سایر منابع:
سایر خبرها
ستاره هایی که توسط پدر و مادرشان شکنجه شدند
شکنجه های بسیاری که سر خانواده اش آورد، روانه زندان شد. پس از این که پدر و مادر درو بریمور از هم جدا شدند، او با مادرش زندگی می کرد اما مادرش نیز راه پدرش را در پیش گرفت و هر شب الکل و مواد مخدر مصرف می کرد. حتی به درو که در آن زمان تنها 12 سال داشت هم این اجازه را می داد تا او را همراه کند. اما خوشبختانه درو خیلی زود فهمید این راهی نیست که او همیشه آرزویش را داشت، در نهایت در سن 14 سالگی به طور کامل ...
لزوم تغییر نگاه به فعالیت های پرورشی در مدارس گلستان / آسیب هایی که دانش آموزان از آن سخن می گویند
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا ؛ به نقل از کلاس بیست؛ مدارس استان گلستان 320 هزار نفر دانش آموز را در سنگر تعلیم و تریبت خود دارد که 9 ماه از سال تحصیلی بصورت رسمی در آن سپری می کنند و 3 ماه دیگر را به صورت غیر رسمی و غیر مستقیم با این نهاد آموزشی و پرورشی در ارتباط هستند . از آنجایی که خانواده نخستین نهاد اجتماعی فرزندان است بنیاد اخلاقی آن در بستر خانواده شکل می گیرد اما کم کم با ...
مبارزه جلال آل احمد با وابستگی
را در دستشویی دیدم که داشت انفیه می کشید! جلال توضیحی نداد، فقط روترش کرد و گفت ولش کن، بهش محل نگذار! من با این تذکر فهمیدم که آن دوست از جنس نامرغوبی است و دیگر نباید به سراغش رفت. این اولین نقش منفی ای بود که در آن زمان بر لوح ضمیر من حک شد و هنوز هم بعد از 50 سال پاک نشده و از بین نرفته است. شما در آن موقع چند ساله بودید؟ 16- 15 ساله. عامل دوم دلخوری بنده از شاملو موضوع ...
روایت واقعی از زلزله آن شب
. چند وقت است که در این روستا ساکن هستی؟ من از بچگی در کویک عزیز بزرگ شدم، پدر و مادرم هم اهل همین جا بودند؛ همه خاطرات من در همین روستا بود. بچگی، جوانی، ازدواج و پدرشدنم همه در همین کویک عزیز بود. زنم کژال را به همین خانه آوردم. من در همین خانه که الان فقط چند دیوار فروریخته از آن باقی مانده است، پدر شدم. چند سال است که ازدواج کرده ای؟ حدود 11 سال پیش ...
20 ساله کلید می سازم
بودم که پدرم تصادف کرد و به رحمت خدا رفت. بچه اولشون بودم. مادرم جوون بود. اونم شوهر کرد، بعد شیش سال. بعد با مادربزرگم زندگی می کردم. سوم راهنمایی رو که گرفتم اومدم تهران. 2سال آهنگری کار کردم، بعد رفتم کلیدسازی. تهران رو نمی شناختم. چند سالی شاگردی کردم. از همشهریام که اکثرا تو این کار هستن یاد گرفتم. بعد واسه خودم کار کردم. چطور شد که بعد از آهنگری رفتین طرف کلیدسازی؟ خب، ...
ازدواج های عجولانه نتیجه باورهای غلط است
، خانواده ام از نظر مالی در سطح پائینی بودند، من شش خواهر داشتم اما پدرم زیاد از داشتن دخترهایش راضی نبود و می گفت: "اگر به جای این دخترها، خدا به من پسر داده بود کار می کردند و کمک خرجم می شدند. " به همین خاطر من و خواهرانم مدام قالی می بافتیم که کمک خرج خانه باشیم و کمی از غُر زدن های او کم کنیم. 15 ساله که شدم با اصرار پدرم به عقد پسری در آمدم که اصلاً او را نمی شناختم، ولی خوب چاره ای ...
روشنک گرامی؛ از عشق به رانندگی تا طراحی لباس
به 15 کار می رسد. بعد از موفقیت فیلم قاعده تصادف که گرامی در نقش یک دختر صاف و ساده که عشق یک طرفه ای به همکلاسیش داشت ظاهر شد، این انتظار به وجود آمد که او در بازیگری سینما فعال تر باشد اما همچنان سالی یک فیلم قبول می کند و در دو سال اخیر در تئاتر نقش های خوبی در نمایش های متفاوت و جذابی مثل بازی یالتا و رویای نیمه شب تابستان داشته است. روشنک گرامی که یک فیلم آماده اکران به ...
