سایر منابع:
سایر خبرها
مرتضی آقاتهرانی: در دولت سابق شاگردان خوبی داشتم
های بالغی هستند؛ آدم های بالغ را نمی شود مثل بچه تاتی تاتی کرد. اما شخصا دوست داشتم که این مسائل با ایشان مطرح شود. آقایان، طلاب، بزرگان، اساتید، کوچک ترها و بزرگ ترها و حتی عوام مردم اگر چیزی می گفتند به فکر بودم، یادداشت می کردم و وقتی با ایشان جلسه داشتم تند تند ریزش را می گفتم. دنبال اینکه جواب بگیرم نبودم. فقط می خواستم بگویم بدانید اگر درست است اصلاح کنید اگر نیست که خب ...
کیمیا قربانی جنایت های سیاه ناپدری
تا هر وقت می ترسیدم دست هایش را بگیرم. وقتی مادر خوابش می برد او سمت من می آمد، دستش را روی دهانم می گذاشت و به زور از اتاق خواب بیرون می برد. دست و پاهایم را می بست. می گفت اگر صدایم دربیاید من و مادرم را با شلنگ کتک می زند. از او می ترسیدم. جوری مرا می بست که نتوانم تکان بخورم و بعد ....گاهی وقت ها صبح ها دوست بابک هم به خانه ما می آمد و او هم همان کارهایی را می کرد که بابک انجام می داد. انگار ...
حمله بی رحمانه مرد معتاد به مهسان در خانه خود / مادر داغدیده شرط عجیبی برای بخشش گذاشت
مثل من مادر بود و نمی خواست داغ فرزند جوان بر دلش باشد. خیلی التماس کرد. چند ساعتی با من حرف زد. حتی به پاهایم افتاد که به خاطر او که یک مادر است فرزندش را ببخشم. او می دانست فرزندش اشتباه کرده و خطایش نابخشودنی است. او نیز مثل من آرام و قرار نداشت. به او گفتم نمی دانم تا دو روز دیگر چه پیش می آید. هر چه خدا بخواهد آن می شود. آنها ساعاتی بعد خانه ام را ترک کردند. از روز اجرای حکم ...
فرزندی در قامت لباس پدر شهیدش/کوتاه قامت اما بلند همت
این تصویر مربوط به 33 سال پیش در راهپیمایی 22 بهمن ماه 1363 است که در این تصویر سید حسن لباس پاسداری پدر را برتن دارد و عکسی ماندگار انداخته است. به گزارش نسیم دهلران ; هیچگاه فکر نمی کردیم بهانه آشنایی ما با سید گردان 505 محرم تصویری باشد از فرزند او که با لباس پاسداری و آرپی جی در دست تصویر ماندگاری را به ثبت رسانده است. کمی بعد از انتشار این تصویر در فضای مجازی، با سید ...
دغدغه حجاب دلیل وصیت همسرم برای دفن در پارک خورشید بود
شبش در خواب دیدم که در سوریه هستیم و آقایان را جلو بردند و ما خانم ها را در منطقه ای نگاه داشتند که به زودی تخریب می شد. من خودم را در جمع خانم های عرب دیدم و احساس ترس کردم و به دنبال پناهگاهی می گشتم. روی سنگی نشستم و شروع به گریه کردم و از خدا خواستم که تمام مردم کشور بیایند و به اینجا کمک کنند. آنجا بود که فهمیدم اشتباه می کردم که به همسرم می گفتم فقط برای کمک به کشور خودمان برو. در آن ...
پدرم استاد فرشچیان را نابغه می دانست/ رتبۀ اصلی را خدا به بنده اش میدهد
... خیر، بجز خانواده ما فرد دیگری نمیدانست، فقط مادر و مادربزرگم بلد بودند و بعد هم برادرم می دانست و برای من تهیه می کرد. به هنر طلاکوبی اشاره کردید که در خانواده مادری تان موروثی بود. کمی از مادر بگویید؟ خانواده مادریِ من خیلی مومن بودند، مثلاً مادرِ مادربزرگم تسبیهی هزارتایی داشتند و هر شب یا شاید شبهای جمعه نماز هزار قل هوالله می خواند. مادربزرگم تمام واجباتشان و ...
