود. یک روز بعد از یلدا دانه های ریخته ی کلاس را به بهانه ی نظافت به خانه بردم تا خواهرم را خوشحال کنم....... منشر شده در سیمره شماره 388 درج شده توسط : مدیریت خبر میرملاس ...
نابودی آینده با ازدواج های تعصبی و تحمیلی
...> فردا شب قرار شد به منزل عمویم برویم، من که از این قضیه خیلی ناراحت و عصبی بودم چون حامد تک پسر عمویم و گل سرسبد خانواده اش بود و خیلی لوس و ننر بار آمده بود و مقید به چیزی نبود و اصلاً رفتارهایش را در بین جمع دوست نداشتم، نمی دانستم چطور مخالفتم را به پدرم بگویم، به همین دلیل خودم را در اتاق حبس کردم اما وقتی پدرم موضوع را فهمید با داد و فریاد به مادرم گفت، به پریسا بگو یا به منزل عمویش می آید یا ...
ناگفته هایی از ازدواج ها و مرگ ناصر عبداللهی که تابحال بیان نشده بودند
: رفتن فهیمه بار سنگینی به دوش ناصر گذاشت، هر سه فرزند ناصر وابستگی شدیدی به مادرشان داشتند. ازدواج دوم ناصر عبداللهی ناصر سال 82 بود که به خواستگاری همسر دومش یعنی فاطمه فهیمی رفت. خواننده جوان که دیگر جزو محبوب ترین خواننده های ایران شده بود به خاطر دوستی ای که با پدر همسر دومش داشت خانواده فهیمی را به خوبی می شناخت و همین شناخت باعث شد او فاطمه را برای زندگی مشترکش انتخاب ...
صد وصیت نامه از شهدا
تنها نگذارید و شعار ما اهل کوفه نیستیم امام تنها بماند را به ما ثابت کنید و پاسدار حرمت خون شهیدان باشید. پدر و مادرم از شما می خواهم که در شهادت من صبر را پیشه کنید که خدا صابران را دوست دارد. سلام مرا به امام امت و دوستان و آشنایان برسانید و از آنها طلب عفو و بخشش و آمرزش کنید، و از تمام شما می خواهم حلالم کنید. وصیت نامه شهید سیف الله گل زاده ...خدایا همانطور که آمدن به جبهه را ...
1 دی باورهای درست و غلط در مورد سلامت قلب
انتخاب کنی، ما تا پایان گرفتن مدرک دکترایمان نمی دانستیم چه رشته ای را انتخاب کنیم. آیا مشوق خاصی هم برای انتخاب این رشته تحصیلی داشتید؟ هیچکس مشوق من نبود. پدر و مادرم حتی نمی دانستند من کلاس چندم هستم. البته زمانی که کنکور ثبت نام کردم فهمیدند که من کلاس چندم هستم. سایر اعضای خانواده پدری تان چطور دنبال رو رشته تحصیلی شما بودند؟ خواهرم به رحمت خدا رفته ...
شهید مدافع حرمی که هم در سوریه دفن است هم در ایران
خزاعی نژاد و الهه حسین زاده جهرمی تاریخ سالگرد عروسی شان هنوز به یک ماه نرسیده بود که غیرت و مردانگی ایمان او را راهی جهاد کرد. ایمان نمی خواست حرم عقیله بنی هاشم در خطر بیفتد و راهی جبهه های حق علیه باطل شد. و نو عروسش را با صبر زینبی برای همیشه تنها گذاشت. فاصله تولد تا شهادت ایمان فقط 28 سال است. روز آزاد سازی خرمشهر سوم خرداد سال 66 ایمان چشمانش را در این دنیا گشود تا خاطراتی زیبا ...
پوشش زنم زننده بود / ناهید را تعقیب کردم به همراه چند مرد به یک باغ رفتند و ...
.... با چند دختر و پسر به باغ ویلایی در اطراف شهر رفت و ... مرد جوان افزود: من ناهید را دوست داشتم و جانم را نثارش می کردم. انتظار نداشتم این طوری به من خیانت کند. اما او به هیچ اصل و اساسی در زندگی مشترک مان پای بند نبود. مانده بودم چه کار کنم. خانواده اش هم موضوع را جدی نمی گرفتند. با پدر و مادرم تماس گرفتم. می گفتند مرا عاق کرده اند و از ریخت و قیافه ام بیزار هستند. در وضعیت ...
مجموعه داستان های کوتاه اجتماعی صلاح عسگرپور ( 15 ) : برگشت روح
نمی گویی؟ -یک اتفاق برای او افتاد!،فوت کرد. -خدا رحمتش کند،چطور زینب جون واقعا ناراحت شدم،خیلی سخت است برای خانم خوبی مثل تو! -اصلا تمایل ندارم،داستان زندگیم را برای کسی بازگو کنم اما تو طاهره جون،مانند آهن ربا جذبم کردی..پنج سال با هم زندگی کردیم متاسفانه اولین بار او را جلوی باجه تلفن دیدم،پس از چند روز آشنایی علیرغم مخالفت پدر و مادرم با او ازدواج کردم...آنها چون ...
