سایر منابع:
سایر خبرها
نوروز من کبوتری است که خواب می بیند ماهی می شود/ حس شاهزادگی دارم
ولی درباره زندگی مردم ناراضی هستم. زندگی مردم به من مربوط می شود و من از اینکه به آنها سخت می گذرد و اینکه زندگیشان سرشار از بی عدالتی است ناراضی می شوم. *گفتید نوروز زمان شما با این زمان قابل قیاس نیست اکنون چه چیزهایی فرق کرده است؟ - نوروز من چندان نوروز مفصل و تشریفاتی نبوده است. نوروز من کبوتری است که خواب می بیند ماهی می شود... من در ایماژها و زندگی ذهنی خودم نوروزهایم ...
علم الهدی: آیت الله طبسی به بعضی بینش های بنده اعتراض می کردند یا آن را قبول نداشتند
نقطۀ ارادت به آقای واعظ طبسی شروع شد. طلبه ای بودم که جامع مقدمات می خواندم، 15-14 سال داشتم و آیت الله طبسی هم در آن زمان جوان و حدود 26-25 ساله بودند، معمم هم نبودند و یک عبا می انداخت با کت شلوار و عرقچین هم سرشان می کردند. پدر ایشان نیز از وعاظ معروف کشور و استان و مبارز در زمان رضاخان بود و اگر واعظ به ایشان می گفتند به اعتبار پدرشان بود؛ ازاین رو وقتی شناسنامه گرفتند واعظ را هم در شناسنامه ...
وقتی محسن رضایی سرلشکر جعفری را وسط بیابان رها کرد/ فرمانده کل سپاه: فکر کردم محسن رضایی شوخی می کند
، خیلی هم جدی می گویم. گفتم: ولی من که اینجا چیزی ندارم. مرا آوردی وسط این بیابان، تک و تنها رها کردی، و می گویی قرارگاه دایر کن؟! مگر قرارگاه زدن به همین سادگی هاست؟! گفت: من یک نامه می نویسم. برو پیش بچه های تیپ 41 ثارالله (ع) و تیپ 14 امام حسین (ع). دستور می دهم قاسم سلیمانی و حسین خرازی کمکت کنند. یعنی چادر و دیگر وسایل مورد نیاز تو را بدهند تا این قرارگاه بر پا شود. گفتم: من دست تنها چطوری چادرها ...
برانکو: ایرانی ها را مثل کف دست می شناسم
تاخیر می شود و خوبی اش هم همین است که هر وقت سر هر قراری دیر برسی، بهانه داری انگار وقت آن رسیده او به جای امپراتور وعده ها، مشتش را باز کند و بگوید: ایران و ایرانی ها را مثل کف دست می شناسم. آنچه می خوانید شاید از اندک گفت و گوهای غیرفوتبالی برانکو باشد، درباره عید نوروز، زندگی در ایران و ایرانی ها... با ما باشید تا انتخای این گپ نوروزی با سرمربی کروات پرسپولیس... شما سال ها در ایران ...
شکنجه وحشتناک عروس یک خانواده در رستوران بین راهی جاده هراز
امیر تحویل بگیرم. رستوران خلوت بود و آنها از من خواستند تا خودم به طبقه بالا رستوران بروم و وسایل را بردارم، اما به محض اینکه به طبقه بالا رفتم احمد و امیر هم به آنجا آمدند و مرا آزار دادند. به دنبال اظهارات این زن ردیابی احمد 31 و امیر 21ساله در دستور کار پلیس قرار گرفت و آنها در رستوران بازداشت شدند، اما خود را بی گناه خواندند و ادعا کردند قربانی توطئه زنانه شده اند. در حالی ...
عاشقانه های کودکانی که در سرزمین های نور بزرگ می شوند
مناطق عملیاتی حضور یافت، او به خبرنگار مهر می گوید: از خانواده فقط خودم و بابام آمدیم. بابا همیشه می آید. اما من با او نمی آمدم چون اجازه نمی دادند. او ادامه می دهد: نمی گذاشتن بسیجی های کوچک بیان فقط بزرگترها . به دوستانش که حدود10 یا 11 ساله به نظر می رسند اشاره می کند و می گوید: قبلا همسن و سال این ها اجازه نداشتند بیایند، اما الان گفتند بچه ها هم میتوانند بیاند منم با بابام و بچه های ...
