سایر منابع:
سایر خبرها
ذکر شیخنا و مولانا عبدالرضا رحمانی فضلی (رضوان ا... علیه)
و نوشت: از امروز خرید و فروش خودکار غیرمجاز است و این از عجایب کردار بود. نقل است که سال ها در صدا و سیما مدیر بود و خدمات فراوان کرده بود. شبی در جمع مریدان می گفت: اون موقع ها صدا و سیما مثل الان نبود که همه چی باشه... این همه آباژور نبود... ما فوقش چند تا گردسوز داشتیم که استفاده می کردیم... دیگه خیلی صحنه بد بود؛ می زدیم برق رو قطع می کردیم او را گفتند: سخت ترین کاری که در صدا و ...
محمدرضا باهنر: هاشمی قوی ترین رییس مجلس بود/مسائل مملکت خاله بازی نیست/مجلس را مستبدانه اداره می ...
ها از بین نرود و دوباره قابل استفاده باشد به ما می گفتند بنشینید با چکش این میخ ها را صاف کنید؛ در واقع نخستین شغلم، میخ صاف کنی بود. درآمدتان چقدر بود؟ ماجرا دارد! در آن کفاشی حدودا یک ماه مجانی کار کردم. در آن مغازه آنقدرها به شاگردی من نیازی نبود ولی خب خیلی رو گذاشتیم و رو برداشتیم تا قرار شد من دایم در آنجا مشغول به کار شوم. فقط هم عصرهای جمعه تعطیل بودیم؛ یعنی از صبح ...
درد دل های - آنجلینا جولی - ؛ مادری تنها با قلبی شکسته (1)
آنگ با تمام قلبش از این قضیه حمایت کرد و بعدها در این باره می گفت: آنجی نسبت به همه اطرافیانش رفتاری مادرانه داشت، نه فقط بچه ها، بلکه بزرگترها هم این حسو داشتن. من دلم می خواست اون منو به فرزندخواندگی بپذیره. وقتی هشت سالم بود یتیم شدم و به همین خاطر فکر می کنم وقتی تو همچین تجربیاتی رو پشت سر میذاری، همیشه یه بخشی از تو هست که آرزو داره تو زندگیش، والدین کامل و واقعی داشته باشه. جولی ...
تماشا کنید: گفت وگو با مدیرعامل استارت آپ اسمارت وای فای
میزبانی شده است و بین اینترنت یک مجموعه و کاربران آن قرار گرفته و وظیفه مدیریت اینترنت و رفتار کاربران آن را بر عهده می گیرد. در واقع این سیستم یکپارچه، کنترل بر وای فای اماکن مختلف، رفتارهای موجود در آن و احراز هویت کاربران آن را ممکن می سازد. اسمارت وای فای از کجا شروع شد؟ ایده اسمارت وای فای از تابستان 93 در ذهنمون شکل گرفت و همون موقع تصمیم گرفتیم که شروع کنیم، خب اول جایی رو ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (423)
سالاد سزار پیشی بگیره و مشت محکمی بر دهان مهاجمان فرهنگی بزنیم. 23. گاهی عشقتون رو با چیزای کوچکی سورپرایزش کنید، مثلا با یکی دیگه ازدواج کنید. 24. یک ساله میخوام باشگاه ثبت نام کنم هر بار سر یه چی منصرف میشم. اون سری که تا دم در باشگاه هم رفتم یهو به خودم گفتم آخرش که میخوای بری زیر خاک. تصور بابام وقتی ماشین ازش میگیرم 25. به عمقی از پوچی رسیدم که اصلا ...
