سایر منابع:
سایر خبرها
هادی فرامرزی
پشت بام رفتن آرزویم. چه راه پر خطری. پدر از روی بوم باز هم صدا می زند. حق دارد. برف یک ریز دارد می بارد و او پارویش می کند. با یک دست سعی می کنم تیشه و میخ را نگه دارم و با دست دیگر سفت نردبان را بچسبم. پا روی پله اول می گذارم. لیز است و یخ زده. دست حلقه شده دور نردبان را کمی چپ و راست می کنم تا برفش تکانده شود. یک پله بالاتر می روم. فکر می کنم آنقدرها هم سخت نیست. فکر می کنم روزش رسیده است ...
خاطره زایمان من، حسی به رنگ آسمان
وبلاگ صبورا نوشت: صبح خیلی زود از خواب بلند شدم. گشنه ام بود. برای خودم املت درست کردم و خوردم. بعدش یادم افتاد که نباید چیزی می خوردم. برای ساعت نه صبح وقت عمل سزارین داشتم. بعد با خودم فکر کردم که تو این چهار پنج ساعت باقی مونده غذا هضم میشه. ساک وسایل خودم و نی نی آماده بود . یه بار دیگه چک کردم که چیزی از قلم نیفته . رفتم دوش گرفتم و صبحونه برای همسرم و دخترم ...
با صالح علا، از عشق تا کافه و سینما
معنایی می دهد؟ - معنا نمی دهد. شما با ساخت فیلم تبلیغاتی آغاز کردین. نان تو تبلیغات نبود که ولش کردین؟ - من دانش آموز بودم و آن کارها همه مجانی بود. شما که خودتان مجله منتشر کرده اید و مشکلاتش را می دانید آیا خط خطی را می خرید؟ - نخستین بار که دیدم عنوان برایم جالب و جذاب بود. مجله را چند بار دیده ام. نخستین بار خانه برادرم دیدم اما خودم آن را ...
دلتنگ مشو زندگی بر مدار امید می چرخد
خطر را کشیده تا دیگر گم و گورِ آغوش های بی در و پیکر نشوم.. قبول کرده ام که من تنها، به دردِ تنهایی ام می خورم.. تا زمانی که راه و چاه عاشقانه های بی آب و علف را نمی دانم.. آغوش ها ... آنقدر برهوت هستند که تا به خودم بیایم گم شده ام در بیراهه ای که دست هیچ کس به پیدا کردنم، دراز نمیشود... #نگ_ین #Negin_Varcheh Channel: @neginvarcheh ...
ملت! طنزنویس ها هم آدمند!
چیزی فکر نکنی... به چی فکر می کنی؟ گفتم به پول ویزیت! خندید و گفت: بی خیال اون شو! مهمون منی! چی شده که آمدی روانشناس؟ گفتم: آقای دکتر، خسته ام! طنزنویسم، یعنی 24ساله که طنزنویسم! اوایل فکر می کردم باید چیزی بنویسم که همه بخندند! همین طور هم بود! مطلب که می نوشتم، مردم می خندیدند! کلی خوشحال بودند! طرفدار داشتم! ولی الان دستم به نوشتن نمی ره! از صبح تا شب برای دو خط تیتر باید هرچی خبر بده، بخونم ...
روایت زندگی سه شهید امر به معروف
. قاتل غلامرضا هم جوان است. امید (قاتل) در زمان حادثه 20 سال بیشتر ندارد. ابتدا جرم را قبول نمی کند اما وقتی تمام مدارک را علیه خود می بیند، چاره ای ندارد و اعتراف می کند که آن روز وقتی در دستبرد به داروخانه ناکام ماندیم پا به فرار گذاشتیم. بعد چند مردجوان ما را تعقیب کردند و چون باران باریده و زمین خیس بود چند بار به زمین افتادم. می خواستم با اسلحه غلامرضا را تهدید کنم اما پایم لیز خورد ...