آیت الله هاشمی خاکریز اول بود/ رابطه امام با بازرگان
آیت الله، 38 سال پس از آن ترور نافرجام، ادامه دادیم. درباره رابطه هاشمی با مجاهدین خلق و مسعود رجوی سخن گفتیم و برادر، کسانی را که آیت الله هاشمی را ترور شخصیتی می کنند تبارشناسی کرد. به گمان او، ریشه فکری آنها با کسانی که هاشمی را ترور فیزیکی کردند مشترک است. او می گوید که بسیاری هاشمی را خاکریز اول می دانستند تا امام را تخریب کنند. در کنار سخن از آیت الله، محمد هاشمی از 117 روزی که ...
بازیگر و کارگردانی که تغییرجنسیت داده: ترنس ها آسیب نیستند
. 20 سال بود می دانستم که لازم است عمل کنم اما ترس از تنها شدن باعث شد 20 سال طول بکشد تا من تصمیم بگیرم جنسیتم را تغییر بدهم تا این که سال 85 دیگر مطمئن شدم می خواهم این کار را انجام بدهم و اقدام کردم. امیدوارم بقیه اینقدر دیر به این تصمیم نرسند و شرایط برایشان مهیا شود. نقش خود افراد ترنس سکشوال در این زمینه چیست؟ این افراد باید خودشان را بشناسند، حق و حقوق خودشان را به شکل ...
چه چیز باعث می شود کارها را از امروز به فردا بیندازیم؟
روی میز می گذاشتم با نیروی بازدارنده ی عجیبی روبه رو می شدم که اجازه ی نوشتن حتی یک کلمه را به من نمی داد. این نیرو آنچنان قوی بود که معمولا بر من پیروز می شد. برخی مواقع نیز که موفق می شدم و نوشتن را شروع می کردم، مرا از ادامه ی کار بازمی داشت. به مدت بیست سال این وضع ادامه داشت و من همچنان در رؤیای نوشتن به سر می بردم بدون اینکه چیزی بنویسم. برایم عجیب بود که بدون وجود هیچ مانع بیرونی چرا نمی ...
شاهرودی: پیشنهاد بازی در فیلم پوران درخشنده را رد کردم/40سال است لحظه تحویل سال حسرت بوسیدن دست پدرم را ...
خاطرات تاسف بار ما از این سال محسوب می شود. *در زمان تحویل سال خلاء چه کسی را حس می کنید؟ دوست داشتم پدرم در زمان تحویل سال 96 کنارم بود. پنج ساله بودم که پدر جان خود را از دست داد و به همین دلیل همیشه در لحظه شروع سال جدید آرزو می کنم ای کاش وی زنده بود و می توانستم دستش را ببوسم. *نسبت به سفره هفت سین چه حسی دارید؟ خانواده من هم مانند تمام خانواده های ...
عاشق طبقات - منفی دو - هستم - خبرنگاران - پیچش مو - را هم ببینند
، من در بوشهر وارد کلاس اول دبستان شدم و تا کلاس چهارم هم در دبستان شهید سلخی بوشهر درس می خواندم. باز هم به خاطر ماموریت پدرم، کلاس پنجم ابتدایی را در اصفهان گذراندم و از آن زمان تا 21 سالگی، یعنی بعد از اتمام دوره دبیرستان در این شهر بودم. * بعد از دبیرستان، به دانشگاه نرفتید و به جایش رفتید حوزه علمیه. چرا؟ خیلی علاقه مند بودم خودم دروس دینی و حوزوی را بخوانم و تجربه کنم و ...
من دختری بسیار زیبا بودم / به اجبار و به ناچار سر از خانه آن نامرد کثیف درآوردم!
مشغول شدم. هنوز مدت زیادی از جدایی ام نگذشته بود که زمزمه هایی از خواستگاران خوب و پولدار به گوشم رسید تا این که یک روز مردی به خواستگاری ام آمد که ادعا می کرد خیلی تنهاست و همسر و 6 دخترش فقط او را به خاطر مال و اموالش دوست دارند. در این میان من هم که به خاطر تفاوت سنی زیاد مایل به ازدواج با او نبودم برای مدت 40 روز به خانه عمویم رفتم تا آن خواستگار سمج دست از سرم بردارد اما در آن جا ...