مشهدی علی شکسته بند و 55 سال خدمت صلواتی
را انجام داده و درب خانه ام همیشه و همه وقت به روی مراجعین باز است. او در ادامه افزود: کاری که یاد گرفته ام به صورت موروثی از پدر و اجدادم به من رسیده است و با عشق به رضایت الهی و به نیت هدیه ثواب و اجر این کار به ارواح پدر و اجدادم، 24ساعته به صورت رایگان به مردم خدمت می کنم و حتی در بسیاری از موارد ساعتهای دیروقت که مورد حادی وجود داشته باشد یا تحمل درد برای بیمار ممکن نباشد با کمال ...
گپی با حسینی وزیر احمدی نژاد؛ از رفاقت با مهاجرانی تا نقد رفتار اصولگرایان
دانش آموز بودم و سرم برای فعالیت های سیاسی درد می کرد. از آنجا که در یک خانواده مذهبی و مقلد امام بودم، در تظاهرات و پخش اعلامیه شرکت می کردم. در رفسنجان غالب مردم مقلد امام بودند و خیلی از روحانیون مبارز مثل مقام معظم رهبری، شهید هاشمی نژاد، آیت الله خزعلی و جنتی و دیگر بزرگان در رفسنجان منبر می رفتند و ما هم از دوران نوجوانی با این افکار و اندیشه ها آشنا بودیم. یا بعد از انقلاب در سال 58 که در ...
تصمیمات عفت مرعشی برگرفته از جلسات اصحاب فتنه در منزلش بود!
... اختلاف نظری بین ما و برادران اهل سنت است و همین باعث شد تا هفته وحدت ایجاد شود و امام (ره)، این اختلاف را مایه همدلی کرد. چرا اختلاف به وجود آمد؟ به دلیل اینکه هنگام ولاتد پیامبر (ص) را کسی دقبیق ثبت نکرده است؟ آیا در روز رحلت پیامبر (ص) هم اختلاف است؟ خیر. زیرا روزی که از دنیا رفتند همه می دانستند که شخص متوفی شخص رسول خدا (ص) است. تفاوت ایام ربیع الاول با ایام رحلت پیامبر (ص ...
فریب داعش با لهجه افغانستانی/ ما جیره خور امام حسین هستیم
.... ما جیره خوریم، ولی جیره خور امام حسین، و نوکر حضرت زینب هستیم. یک زمان خطی در جنوب سوریه دست ما بود که بعد از چند ماه به بچه های سوری سپردیم. یک بار وقتی تماس گرفتند گفتند ما هنوز مثل زبان شما لبیک یا زینب می گوییم و دشمن فکر می کند هنوز فاطمیون اینجاست و جلو نمی آید. به همه می گفتم دل نبندید از خودم غافل شدم ذهن سید مسافر پراست از خاطرات تلخ و شیرین جبهه ها، آرشیو عکس ...
گمنام ترین سردار
بار که به محمد نگاه می کرد حال غریبی به او دست می داد و می گفت: این پسربچه هم مثل خودم در کودکی یتیم می شود. فقدان پدر باعث شد که دوران کودکی شهید اسماعیلی به سختی بگذرد و از همان دوران کار کند: روزنامه فروشی، بستنی فروشی و کمی بعد جوشکاری. شمس اله سعیدی که در گذشته صاحبکار عبدالرضا بوده و هنوز هم جوشکاری بزرگی در ایلام دارد در اینباره می گوید: سال 56 شهید اسماعیلی در کارگاه من مشغول به ...
مروری بر مبارزات آیت الله گلپایگانی با رژیم پهلوی
ها اتمام حجت می کند که حفظ سلطنت، خواسته ملت و به مصلحت مملکت نبوده و مجوزی برای اقدامات خشونت بار نیست. مردم به چیزی جز پایان حکومت استبدادی و برقراری نظام اسلامی راضی نخواهند شد. پخش این پیام در آن شرایط خفقان، اعجاب همگان را برانگیخت و در فرصتی کوتاه بازتاب گسترده ای داشت. اهمیت این موضوع آنقدر بود که حاج سید احمد آقا فرزند امام(ره) در تماس با فرزند آیت الله گلپایگانی گفته بودند امام(ره) این اعلامیه را بالای سرشان نصب کرده و فرمودند " از طرف من چندین مرتبه دست آقای گلپایگانی را ببوسید." منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی ...
طنز؛ فقط یک دقیقه بیشتر!
پوشیده است. همین سلسله را بگیرید تا برسد به روز تولد من که شب یلدا بود. نه این که حالا استثنائا تولدم اتفاق مبارکی باشد. نه! اصلا از همان روز شروع شد که من را با یکی دیگر توی بیمارستان عوض کردند. خیلی هم بد است که آدم همه چیز یادش بماند، اما مغز من بخش فراموشی اش کار گذاشته نشده. شب یلدا که مادرم من را به دنیا آورد یا به عبارتی خودم به دنیا آمدم، چون مامان آنطور که باید و شاید زور زدن را ...
