سایر منابع:
سایر خبرها
امید تازه دختر نوجوان برای نجات پدرش از قصاص
، بعد او روی زمین افتاد و من خانه را ترک کردم. بعد از 10 دقیقه برگشتم و دیدم که همسرم فوت کرده است. آن موقع خیلی ترسیده بودم، برای همین به هر زحمتی بود در چاه فاضلابی را که در اتاق خانه بود، باز کردم و جسد را داخل آن انداختم. بعد هم به خانه مادرم که دخترم آنجا بود، زنگ زدم و گفتم همسرم به زاهدان رفته و همان موقع چند تماس از گوشی همسرم با خودم گرفتم و یک اس ام اس هم به گوشی خواهرش دادم. بعد ...
طلاق، پایان خیانت اینترنتی همسر
با او قهر بودم که با میانجیگری خانواده هایمان دوباره به خانه بازگشتم. اما همین آش و همین کاسه بود. زن جوان افزود: برای دومین بار که گوشی را در خانه جا گذاشت، متوجه شدم پیامی از عشق مجازی اش دریافت کرده و با او در رستورانی قرار ملاقات گذاشته است. سراسیمه لباس پوشیدم و به آنجا رفتم و دیدم او همراه زنی نشسته و در حال خندیدن هستند و دست در دست یکدیگر بودند. بسختی قدم برداشتم و داخل رستوران ...
پزشکی همه عشق من است
یادگیری تان چه طور بود؟ چون قدرت یادگیری بالایی داشتم و هر درسی را می توانستم با یک بار خواندن متوجه شوم. اگرچه من شاگرد ممتازی بودم اما پدرم بیشتر از این که با درس و نمرات ما وقت گرفتن کارنامه ها کاری داشته باشد به انضباط اهمیت می داد. اگر همه نمره ها پایین بود و انضباط را بیست می گرفتیم، تشویقمان می کرد، اگر هم همه نمره ها عالی بود و از انضباط نمره کمی گرفته بودیم نه تنها تشویق نمی شدیم که ...
جاسوسی که روی پل آزادی اش رانندگی می کند
مطلع کرد. در آن لحظه احساس کردم که از نظر عصبی فرو ریخته ام. 6 سال زندان یعنی تحمل 6 سال بدون حضور هلما و در نهایت جدایی. ناگهان متوجه شدم که هیچ چیز از زندگی در غرب نمی دانم و کسی را در آنجا ندارم. این درحالی بود که از زمان ساخت دیوار برلین در رؤیای عبور از آن بودم، حتی بارها در خواب می دیدم که با بالن یا از طریق حفر تونل یا حتی از یک مسیر ترانزیت از آلمان شرقی فرار کرده و خود را به غرب می ...
چاه اسرار
، رودابه جیغ می کشید و می خواست از دستانم فرار کند، من اما او را محکم به سوی خودم کشیدم و آرام توی گوشش گفتم: رودابه برو، راحتم بگذار، من دیگر تحمل این همه درد و رنج را ندارم، دیگر به خواب من نیا رودابه . رودابه از جنب وجوش افتاد، مدتی توی چشمانم خیره شد، مُشتَش را که محکم گرفته بود، باز کرد، یک خرمگس از دستانش بلند شد و دور سرمان شروع کرد به چرخیدن. رودابه انگشتش را روی دماغم گذاشت، خندید و گفت ...
بازیکنی که در روز جشن هم "شهداء" را فراموش نکرد + عکس
گذرانید لااقل یک شب هم به خودتان فکر کنید که مملکت چگونه بود پیش از انقلاب و حال را بنگر، نگویید که چرا جنگ را خاتمه نمی دهند صلح نمی کنند، جنگی که برای رضای خدا باشد و اسلام در آن حکومت داشته باشد صلح معنی ندارد چگونه به خودتان این جراُت را می دهید که تفرقه ایجاد می کنید و در مورد جنگ نق می زنید. شمایی که هنوز برای یک بار پا به جبهه نگذاشته اید جواب این همه شهید را چه کسی باید بدهد؟ جواب مفقودین ...