هنگامه قاضیانی؛ زنِ خلوت های زنانه ی سینما
بازد و به همین خاطر مخاطب با تصمیم الهه برای ماندن در این خانه و دوست داشتن برزو همراهی ندارد. این برداشت مخاطب شاید درست باشد اما امیدوارم مخاطب همچون من بک گراندی به گذشته بزند. وقتی فیلمنامه را خواندم خیلی در گذشته فرو رفتم، این رفتارهای عاشقانه را در اطرافیانم در دایی های مادرم، دایی های پدرم و عموجان و زن عمو یم می دیدم. من ذهن تصویری عجیبی از کودکی دارم و بشدت عاشق این دوران هستم ...
توسعه گردشگری فرصتی برای درآمدزایی و اشتغال پایدار
ابتدایی هستند. بعد از تعطیل شدن مدرسه و تعطیلات تابستان جوراب می فروشند. ستاره جثه ای نحیف و لاغر دارد. ستاره به ابتکار می گوید: برای دست فروشی با پسرعمویم به جاهای دور می رویم، خیلی دور؛ لواسان، حکیمیه. او روی پیاده رو، کنار بساطش، عروسکش را خوابانده و ادامه می دهد: در شوش زندگی می کنیم. پدرمان بر اثر تصادف فوت شد. چند سالی می شود از مشهد به تهران نقل مکان کرده ایم. روزها مادرم ما را به مرکز شهر ...
ماجرای نجات معجزه آسای یک کودک خردسال همراه مادرش از زیر آوار/ قصه یک معجزه دیگر
...> من از بچگی در کویک عزیز بزرگ شدم، پدر و مادرم هم اهل همین جا بودند؛ همه خاطرات من در همین روستا بود. بچگی، جوانی، ازدواج و پدرشدنم همه در همین کویک عزیز بود. زنم کژال را به همین خانه آوردم. من در همین خانه که الان فقط چند دیوار فروریخته از آن باقی مانده است، پدر شدم. چند سال است که ازدواج کرده ای؟ حدود 11 سال پیش بود. همسرم از اقوام دور ما بود که با هم ازدواج کردیم. شغلت چیست ...
زن 36 ساله برای انتقام از خیانت های همسرش در دام هوس رانی های مرد شیاد افتاد!
...، ناگهان زن غریبه ای را با وضعیت زننده داخل منزلم دیدم. این صحنه برایم غیرقابل تحمل بود تا جایی که با فریادهای من کار به درگیری با فریبرز کشید و همسایگان نیز که متوجه خیانت همسرم شده بودند موضوع را به پلیس 110 اطلاع دادند. آن روز همه پنهان کاری هایم لو رفت و کاخ آبرویم فرو ریخت. گریه کنان به منزل پدرم رفتم و ماجرا را برای آن ها بازگو کردم ولی مدتی بعد در حالی با میانجی گری بزرگان ...
با همه انتقادها، کارنامه 40 ساله روحانیت مثبت است/ در بسیاری از مباحث فقهی دچار کم کاری مفرط هستیم
بگیرد؟ دقیقا می خواستم همین را بپرسم! قائم مقامی: پاسخ من این است که بله این یک الزام ضروری بود، چون جامعه از او خواسته بود. شاید سن تان به اوایل انقلاب نرسد، من هم آن زمان خیلی سنی نداشتم اما در تمام صحنه های میدانی انقلاب از سال 56 به بعد شاهد وناظر بوده ام؛ (چون جوانان و نوجوانان آن موقع بسیار بیش از سنّ شان قدرت درک و انگیزه و انرژی داشتند). مردم آن زمان به روحانیت بسیار ...
تعریف رابطه دختر و پسر
باز گردند؛ آن گاه ما گوسفندانمان را سیراب کنیم و پدر ما هم، مردی سال خورده است. موسی گوسفندان آنان را سیراب کرد و سپس رو به سایه آورد و دست به دعا برداشت. حضرت موسی علیه السلام هنوز از دعا لب فرو نبسته بود که دید یکی از آن دو دختر با کمال وقار و حیا باز آمده و گفت: پدرم از تو دعوت کرده که به منزل ما بیایی تا در برابر کمک تو به ما، به تو پاداش دهد. وقتی موسی علیه السلام نزد پدر دختران (شعیب ...