علاقه مان به همدیگر روز به روز بیشتر شد اما...
جدی شد و کوله بار سفرش را بست، خیلی ناراحت شدم و بسیار گریه کردم. دلیل گریه ام این نبود که به شهادتش یا به مدت زمان ماموریتش یا سختی های بزرگ کردن فرزند یک و نیم ساله مان یا تنهایی خودم فکر کنم. دلیل اشک هایم دوری از محمدرضا بود. فقط و فقط برای دلتنگی هایم گریه می کردم. وی ادامه داد: همسرم همیشه در زندگی به من دلگرمی می داد. آن روزی هم که خواست به سوریه برود به من گفت که عزیزم نگران من ...
می خواهم یک تبریزی رکوردم را بشکند/ سرمایه گذاری عظیم روی ماشین سازی اشتباه بود
در ایام تعطیلات نوروز سال 95، با مصاحبه های نوروزی تبریزمن همراه شوید... تبریزمن، سرویس ورزشی : در دهمین قسمت از سری گفتگوهای نوروزی مان سراغ یکی از ورزشکاران المپیکی و مدال آور آذربایجان رفته ایم و در خصوص مسائل مختلف با او به گفتگو نشسته ایم که در ادامه مشروح آن را می خوانید: تبریزمن: خودتان را به صورت مختصر معرفی کنید: سجاد هاشمی هستم، متولد تبریز و محله تپلی باغ؛ از سال 85 وارد عرصه ورزش شدم ...
جواد هاشمی: از نظر خودم در حال درجا زدن هستم
...، ساختن فیلم سینمایی آهوی پیشونی سفید شماره 2 بوده و باتوجه به شراط کمبود بودجه امیدوارم بتوانم به کمک دوستانم آن را تولید کنم. مهمترین دعای شما در سال تحویل ؟ بهتر شدن حال و احوالم مهمترین دعا برای خودم بوده و بنظرم حال خوش، انرژی و آرامش را به همراه خود می آورد و زندگی به کام آدم ها است. کدام سین از هفت سین را بیشتر از همه دوست دارید؟ سیب علی الخصوص رنگ سرخ ...
مادر شهید جهانی: خودم هم دوست دارم "شهید" شوم
اما همیشه می گفت "من دوست دارم شهید شوم". حدود 15 سال پیش و زمانی که هیچ جنگی نبود موقعی که به خواستگاری رفته بودیم، نخستین حرفی که به خانمش گفت این بود که "اگر روزی جنگی رخ دهد من به جبهه می روم و نباید جلودار من شوی". به من می گفت "مادر، شما از من راضی باشید، می خواهم بروم و شهید بشوم چون اگر نروم از حضرت فاطمه زهرا(س) خجالت می کشم". خودش راه شهادت را انتخاب کرده بود و می گفت "دوست ندارم به ...
مهدی طارمی: 'ترامپ' ، چی می زنی؟!
مان نمی شود. دوست دارم 15 روز بتوانم در اختیار خودم باشم و یک دل سیر بخوابم! * بهترین لحظه سال 95 برای تو چه بود؟ بازگشت به پرسپولیس پس از چند هفته سخت و دشواری که در ترکیه سپری کردم. * بدترین لحظه چطور؟ هفته سی ام لیگ پانزدهم و بازی با راه آهن. مفتی مفتی قهرمانی را از دست دادیم آن هم به خاطر تفاضل گل... به نظرم عدالت رعایت نشد وگرنه پرسپولیس شایسته ترین ...
دختر فراری ها شب ها در ترمینال غرب چه می کردند؟! / راننده اتوبوس پرده از چه رازی برداشت؟1
، خواهرند صدا می زند. اولی 16 ساله است و در جنوب تهران زندگی می کند. دختر هر روز از برادر بزرگترش کتک می خورد. بازویش را نشانم می دهد؛ کبود کبود است. با صدایی پر از بغض می گوید: خسته شدم از این زندگی، می خوام برم یه جای دور زندگی کنم. برای خودم کاری دست و پا کنم.هر روز کتک، هرروز دعوا. دیگه تحمل ندارم. خواهر 30 ساله، اما تنهایش نگذاشته و با دمپایی تا ترمینال دنبالش دویده. می داند اگر برود، سرنوشت ...