زودتر اعدامم کنید تا از سرطان نمرده ام
.... در این همه سال بار عذاب وجدان بر دوشم بود. نمی خواستم همین عذاب وجدان را بچه هایم بعد از مرگ من بر دوش بکشند. تصمیم داشتی خودت را بکشی یا خانواده ات را؟ من می خواستم فقط خودم را بکشم. ابتدا قرار نبود اعضای خانواده ام هم کشته شوند. پس چرا آنها را کشتی ؟ چند بار خواستم ماجرای مبتلا شدنم به بیماری سرطان را به شوهرم و دو فرزندم بگویم، اما با دیدن ...
شهربانو وقتی خواب بود بالای سرش رفتم و ... / بعد از شام بدنم داغ شد و او خوابید به سراغش رفتم+عکس
دستگیری متهم وی در مراحل بازجویی با اقرار به جرمش در شرح ماجرا توضیح داد: شش سال به تریاک اعتیاد داشتم تا اینکه تصمیم گرفتم ترک کنم. در این مدت همسرم با داشتن سه فرزند جدا شد به همین دلیل به خانه مادرم در شمال برگشتم. مدتی که گذشت احساس کردم آنها داخل غذای من مواد می ریزند به خاطر همین به تهران آمدم. چند شبی را در گرمخانه بهشت زهرا و ترمینال جنوب گذراندم تا اینکه بعد از آنکه پول هایم تمام شد به ...
از 18سالگی توانستم فیلم ببینم!
افغانستان بسازید؟ وقتی فیلم های دیگر با موضوع افغانستان را می دیدم، انگار چیزی کم داشتند و مرا راضی نمی کردند. چیزی در آن ها گم شده بود. آن فیلم ها تکراری و کلیشه ای بودند. به خودم گفتم باید افغانستان واقعی را نشان بدهم. مطمئن بودم که باید این کار را انجام دهم، اما شک داشتم که چه طور باید یک فیلم خوب بسازم. می دانستم که چه فیلمی را دوست ندارم بسازم؛ حق زنان، انتخابات و بمباران در لیست ...
جانباز دفاع مقدس شهید مدافع حرم شد
نائل می آید. او هیچ وقت رخ رزم خود را کنار نمی گذارد و در اتفاقات دیگری چون جنگ در بوسنی و. . . نیز تلاش می کند تا اعزام شود. هرچند موفق نمی شود، اما نهایتا در موسوم دفاع از حریم اهل بیت باز اسلحه به دست می گیرد و این بار با نام یک رزمنده فاطمی به شهادت می رسد. ماحصل همکلامی ما با زهرا امینی همسر شهید مدافع حرم سلیم سالاری را پیش رو دارید. خانم امینی کمی از خانواده شهید برایمان بگویید ...
تا ابد منتظر آمدنش خواهم ماند
حرف زدیم، صدایش خیلی گرفته بود. گفتم: سرماخورده ای؟ گفت: نه عزیز خیلی خسته ام خیلی خوابم می آید. دلم یک خواب سیر می خواهد. بعد از آن تماس که آخرین تماسمان شد، هرچه زنگ زدم گوشی اش خاموش بود. 15روز من نه خواب داشتم و نه خوراک. بعد از آن به هر کسی که می توانستم زنگ زدم. اما به من می گفتند رفته است مأموریت. حالش خوب است اما به ایشان دسترسی نداریم. گذشت تا اینکه به پدرش خبر دادند که سیدپیمان شهید شده ...
جنگ تمام شده بود، اما جنگ تحمیلی هنوز در خانه ما ادامه داشت
...، رنجی را تحمل کرد که فقط حرفش ساده است و درک آن بسیار سخت است. در واقع او نیز جانبازی کرد. به سنی رسیدم که تمامی آن خاطرات در ذهنم نقش می بست، خاطراتی بسیار تلخ، خاطراتی که هر لحظه و هر زمان به یادم می آید و جلوی چشمانم است. ناخودآگاه اشک از چشمانم سرا زیر می شود، سخت است پشت سر گذاشتن زخم هایی که التیامی ندارند! جنگ تمام شده بود، اما جنگ تحمیلی هنوز در خانه ما ادامه داشت و ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (385)
کراشش بودن اونجا که گفتن "سیر نمی شود نظر بس که لطیف منظری..." 14. وقتی خیلی بچه بودم یه باراومدم مودب باشم، نصفه شب رفتم به مادرم گفتم مامان من خودمو خیس کردم. مادرم گفت برو بخواب فردا بیدار میشم میزنمت. 15. اونقد پول دارم که میتونم تا آخر عمرم راحت زندگی کنم؛ مشروط به اینکه همین فردا بمیرم! 16. اگر به اندازه ای که مایعات دفع میکردیم جامداتم دفع میکردیم چاق نمیشدیم ...