وقتی یک گردان تمام می شود
خیلی خراب بود از زدن کمین منصرف شدیم و از کنارش رد شدیم . من جلوی ستون بودم. پشت سر من هم حمید همراز بود. بعد نقی داور پناه و رضا مرادی بودند و بعد هم بقیه... .تو همین حین که رد می شدیم ابوالفضل خدامرادی تا بلند شد عراقی ها آتش رو متمرکز کردند روی او و زدنش و بعد محمود سهرابی را زدند.آنجا مجبور شدیم داخل آب خیز برداریم. آرام حرکت کردیم. همه حواسم به 10 متری جلو بود، یک تیربارچی خیلی با ...
حضرت شاهچراغ را بشناسیم
صف آرایی کرد. حضرت سید میر احمد چون اوضاع را چنین دید و بازگشتن به مدینه را ممکن ندید، به همراهان خود فرمود: غرض این جماعت ریختن خون فرزندان علی بن ابی طالب است، هر کس از شما مایل به بازگشت به مدینه باشد یا راه فراری بداند می تواند جان خود را از این مهلکه نجات دهد؛ امّا من چاره ای جز جهاد با این اشرار ندارم. تمامی همراهان آن حضرت گفتند ما حاضریم در رکاب تو جهاد کنیم. در سه نوبت جنگ هر ...
مادر شهید سلاجقه: خداوند حاجت محمدعلی را برآورده کرد و تا سال 74 مفقود الاثر بود
...، یک روز به محمدعلی گفتم: پسرم، مادربزرگت خیلی ناراحتی می کند در پاسخ گفت: مادر جان! هر وقت ایشان ناراحت هستند آیه شریفه افوض امری الی الله، ان الله بصیر بالعباد را برایش بخوان تا آرام گیرد. از سوریه برایش سوغاتی لباس آورده بودم، وقتی آنها را دید از پوشیدن امتناع ورزید و گفت: مادر جان ، پیامبر اسلام سفارش زیادی کرده که لباس ساده بپوشیم و باید حال کسانی را که توان خرید لباس گران قیمت ...
شیخ فضل الله نوری، نماد مبارزه با استعمار و نفوذ / جریانی که شیخ فضل الله را به شهادت رساند، هنوز هم ...
...، مبادا بعد از او به دست دشمنانش بیفتد و برای او پرونده سازی کنند. پس از آن عصا و عبایش را به میان جمعیت انداخت و روی چهارپایه رفت و قریب ده دقیقه برای مردم صحبت کرد و فرمود : خدایا، تو خودت شاهد باش که من آنچه را که باید بگویم به این مردم گفتم خدایا تو خودت شاهد باش که من برای این مردم به قرآن تو قسم یاد کردم، گفتند قوطی سیگارش بود . خدایا تو خودت شاهد باش که در این دم آخر ...
توهین مدیرعامل سایپا به پرایدسواران
#تا1400_باتوهین_های_دولتی اگه پراید واسه مردم ماشین نشده، واسه سایپا که نون شده! تقصیر خودمونه اگه اون موقع با وام دولت مثل ندید بدیدا برای پراید صف نبسته بودیم الان مدیرعامل سایپا باید مسافرکشی می کرد... تصادف مرگ مطلوب فقراست پراید وسیله است. مطلوبیت رضایت خاطریست که از داشتن کالا در ذهن فرد ایجاد می شود. یکی به من بگه پراید چه رضایتی ایجاد می کنه؟ پراید مطلوب ...
آسمانی شدن تنها راه رسیدن به معشوق/ از توسل به حضرت زینب(س) تا آخرین زیارت امام مهربانی ها
می گفت نه تو رو خدا مرا ببخش . دختر شهید محرابی: از وقتی پدرم تلاش کرد برود سوریه هر پنج شنبه ما مزار شهدا می رفتیم، صبح تا غروب حتی ماه رمضان با دهان روزه آنجا بودیم آن چنان با مزار شهدا آخت شده بودیم و هر زمان که پدر می گفت برای تفریح کجا بریم همه می گفتیم مزار شهدا. بلدیه: با هزینه شخصی خودش بلیت تهران بیروت را تهیه کرد تا بتواند با بچه ها حزب الله لبنان در جنگ سوریه حضور ...