امر به معروف نکردم، چون معمم بودم ضارب حمله کرد
نشدیم چطور هر دوی ما به زمین افتادیم. ضارب قصد داشت دوباره به من ضربه بزند که دو مرد جوان فرشته نجات من شدند و به کمکم آمدند. دو مرد جوان با او درگیر شدند و من در حالی که همه بدنم را خون گرفته بود، از دست او فرار کردم. خون زیادی از من خارج شده بود و ابتدا فکر کردم شاهرگم بریده شده، اما بعد متوجه شدم خدا را شکر تیغ مرد شرور به شاهرگم نرسیده اما دستم را به صورت عمیق بریده است. وی ادامه داد: وقتی روی ...
ترفندهای نافرجام قاتل آتنا برای فرار از مجازات
ضمن همدردی با خانواده داغدار آتنا، پیام تسلیت رئیس جمهوری را به خانواده وی و مردم منطقه ابلاغ کرد. مجید خدابخش در این دیدار تاکید کرد که آتنا برای همه ما عزیز بود و ما همانند خانواده این کودک در غم از دست دادنش غمگین و اندوهناک هستیم. وی اعمال اشد مجازات برای قاتل آتنا را کمترین خواسته خانواده و مردم استان برشمرد و افزود: باید هرچه سریع تر این جانی بالفطره و این حیوان انسان نما که با ...
صندلی پدر بزرگ
چشم برداشتم. به چی داشتی فکر می کردی؟ هیچی.. و از جایم بلند شدم میرم پیش بابابزرگ. از پله ها بالا رفتم و خودم را به در اتاق پدربزرگ رساندم. از داخل اتاقش بوی کهنگی اشیا را حس کردم. همیشه آرزو داشتم داخل اتاق پدربزرگ را ببینم. یک بار به در کوبیدم و آرام آن را باز کردم. به دیوار روبه رو خیره شدم. کلی عکس آنجا بود ...
دوتارنواز قوچانی: جای ما را در عروسی ها اُرگ گرفته
، هرچند طبق گفته خودش چندین بار خارجی ها برای خرید آن ها به او مراجعه کرده اند ولی آلماجوقی نپذیرفته. آن چه در ادامه می خوانید گفت وگویی است با این بخشی پیشکسوت که آرزو می کنیم غم نبیند روح و جانش. نسخه های خطی و کتاب های چاپ قدیم زیاد دارم ولی هیچ مسئولی دنبال حفظ شان نیست ما کتاب ها را به هیچ احدی ندادیم. من کتاب بخواهم بدهم، می دهم به همین مهدی که برادر و همراه و رفیق من است ...
صبح تا ظهر در مترو 400هزارتومان کیف میزنم
. ***_رفتید خواستگاری گفتید دزد هستید؟ _نه گفتم کار آزاد دارم. برادر زنم لات معروف بود. آن وقت ها که همه نباید کار داشتند. خودم فهمیده بودم که زن می خواهم برایم زن گرفتند. درباره کارم کسی چیزی نپرسید. منم حرفی نزدم. ***_بعد که همسرت فهمید دزد هستی چی کار کرد؟ _کاری نکرد. گفت شفیق مراقب خودت باش. ***_سال هایی که زندان بودی خانواده ات چطوری زندگی ...
افسانه ای که از خاکستر بر می خیزد
باز کند. می گفت: درد را لمس کرده و طعم تلخ زجر را چشیده ام، برای همین محال است یک شب بدون فکر و خیال این درماندگان خوابم ببرد. فقط آرزو می کنم از پا نیفتم و در بهبود شرایط شان سهمی کوچک داشته باشم. کمی آن طرف تر پسر جوانی ایستاده است که سال ها قبل خود در دام افیون اعتیاد گرفتار بوده، اما حالا بعد از سال ها پاکی به دنبال دستگیری از امثال افسانه است.باورکردنش سخت بود که آن گذشته تاریک را به این لحظه ...
