سایر منابع:
سایر خبرها
اقدام وحشتناک با سمانه 35 ساله هنگامی که شوهرش در خانه نبود +عکس
صدای درگیری او با مادرم را شنیدم. او چند ضربه با چاقو به سینه مادرم زد و النگوهای او را از دستش کشید و کرد. همزمان با ادامه تحقیقات مأموران پلیس سروش 28 ساله را به عنوان مظنون حادثه تحت تعقیب قرار دادند و در نهایت چند روز بعد از حادثه وی را در کرج شناسایی و بازداشت کردند. متهم ابتدا جرمش را انکار کرد، اما در بازجویی های فنی لب به اعتراف گشود و در شرح ماجرا گفت: مدتی بیکار بودم و درآمدی نداشتم. مقتول ...
خواننده پالت : تخم کفتر خوردم، خواننده شدم/ به عشق مارادونا، اسم پسرم را دیگو می گذارم!
چارتار را می پسندم. او سپس از آلبوم مهران مدیری هم نام برد و گفت: زمانی که من بچه بودم شما یک آلبوم دادید که آن را هم خیلی دوست داشتم. نعمتی در بخش دیگری از دورهمی گفت: خواندن در جمع دوستان و خانواده را دوست ندارم؛ آنجایی که هر وقت در هر جمعی می رفتم از من می خواستند بخوانم و من هم چون غمگین می خواندم، اشک همه را در می آوردم. به همین خاطر ترجیح دادم شعبده بازی یاد بگیرم تا بقیه را سرگرم کنم. البته چند آهنگ شاد محلی هم یاد گرفتم. 57244 ...
عامل کشتار دو خانواده اراکی در یک قدمی دار
جنایتکار در اعتراف هایش درباره قتل هر یک از دو خانواده، انگیزه های متفاوتی بیان کرد. او درباره قتل پدر و مادر قربانی نزاع سال 94 گفت: زمانی که در زندان بودم، شنیدم که اولیای دم اقدامات غیراخلاقی در قبال خانواده ام انجام داده اند، مثلاً روسری مادرم را از سرش برداشته بودند و... همان موقع تصمیم گرفتم وقتی از زندان آزاد شدم، آنها را به قتل برسانم. او درباره قتل مأمور نیروی انتظامی و سه عضو ...
امانتداری میلیاردی مأمور پلیس بوشهری
ناچار به کرج بازگشتم و لحظه ای که رسیدم متوجه شدم که مأمور پلیس بوشهر با منزلمان تماس گرفته است. بلافاصله به بوشهر بازگشتم. لحظه ای که کیف پول را تحویل گرفتم متوجه چک داخل آن شدم. چند روز قبل از آن با پشت نویسی چک به بانک رفته بودم اما حساب چک خالی بود و قرار بود تا چند روز دیگر مبلغ چک واریز شود. مأمور وظیفه شناس هیچ درخواستی مبنی بر پاداش مطرح نکرد و با این کار خود درس بزرگی به من داد. ...
بهترین گوهر زندگی ام را فدای راه اسلام کردم
...> نگران شهادت، اسارت یا جانبازی اش نشدید؟ ما شرایط موجود در عراق و سوریه را به خوبی می دانستیم. همه احتمالات را هم در نظر گرفتیم اما سعید خودش باید راهش را انتخاب می کرد و مسیری را هم که سعید در آن قرار گرفته بود تکلیف شرعی بود. سعید 11محرم سال 1395 تماس گرفت و با من و مادرش صحبت کرد و بعد در عصر همان روز یعنی 22 مهر 95 به شهادت رسید. ما باور نمی کردیم، چراکه با او به تازگی صحبت کرده بودیم اما ...
قتل به خاطر یک مشت طلا
را به قتل رسانده است. من به خاطر فرزند کوچک مان که شیرخوار بوده است، قتل را به گردن گرفتم تا بدون مادر بزرگ نشود. آن روز هنگامی که مشغول کار بودم، همسرم با من تماس گرفت و گفت می خواهم به خانه برادرم بروم و از آنها پول قرض بگیرم. برای همین بعد از کار به خانه برادر همسرم رفتم. هنگامی که وارد خانه شدم، دیدم همسرم چاقویی در دست دارد و مهسا نقش بر زمین شده است. ناگهان همسایه ها را دیدم که وارد خانه ...