قدرت همیشه با ماست
. هرچه می گفتم قدرت جان به فکر درس و مدرسه ات باش می گفت می خواهم کمک خرج پدرم باشم. بعد از مدرسه سر کار می رفت. در کارگاه خیاطی مشغول کار بود. حقوقش را که می گرفت نصفش را می داد به مستحق و نیازمند، نصف دیگرش را هم می داد به من که بگذارم روی خرجی خانه. زمانی که برای آخرین بار رفتیم بدرقه اش کنیم 5هزار تومان گذاشت کف دستم، گفت مادر با این پول برو دکتر می دانم پایت درد می کند. طفلکی بچه ام همیشه به ...
8 دختری که بی اجازه به جبهه رفتند
زهرا در همه جا دیده می شد. تعداد زیادی از رزمندگان در محلی های استقرار خودشان مشغول نظام جمع و نرمش بودند. دیدن آن صحنه های حماسی و زیبا ناخودآگاه آدم را به یاد لشکر امام حسین (ع) در کربلا می انداخت. بارش باران، آرام شده و هوای مطبوعی بود. فقط یک روز به سال تحویل مانده بود. امسال نه تنها در کنار مادر نخواهیم بود که در کنار اسماعیل هم نیستیم، اشکالی ندارد، اسماعیلی راضی است! اگر او زنده ...
مروری بر جنگ آمریکا و کره شمالی در سال 1950/تصاویر
شعار سال: نفربرهای زرهی انگلیس در حال عبور از روی یک پل به سمت "سووان" در کره جنوبی؛ در پس زمینه تانک منهدم شده شوروی روی پل "اوسان" دیده می شود. 6 ژانویه 1950 سربازان امریکایی دور یک سرباز زخمی کره شمالی در اطراف رودخانه "ناکتونگ " حلقه زده اند؛ او پس از مجروح شدن مدتی را لای شالیزارها پنهان شده بود. 23 آگوست 1950 نمایی از فراز منطقه "پوهانگ" در کره شمالی که توسط هواپیماهای ...
همسرم مثل دوست با وفا در کنارم بود/ دختر دو سال و نیمه شهید هنوز منتظر پدرش است/ همسرم، حجاب چادر ...
این شهید شرکت می کنم در صورتی دخترانم را در خانه پیش خواهرم تنها گذاشته بودم و با خودم می گفتم من هم به جای خواهر و مادر این شهید و هر کجا شهید را بردند من هم همراهش می شوم . وقتی که صورت شهید را باز کردند و به تنها برادرش نشان دادند ناخوداگاه زیر گریه زدم و آنقدر گریه کردم که گویی برادر خودم را دیده باشم و همان جا پاهایم لرزید من دقیقا در مکان "بهشت رضا" ی مشهد جایی ایستاده بودم که ...
محمد هاشمی در گفتگوی تفصیلی با انتخاب : آیت الله در مورد تعداد موافقین و مخالفین روحانی در شورای نگهبان ...
شنیدیم این بود که ایشان گفتند حاج آقا مطرح کرده بودند ولی ظاهرا از جانب ایشان قطعی نشده بود. انتخاب: حضور شما با آقای جهانگیری هماهنگ شده بود؟ محمد هاشمی: من با ایشان هماهنگی نداشتم و درواقع براساس نظر حاج آقا عمل کردم، همچنان که زمان ثبت نام هم گفتم. چون دیدم که حاج آقا نظری در این مورد داشتند ، دلیلشان هم برای استمرار و صیانت از جبهه اعتدال و اصلاحات بود. درواقع نظرشان این ...