به هرکس عصبانی ام کند، پراید جایزه می دهم!
سرویس استانها جوان ایرانی ؛ بخش شرقی: همشهری جوان نوشت: از وقتی عکس هایش در تلگرام و اینستاگرام دست به دست شد، تا زمانی که درباره ی حرف های هنرمندان اظهارنظر کرد، روی بورس خبرها بود. هنوز هم کافی است در هر کانال خبری یا سایت، تایپ کنید عباس جدیدی تا کلی اظهارنظر، عکس و متن مقابلتان باز 95 شود تا ثابت کند او مهم ترین و خبرسازترین چهره ی خبری در حوزه ی شهری در سال بوده. با این همه، عباس ...
زینب جان! در دنیای دیگر زحمات تو را جبران خواهم کرد
.... خدایا! با تمام بند بند اعضایم دست به خوان گسترده رحمتت دراز کردم؛ ای کسی که رحمتت بر غضبت سبقت دارد، مرا جزو بندگان هدایت یافته ات قرار بده. خدایا! تو زشتی های مرا در این دنیا پوشانده ای، وای و صد وای اگر روز محشر مرا رسوا کنی. خدایا! تو خود به ما آموختی که غفار صدایت کنیم، تو خود گفتی مرا بخوانید، تو خود گفتی در هیچ صورت از رحمت من ناامید نشوید و من صدایت می کنم که ای غفار به تو ...
گفت و گو با سمیه رستگار، معاون مالی و اقتصادی شهرداری رشت:شهرداری رشت در حال پوست اندازی است
بهتر است. در حال حاضر هم نمی گویم اینجا بهتر است نه اینکه بخواهم انکار کنم. هنوز به این نتیجه نرسیدم که اینجا را بیشتر دوست دارم. کلا من هرجایی را که می خواهم بروم دوست ندارم. این مریضی هم درمن وجود دارد. ولی حس مسولیت در من وجود داشته و این را بدون خودستایی می گویم کاری را که به من می سپارند دوست دارم حرف اول را در آن بزنم و دوست ندارم دوم باشم و هروقت احساس می کنم دوم هستم، افسردگی پیدا می ...
استاد کهنمویی واقعا استاد دانشگاه است! +عکس
به سمت خواندن کاگردانی تئاتر در دانشگاه سوق داده است. من در دوره کارشناسی کارگردانی تئاتر خواندم. قبل از آن دو سال هم در کانون سینماگران جوان، سینما خواندم. بعد از آنجایی که مادرم فلسفه محض خوانده بود به آن علاقه مند شدم برای همین تصمیم گرفتم که برای دکتری سراغ فلسفه هنر بروم. این اسم حتما از یک جایی در ضمیر ناخودآگاهم نشسته ولی خودم هم نمی دانم از کجا آمده است، چون برای انتخابش دلیل ...
جاویدالاثر امیرعلی محمدیان؛ شهیدی که عاشق گمنامی بود
دشمن که حمله کرد هرکدام از ما پناه گرفتیم. امیرعلی پایش تیر خورد و روی زمین افتاد. خواستیم کمکش کنیم، نگذاشت. گفت بروید، من خودم را به شما می رسانم. اما دیگر کسی خبری از او ندارد. مادرش ادامه می دهد: امیرعلی خیلی حضرت فاطمه(س) را دوست داشت و همیشه می گفت دلم می خواهد مثل خانمم گمنام باشم. موتورم را بفروشید امیرعلی درباره ی کارهایی که می کرد خیلی حرف نمی زد و کسی هم نمی دانست که ...
وقتی به محل قرار همسرم با آن فرد رسیدم شوکه شدم! / از آن چه که می دیدم چشمانم از تعجب گرد شد!
با وسواس خاصی همه حرکات و رفتار شوهرم را زیرنظر می گرفتم اما به خودم اجازه نمی دادم که درباره این گونه سوءظن ها با وی سخنی بگویم، چراکه دوست داشتن و عشق ورزیدن را در نگاه های همسرم حس می کردم.این بود که دختردایی ام را محرم اسرارم یافتم و ماجرای سوءظن هایم را در حالی برایش بازگو کردم که او بدون هیچ تأملی مرا به گرفتن طلاق تشویق کرد و ... . زن 35ساله با بیان این که دیگر کارد به استخوانم ...