گزینه نظامی زیر میز/ کلیددار پایتخت چه کسی می شود
دچار مشکل می شود. پرسشی که باید طرح کنیم، این است که چرا خانواده باید دچار ظلم مضاعف شود؟ همین طوری هم آنان دچار تبعات این جنایت می شدند. مجرم شناخته شدن و اعدام قاتل به تنهایی برای همسر و فرزندان و برادران و پدر و مادر قاتل عوارض گوناگونی دارد که گریزناپذیر است، ولی حمله به خانه و خانواده و فرارکردن از شهر نشانه روحیه انتقام جویی به سبک و سیاق گذشته است که نمونه اش را در درگیری های طایفه ای در جنوب ...
متن کامل پیام حضرت امام به مناسبت پذیرش قطعنامه 598
. خوشا به حال شما ملت! خوشا به حال شما زنان و مردان! خوشا به حال جانبازان و اسرا و مفقودین و خانواده های معظم شهدا! و بدا به حال من که هنوز مانده ام و جام زهرآلود قبول قطعنامه را سر کشیده ام، و در برابر عظمت و فداکاری این ملت بزرگ احساس شرمساری می کنم. و بدا به حال آنانی که در این قافله نبودند! بدا به حال آنهایی که از کنار این معرکه بزرگ جنگ و شهادت و امتحان عظیم الهی تا به حال ساکت و بی تفاوت و یا ...
در جستجوی ریشه های تولید نرم افزار بانکی ایرانی
ای سهل و آسان برای مردم یزد و اردکان نیست و احتمالاً زندگی در شرایط سخت واژه آشناتری برای مردم این منطقه از ایران باشد. در آن روزها، فراگیری علم، از سوی خانواده ها، دارای دو بُعد کم خطر و پرخطر بود. این یک باور غالب بود که به دلیل شرایط خاص سیاسی جاری در آن روزگار، بر فکر و اندیشه سرپرستان خانواده ها، سایه انداخته بود. پدر من نیز، از این قاعده مستثنا نبود و تحت تسلط همین باور ...
جزییات زندگی قاتل آتنا / خانواده متهم از شهر فراری شدند
...؛ اما تقریبا بعد از 20 روز گفتند به قتل رسیده. اصلا باورم نشد، شوک بزرگی بود. بعد از شنیدن این خبر حالم خیلی بد شد. هرگز فکر نمی کردم چنین آدمی در شهر ما و میان ما زندگی می کند. چطور آدم می تواند این بلا را سر دختر بچه ای معصوم بیاورد. هر بلایی هم سر قاتل بیاورند، کم است. حالا فقط از خدا می خواهم به خانواده اش صبر بدهد . از کیف مشکی که کنارش است، تلفن همراهش را بیرون می آورد و فیلم روز آخر دوره ...
کُشتی زنانه برای بقای موسیقی اقوام
موسیقی را بعد از این که معلم شدید شروع کردید؟ بهمنی: من از بچگی با لالایی دایه ام انس گرفتم، یعنی صدای موسیقی از بچگی در ذهنم مانده بود. به همین دلیل لالایی و دایه ام را خیلی دوست داشتم. دایه ام تا چند وقت پیش زنده بود، اما متاسفانه اخیرا فوت شد. بعدها که به مدرسه وارد شدم، موسیقی های دیگر را هم یاد گرفتم. آن زمان ها در هر مدرسه معمولا یک آمفی تئاتر بود، من هم شرکت می کردم و همراه آن ...
