سایر منابع:
سایر خبرها
واکنش فرماندار شهرستان دنا به خبر وضعیت نوجوان بیمار این شهر
به گزارش خبرگزاری کودک و نوجوان ، طبق گزارشی که به وضعیت بغرنج و بیماری شگفت انگیز نوجوان کریکی به نام شاهین یوسف وند(اینجا) پرداخت که برخی از مسئولین شهرستانی از جمله فرماندار دنا در زمینه درمان این نوجوان واکنش های مثبتی نشان دادند. عباس بهشتی روی فرماندار شهرستان دنا به درمان این نوجوان و دستور ویژه برای رسیدگی به آخرین درمان این نوجوان خبر داد و افزود:در این زمینه اول از همه باید ...
برای زندگی دوباره به سیاوش کمک کنید
سال طول کشید که من فکر کنم. با چند دکتر صحبت کردم و گفتند بعد از در آوردن اندام های تناسلی ام می توانم پدر شوم، ازدواج کنم، وقتی این حرف ها را شنیدم و ماجرا برایم مسجل شد، تصمیمم را گرفتم که از قالب معصومه بیرون بیایم... می دانی؟ به خیلی چیز ها فکر می کردم...؛ به اینکه از اولش به خاطر این تفاوت ها چقدر اذیت می شدم. من سرپرست خوابگاه بودم، چون زور داشتم. برایمان نگهبان نمی گرفتند و می گفتند این ...
آرزویم ملاقات با رهبری و سردار سلیمانی است
خواهم که تنهایمان نگذارند و برای بهترشدن حال پسرم ما را کمک کنند . مادر پرهام افزود: برخی بچه ها و خانوادهایشان با بیماری پسرم کنار آمده بودند و او را درک می کردند، اما برخی دیگر و خانوادهایشان حاضر نبودند اجازه دهند یک پسر بیمار کنار بچه هایشان درس بخواند همین باعث شده بود به مسئولان مدرسه اعتراض کنند و این قدر این اعتراض ها زیاد شد که مجبور شدم پسرم را به مدرسه نبرم و او در خانه درس ...
همسر شهید: وقتی اصرار کردم به سوریه نرود گفت نروم آبرویم پیش حضرت زهرا می رود
خواست که من را نگران کند. فقط می گفت: مأموریت است. و من فکر می کردم مثل همیشه مأموریت داخل کشور می رود. چند باری هم تا پای ماشین رفت، ولی بازگشت و گفت: رفتنم درست نشد. خیلی هم ناراحت می شد و به من می گفت: تو راضی نیستی برای همین رفتنم عقب می افتد، تو راضی شو تا من بروم. شب آخر به علت فوت پسردایی ام ما در خانه دایی ام بودیم که یک دفعه سجاد به من گفت: می خواهم بروم مأموریت و من هم چون ...
آقای علم الهدی گلایه کردند که چرا موسیقی کم تولید می کنید؟!
، امکانات چند ستاره ایجاد کنیم و برای محیط زیست این مردم چالش به وجود بیاوریم، بعد هم اسم خودمان را بگذاریم تکنوکرات! آیا این توسعه است؟ باید در کنار نقد این جریان، الگوی جایگزین داشت. چه موقع جایگزین به دست خواهد آمد؟ زمانی که شما بر اساس مبانی مشخص نقد کنید. این مبانی از یک سو، شما را به روایت انتقادی وضع موجود می رساند، از طرف دیگر همان مبانی به شما کمک می کند درصورتی که انگیزه ...
پدرها و مادرها از اضطراب ناشی از خبرهای کودک آزاری می گویند
...> وقتی این حرف ها رسمی تر زده شود خانواده های بیشتری هم به فکر می افتند که باید در این مورد صحبت شود. همین چند وقت پیش در جلسه اولیا و مربیان مدرسه، مدیر به والدین گفت که در مورد بدن بچه ها و ممنوعیت هایی که دیگران در خصوص دست زدن به آنها دارند توی خانه های تان صحبت کنید. یکی از مادرها گفت، از معلم بخواهید سر کلاس این حرف ها را تکرار کند. بچه ها باید بفهمند این موضوع برای همه یکسان است، باید از یک نفر ...