بارداری در سن بالا چه عوارضی دارد؟
دان قطعی و دستور سقط جنین صادر شد.با این حال شرایط بارداری در سن بالا در همه افراد یکسان نیست و برخی افراد نیز توانسته اند دوران بارداری و زایمان موفق را در این شرایط سنی تجربه کنند. غیاثی یکی از همین مادران است که می گوید: از آنجایی که در 32 سالگی قصد باردار شدن داشتم و از خطرات بارداری در سن بالا نیز مطلع بودم یک سال قبل از بارداری تحت نظر پزشک متخصص زنان قرار گرفتم و از همان زمان برای انجام ...
روستای خیرآباد یک سال پس از قتل ستایش/امیرحسین همه را شوکه کرد
.... الان آرام تر از قبل شده ایم و مجبوریم این حادثه تلخ را بپذیریم. هرچند وقت یک بار به مزار دخترتان می روید؟ مادرش یک روز در میان به مزار ستایش می رود، اما وقتی برمی گردد، با هیچ کس حرف نمی زند و فقط می خوابد. تا این که دخترانم برایش چایی درست می کنند و با حرف زدن، او را آرام می کنند. همسرم بعد از حادثه تحت نظر روانپزشک قرار گرفته و قرص می خورد. طوری که بدون قرص نمی تواند ...
ما حسرت می خوریم برای روزگاری که رفته است
در امتداد همین همکاری و البته با تلاش و عشق بسیار شکل گرفت. آن اجراها روحی تازه ای به استادان داد که سال ها گوشه نشینی را به اجبار و بعد از آن با خواست شخصی انتخاب کرده بودند. بسیاری از استادان بعد از حضور دوباره روی صحنه که از چند سال قبل تا آن روز اتفاق نیفتاده بود و اجرای برنامه برای مردم، با اشتیاق و علاقه از اجرا ها لذت می بردند و من امروز با یادآوری آن خاطرات از حضور کنار این بزرگان احساس خوبی دارم؛ نه فقط به خاطر نفع اقتصادی معین و نه چندان زیادی که استادان با حضور در اجراها و تور کنسرت داشتند بلکه به دلیل شادابی و خون تازه ای که در رگ هر کدام از آنها دوباره به جریان افتاده بود. ...
مال مردم خوری!
هزینه زیادی بابت نگهداری و درمان پرداخت می کنیم. زندگی ام را فروختم و بعد از صدور مجوز برای فعالیت کاسپین در آنجا سرمایه گذاری کردم. وی افزود: البته پس از مراجعه به سایت بانک مرکزی و مشاهده نام کاسپین در موسسات مجاز و نصب تابلوی کاسپین بالای شعبه و درج بنر تبلیغاتی در شعبه، در این موسسه سپرده گذاری کردم تا بتوانم از محل سود 27 درصدی اش هزینه بیماری همسرم را فراهم کنم اما چند ماه است سپرده ام در ...
عقد ما را آیت الله بهجت جاری کرد
با تحصیل، درس های قرآن و دینی را در مدرسه ای که خودم درس خوانده بودم تدریس می کردم تا سال 87 که فاطمه دنیا آمد و با مشورت آقا محسن، قرار شد دیگر سرکار نروم. البته بعد از 4 سال خداوند محمدطاها را به ما عنایت کرد و دیگر واقعاً شاغل بودن نشدنی بود. *شروط اولیه ازدواج آقا محسن می دانست چقدر برایم تحصیل و شاغل بودم مهم است و این ها جز اولین شرط های ازدواجم بود. از همان ابتدا گفت ...
قتل نوزاد توسط مادرش لحظاتی پس از تولد در سرویس بهداشتی
پس از تولد فرزند پسرش به بیمارستان منتقل شده بود نخستین کسی بود که تحت بازجویی قرار گرفت. این زن 20ساله در تحقیقات گفت: زمستان سال94 با همسر اولم ازدواج کردم. اما ازدواج ما دوام چندانی نداشت و اسفند همان سال از هم جدا شدیم. با این حال چند ماه بعد دوباره تصمیم گرفتیم با هم زندگی کنیم ولی باز هم نتوانستیم به این زندگی مشترک ادامه دهیم و در نهایت باز هم جدا شدیم. زن جوان ادامه داد: مدتی ...