ماجرای رؤیای اسیری که به واقعیت پیوست
شهر شیعه نشین هستم، حتما سامرا یا نجف است همان جا بود که متوسل شدم به آقا موسی ابن جعفر و گفتم: آقا جان من شکایت شما را پیش خانم فاطمه زهرا می کنم . یک حالت خواب یا بی هوشی بودم که در سلول باز شد، سه نفر وارد سلول شدند من صورتشان را نمی دیدم یکی از آن سه نفر عبای مشکی و نعلین زرد پوشیده بود، محاسنش سفید خاکستری بود یک تور مشکی هم روی صورتشان انداخته بود، وسطیه قد بلندتر از آن 2 بود به ...
منافقین چگونه فاطمه سه ساله را شهید کردند + عکس
آن شب که چراغ انداخته بودند توی خانه ترسیده اند این کار را انجام دهند. چند شب بعد اما رفته بودند توی کانتینر و همه جا را بنزین ریخته بودند و بعد کوکتل مولتوف پرتاب کرده بودند اما می گفتند که ما بچه را ندیدیم. بعد از دستگیری هم هیچ وقت آنها را نفرین نکردم. می گفتم او منافق است اما مادرش مسلمان است و دوست نداشتم یک مادر دیگر زجر بچه اش را بکشد. بعد از آن نتوانستم آنجا بمانم ...
فرزندان شهید پس از 35 سال دوری به هم رسیدند
اصلی من کسانی که مرا بزرگ کردند نیستند و روز شهادت حضرت فاطمه (س)بود روضه خوانی یکی از دوستان اقوام دعوت بودم یکی از اقوام مادرم گفت یک رازی بین من و تو است و میخواهم برایت بازگو کنم و بهم گفت مادرت زنده است و شخصی که بزرگم کرده بود فوت شده بود و وقتی به خانه برگشتم با خاله ام تماس گرفتم و خاله ام منکر شد بعد وقتی گفتم اگر راستش رو بهم نگید پس از آزمایش D.N.A همه حقایق مشخص می شود و پس از آن همه ماجرا رو برایم تعریف کرد و پس از 35 سال خانواده ام را پیدا کردم و همه ی این جریان را میزارم پای حکمت خداوند. ...
احتمال حضور ویسی در استقلال
خوزستان فشارها را تحمل کنند. اما الان دیگر حرف من هم برای آنها ارزشی نخواهد داشت. تا جایی که آشکارا به من گفتند دیگر با آنها تماس نگیرم که در رودربایستی من قرار بگیرد! * حالا واقعا مقابل فولاد بازی نخواهید کرد؟ فکر می کنید بازیکنان این تصمیم را عملی می کنند؟ تا الان که با شما صحبتمی کنم بعد از بازی با سایپا سه جلسه تمرینی ما لغو شده است و بچه ها روی تصمیم خود جدی هستند. اما شک ...
مجوز کار تفحص را از شهید منتظرالقائم گرفت
دوسالش را با آقای غلامی زندگی کرده و بقیه سال ها علیرضا دنبال کار تفحص و حضور در مناطق عملیاتی بوده است. سردار شهید علیرضا غلامی؛ فرمانده تعاون و گروه تفحص لشکر 14 امام حسین(ع) اگرچه سال های بعد از پایان جنگ را در مناطق عملیاتی و مشغول به کار تفحص سپری کرده، ولی سابقه حضور در جنگ هشت ساله ایران و عراق را نیز داشته است. او از نیروهای رزمنده و قدیمی جبهه و جنگ و البته جانباز شیمایی بود که در واحد تعاون ...
برادرم برای خانواده عزت و احترام آورد/ ظلم تکفیری ها او را به سوریه کشاند
به میدان عمل می گذارند تا موضع خود را در برابر دشمن، مشخص کنند. در ادامه گفت و گویی با برادر شهید مدافع حرم والامقام نسیم محمدیان گفتگو کنیم که صحنه های جنگ، افکارش را مدت ها، درگیر خود کرد و نتوانست در برابر اهانت به مقدسات و ظلم به همنوعانش، سکوت کند. *** *لطفا شهید والامقام نسیم محمدیان از تیپ فاطمیون معرفی کنید. یاسین محمدیان: شهید نسیم محمدیان در سال ...