کارت گرافیک های AMD Radeon RX Vega به طور رسمی معرفی شدند!
تو بازار نیومده نظر دادن راجع بهش چه کاریه این نویسنده هم که جهت دار مطلب میذاره کاملا مشخصه اقای نویسنده تو مطلب زدی 345 وات تو جدول زدی 435 درستش کن اونایی هم که 600 دلار رو 700 میخونن برن پیش یه چشم پزشک خوب تست بدن من خودم میخواستم 1080 تیتان بگیرم ولی گفتم صبر کنم وگا بیاد بیرون ببینم چطوره بعد تصمیم بگیرم همون کاری که راجع به سی پی یو کردم اف ایکس نگرفتم صبر کردم رایزن بیاد درباره همین ...
بیماری مشائیسم شامل خیلی ها شده است/جابه جایی مسؤولان و نخبگان تغییر دولت نبوده، تغییرمسؤولیت است/ جابه ...
روحانی که قبلاً آه در بساط نداشت اما اکنون چند ویلا و آپارتمان دارد، دچار سوال می شوند. وی ادامه داد: ما قدردان مردم هستیم که به خوبی می بینند و مطالبه می کنند که چگونه یک روحانی که قبلاً چیزی نداشته الان جزو میلیاردرها شده اند. آیت الله خاتمی به ریاست آیت الله منتظری در مجلس خبرگان در سال 63 اشاره کرد و افزود: دو نفر رأی ندادند که یکی از آنها مروج اردبیلی بود که به علت عدم ...
به همان سرعت احضار منصوریان عمل می شود ؟
بینید چه حسی بهتون دست میده!!!! افتخار. البته شما بعد از 9 سال اگه می خواستین و می تونستین که این فوتبال درست شده بود. لابد رییس بعدی هم آقای ساکته. کاش یه زلزله بیاد تو فدراسیون و یه تیکه از این دایره بسته خراب بشه. شاید یه نفر خیرخواه فوتبال وارد این دایره بشه. بازیکنان من متأسفانه پول نداشتن. بازیکن من با موتور میومد سر تمرین. همون بازیکنی که باشگاه قرارداد 100 میلیون تومانیش رو کرد 100 هزار ...
بررسی کتب دینی مدارس در میزگرد شفقنا:ماشین آموزش و پرورش به سرعت به پرتگاه می رود و نیازمند تغییر رویکرد ...
نفره یک میز دوازده نفره هست چهار نفر کلا حضور دارند از آن طرف تا این طرفش غذا چیده است، یک ژله یا یک نوشیدنی سان استار می خواهید تبلیغ کنید در یخچال ساید بای ساید باز می شود از بالا تا پایین این طرف و آن طرفش انواع آب میوه است آن چه دارد یاد می گیرد این دو ساعت کلاس اخلاق دینی کجا، این هجمه ای که تو وارد می کنی در کجا قرار دارد، گفت داری فرافکنی می کنی، گفتم نگاه کنید فرافکنی کجاست، ماگفتیم دانش آموز ...
قیمت سرویس های جدید اینترنت نامحدود اعلام شد
،اینترنت هم همینطور ،تازه اول مجانی شدنه،دلخوش به این مقدار نباشید تنها تفریح مردم رو هم ازشون گرفتن دقیقا ... ولی بدبختی اینکارو نمیکنه دیگه - حقم داره میگه این خودشون دارن خودشونو نابود میکنن ما هم تحریمشون میکنیم و صبر میکنیم بالاخره چند سال دیگه مردم از ایران میرن کلا کشور پاشیده میشه. بذارید من یه دور این مسئله رو روشن کنم به شما اینترنت 512 تا 2 مگابیت در ثانیه ...