هادی غفاری: شماری روحانیون را خلع لباس کردیم که برای عده ای خوش نیامد
برای 24 ساعت فقط یک وعده غذا یا قدری بیشتر. البته ما امکانات استثنایی در ماشین ها با خود داشتیم که اگر کسی نتوانست دوام بیاورد امکاناتی داشته باشیم؛ ولی معمولا قرار ما این بود که روحیه گذشت، ایثار و مقاومت را برادران و خواهرانمان تمرین کنند به اضافه اینکه بنیاد در جریانات سیاسی گوناگون موضع خودش را، جهت های خودش را قاطعانه اعلام کرده است من جمله در مورد حرکت های امام بعد از پیروزی انقلاب، رفراندوم ...
چه کنیم از هجمه شیطان در امان باشیم؟
می شد و ... . ما به او گفتیم: خیلی مراقب باش، امّا چه کنیم، از بس او را دوست داریم با تو هم همان گونه می کنیم. آیت الله سیّد یونس اردبیلی می گوید: گفتم باید چه کنم؟ گفت: نمی دانی اگر عقلت بر همه ی اعضاء و جوارحت سیطره پیدا کرد و عقل الهی شد، این ها هیچ می شود و خود امیرالمؤمنین بیان می کند که امور به ید تو باشد! بعد بیان کرد: امیرالمؤمنین از هجده سالگی این قوّه را به من داد ...
توهین علنی "بهزاد نبوی" به شهید آیت الله دکتر بهشتی!
شما هماهنگ کنم. از او پرسیدم کردستان برای چه می خواهی بروی؟ گفت می خواهم شهادت را ببینم. من خنده ام گرفت. بعد سوالی از او پرسیدم که جا خورد، گفتم باید مادر باشی تو شهادت و شهید شدن را از نزدیک حس کنی. شهادت قرص نیست که من به تو بدهم. شما وقتی اعتقاد نداشته باشی تصور می کنی که او خودکشی کرده. این واقعیات برای دهه 60 است که باید تدوین شود. دهه 60 معادلات کلی دنیا را دگرگون کرده است. ...
صِرف زبان آموزی کسی را مترجم نمی کند
بودم که تدارکات انقلاب در حال وقوع بود و ما هم همراه اعتصاب ها. انقلاب اتفاق افتاد و از من و برخی دیگر از دوستان دعوت به همکاری دوباره شد. دوباره به بخش خبر رفتم، دیگر خبری از خیلی از گوینده ها نبود و تعدادمان کم بود. به سبب همان کمبود افراد حتی مدتی هم گویندگی خبر رادیو را انجام دادم. وقتی گویندگان تثبیت شدند، دوباره به بخش خبر تلویزیون بازگشتم و سال 59 استخدام رسمی شدم. بعد از مدتی بواسطه برخی ...
پیشنهاد همکاری با ذوالفنون و مشکاتیان را رد کردم!
هم دوست شده بودیم. صبح زود پا می شدم و موتور را روشن می کردم. وقتی داشتم برمی گشتم، تازه کشاورزان دیگر می آمدند. یعنی کارم خیلی جلو تر از آن ها بود. یادم می آید آن زمان کود فسفات خیلی کم بود. من رفته بودم ادارهٔ کشاورزی. گفتم کود من را زود تر بدهید، بچه هایم شهر هستند و باید به آن ها برسم. گفتند ماشینِ کود آمده؛ اما هنوز کود ها را تقسیم نکرده ایم. یک باره آقایی آمد و گفت شما همان خانمی نیستید که ...
یک شهید: مثل پرنده پر کشیدم و رفتم به آسمان
، همه آن چه را دیده بودم، عینا بر کاغذ نگاشتم: بنام حضرت دوست صبحگاه روز شنبه، هفتم اسفند ماه سال 1372 هجری شمسی مصادف با پانزدهم رمضان المبارک 1414 هجری قمری و روز ولادت با سعادت امام حسن مجتبی (ع) قبل از ساعت 6 صبح، در عالم خواب، شهید عزیز مصطفی کاظم زاده را که در شب جمعه 22 مهر سال 1361 در جبهه سومار به شهادت رسید، دیدم. در آن دیدار او به بعضی سوالات پاسخ گفت که برای خود من بسیار ...