حضور چهره های مطرح و سلبریتی ها درپیاده روی اربعین
...، شاید گاهی در این جمع، چهره های مطرح و سلبریتی ها هم حضور داشته باشند که نظرها را بیشتر جلب می کند و گاهی این گمانه را به وجود می آورد که حضور آنها جنبه تبلیغاتی دارد. اما خود من در این مراسم شرکت می کنم تا احوالم خوب شود و بتوانم یک سال به زندگی ادامه دهم. حرف هایم ریاکارانه نیست و اصرار ندارم کسی آن را باور کند، چون این حرکت کاملا دلی است. مستندسازم و چند فیلمی هم درباره این مراسم ساخته ام ...
روایت عباس ها ...!
مخالفت نکردند؟ بالاخره برادر بزرگ شما حاج حسن هم در جبهه بود! نه برای چه مخالفت کنند، زمانی بود که ما چهار برادر همزمان در جبهه بودیم و اتفاقا پدر مشوق اصلی ما بود. چهار برادر همزمان در جبهه بودید و پدر شما را تشویق می کرد؟ بله، حاج آقا مرد معتقدی است و روحیات معنوی بسیار بالایی دارد. همیشه می گفت من زمانی که بچه نداشتم از خدا فرزندانی طلب کردم که در خدمت اسلام باشند و این ...
مصاحبه منتشر نشده درویشیان: لباس واقعیت به داستان پوشاندم
ایران آنلاین /حالا آقای نویسنده از آن روزهای سخت گذر کرده و درآخرین دیداری که برای انجام این گفت و گو، با او داشتم؛ دیدم که به مبارکی وسربلندی روی پاهایش ایستاده و دارد قدم برمی دارد. می گفت دارم بهتر می شوم و در این مدت چند داستان کوتاه نوشته ام. رمانی را نیز شروع کرده ام که باز حال وهوای کرماشان * دارد ودر آن به زندگی پهلوانان آن دیار می پردازم. قهرمان رمان، پهلوانی است که عاشق می شود و... به ...
چرا بسیاری از کارآفرینان می گذارند رویاهایشان بمیرند؟
ما در محله کوچکی زندگی می کردیم؛ خانه ما یک کولر آبی در آشپزخانه داشت که باید کل خانه را خنک می کرد. صاحبخانه ما هیچ چیزی را تعمیر نمی کرد. یک نقطه روی زمین آشپزخانه ما کاملا خالی و تبدیل به سوراخی بزرگ شده بود. برای سال ها، تنها تعمیر آن یک تکه تخته بود که روی آن قرار گرفته بود. نمی توانم بگویم چند بار شست پایم به آن گیر کرد یا روی این تخته افتادم.وقتی اندکی بزرگ تر شدم، به خانه پدرم و همسرش ...
همه دانشجویان شاغل شدند!؛ در آمارها/ انحراف های مالی، نمایندگان را به سازمان هدفمندی کشاند/ مونتاژ ...
اعتباری مرفهان بی درد نیستند. زنی که به تنهایی بار سنگین زندگی را به دوش می کشد و برای بچه هایش هم مادر است و هم پدر: دیه دست شوهرم را که در حادثه ای مصدوم شده بود در موسسه مالی البرز ایرانیان سپرده گذاری کردم تا از این طریق بتوانم هزینه های زندگی را پوشش بدهم اما حالا چند ماه است که هیچ سودی دریافت نکرده ام و شرایط زندگی بسیارم برایم سخت شده است. او ادامه می دهد: حرف ما با آقای سیف، رئیس کل بانک مرکزی ...
الحمد لله علی کل حال!
احمده علی السراء والضراء چه در سختی ها و چه در خوشی ها و ناخوشی ها؛ چه در غنا و چه در فقر، چه در مریضی و چه در صحت، و احمده علی السراء والضراء ! یعنی در همه وقت الحمدلله بگوییم! الحمدلله فقط برای زمان نعمت و خوشی نیست. چون امام عسکری(ع) فرمود: هر بلایی را هم خدا درونش یک لطف و حکمتی قرار داده است.آقای قرائتی خاطره خوبی دارند. من نمی خواستم طلبه شوم. پدرم خیلی دوست داشت طلبه شوم. دبیرستان رفتم ...