زندگی در میان زباله ها
دقایقی پیش، شک داشتم اما اینک با شنیدن صدایش مطمئن شدم که خودش هست. طنین صدایش همان بود هر چند بم تر شده بود اما همان صدا بود. صدای همبازی دوران بچگی هایم. وجودم پرحرارت شده بود. احساس می کردم گمشده ای را پیدا کردم. او به سمت انتهای کوچه به راه افتاده بود و من همانجا کنار سطح زباله نگاهش می کردم. مازیار مثل دوران نوجوانی اش بود؛ وقتی نمی خواست چیزی را توضیح دهد، پا به فرار می ...
من داود رشیدی بچه خیابان ری کوچه آبشار
سخت گذشت. معمول این است که مدارس شبانه روزی خوابگاه دارند و دانش آموزان زندگی خوابگاهی را تجربه می کنند. آن شب روی تختم دراز کشیده بودم و کسی را هم نمی شناختم که با او صحبت کنم یا درددل. اگر این طور بود می شد نشست و با بچه ها از این طرف و آن طرف گفت و نبود پدر و مادر را از یاد برد. اما من که تا آن زمان در میان خانواده بودم و در میان دوستان، دایم تصاویری از پدر، مادر و خواهرم جلوی چشمم بود. یاد ...
چند تکه استخوان؛تنها خاطره من از پدر
در این سال ها کشیده می گوید:"سال ها یکی پس از دیگری گذشت و در تنهایی بچه ها را بزرگ کردم .روزهای سختی بود. بدون پشتیبانی خاصی روزگارم را گذراندم .روزها گذشت تا نوبت به بدترین حادثه زندگی مان رسید. سال 1382 بود .محمد پسرم تصادف سختی کرد و بیست روز به کما رفت، دکترها می گفتند ضربه مغزی شده و هیچ کاری از دست ما بر نمی آید، سردرگم بودم و به امید پیدا کردن راه حلی به سازمان های مختلفی رفتم اما پاسخ ...
شهر به احترامتان، تمام قد ایستاد
چه کنم دلم با شهدا است، کاش می شد دست من هم بر پیکر پاک شهدا برسد. شهیدی که در عقب تریلر در محفظه شیشه ای قرار داشت، آن شهید را آوردیم و در آغوش این مادر گذاشتیم اشک بود که امانش را بریده بود یک آن دیدم می گویند می آید می آید! چه کسی می آید؟ راه را باز کنید! بگذارید بیاید! او کیست؟ او خواهر شهید ابراهیمی است یکی از 5 شهید مفقودی که اهل زواره است. این خواهری که جلو آمد و گفت: 30 سال است ...
ویژگی های منحصربفرد عشق به امام زمان(عج)/آیاتی که تا وقت ظهور محقق نمی شوند
. 3- علاقه بدون شرط؛ می گوید: حَیِّهِمْ وَ مَیِّتِهِم (بحارالانوار/ج99/ص110) از زنده سلام، از مرده سلام. شرطش حیات هم نیست . 4- علاقه بدون تاریخ؛ وَ عَنْ وَالِدَیَّ وَ وُلْدِی ، عَنّی یعنی از طرف خودم، وُلدی یعنی بچه هایم، وَ والدَّیَ پدر و مادرم. یعنی هم گذشته والدین، هم آینده والدین، بدون تاریخ . 5- علاقه بی حساب؛ در دعا داریم: وَ زِنَةَ عَرْشِ اللَّه ، زِنَةَ یعنی ...
حال وروز خانه آتنا در اردبیل
پریناز (مادر آتنا) دست به شکمش می کشد و می گوید: خدا آتنا را بعد از 6 سال چشم انتظاری به ما داد. صدای دست و پا زدنش را توی شکمم که می شنیدم اشک در چشم هایم جمع می شد. وقتی به دنیا آمد و توی بغلم گذاشتند صدای نفس هایش دیوانه ام می کرد. آن روز سه تایی من و بهنام (پدر آتنا) و آتنا راه بیمارستان تا خانه را پرواز می کردیم. آتنا درمان تمام دردهایی بود که در زندگی ام کشیده بودم. حالت چشم هایش مثل خودم بود. ...