ماجرای درگیری آیت الله خامنه ای با یک کماندو
بروجردی عذری داشت که در مصاحبه به آن اشاره کرده است. همین عذر بود که او را به جلسات درس حاج شیخ مرتضی حائری کشاند و از این رهگذر توفیق مصاحبت چند ساله با رهبر انقلاب پیدا کرد . وی در طول سال های تحصیل از مبارزه غافل نبود و در مسیر مبارزه با فدائیان اسلام و سایر مبارزان انقلابی همراه بود تا جایی که برای کسب اجازه از امام برای ترور نخست وزیر رژیم پهلوی عازم نجف می شود . این ...
پوشیدن لباس خدمت را باید از خود امام رضا(ع) طلبید/ زائر مخلص دست خالی باز نمی گردد
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا ؛ به نقل از صبح توس ؛ هر کجای شهر مشهد که باشی وقتی دلت بگیرد نیروی جاذبه حرم مطهر رضوی تو را بدان جا می کشاند، شاید بخواهی سر به بیابان بگذاری؛ اما یک ساعت بعد خود را مقابل باب الجواد(ع) می بینی و شاید بخواهی به خانه رفته و تمام غصه هایت را هوار کنی اما بغضت و صدای خفته در گلویت تنها در چند قدمی ورودی حرم امام رضا(ع) رها می شود. اینجا جایی است که اگر ...
حزب توده دستاورد خاصی برای کارگران نداشت/از دل طبقه کارگری ایران سندیکا و حزبی به وجود نیامد
ازدواج می کند به او به خاطر عشق به ایدئولوژی اش نزدیک شده و نه خود او، چه مهران که هیچ ایده و علاقه ای نسبت به تفکرات سوسیالیستی ندارد ولی عاشق رزا شده و به خاطر او به جریانات اجتماعی کارگری نزدیک می شود و تا پای اخراج از دانشگاه هم پیش می رود. بعد تر رزا عوض می شود و خودش مالک ماشین و آپارتمان خوب شده و به مهران می گوید آنچه که من به تو می گفتم عملی نیست و آن آدم هایی هم که ما می شناخیتم دیگر آدم ...
طنز؛ سرعت یا تاخیر؟ مساله این است
، دوباره برمیگرده پایین. تو راه سیگنال محل پونز رو میبینه که مثل برق از کنارش رد میشه. با خودش میگه: واقعا این همه عجله از بهر چیست؟ یادم باشه اونجا هم یه سر بزنم ببینم چه خبره . در جامعه هم با واکنش های سریع و با تاخیر خاص خودش روبه رو هستیم. برای مثال دو مورد از خبرهای هفته گذشته رو بررسی می کنیم. خبر اول این بود که اشتباهی به حساب یک نفر چهار میلیارد واریز شده. بلافاصله پول ...
5 راهکار موثر برای برخورد با کسانی که سوالات شخصی می پرسند
پرسنده و گفت: تو چه خبر؟ چی کارها می کنی؟ و جالب اینکه با شنیدن هیچی از طرف او، بحث خاتمه پیدا کرد. با خودم گفتم چطور یک نفر به خودش اجازه می دهد وقتی بعد از 6 سال کسی را می بیند، این قدر راحت در مورد زندگی و مسایل شخصی او سوال بپرسد و نظر بدهد، آن هم کسی که در مورد خودش بیشتر از هیچی حاضر به اطلاعات دادن نیست. حتما شما هم در اطرافتان کسانی را دیده اید که بدون توجه به صمیمی بودن یا نبودن با ...
روایت از مردی که خستگی را خسته کرده بود
.... من این طرف پل صراط بودم. اون طرف پل غبارآلود بود و خوب دیده نمی شد جرئت رفتن نداشتم. پاهام به زمین چسبیده بود. به خدا التماس کردم . تمام اعمالم یک آن جلوی چشمم آمد. گریه ام گرفت. که یه دفعه از اون طرف، غبارها کم شدند و چند نفر آمدند لب پل. غبارها که کنار رفتند، دوستان شهیدم رو دیدم؛ احمد متوسلیان، محمود شهبازی و ابراهیم همت. جلوتر از بقیه بودند و اشاره می کردند که نترس بیا. راه افتادم به طرف ...