با قاشق و چنگال عقیق ناهار می خورم!
. به طور مثال عکس های ماهواره ای نگاه کنید و عکس ها را با دقت مطالعه کنید. با دقت در رنگ ها می توان فهمید در هرجایی ممکن است چه نوع ماده معدنی وجود دارد. برای مثال یک جاهایی روشن است که پیش بینی می شود معدن سنگ های ساختمانی باشد و یا تیره باشد که ممکن است معدن فلزات باشند. من هم با همین شناخت در تابستانی که قرار بود بعد از آن وارد ترم هفتم شوم؛ دوماه و نیم را در کوه ها دنبال معدن بودم. صبح ها ساعت ...
دختر 11ساله در دام نانوای شیطان صفت
برای خرید نان به نانوایی در نزدیکی خانه مان در جنوب تهران رفتم. وقتی از نانوا درخواست نان کردم مدعی شد که نان در حال پخت در تنور است. او به این بهانه که می خواهد نان را از تنور بیرون آورد مرا به داخل نانوایی دعوت کرد. من هم بی آنکه بدانم او نقشه شومی در سر دارد وارد نانوایی شدم. ناگهان او در را بست و با تهدید مرا مورد آزار و اذیت قرار داد. در همان لحظه یک مشتری برای خرید نان به نانوایی ...
مثل ماتم زده ها برای سلامتی امام دعا می کردیم
... بعد از ظهر وقتی داشتم وضو می گرفتم. ولید صدایم زد. کنارش حاضر شدم. قبل از هر حرکتی چشم به چشمم دوخت. در نگاهش کینه و غضب موج می زد. منتظر بودم ببینم چه می کند؟ نمی توانستم بدون اجازه اش وارد سوله شوم. بچه ها که داشتند برای آمار وارد سوله می شدند، ولید سیلی محکمی به صورتم زد و با لگد پرتم کرد. به زمین که افتادم، حمید زارع زاده بلندم کرد. محمدکاظم بابایی که کتک خوردن مرا شاهد بود، به ولید گفت ...
اخاذی از زنان با خودروهای کرایه ای
اش مرد جوانی بود که حین رانندگی درخواست دوستی داد. وضع ظاهری اش نشان می داد که باید مرد پولداری باشد به خاطر همین درخواستش را قبول کردم. در چند جلسه ای که هم را ملاقات کردیم با خودروهای گرانقیمت سر قرار می آمد. وحید گفت که صاحب نمایشگاه خودرویی در غرب تهران است. وقتی که با پیشنهاد ازدواجش مواجه شدم، قبول کردم و اعتمادم به او هم بیشتر شد. زن جوان در شرح زورگیری گفت: روز حادثه بعد از فروش ...
سروده هایی به مناسبت دهم رجب
حضور آن حضرت شرف یاب شدم و عرض کردم: پیشی از آن که خداوند ابوجعفر (جواد) را به شما عنایت فرماید، درباره امام بعد از شما پرس وجو می کردیم و شما می فرمودید خداوند به من پسری عنایت خواهد فرمود. اکنون خداوند پسری به شما عنایت کرد و چشم ما به وجود وی روشن گردیده است. تکلیف ما پس از شما چیست و امام ما چه کسی خواهد بود؟ امام رضا در پاسخ به امام جواد که در مقابلش ایستاده بود اشاره نمود. من در ...
وقتی در خانه تنها بودم کامران با چرب زبانی به خانه ام آمد و ... / انتقام وحشتناک مهسا او را پشت میله های ...
این زن جوان که حالا در انتظار اجرای حکم قصاص - اعدام - است زندگی قبل از آشنایی با کامران و بعد از آن را برای خبرنگارما تعریف کرده است که در ذیل می خوانید: از روزی که چشم باز کردم شاهد دعوای پدر و مادرم بودم. آن ها با غرور و لجبازی محیط خانه را برای من به جهنّمی عذاب آور تبدیل کرده بودند و سرانجام این تنها من بودم که ناباورانه در آتش جرّ و بحث های آن ها سوخته و برای همیشه، مهر قربانی بر ...