بر شانه های شب
خفیفی داشت. الآن تمام بدنم را درگیر کرده است. هنگام گرما و شلوغی حالم بدتر می شود. ماه پس از ستاره سه فرزند دیگر حامله شده است؛ اما همه آنها را از دست داده است: خدا خواست که ستاره برای من بماند. پس از هفت سال که از بیماری ماه می گذرد همسرش بدون اطلاع او ازدواج می کند و او پس از دو سال که از این ازدواج می گذرد متوجه قضیه می شود. اول شوهرم راننده تاکسی بود و بعد با شوهر خواهرش در شغل نقشه کشی راه و ...
شهر به احترامتان، تمام قد ایستاد
کم همه این سوال را از من پرسیدند از این شهدا بپرسید از حسین قاسمی ما خبر ندارند. حسین قاسمی کیست؟ کجا بوده است. خواهری اشک در چشمانش حلقه زد و گفت برادر من است عزیز دل من است پاره ی جگر من است 30 سال پیش یک سفری رفت و دیگر برنگشت. 30 سال پیش رفت از حریم کشورمان و برای آزادی حرم حسین رفت به مادرم گفت میروم تا راه کربلا را باز کنم. او رفت تا مدافع حرم ...
محل شکایت از کودک آزاری کجاست؟
لباس دخترها نیست را پاک کند و... مرجان به سرعت فرار می کند. آسانسور طبقه پنجم مانده است. از پله ها می دود و خود را به طبقه چهارم می رساند. دستش را از روی زنگ برنمی دارد. پدر به سرعت در را باز می کند. دخترک که انگار به مامن و امنیت پا گذاشته، سراسیمه و نگران به سرعت وارد خانه می شود و در را می بندد. پدر به خیال این که کسی دنبالش کرده، سوال می کند. اشک در چشمان مرجان جمع می شود، به سمت ...
مرعشی: برای شهردار شدن نجفی تلاش می کنم/ شهرداری که معاونینش را با هماهنگی شورا انتخاب کند، دنبال کاسبی ...
حاضر هرجا دلم بخواهد می روم، هر مصاحبه ای که بخواهم انجام می دهم اما وقتی مسئولیتی را می پذیری در قید و بند قرار می گیری. من آزادی خودم را نمی خواهم از دست بدهم. من یک “جو” علاقه به حضور در سیستم ندارم؛ من علاقه به خدمت دارم. تجربه کرده ام که آدم بدون داشتن مسئولیت های رسمی می تواند به جامعه خدمت کند. برخی ها معتقدند شهرداری تهران کار سخت و دشواری دارد این نهاد هزار و یک مشکل دارد، آیا ...
برادر انگلستان را روی لج و لجبازی نوشتم
سراید تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او، زان سفر دراز خود عزم وطن نمی کند که اوج اجمال است. داستان نویس باید به نوعی تنزیل دست بزند. تک تک موتیف ها را تعریف پذیر و شناسنامه دار کند. طرح و پیرنگ و گره افکنی و گره گشایی را رعایت کند. بردار قزوه به عالم تفصیل خوش آمدید. از بخت یاری من بوده که نخستین اثر داستانی شما را خوانده ام و خوب هم خوانده ام. هرچه نباشد با شما هم نسل و هم پیشانی ام ...
فرق است میان این 4 سال و آن 4 سال
که برای برگزاری کنسرت تقاضا می دهم، جواب را نمی گویند؟ مگر امثال من یا هنرمندان دیگر شناخته شده نیستند؟ مگر نخستین بار است که کنسرت برگزار می کنیم؟ چرا کاری می کنند که همه از این کشور بروند؟ چرا کاری می کنند که فرار مغزها رخ دهد. این اتفاق، اتفاق ناخوشایندی است. من مراتب نارضایتی، رنجوری و دلگیری خودم از تمام متولیان هنری که این گونه حقوق معنوی هنرمندان را نادیده می گیرند و رفتارشان توهین به هنر و ...