طنز؛ ایسترن تویلت فوبیا
طور که انتظار داشتم، خانه اش توالت فرنگی نداشت. نفسم داشت بند می آمد و صدای خنده سوراخِ گشاد توالت از درزِ درمی آمد بیرون و می پیچید توی سرم. توی اینترنت اولین آگهی تعمیرات و بازسازی را که دیدم، زنگ زدم و دوساعت بعد استاد بنا با دوتا کارگر آمدند شروع کردند به کلنگ زدن. به 10 دقیقه نکشیده، صاحبخانه آمد بالا که چه غلطی دارید می کنید و اصلا تو کدام خری هستی این جا؟ مهندس حسین زاده هستم ...
لک: تنها جام قهرمانی تراکتور زمان ما کسب شد
، سایپا و صبا بودی، خیلی ها هم می گفتن با پرسپولیس مذاکره کردی شاید بخوای به پرسپولیس منتقل بشی ولی حالا فولاد اومدی، یعنی اکثر باشگاه های خوب ایران رو تجربه کردی با این که سن کمی داشتی. کدومش بهت بیشتر چسبیده یا تو کدوم تیم روزهای سخت بیشتری داشتی؟ من همه سال های فوتبالم برام لذت بخش بود جز نیم فصل آخر تراکتور که خیلی سخت گذشت و شرایط اونجا با هوادارها خاص شد. من هیچوقت به خودم اجازه نمی ...
مردی با دغدغه های فرهنگ ملی/ نکوداشت استاد دکتر محمدجعفر محمدزاده
دکتر کاظم نیا / میرملاس : از پله های پیاده رو که آمدم پایین به یک در شیشه ای نیمه باز رسیدم. بالای در تابلوی آبی نفتی بزرگی بود که روی آن با خط برجسته سفید نوشته شده بود “کانون فرهنگی-ادبی نور.” از در که رفتم تو وارد یک [...] دکتر کاظم نیا / میرملاس : از پله های پیاده رو که آمدم پایین به یک در شیشه ای نیمه باز رسیدم. بالای در تابلوی آبی نفتی بزرگی بود که روی آن با خط برجسته سفید نوشته شده بود “کانون فرهنگی-ادبی نور.” از در که رفتم تو وارد یک سالن کوچک و تاریک شدم. از راه پله روبرو بالا رفتم .پاگرد را پیچیدم و پله های بعدی را هم پشت سر گذاشتم.به آخرین پله که رسیدم روبرویش اتاقِ در بازی بود با یک میز فلزی که مرد جوانی پشت آن نشسته بود. مرد جوان را می شناختم .از پایه های ثابت مسجد بود. تا من را دید لبخندی زد و مهربانی صورتش دو چندان شد. معلوم بود که او هم مرا می شناسد. به خودم که آمدم توی اتاقش بودم و داشتم برایش تعریف می کردم: – دبیر هنرمان گفته سر کلاس خوشنویسی هفته دیگه حتما” دوات و مُرَکب و لِیقه با خودمان ببریم. همه جای شهر را زیر پا گذاشتم اما نتوانستم گیر بیاورم... حرف هایم که به اینجا رسید مردِ آشنا بی هیچ کلامی کشوی میزش را کشید یک دَوات جگری رنگ از کشو بیرون آورد و گذاشت روی میز. با طمأنینه درش را باز کرد، رشته های ابریشمی سفیدی داخل آن گذاشت بعد در یک جوهر پِلیکان را باز کرد و آرام آرام روی نخ ها جوهر ریخت همه نخ ها که سیاه شد. در دوات را محتاطانه بست و آن را جلوی من گذاشت. دوات را از روی میز برداشتم و گفتم: -ببخشید لیقه هم می خواستم. خنده ی صدا داری کرد و گفت: -اون نخ های ابریشمی که گذاشتم توی دوات لیقه بود. ازنادانی خودم خجالت کشیدم. سرخ شدم و سرم را انداختم پایین. بدجوری گند زده بودم.