دنیای کارآفرینان؛ اشتغالزایی حس لذتبخشی است
فکر باشیم. با حرف زدن کاری پیش نمی رود. من مجوز صنایع دستی و تعاونی دارم و همه مسئولان این عرصه من را می شناسند، اما وقتی پای عمل می رسد، در مراجعاتم تنها پاسکاری می کنند از این اداره به آن اداره و در نهایت می گویند روال اداری باید طی شود. تا کی باید تولید لنگ روال اداری بماند؟ اداره صنایع دستی زنگ می زند امسال چقدر تولید داشتید؟ در شش ماهه اول سال تولیدتان چه مقدار بود؟ روند کاری من شده تنها بیلان ادارات. همین ادارات که بیلانشان را با سوالات تولیدکنندگانی مثل من پر می کنند، یک بار از نزدیک به کارگاه ها سر نمی زنند تا ببینند امثال مریم دیانتی چطور و تحت چه شرایطی پای تولید ایستاده اند. ...
از کسانی که قلب رهبر را به درد آورند، نمی گذرم/ عصای جمال بعد از 15 سال سالم به مقصد رسید
که شش شهید در اقوام و همسایه ها داریم. امسال به احترام این شهدا مراسم عیدنوروز را در خانه برگزار کنیم و با جعبه شیرینی به منزل خانواده شهدا برویم. شش روز از عید نوروز گذشته بود که تاجیک از مسئولان معراج الشهدا که رفت و آمد خانوادگی با هم داشتیم، به همراه مادر و خانواده به منزل ما آمد. باران شدیدی می بارید. بعد از احوالپرسی، عکس آیت الله بهشتی و طالقانی را از جیبش خارج کرد و گفت ...
جشن تولد شهید مدافع حرم بر سر مزار خالی اش! +عکس
. بچه محلهای شهید در کنار هم عکس یادگاری می گرفتند. گاهی دود اسپند همه جا را سپید می کرد و گاهی با صدای صلوات فضا متبرک می شد. هر مردی که از راه می رسید ابتدا به سراغ پدر شهید می رفت. بی اختیار خاطرۀ تلخ روزی در ذهنم زنده شد که خبر قطعی شهادت امیرعلی را آوردند و همین جماعت برای عرض تسلیت دست آقای محمدیان را می فشردند. بین خودمان بماند انتخاب واژه هم در آن شرایط سخت بود. نمی دانستیم که ...
روزگار سپری شده شیخ صادق خلخالی
بعضا اعتراض خانواده های شهیدان را نسبت به تأخیر در حکم اعدام کسانی که فرزندان آنان را به شهادت رسانده اند، برمی انگیخت... . او بار دیگر به سایت انتخاب می گوید: درخصوص اعدام ها بارها شاهد بحث با آقای خلخالی بودم... ایشان می گفت اگر شما جوی خون شهدای 15 خرداد در قم در چهارراه شاه و نیز کشته های این قیام در تهران و تیرباران زندانیان سیاسی و کشتار و سرکوب های دیگر را می دیدید، از من بیشتر ...
تکنوکرات آینده اندیش
مادرم خبر می دهد که به خانه برگردد. پس می توان گفت اگرچه پدر و مادرم اهل همدان هستند، اما کوچ اجباری مادر سبب می شود من در کرمانشاه متولد شوم. بنابراین اگر منظور از محل تولد، درست جایی است که انسان به دنیا می آید که من کرمانشاهی هستم. ولی اگر اینکه محل تولد جایی است که تمام خانواده در آنجا چشم به جهان گشوده اند، پس من همدانی هستم. رضا نیازمند انتخاب رشته دانشگاهی خود را مربوط به احداث یک کارخانه مهم ...
اینجا اعتیاد، خود زندگی است
در ادامه این گزارش می خوانیم: همسن بودیم. خواست فلاسک چای را باز کند که گفتم: فدای شما. الان وقتش نیست. باشد زمانی دیگر. نمی خواهم دیر شود. بدون آنکه توجهی به حرفم داشته باشد، گفت: به اندازه کافی دیر کردی. نگران نباش با یه چایی خوردن نه فساد تمام می شود و نه تو مصلح می شوی. مضاف بر اینکه معتاد ها هم وقت و زمان خودشان را دارند. جرم و جنایت هم همچنین. همه روز و همه ساعت که نمی شود جرم مرتکب شد. یک ...
حرفهای صریح جمشید مشایخی:بی خودیکدیگررا بزرگ نکنیم/آن موقع هم نوکرسیستم بودیم حالاهم هستیم
سختی ها را به تنهایی به دوش می کشید و مثل یک پدر بود. دلم برایتان تنگ می شود جعفر این بزرگواری را به جایی رساند که مرگ را هم به سخره گرفت. جعفر رفت جعفر رفت تنها یار قدیمی بازمانده نسل ما که زمستان های سرد و طولانی کانادا را با خنده و دوستی واقعی اش برای ما گوارا کرد. جعفر؛ امسال زمستان هوای کانادا خیلی سرد است ما منتظر آمدن تو هستیم ...