نگذارید شهدای مدافع حرم فراموش شوند
.... چه حس و حالی داشتید؟ خب آن لحظات سخت بود. مصطفی 3-2 مرتبه از ماشین پیاده شد، دائم روبوسی و عذرخواهی می کرد و با گریه می گفت: بابا اگر یک زمانی اشتباهی و خطایی کردم حلالم کنید. من رفتنم دست خداست و برگشتنم هم دست خدا. از مقطع حضورش در جبهه خبر دارید؟ پسرم بعد از اعزام چند بار تماس گرفت. از خوبی مردم سوریه و آوارگی شان می گفت و از گرفتاری مردم صحبت می کرد. مصطفی در دو ...
خاطرات خواندنی ده نمکی و تاج زاده از موتورسواری بدون گواهینامه
بچه های خودشان هستم. من چیزی نگفتم و رفتیم تا کوی دانشگاه. رسیدم کوی، پیاده شد چند تا از گروه هایشان را هماهنگ کرد و دوباره نشست ترک موتورم گفت: داداش دمت گرم برگردیم دم تریبون همونجایی که بودیم. من هم چیزی نگفتم و برگشتیم دم تریبون پیاده اش کردم. تمام مسیر را من از فرعی ها رفتم و از بین یگان ویژه ها رد می شدم و چون موتورم را می شناختند نه تنها گیر نمی دادند بلکه دست تکان می دادند ...
از رئالیسم و سادگی فرار می کنم
. چون در مخاطبشان احساس رضایت از خود ایجاد می کند. برگردیم به بحث خودمان، شهرام من از بچگی هم خیلی خیال پرداز بودم. من در خانواده خیلی پرجمعیتی زندگی کرده ام و اختلاف سنی ام با پدر و مادرم و برادر و خواهرم خیلی زیاد بوده. مثلا یکی از خواهرزاده هایم از من دو سال بزرگتر است. من معمولا در خانه تنها بودم. شهر کوچکی مثل آبادان که امکانات تفریحی آن چنانی نداشت و هنوز هم ندارد. فقط با دوستانم ...
روزگار روزنامه نگار از زبان بهروز بهزادی
شکل امروز نبود. درواقع هیچ چیزی نبود. تنها چیزی که می توانست شما را سرگرم کند، کتاب، مجله، روزنامه و اینها بود. به همین دلیل من هم به این سمت گرایش پیدا کردم، کم کم به کتاب علاقه مند شدم و علاقه به کتاب هم علاقه به نوشتن را به وجود می آورد. اینها همه دست به دست هم داد تا من نویسنده و روزنامه نگار شوم. یادم هست آن زمان وقتی می خواستم دانشگاه امتحان بدهم، هر دانشگاهی خودش امتحان می گرفت. نخستین دوره ...
وقتی کارمند وزارت دفاع با شکستن عکس شاه در مدرسه فلک شد/ خاطرات دانش آموز انقلابی سال 57 از مبارزه با ...
و فرهنگ جهاد و شهادت از بین نرود. اسماعیل یاری در خاتمه با اشاره به اینکه برادرم ابراهیم بازنشسته نیروهای مسلح بوده و در صنایع هوایی قدس وزارت دفاع کار می کرد تصریح کرد: امروز با توجه به فضاهای باز مجازی و ولنگاری های الکترونیکی پدر و مادر باید با مهربانی و رفاقت سنگ صبور بچه ها باشند تا خانه ای که محل نزول الطاف الهی است محل نفرت و دوری اعضا از یکدیگر نباشد و مادر نیز در خانواده نقش ...
خاطرات خواندنی ده نمکی و تاج زاده از موتورسواری بدون گواهینامه
اما این جا توی شهر با موتور با این دست فرمانش هر روز که از خانه بیرون می رود منتظرم جنازه اش برگردد. همین باعث شد برگردم جبهه. همان موقع در جبهه مثلی بود که می گفتند آغاسی آمد همه خواننده شدند، جنگ هم شد و همه راننده شدند چون کسانی که تمکن مالی خرید وسیله نقلیه نداشتند، در جنگ فرصت پیدا می کردند یک وسیله ای را برانند. از جنگ برگشتیم. چون بچه حزب اللهی ها عموما دستشان به جای خاصی بند نبود ...