باید می زدم به چاک برای همین زود خداحافظی کردم. موقع خداحافظی،دوست تازه ام یک تیکه کاغذ کوچک به من داد و توضیح داد که این بلیت فیلم گلنار است؛ساعت چهار عصر امروز همین جا . بعد دوباره شروع به خندیدن کرد و باقی مانده لیقه استفاده نشده را هم به طرفم دراز کرد.شوق دیدن فیلم آن هم توی سالن حالم را خوب کرد و با خنده ریزی لیقه را از دست آقای محمدزاده گرفتم و اولین ملاقات ما با مِهر و خنده تمام شد. از هیجان تماشای فیلم سر از پا نمی شناختم قبل از ساعت چهار پشت در سالن نمایش بودم. بالاخره فیلم شروع شد خدای من فیلم موزیکال بود و از اول تا آخر پُر بود از ترانه. فیلم که تمام شد سبک شده بودم. پر بودم از شعر و موسیقی و دنیای رنگینی که دوست داشتم.آن شب در سکوت و تنهایی خودم سور و ساتی راه انداختم و تا نیمه های شب ضرباهنگ ترانه های گلنار دلم را غنج می زد. از آن شبِ شادی 26 سال می گذرد. آن روز پاییزی نقطه عطفی بود در زندگی من؛دنیای سیاه و سفید کودکانه ام مُزین شد به رنگ های دوست داشتنی و اغواگر شعر و فیلم و موسیقی. آقای محمدزاده کار خودش را کرده و ولوله ای در جانم انداخته بود؛همه عشق،همه شور. هر روز صبح دنبال بهانه ای بودم برای رفتن به کانون و عصر که می شد لحظه ها را تا مغرب می شمردم به امید مسجد و دیدن مردی که زندگیم را رنگ داد. . سه سال بعد دبیرستانی شدم و طبق قانون دبیرستان همه سال اول های تجربی به صورت ثابت شیفت عصر بودند. از شیفت عصر و مَنگیِ خواب آورش بدم می آمد،آنهم برای یک سال آزگار. اما معجزه ای شد و اتفاقی افتاد که توی خواب هم نمی دیدم؛برنامه هفتگی کلاس ما با درس قرآن شروع می شد و با ناباوری کامل ساعت اول روز اول دبیرستانم آقای محمدزاده سرکلاس ما حاضر شد، چه شانس بزرگی! بهتر از این نمی شد.مردی که رویاهای رنگی و شاعرانه در تخیلات من کاشته بود حالا معلمم بود؛چه سال نکویی! تمام هفته را با شوق رسیدن به شنبه و تک زنگ قرآن می شمردم. آقای محمدزاده با متد خاص خود و به دور از روخوانی های مرسوم آن سال ها اولین جلسه درس را با تفسیر سوره “الرحمن” شروع کرد و از مهربانی گفت و بخشایش و ما را مرتب به تحقیق و حفظ و اُنس با “الرحمن” تشویق می کرد.معرفی کتاب های جدید و توصیه به کتابخوانی حٌسن خِتام کلاس بود.شیوه معلمیش دوست داشتنی بود و زنگ قرآن برایمان جذاب تر از هر سال. کلاس ما طبقه دوم بود. ظهر شنبه به محض اینکه وارد کلاس می شدیم از پنجره،حیاط دبیرستان را دید می زدیم و از لحظه ایی که آقای معلم با پیکانِ یخچالیش وارد حیاط دبیرستان می شد و بعد با یک بغل کتاب از ماشین پیاده می شد روحمان پر می گرفت و جان مان به طَرب می افتاد برای کلام گرمش و آن همه رحمانیتی که با چشمان مهربانش برایمان می گفت و رویدادهای فرهنگی که تحلیل می کرد و افق های تازه ای که نشان مان می داد در آن روزهای کم رسانه و بی شبکه ! آقای معلم آن سال کاری کرد کارستان و آنچنان پایه ای از عقلانیت،تَساهل