بهزاد نبوی علناً به شهید بهشتی توهین می کرد/رفسنجانی گفت با ساواک صوری همکاری کن
ارزشهای این انقلاب شهید می شود. این در شرایطی است که مادر این نوجوان دختر شایسته زمان فرح و پدر او کارمند دفتر فرح بود و نام او مدتها مخفی بود و وقتی که سراغ پدر و مادر او می روند والدین او می گویند ما چنین پسری نداریم و فرزند ما در حال حاضر آمریکا است در نهایت معلوم شد که او از خانه فرار کرده بوده و به جبهه می رود. دهه 60 همچنین جوانانی را درست کرد. آن روی سکه نیز در دهه 60 وجود داشت ...
تراژدی آتنا
شبکه های اجتماعی دست به دست شود. بابک جهانبخش ، خواننده خوش صدای ایرانی در صفحه اینستاگرام خود نوشت: بمیرم برای این طفل معصوم! چه دنیای وحشتناکی شده ! چقدر پدر و مادر بودن سخته. هر روز باید نگران باشی ... خدا صبر بده به خانواده داغ دیده اصلانی.تو رو خدا بیشتر مراقب فرشته های پاکتون باشید.چند روزه حتی یک ثانیه هم نتونستم آروم بگیرم.روحت در آرامش دختر بی گناه ایران زمین. فضه سادات حسینی ، مجری ...
روایت رضا امیرخانی از خط مقدم نبرد با داعش
9- معلمی که منزل ش در مسیر تازه به بشیر است، در می گشاید و با شای ثخین و ثقیل سقایت شان می کند. به گوساله ی کنارِ دیوار اشاره می کند و می گوید: ظهر که بشیر را آزاد کردید، این گوساله را جلو پای تان سر می برم و سفره می اندازم برای تان... 10- قربانی را پیشِ پای قهرمان می کشند، نه پشتِ پا... قربانیِ پشتِ پا، مالِ اموات است... وقتی جنازه از بیت بیرون می رود. 11- 38 قهرمان، باقی می مانند در بشیر. 38 جنازه در بشیر باقی می ماند. جنازه ها بر نمی گردد... نه پیش پای قهرمان قربانی می کنند -که امروز جنازه است- و نه پشتِ پای جنازه ی قهرمان -که جنازه ها باقی می مانند-... گوساله کنار دیوار آرام آرام نشخوار می کند. 12- آفندِ بازپس گیریِ بشیر، شکست می خورد... داعش، بشیر را حفظ می کند. دو سالِ تمام بشیر در اسارت می ماند. و بعدتر خورشید می دمد و اساور من ذهب بسته می شود به مچِ دستِ بانوی تازه ... 13- (رج. به 5) تازه خورماتو ناخواسته وارد عمیق ترین قسمت معادله ی نبرد با داعش شد. برای اولین بار داعش با مقاومت مردمی -و نه مقاومت نظامی و دولتی و حکومتی- روبه رو می شود. تازه که قرار بود فردای تسخیر بشیر، اشغال شود، در حقیقت دو سال مقاومت می کند؛ داعش شکست می خورد. تازه معلوم می شود که شکستِ تازه، یعنی از دست رفتن محورِ شمال به جنوب عراق... یعنی قطع ارتباطِ زمینیِ سلیمانیه و محورِ کرکوک به بغداد... همین ام روز خط مقاومت تازه ، آخرین خطِ عقیدتی قبل از مرز ایران است. حالا حاج زکی، میزبانِ ما، که زنده گیِ عادی داشت در تازه، شده است سردارِ فوجِ قائم... فوجی که فوج می زاید و افواج ش لواء می زایند... گردانی که تیپ می سازد. 14- (رج. به 6) جنگ تغییر کرده است. پدری برای مان می گفت که فرزندش را در حمله ی اول از دست داده بود. پیش از شهادت، پسر دمِ سحر زنگ زده بود که پدر از من راضی هستی... حلال اله بنی. من قوتاردیم و قبل از جواب پدر تماس قطع شده بود. تلفن هم راه یعنی تغییر جنگ... قسمتی ش این زیبایی را رقم می زند... اما همین پدر شروع کرد به گریستن و برای مان گفت که شب های بعد دوباره شماره ی پسرم بر صفحه ظاهر شد... هم رزمان ش به شهادت ش شهادت داده بودند اما جنازه برنگشته بود... شگفت زده شتابان گوشی را برداشتم... صدایی گفت: پسرت روی گردن ش خال داشت؟ گفتم بله بله... زهرخند زد. گفت هم الان سگان جنازه ی پسرت را پیشِ روی من به دندان کشیده اند مجوس... قسمتی از همان تغییر هم این زشتی را تصویر می کند. 15- برای بسیاری از اهالیِ تازه ، سه قصه هست... قصه ی اول، فرار 80 میلادی... قصه ی دوم فرارِ 90 میلادی و قصه ی سوم، مقاومت از 2003 میلادی به بعد... در قصه ی اول صدام جوانانِ شیعه را چنان قلع و قمع کرد که بسیاری شان به ایران گریختند. در قصه ی دوم، وقتی انتفاضه ی اول شیعیان آغاز شد، همان جوانان با تجربه ی بدر به وطن برگشتند برای مبارزه... در خطِ تازه، ارتش صدام را عقب راندند و جنگ به نظر در شمال عراق پایان یافته بود و پیروزی به دست آمده بود که امریکای بوش، تحریمِ پرواز ممنوع را برداشت تا صدام، از پشت، تازه ای ها را و مبارزان را در همه ی جای عراق دور بزند و پابرجا بماند... قصه ی سوم نیز هم چه بازیِ دهشت ناکی را به خود دیده است و می بیند و خواهد دید... تنها بازی گر قصه ی سوم که نقش عوض می کند، امریکا است و رژیم اشغال گر قدس. او به طرفِ ضعیف تر کمک می کند تا جنگ ادامه پیدا کند؛ هر که باشد... حالا که داعش طرفِ ضعیف است، قطعا بیش تر کمک می کند. 16-از خاطراتِ شهید باقری آموخته بودم که در جنگ، بازی سناریو را پیش بکشم و از هر کسی راجع به سناریوهای تخیلی ش بپرسم. در اهالی تازه، از نظامی ها و سیاسی ها، از همه پرسیدم... بازی به راحتی تمام نمی شود. باتجربه هایی که سه بار بازی مبارزه را تا ته رفته اند، می گفتند، بازی گرانِ غریبه، نقشِ بیش تری دارند. (رج. به 14) 17- (رج. به 1) پشتِ خط، همان جا که با دیددرشب چشم می انداختیم، داعشی ها، غریبه نبودند. غریبه ها رفته بودند. مانده ها، همان اهالی بودند که جلو پای داعش گاو سر بریده بودند و حالا گیر افتاده بودند پشتِ رویای پیروزی... جنگ به جنگِ محلی، به جنگِ قومی، به جنگِ فرقه ای نزدیک شده است... باید هراسید. 18- در میانه ی همین جنگ، به سوریه رفتم در سال 93. گفتند که فارسی آموزان سه برابر شده اند. سوری ها با خود می گویند حتما ایرانی ها برای بعدِ جنگ برنامه دارند... در دل م دعا می کردم که از بوسنی چیزی نشنیده باشند. 19- (رج. به 18) ده سال پیش سفری رفتم به ترکمنستان. در جاده، قسمت هایی که پیمان کارانِ ترک ساخته بودند، تابلوهای بزرگی بود که مدارس اهداییِ ترکیه را نشان می داد. جایی ایستادم و پرس و جو کردم. دریافتم که در دوره ی جاده سازی مهندسان ترک نیاز به قرارگاه دارند و برای شان کانکسِ اقامتیِ موقت می آورند. بعد از اتمامِ کار، این کانکس ها می شوند مدارسِ اهدایی دولتِ ترکیه. به این بهانه برای شان به خطِ لاتین کتابِ ترکی می آورند و معلمِ اهلِ ترکیه و... ما نیز، سد ساخته بودیم و جاده و پل و... کانکس های ما را در به ترین حالت محلی ها طویله کرده بودند... 20- (رج. به 19) مسوولی دارد منطقه در کرکوک... حالا که همه چیز را به او سپرده اند، او باید به فکر کانکس ها باشد؛ به فکر بعدترها... اما فکرش مشغول چیزِ دیگری است. به این فکر می کند که اگر یک فوج، با کمکِ مردمی تجهیز شدند و با فروش طلای زنان، مردان شان کلاشینکف خریدند و مهمان شان هم با تاکسیِ شخصی از کربلا و بغداد آمد دیدن شان، پس او چه کاره حسن می شود و کجا باید مسوولیت ش را به رخ بکشد؟ او اگر بخت یار باشد -که هست- باید رازِ بقا بیش تر ببیند تا ...