مردی برای تمام فصول / گفتگو با مسیح قائمیان
. مسیح چندماهی از سال اول دبستان را در مدرسه ای حوالی بولوار کشاورز فعلی که آن موقع به آب کرج معروف بود، سپری می کند و پس از آن به دلیل اینکه خانه پدری به سمت منطقه سیدخندان نقل مکان می کنند، بخش اعظم دوران دبستانش را در مدرسه ای به نام عباس اورومی این منطقه می گذارند. توصیف وی از محله سیدخندان تهران در 50 سال پیش جالب توجه است: خانه ما آخرین خانه در سیدخندان بود. یادم هست که پدرم داشت ...
زندگینامه”طیب”گنده لاتی که”شهید”شد
...؛ جوری که وقتی فرح پهلوی بچه دار شد و پسر اولش ، رضا پهلوی را به دنیا آورد، طیب کوچه و محل را چراغونی کرد. رو همین حساب، تا طیب را دیدم، محلش نگذاشتم و پشتم را طرفش کردم. دستبند به دستش بود. سلام کرد و گفت: محمد آقا ! ما رفیق نامرد نیستیم. جوابش را ندادم؛ اما می دونستم که ساواک از علاقه طیب به آقای خمینی سوء استفاده می کند. آنزمان، طیب با شعبان [ شعبان جعفری معروف به شعبان بی مخ ...
سرود آمریکا مرگ به نیرنگ تو هویدا کننده خشم ملتی از دست درازی است/ ناگفته های از سرود آمریکا مرگ به ...
سو می شد. امکانات زندگی امروز که نبود. خوب یادم است که در زمستان ها، مجبور بودیم یخ حوض را بشکنیم و دست و صورت مان را با آب یخ بشوریم. راضی بودیم کتک بخوریم اما از خیر این کار بگذریم. سال اول ابتدایی را در مدرسه پرورش در خیابان تربیت تبریز خواندم. مدیرش آقایی بود به همین اسم آقای پرورش و ناظمش فردی بود به اسم آقای هجیری. اینها آدم های بزرگی بودند که با گذشت این همه سال، هنوز ...
از اینکه اسم و رسمم گسترده و پراکنده شود، پرهیز کرده ام
آقایی را به منزل ما آوردند که دو تار کوچک داشت؛ پدر یکی از آنها را انتخاب کرد و از فردایش ما را نشاند و آموزش تار داد. خب من ترجیح می دادم بیشتر با بچه ها بازی کنم. یادم هست سال تحصیلی تمام شد، تابستان پدرم به من مشق تار می داد و می گفت من فردا که به اداره رفتم تا ظهر باید تمرین کنی. ایشان که می رفت اداره؛ من دو سه بار تمرین می کردم و می رفتم کوچه به بازی کردن و قبل از اینکه ایشان بیایند هم چند باری ...
بار سنگین فقر بر شانه های بی جان کودکان کار
دستانم لمس کردم و دیگر نتوانستم که از دستشان فرار کنم. امید با اشاره به شرایط فعلی مادرش با بغضی کودکانه می گوید: دو برادر بزرگتر از خودم دارم که به تازگی ازدواج کرده و مادرم را تنها رها کرده اند؛ کسی نیست که خرج زندگی مادرم را بدهد و پدرم هم با زن دیگری دوباره ازدواج کرده است و از من و مادر و خواهرم سراغی نمی گیرد. می گوید: من کار می کنم و هزینه هایی مثل اجاره خانه، پول نان ...
پیام سید ناصر برای حاج قاسم /پیام حاج عدل برای 13 آبان / گچساران دومین تولید کننده نفت در جنوب / افتتاح ...
نفتخیز جنوب است هوشنگ صیدالی امروز در نهمین نمایشگاه تخصصی ساخت داخل تجهیزات صنعت نفت در جمع خبرنگاران اظهار کرد: قرار گرفتن تأسیسات این شرکت در چهار استان کهگیلویه و بویر احمد، خوزستان، بوشهر و فارس از ویژگی های این شرکت است که در کنار قرار گرفتن تلمبه خانه عظیم گوره و چند راهه نفت خام صادراتی کشور در حوزه عملیات این شرکت گچساران را به قلب صادرات نفت خام کشور تبدیل کرده است. ...