و مِهر در جانم نهاد که سال های بعد در تمام تنگناها و مشکلات ریز و درشت بهترین دستاویز من بود برای رهایی از بُن بست. صمیمیت آقای معلم دوست داشتنی بود و همین دوستیِ صمیمی و بی تَکلفش همیشه قوّت قلب من بوده در طول همه این سالیان دور و دراز و البته به روز بودن و اشراف کاملش بر مسایل حتا آموزش پزشکی پشتیبان محکمی بود بری همه روزهای بلاتکلیفی ام. عالی ترین مناصب دولتی چه در نهاد ریاست جمهوری چه معاونت مطبوعات وزارت ارشاد هم هیچ خِللی در دلسوزی و همراهیش وارد نکرد و هیچ سرمست قدرت نشد.اخلاقش برتر از تمام معادلات سیاسی است و مرامش جز مهربانی نیست. در یکی از بُن بست های تاریک زندگیم عزم دیدار آقای معلم کردم و چاره کار از او طلب کردم. به یاد دارم آن روزِ ورشکستگیِ من هم زمان بود با یکی از جلسات مهم ایشان برای یک تصمیم ملی با این که بدون هماهنگی قبلی رفته بودم در خِلال تنفسِ جلسه یکراست آمد سراغ من. غروب بود و آقای معلم خسته، این را موهای پریشانش می گفت و لباس های نه چندان مرتبش برخلاف شیک بودن،که قاعده همیشگی اش بود. شرمنده مزاحمت شدم اما مثل همیشه گرم و مهربان دلم را خواند و در آن تنفس چند دقیقه ای آنچنان زیر و زبرم کرد و انرژی در جسم و جانِ به گِل نشسته ام دمید که بی هیچ اغراقی مسیر زندگی ام عوض شد و ناملایمات بُغرنجم رنگ امید گرفت و تلاش برای طلوعی دیگر. علاوه بر همه این ها آقای معلم دغدغه بزرگی دارد؛دغدغه فرهنگ و کتاب و رسانه! در شلوغ ترین روزهای سیاسیش هم راه فرهنگ گم نکرد و و از سلامت جانش برای تالیف و نشر کتاب مایه گذاشت. این را در ملاقات آخرم در دفتر دانشنامه مطبوعات بیشتر حس کردم. عصر یک روز گرم در دفتر دانشنامه. با اینکه نزدیک افطار بود اما برای رتق و فتق امور دانشنامه مستقیم از وزراتخانه آمده بود دفتر . از دانشنامه که حرف می زد برقی در چشمانش بود و لحنش پر از امید می شد برای به انجام رساندن اولین دایره المعارف ملی مطبوعات. می گفت برای گردآوری دو جلد اولش بیشتر از هفت سال وقت گذاشته آن هم با یک تیم 50 نفره از اساتید دانشگاه. می گفت این مجموعه ده جلدی می شود و نگران عمرکوتاهم و دل من گرفت از این نگرانیش. آن روز هم مثل همیشه سرشار از انرژی بود و با حوصله همه سؤال هایم را جواب می داد با این که یکی از یمین می پرسیدم و دیگری از یسار! حرف که می زد بال می گرفتم و تا حواسش پرت می شد یک دل سیر نگاهش می کردم و همین که می خواست بفهمد از نگاهش فرار می کردم. آن جلسه تا نیمه های شب به طول انجامید و من سبک و رها در آسمان شاگردیش معلق بودم و پر بودم از عشق،مهربانی و امید درس های همیشگی آقای معلم. از هم که جدا شدیم با خودم می اندیشیدم که چقدر خوشبختم من که دوستم معلمم است و معلمم هم استاد صبر و عقلانیت و عشق .آرزویم جز سلامتش نیست و سعادت شاگردی دوباره اش از نزدیک و برای همیشه! درج شده توسط : امین آزادبخت (مدیر سایت ) ...