رایج ترین آرامگاه کوهنوردان در رشته کوه های بزرگ است
، روزی که تلاش نهایی اکسپدیشن کِی 2 برای فتح سخت ترین کوه جهان در کوهستان قره قروم پاکستان صورت گرفت و تا پایان آن روز، یازده کوهنورد در ارتفاعات نزدیک قله جان خود را از دست دادند. کتاب حاضر، علاوه بر بررسی و روایت تراژدی یکم اوت 2008 در قله ی کِی 2، مجموعه جامعی است از تاریخ تلاش های که از ابتدا تا نخستین صعود موفق بر کِی 2 صورت گرفته اند. تاریخی که در آن سیر تکامل کوهنوردی را شاهد خواهیم ...
از دیدار های لحظه ای بچه ها، تا امداد غیبی در عملیات رمضان
بود و به خاکریز می کوبیدند انگار به نقطه پایان نزدیک می شدیم، افزود: ناگهان چیزی به ذهنم رسید همه را جمع کردم و گفتم"اینجا حتما ما یا شهید می شویم یا اسیر؛ دست راستمان میدان مین است دست چپیمان عراقی هستند، پشت سر موضع دفاعی نداریم پس چاره ای نداریم جز اینکه به قلب دشمن بزنیم . شاهد امداد الهی بودیم، تانک ها فرار کردند وی خاطر نشان کرد: گویی همه بچه ها منتظر این حرف بودند، از ...
سکوت این تصویر آرامش قبل از طوفان است
خاطره ای که می خواهم از شهید بروجردی تعریف کنم مربوط به تقریباً یک سال قبل از شهادتشان می شود. یک شب بعد از دعای کمیل ایشان من را دید و گفت فلانی کار واجبی با تو دارم. منتظر باش تا برگردم. ماندم و نیامدند. از خستگی همان جا خوابم برد. نیمه های شب یک نفر بیدارم کرد و گفت اخوی چرا اینجا خوابیده ای؟ برو داخل آسایشگاه. رفتم و چون جا نبود یک پتو انداختم و همان جا کف آسایشگاه دراز کشیدم. صبح که برای نماز ...
هم نوایی تندرو ها با ترامپ / مثل عصر حجر باید خودکفا می بودیم
عقب برگردم. اقتصاد ما گرفتار مبالغه گویی بسیار سنگین شده و بسیار هم مهلک است. دیروز گزارشی را از طرف دفتر پژوهش های اقتصاد و توسعه روی سایت اتاق مشهد منتشر کردیم و عنوانش را منابع هنگفت کشور و توسعه نیافتگی، حاصل چه بوده است گذاشتیم. در این گزارش از سال 1292 هجری شمسی منابعی را که برای کشور فراهم بوده احصا و سعی کردیم همه را در یک مجموعه بگذاریم؛ یعنی از امتیازنامه دارسی که شروع شد تا قرارداد ...
ز گهواره تا گور، مراقب شماییم!/ رویکرد اشتباه بهزیستی و راه دراز به زیستی شدن
این شکاف طبقاتی عمیق تر شود فاصله بین پولدارترین ها و فقیرترین ها، سالم ترین ها و مریض ترین ها، مرفه ترین ها و به نان شب محتاج ترین ها و کاخ نشین ها و کوخ نشین ها نیز بیشتر می شود. هر چند نظام سرمایه داری برای فرار از این واقعیت خطرناک به تدریج نظام طبقاتی را پله ای کرد و با ظهور طبقات متوسط و دهک های با درآمد درجه ای روی این شکاف عمیق پرده انداخت اما هرگز هیچ سیاست مداری نتوانست محرومان ...
توهین علنی بهزاد نبوی به شهیدبهشتی
؟ خدا را شاهد می گیرم که پس از این سوال من، چندین دقیقه گریه کرد و مدام به حزب توده لعن می کرد. ✅ وقتی از شکنجه کردن حسن و محبوبه یا برادران رضائی ها خبر دار شدم بدور از چشم صاحب خانه در سرمای زمستان شهر هامبورگ آلمان از اطاق بیرون می رفتم به خودم نهیب می زدم که تو کجا و اینها کجا؟ ✅ ما با بنی صدر که از فرانسه به هامبورگ می آمد آشنا بودیم خانواده او مثلا دخترش فیروزه از همان ابتدا به ...