نقد سریال Thirteen Reasons Why
اواخر شنیده ام. امکان ندارد آن را بشنوید و برای ادامه ی ماجرا هیجان زده نشوید. داستان حول و حوشِ یک سری نوار کاست جریان دارد که یک روز سروکله شان در جعبه ای جلوی در خانه ی کِلی جنسن پیدا می شود. کلی جعبه را باز می کند و با هفت تا نوار روبه رو می شود که به جز آخری، هر دو طرف آنها با لاک ناخن آبی از یک تا 13 شماره گذاری شده است. دستورالعمل استفاده از آنها آسان است: به همه ی نوارها گوش کنید و بعد آنها ...
(تصاویر) جنگ امریکا با کره شمالی
بحران در شبه جزیره کره محصول حوادثی است که بیش از 70 سال قبل در این نقطه اتفاق افتاد. آن سال ها با پایان جنگ جهانی دوم شبه جزیره کره که پیشتر تحت امپراتوری ژاپن اداره می شد میان امریکا و شوروی تقسیم شد و یکی بخش جنوبی و دیگری بخش شمالی را زیر نفوذ خود درآورد. تنش میان دو بخش شمالی و جنوبی در سال 1945 به سودای حکومت بر کل شبه جزیره آغاز شد. نبرد اصلی اما در 25 ژوئن سال 1950 به وقوع پیوست، یعنی ...
در سومالی آخر دنیا را دیدم/ جنگ ما چیز دیگری بود/ به من گفتند تو میفهمی شهید یعنی چه
مسائل وارد نباشی اما آدم عقل که دارد. کدام آدم سالمی می گوید که به به برویم و عکس یک زن قاتل را بخریم و بزنیم به دیوار خانه مان. چه کسی این کار را می کند؟ خود من این کار را نمی کنم. بهش گفتم من روی دیوار خانه ام یک دانه عکس نیست همه اش نقاشی است. چون من خودم نمی توانم تحمل کنم و این صحنه ها را ببینم. یا مثلا اصلا بخرد بگذارد در دفتر کارش. یک نفر بیاید بگوید چه جالب این عکس کیست؟ او پاسخ دهد این ...
شهید امین گرفته و اخلاصی ستودنی
شد و به مدت سه ماه در جبهه آبادان حضور داشت. مطلبی که نباید از آن چشم پوشید اخلاص وی در جبهه و پشت جبهه بود. او همه جا و در همه زمینه ها فعالیت داشت و کاری که به او واگذار می شد با شوق و علاقه قبول می کرد و حتماً آن را تمام می کرد. اخلاص وی مانع از شناخت چهره حقیقی اش می شد و به هیچ وجه از کارهایی که می کرد با خبر نمی شدیم. شبها از خواب بلند می شدم و می دیدم علی نیست. یک شب اتفاقی پشت بام رفتم ...
برادرم برای خانواده عزت و احترام آورد/ ظلم تکفیری ها او را به سوریه کشاند
... *به نظر شما چه نیرویی شهید نسیم محمدیان را به سوی جنگ و جبهه کشاند؟ – خانواده ی ما شهیدپرور بوده و پدرم و سه عمویم در جنگ شوروی شهید شدند. برادرم زیاد اخبار گوش می داد و مشاهده جنایات تکفیری ها علیه شیعیان و قبر یاران حضرت علی (ع) او را ناراحت می کرد؛ همین ناراحتی او را به سوی سوریه کشاند. *به نظر شما چه خصوصیت اخلاقی برادر شما موجبکسب توفیق شهادت در اشان شد؟ ...
دردهای خاکستری
پیشوندهایی است که برای ماندن در این دنیا گران تمام می شود. بالاخره زن اول شوهرم که فهمید من صیغه شوهرشم. اومد در خونه ما قشقرق به پا کرد. گفت: یا تو طلاقتو بگیر تا من پسر تو را بزرگ کنم یا من طلاقمو می گیرم و تو بچه های مرا بزرگ کن. انگار از گفتن این حرفا آتیشم زدند. اصلا دلم نمی خواست پسرم زیر دست نامادری بزرگ بشه. گفتم: صیغمو پس می خونم. شوهر نامردم پسرمو به جای مهریه به من داد و من ...