فلکه اول
. داداش مجید تکیه داد به دیوار و بلند گفت: ای موزمار! باز چه گندی زدی که داری مظلوم نمایی می کنی؟ خنده ای کرد و رو به مامان گفت: فیلمشه بابا، حالا اگه من واقعا اینجوری شده بودم هیشکی عین خیالش هم نبود. گفتم: سالمم، نگاه کنین، عقلم سرجاشه! مامان گفت: داره هذیون می گه، زنگ بزنین اورژانس. پا شدم و روی تخت بالا و پایین پریدم و گفتم: همه چی آرومه، من چقدر خوشحالم، سالمم، سالمم. بابا پرید دست و پایم را ...
بن بست
یه بویی می داد که من یاد آقاجونم می افتادم. بهش گفتم: رئیس، اگه می شه یه دونه از اینا برای منم بیار که وقتی تو ماشین بوی سگ مُرده گرفتم، بزنم. دفعه بعد که سوارش کردم، برام یه دونه آورد. گفتم: چند دادا؟ گفت: سه میلیون تومن. جفت پا پریدم رو ترمز، گفتم: توش چی داره مگه؟ گفت: این از عرق شرم ببر درحال انقراض سیبری در لحظه زایمان گرفته شده. هیچی دیگه، مجبور شدم ماشینم رو بفروشم، جاش عرق شرم ببر درحال انقراض سیبری، هنگام زایمان رو بخرم. می خوام بگم پول عطر بعضیا، از پول خون ما بیشتره. ...
با غده های سرطانی مبارزه می کنم
شبا از فکرای جورواجور خواب تون نمی بره، دنیا ارزش غصه خوردن رو نداره. ترس از مرگ از خود مرگ بدتره. مثل ترس از شکست یا تنهایی! اگه طلاق گرفتین اگه ورشکست شدین، اگه نامردی در حق تون شده، اگه نزدیک ترین دوست یا فامیل تون در حق تون ظلم کرده و ... باید یادتون باشه که اون بالا به خدایی هست که همه تقدیرها و تدبیرها دست اونه. هر کدوم از ما یه مشکلی تو زندگی مون داریم. دوستی دارم که شوهرش ...
اختصاصی: بررسی مادربرد MSI B350 Tomahawk
...> من که همین مادربرد رو با 1600X و MSI GTX 1080 GAMING X و رم GIEL EVO X خریدم البته کیس و پاور مونده یعنی خبر نداری ؟ rx 1600x =950toman =+40% powerfull from 7700k تو گیم هم چون دو هسته اش از شش تا 4 اورکلاک میشه و (4 هسته در حالت اسلیپ قرار میکیرن ) بنابراین فقط 7% ضعیفتره که میشه همون 7 فریم ، (یه کوچولو کارتت اورکلاک کنی اونم جبران میکنه) اگه گیم رو بزاریم ...
سخنان زیبا و کوتاه از امام رضا (ع)
درباره آل ابی طالب یادکردی به یادآور که گفتی: اگر کسی بعد از موسی بن جعفر ادعای امامت کند گردن او را می زنم، و الآن علی بن موسی ادعای امامت دارد و مردم نیز همان اعتقادی که به پدر او داشتند به او هم دارند، هارون الرشید نگاهی غضب آلود به او کرد و گفت: وای بر تو آیا می خواهی من همه آل ابی طالب را بکشم؟ راوی خبر که این قضیه را خود دیده بود می گوید: به آن حضرت داستان را گفتم، آن حضرت فرمود: قسم به خدای که ...