همسر شهید: یک سال که آقا ابوالفضل ماموریت نبود برایش جشن تولد گرفتم گفت شهدا قبل از رفتنشان اتفاق خاصی ...
آنجا متوجه شدم که منظور او شهادت است، این آرزوی همیشگی اش بود، بنابراین برای سفر بعدی اش که اخرین سفرش بود خودم چمدانش را آماده و راهی اش کردم. شهیدان خلیلی و محمد خانی از دوستان ابوالفضل بودند تصریح کرد: شهادت دوستانش او را بسیاراز دوریشان اندوهگین می کرد، این اواخر در نمازهای شبش بسیار گریه می کرد و در قنوت هایش می خواند که "(الهم الرزقنی شهاده فی سبیلک...) " " قرار بود برای سال تحویل ...
کوشش های پیامبر برای اداره و مدیریت حوادث بعد از وفات شان
کارهایش می پردازد. مردم آنجا همه جمع اند. جایشان پراکنده نیست. همه را جمع کردند و آنجا با مردم صحبت کردند و پیام پیامبر به آنها رسید که سال آینده دیگر مشرکین در این حج شرکت نکنند. که سال بعد هم پیامبر به حجه الوداع رفتند و سال آخر عمرشان بود. خب. هیچ کس دیگری جز علی نباید پیام مرا به مسلمانان و غیر مسلمانان برساند. دستور خدا را یا خودم باید ببرم یا کسی که از من است. دقت کنید. دستور خدا ...
مهاجرت که می کنی حس بویایی را از دست می دهی/ زندگی را دوست دارم
کتاب هایش به نمایشگاه کتاب خواهد رسید. این هنرمند پیشکسوت کاریکاتوریست آرام و قرار ندارد. وقتِ مصاحبه هم مدام قلم در دستانش می چرخد و کاغذها را سیاه می کند. دوست دارد هر خطی را به یک شکلی دربیاورد. در بخش اول این گفتگو با او درباره سال 95 و لقب پرکارترین هنرمند سال 95 که از آنِ او شد صحبت کردیم و در بخش دوم و پایانی کمی حال و هوای گفتگو خودمانی تر شد. با ما در این گپ و گفت ...
داستان کودکانه، زنان کوچک
. چون مگ فقط هفده سال دارد اما امیدوارم خوشبخت بشود. جوزفین پرسید: دوست ندارید او با آدم ثروتمندی مثل لاری ازدواج کند؟ خانم مارچ گفت: من بیشتر دوست دارم بدانم جان قصد دارد شغل خوبی داشته باشد یانه، چون به تجربه فهمیده ام که خوشبختی واقعی در خانه ای ساده و کوچک است. مگ با داشتن قلب یک مرد، ثروتمند است، اما لاری کوچک تر از مگ و دمدمی مزاج تر از آن است که بشود به او تکیه کرد. جو! بگذار زمان و قلب ها ...
قصه برای بچه ها، داستان جذاب پینوکیو
؟ پینوکیو گفت: من خودم هستم. صاحب خر گفت: مرا دست می اندازی بچه پررو؟ من مسخرة دست تو نیستم! پینوکیو گفت: اگر می خواهی راستش را بگویم طناب را از پایم باز کن. مرد طناب را باز کرد. پینوکیو هم گفت که چگونه خر شده است. بعد گفت وقتی ته دریا بوده ماهی ها پوست و گوشت خرانة او را خوردند و وقتی دیدند چوب او را نمی شود خورد او را رها کردند و رفتند. صاحب خر گفت: حالا از کجا یک پوست دیگر گیر بیاورم تا باهاش طبل درست ...
کیمیا علیزاده: از شهرت بدم می آید
.... کارهایی که تا حالا کسی نکرده را از بچگی دوست داشتم انجام دهم مثلا در ذهنم بود که روزی فضانورد شوم و هنوز هم دوست دارم، شاید دلم بخواهد بعد از کنار گذاشتن تکواندو بروم سراغ این آرزو. فضانورد شدن از بچگی یکی از رویاهای من بوده که دوست ندارم در حد رویا بماند. زمان هایی که در اردو هستم اصلا فرصت هیچ تفریحی ندارم و فقط فیلم های سینمایی زیاد می بینم، موضوعات اجتماعی را خیلی دوست دارم و کمدی را اصلا ...