چه کسانی به خدمت امام مهدی (عج) رسیدند؟
.... در آنجا نیز پیوسته در این باره فکر می کردم تا آنکه به قصد مکه از مدینه خارج شدم. پس به سرزمین حجفه رسیدم و یک روز در آنجا ماندم. در مسجد جحفه نماز گزاردم، سپس صورت به خاک نهاده و برای تشرف خدمت اولاد امام یازدهم(ع) به درگاه خداوند متعال دعا و تضرع فراوان کردم. آنگاه به سمت عسفان و از آنجا به مکه رفتم و چند روزی در آنجا ماندم و به طواف خانة خدا و اعتکاف در مسجدالحرام ...
اعتراف نامه ای برای مادرم
؛ نشانه ای روشن از این که من درس گرفتم، می خواهم عوض شوم. بخصوص مادر! می خواهم جبران کنم. می خواهم همه حرف هایی را که این سال ها پشت نقاب غرور و شرم پنهان شده بود روایت کنم و چه زیبا روایتی خواهد شد... می خواهم بنویسم که قدم به قدم به بودنت، به غصه هایت، به گذشت از لذاتی که حقت بود، به فداکاری هایت، به اشک های پنهان در زیر نگاهت، به تنهاییت، به دردی که از لجاجت و غرورم می کشیدی، به نصیحت ...
- خلیفه محمود - ، آخرین بازمانده موسیقی درمانی بلوچ
.... خلیفه محمود اما آن وقت ها از مدرسه می ترسید برای همین دل به دانسته های پدر داد و مدرسه نرفت. فارسی را هم دست و پا شکسته می داند، بلوچی حرف می زند و دیگران حرف هایش را به فارسی بر می گردانند: تا چند هفته بعد از این که بیمار به ما مراجعه کرد با حال و هوای او کار داریم و برایش موسیقی اجرا می کنیم. از سال های بسیار دور مردم شهرهای دیگر که آوازه خانواده خلیفه محمود را شنیده بودند آنها ...
آرزوی یک روشنفکر برای جوانان وطن
اینکه بالاخره چیزی از او جاودانه شده، گویی جاودانگی مشغولیت ذهنی همیشگی نقاش خاطرات انهدام است. با این نقاش و روشنفکر به بهانه سالگرد تولدش، از زندگی گفتیم و از مسیر پرتلاطمی که طی کرده و به امروز رسیده؛ روزی که تنها خواسته اش این است که دست از سرش بردارند و آرزویش خوشبختی جوانان وطنش است. امروز در هفتاد و چندسالگی وقتی به عقب برمی گردید و به مسیری که طی کردید نگاه می کنید، چقدر از این ...
حُر انقلاب
محکوم و یک بار هم به اتهام قتل تبعید شد. اما لوطی و بامرام هم بود؛ یک بار قهوه خانه را خراب کرده بود روی سر چند بی معرفت که نوجوانی را غریب گیر آورده بودند و اذیتش می کردند. می گویند دست به خیر هم بود و سرپرستی چند خانواده را بر عهده داشت. بعد از درگیری ها و زندانی شدن های چندباره کم کم به طیب خان معروف شد. با این همه می گویند محرم که می رسید لباس عزا می پوشید و ریش می گذاشت و تکیه می بست. عشق و ...
مردی که تنش بوی روزنامه می داد/ بدرود پسر قدسیه!
حتماً درست نیست بیستم تیر ماه 1320. (و کاش نقش نمی بست.) من یازدهمین فرزند پدر و مادرم بودم. پیش از من، ده تای دیگر، همه مرده بودند. فقر و ناداری و نبود بهداشت، دارو و درمان، علت های اصلی مرگ و میر شمرده می شد. آشیخ اسماعیل، بر بلندای بام محله ایستاد، دو دست بر بناگوش گذاشت و صدای رسای او، در اذان بی هنگام به گوش مردم محله دهنو رسید. زن های همسایه، یازدهمین بار وارد خانه ی ...