من، داود رشیدی بچه خیابان ری کوچه آبشار...
که تعطیلات بود. هیچ یادم نمی رود که شب نخست چقدر برایم سخت گذشت. معمول این است که مدارس شبانه روزی خوابگاه دارند و دانش آموزان زندگی خوابگاهی را تجربه می کنند. آن شب روی تختم دراز کشیده بودم و کسی را هم نمی شناختم که با او صحبت کنم یا درددل. اگر این طور بود می شد نشست و با بچه ها از این طرف و آن طرف گفت و نبود پدر و مادر را از یاد برد. اما من که تا آن زمان در میان خانواده بودم و در ...
شهر به احترامتان، تمام قد ایستاد
...> گفت اگر میرفت من دق می کردم آمد که نگذارد مادری دق کند امروز آمده ام با این پای خسته چیزی بگویم و آن این است تو جوان بودی همسن پسران من آمده ام پسرانم و جوانان را به تو بسپارم دستشان را بگیر ببین پسرم را آن جا ایستاده است و چه گریه ایی می کند او مرا آورد، گفت نیایی من میروم اما دوست دارم تو کنارم باشی گفتم چرا مادر گفت من شنیده ام این شهدا گمنام هستند بیا و امروز در حقشان مادری کن. این ...
قهرمانان محبوب نزد صادق زیبا کلام
ماجراهای بعد از 28 مرداد و جبهه ملی است. یا عکسی دیگر از قوام السلطنه روی دیوار اتاق است که خیلی ها نمی شناسند و حتی فکر می کنند پدر من است و می گویند چه جالب شما عکس پدرتان را هم زده اید!! آنهایی هم که قوام را تشخیص می دهند می گویند این فرد انگلیسی و سمبل خیانت بوده است و بعد من مجبورم توضیح دهم که این نگاه سیاست زده امروز است و قوام السلطنه در یک مقطعی یعنی زمان پیشه وری، آذربایجان را به ایران ...
تغذیه کودکان کم اشتها، توصیه های عمومی
و سبزیجات کاملاً پخته به فرمی که کودک دوست دارد. + ماست یک دوم لیوان. قبل از خواب: نصف لیوان شیر برنامه غذایی یک کودک 4 تا 6 سال: صبحانه: (خامه و عسل) نان 1 کف دست نان با آرد کامل+ 2 قاشق سوپخوری خامه + 2 قاشق مرباخوری عسل ساعت 10: 1 لیوان شیر+ یک عدد شیرینی کوچک یا 2 عد بیسکویت سبوس دار+ یک دوم لیوان آب میوه (یا یک عدد میوه متوسط) نهار: ( پلو ...