آیا خواص انگشتر شرف الشمس خرافه است؟
فَإِنَّهُ أَمَانٌ مِنَ الْقَطْعِ وَ أَتَمُّ لِلسَّلَامَةِ وَ أَصْوَنُ لِدِینِک . پس طبق دستور حضرت امام هادی، انگشتری با همان اوصاف تهیّه کردم و برای خداحافظی نزد آن بزرگوار آمدم، وقتی از خدمت آن حضرت مرخّص گشتم و مقداری راه رفتم، پیامی برای من آمد که برگرد. هنگامی که بازگشتم، مرا مخاطب قرار داد و فرمود: ای صافی! سعی کن انگشتری دیگری از جنس فیروزه، تهیّه نمائی و نیز همراه خود داشته باشی ...
روایت دردناک پدر یکی از فریب خوردگان گروهک پژاک: فرزندم را دزدیده اند
فرزندم را از طریق ردیابی گوشی پیدا کنند. خلاصه تا زمانی که موفق به انجام این کارها شدم ساعت اداری هم تمام شده بود و کارم به روز بعد موکول شد. فردای آن روز از طرف نیروی انتظامی آمدند و پرسیدند که فرزند شما گم شده!؟ گفتیم بله، آنها به ما گفتند که به یکی از نواحی نیروی انتظامی برویم. در آنجا به ما توضیح دادند که بچه شما به گروهک پیوسته! گفتند دو ماشین از جوان های مردم را همینگونه فریب داده ...
ارتباط شیطانی جوان ایرانی با زن افغان شوهردار / وقتی شوهرم آمد همه چیز به هم ریخت+عکس
خیابان رها کردند. پس از جنایت، چون ترسیده بودم تصمیم گرفتم با شاهرخ هم قطع رابطه کنم. برای همین به او گفتم که می خواهم از ایران فرار کنم. حتی یک بار با او تماس گرفتم و گفتم که در مرز ترکیه هستم و می خواهم برای همیشه از ایران بروم. من حتی در بین اقوام هم شایعه کردم که همراه شوهرم قصد مهاجرت داریم تا به ناپدیدشدن ما شک نکنند و می خواستم زندگی جدیدی را شروع کنم که دستگیر شدم. با ...
درددل های سپرده گذاران مالباخته کاسپین
نصب تابلوی کاسپین بالای شعبه و درج بنر تبلیغاتی در شعبه، در این موسسه سپرده گذاری کردم تا بتوانم از محل سود 27 درصدی اش هزینه بیماری همسرم رو فراهم کنم اما چند ماه است که سپرده ام در این موسسه قفل شده و هزینه های زندگی و درمان کمرم را شکسته است. *همچنین یکی دیگر از گرفتاران کاسپین به می گوید: بنده سال 94 می خواستم بعد از اتفاقی که برای موسسه ثامن الحجج افتاد پولم را بردارم ولی وقتی دیدم ...
صمدیان: انگار کیارستمی با من زندگی می کند
می دادم و ناگهان می دیدی یک ساعت است ما داریم همین طور منظوم با هم حرف می زنیم با خنده یا طنزهایی که پیش می آمد... حیلی هم حسرت می خورم. حرف هایی می زد که به خاطر حفظ همان خلوت در فیلم نیاوردم. جاهایی دوربین روشن بود که خود موقعیت و طبیعت به من تحمیل می کرد. قرار هم نبود در همه لحظات سفر دوربین روشن باشد. ولی باورت نمی شود در تمام لحظاتی که دوربین روشن بود استعداد به حافظه سپردن را از دست می دادم ...
نمی دانستم از شوهر قبلیم باردار بودم / به صورت پنهانی بند ناف بچه ام را بریدم و...
کسی بود که تحت بازجویی قرار گرفت. این زن 20ساله در تحقیقات گفت: زمستان سال94 با همسر اولم ازدواج کردم. اما ازدواج ما دوام چندانی نداشت و اسفند همان سال از هم جدا شدیم. با این حال چند ماه بعد دوباره تصمیم گرفتیم با هم زندگی کنیم ولی باز هم نتوانستیم به این زندگی مشترک ادامه دهیم و در نهایت باز هم جدا شدیم. زن جوان ادامه داد: مدتی بعد با همسر دومم آشنا شدم و با او به صورت موقت ازدواج کردم ...