قاتل آتنا؛ جزئیات جدید از زندگی اسماعیل رنگرز | ناگفته های زندگی شخصی اسماعیل قاتل آتنا
بیشتر بخوانید: آخرین خواسته مادر قاتل آتنا اصلانی بیشتر بخوانید: فیلم قاتل آتنا . شرق نوشت: ( مغازه دوست پدر آتنا:)لباس مشکی به تن دارد در گوشه ای از مغازه نشسته و به گوشه ای خیره شده است. حتی صدای پای دختربچه کوچکی که با مادرش برای خریدن لباس وارد مغازه شده اند هم او را از فکر و خیال بیرون نمی کشد. دختربچه بدون اینکه بداند در چند قدمی این مغازه، آتنا مورد آزار و اذیت قرار ...
دست غیب تابلوی معراج را هدایت کرد/ از فراق معراج بیمار شده ام
. درنهایت بعد از 30 سال، روز عید مبعث سال 1385 زمانی که 72 سالم بود تابلوی معراج به پایان رسید، من برای این تابلو خواب های بسیاری دیدم. چه خوابهایی؟ یک شب خواب دیدم که گذرنامه گرفتم و به زیارت میروم، بعد دیدم کنار تابلوی معراجم هستم و آنقدر آدم حضور دارند که فقط سرهایشان را میبینم. بعد خوابم را برای حاج آقا حسن امامی تعریف کردم و ایشان گفتند "خیلی ها روی این تابلو اعتقاد پیدا ...
کسانی که پشتیبان ولایت فقیه نیستند را هرگز نمی بخشیم
به گزارش ایلام بیدار ، روزگاری رهبر کبیر انقلاب اسلامی(ره) در مورد وصیت نامه شهدا می فرمود: این وصیت نامه هایی که این عزیزان می نویسند مطالعه کنید. پنجاه سال عبادت کردید، و خدا قبول کند، یک روز هم یکی از این وصیت نامه ها را بگیرید و مطالعه کنید و تفکر کنید. چند سال پیش بود که رهبر معظم انقلاب هم در یکی از دیدارهای رسمی شان به خواندن وصایای شهدا توصیه داشتند. ایشان در این زمینه فرمودند ...
چند تکه استخوان؛تنها خاطره من از پدر
کد خبر: 19585 || تاریخ : 26 تیر 1396 روزنامه خراسان رضوی: بهبودی نیا- به یاد دارم که حسن آقا در یکی از عملیات ها ترکش به آرنج دستش اصابت کرده و مجروح شده بود. او را برای معالجه به مشهد فرستاده بودند و در بیمارستان امام رضا(ع) بستری کردند. بعد از چند روز که حالش کمی بهتر شد به خانه آمد. بعد از این که به خانه رسید طولی نکشید که دیدم در حال جمع کردن وسایلش است. وقتی دلیل این کار را سوال کردم ...
بازگشت به کودکی/خوشبختی برای رقیه صرف شد
نیمه های شب در یک غروب سرد پاییزی در روستای محل زندگی اش رها شده و مدتی با پدربزرگ و مادربزرگ سر می کند و پس از آن توسط بهزیستی کردستان تحت حمایت قرار می گیرد و در حال حاضر هم حدود دو سال می شود که عضوی از خانواده دخترکان مؤسسه سما در قروه شده است. رقیه در مدت این دو سالی که به مؤسسه نگهداری از دختران بی سرپرست سما می پیوندد در ذهن خود داشتن خانواده از جمله مادر را تجسم می کند به طوری که ...
مادر دیگری را داغدار نکنید
چشم می آید زمین را تزئین می کند. نمی شود طرح و رنگش را حدس زد. جز چند بالشت و متکا که به دیوار سیمانی تکیه زده اند و قاب عکس مرد خانه، هیچ چیز دیگری توی اتاق نیست حتی کولری که در گرمای جانفرسای 2 بعد از ظهر، اندکی خنک مان کند. حلیمه شهبازی ، مادر خانواده با تنها چیزی که توی خانه اش پیدا می شود، از ما پذیرایی می کند؛ یک پارچ آب. بنیامین ، پسر 4 ساله اش که تنها اسباب بازی اش تسبیح سبز رنگ ...