زنی که در ماشل آباد به جای نفرین تاریکی، شمعی روشن کرده است
زیست بوم/منصوره محمدی : فاطمه وفایی یکی از فعالان محیط زیست اهل تهران است که برای بازیابی درونی خود و رسیدن به آرامش واقعی به همراه خانواده، تصمیم به مهاجرت از شهر کرج به یک منطقه روستایی گرفت و در حال حاضر در روستای ماشاله آباد عباس آباد از توابع کلاردشت استان مازندران ساکن و مشغول فعالیت است و با علاقه ای خاص مشغول ترویج فرهنگ حفظ و حراست از محیط زیست با مشارکت اهالی روستا شده است. ...
تکه تکه کردن جسد و خوراندن جسد به خانواده /علاقه به زن شوهردار اورا قاتل کرد
...> او ادامه داد: روز حادثه سپیده را به خانهام دعوت کردم. لحظاتی از حضور او در خانه گذشته بود که به بهانه خرید از منزل خارج شدم و سپیده را تنها گذاشتم. طبق نقشه قرار بود لیلا و برادرشوهرش به عنوان سارق وارد خانه شوند و بعد از سرقت مقداری از لوازم خانه، طلاهای سپیده را با تهدید از او بدزدند. لحظاتی بعد از خروج من از خانه، لیلا و برادرشوهرش وارد شدند و من منتظر بودم که آنها خبر انجام سرقت را به من بدهند ...
فرمانده ای که در سه متری تونل تروریست های پژاک به شهادت رسید
وقتی کعبه را دیدی از خدا چه خواستی؟ محمد می گوید : از خدا خواستم تا جایی که می توانم از دشمنان را بکشم و خودم هم شهید شوم. در همان روز اول، همه کاروان علاقه خاصی به محمد پیدا کرده بودند. یک پیرمرد بود که اصرار داشت بداند محمد و دوستش شغلشان چیست. به هر بهانه ای می پرسید که آقای جعفر خانی و دوستت چه کاره اید؟ آخرش دوست محمد به شوخی می گوید : من پیمانکار ساختمانی هستم و محمد هم بناست! چند ...
دهه های متفاوت؛ دختران متفاوت
...> دیالوگ دختری از دهه 70: من یکی که حاضر نبوده ونیستم برای خوش کردن دل کسی (شما بخوانید خانواده) پیشوند دکتر، مهندسی را دنبال اسمم بکشم. برای رشته ای که دوست داشتم جنگیدم و پیروز شدم. برای دهه شصتی ها خانه خاله و همراهی با دختر خاله جزو امن ترین و مطمئن ترین تفریحات بود. جلسات دوستانه در خانه و غذاخوری دانشگاه را هم می شد اضافه کرد؛ ولی سفر؟ آن هم یک دختر تنها؟! چه حرف ها!!! 2 ...
سنت شکنی؛ قدرشناس باش پروفسور
شاید در این فکر بود که چطور ممکن است در همین هفته های ابتدایی صحبت از استعفا و اخراجِ او شده است. قلب تپنده چیرو قرار نبود چند هفته هم آرامش داشته باشد. آن روز، آن تصاویر یک مردِ شکست خورده را نشان می داد. یک مربی که پذیرفته است زمانی برای شعاردادن ندارد. جایی برای فریاد ندارد فضایی برای دفاع هم ندارد. باید حرف بشنود و اطاعت کند. کار به آنجا کشیده بود که اگر برانکو در بازی بعد صدتا پلن و تغییر ...
مهربانی به وسعت کویر
مسئولان آموزش و پرورش از ما برای افتتاح مدرسه دعوت کردند. هیچگاه آن روز را فراموش نمی کنم. در این سفر همسرم و دو نفر از دوستانم که دندانپزشک و متخصص قلب هستند مرا همراهی کردند. همه اهالی روستا به استقبال ما آمده بودند و بچه ها برای ما شعر می خواندند. با شوق زیاد این کودکان را در آغوش کشیدم. آنها کفش و لباس مناسب به تن نداشتند و طعم تلخ محرومیت را با همه وجود چشیده بودند. به یاد مادرم نام او را برای ...