بدبختی ، مستأجر ثابت این خانه هاست
تخم مرغ خورده، حالش خراب شده. عمو همان مرد جوان است! مادر خیابان را بالا و پایین می کند: شوهرم 15 ساله رفته است. مگر چند سال داری؟31 سال. چندسالگی ازدواج کردی؟ یادش نمی آید. چند تا بچه داری؟سه تا.16 ساله بود که شوهر رفت و ماند او و دختر بچه ها. الان هم رفتار یک مادر را ندارد. بیشتر یک دختر سر به هوا و گیج می ماند تا مادر سه بچه.هیچ کدام از بچه ها مدرسه نمی روند: به بابایشان گفتیم بیا ...
ستاره ای که فرشته نجات مادرش شد
آوارها گیر افتادیم. گرچه در دقایق اولیه همه زنده بودیم. چند دقیقه ای که گذشته پدرم از مادرم حال برادرم را پرسید. مادرم با بغض جواب داد: فکر می کنم تمام کرده. بدنش توی بغل من خشک شده است. (باز صدایش رنگ بغض می گیرد و در همان حال می گوید): ستاره دختر باهوشی است. با چنان دقتی ماجرا و جزییاتش را تعریف می کرد که از دختر بچه ای به سن و سال وی بعید بود. وی با همان لحن معصومانه اش تعریف می کرد: بعد از این ...
پایان ترس از آبروریزی؛ دختر جوان همه داستان را برای پلیس گفت
ادامه داد: حدود یک سال قبل با جوانی که هر روز سر راهم سبز می شد ارتباط خیابانی برقرار کردم. سبحان با دوستت دارم های دروغین و با هزاران وعده و وعید خیالی برای ازدواج مرا عاشق خودش کرد به طوری که احساس می کردم او مرد رویاهای من است و سرنوشت ما در کنار یکدیگر رقم می خورد اما او مدتی از من سوءاستفاده کرد سپس چون زباله ای بی ارزش مرا دور انداخت. از ترس آبروریزی نمی توانستم با کسی مشورت کنم تا ...
ماجرای دختر بی حجابی که به لطف امام رضا نماز شب خوان شد/ آنقدر به اردوی زیارتی رفتیم که به مشهدی ها ...
زیاد برگشتم رو به گنبد طلا، از امام تشکر و خداحافظی کردم. بعد از این ماجرا دیگر هیچ وقت برای شکایت به حرم نرفتم. امام رضا (ع) واسطه آشنایی من با همسرم شد بهار یک معلم دهه شصتی است، او امام رضا علیه السلام را واسطه آشنایی با شوهرش می داند: همه ما لطف و کرم زیادی از امام رضا علیه السلام در زندگی مان دیدیم، اما اگر بخواهم به یک مورد خاص اشاره کنم، آن ازدواجم است. دو سال پیش بود که ...
قلیان، تفریح 3 هزار تومانی! آری یا خیر؟
چند وقت بعد قلیان را برای همیشه گذاشتم کنار. ادامه می دهد: الان هم دو تا پسرم هر چند می گویند اهل قلیان نیستند اما من گاهی از بوی لباسشان متوجه می شوم و به رویشان نمی آورم. فکر می کنند ما نمی دانیم اما نمی دانند که ما هم این روزها را سپری کرده ایم! هیچی قلیان نمی شود! صادق باقری 22 ساله، 3 سال است قلیان می کشد. می گوید: تولد یکی از دوستانم بود که برای ...
وظیفه شناسی و مسئولیت پذیری در قرآن و سنّت
خود پیامبر صلی الله علیه و آله و اعصار بعد همواره چنین ارتباطاتی وجود داشته است.[34] ششم. مسلمان واقعی نه تنها زیر بار ظلم و زور مستکبران و ستمگران نمی رود بلکه اگر مسلمانان دیگر نیز برای رهایی از ظلم از او کمک و یاری خواستند، از هیچ کمکی دریغ نمی کند. این سخن امیر مؤمنان علیه السلام به خاطر داشته باشیم که به هنگام شهادت، به فرزندانش وصیت می فرماید: کُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ ...
هیلاری پاتنم و همسرش ازدواجی وقف فلسفه
ازدواج کرده بود، پیوندی که زمانی آن را اتفاقی ناگوار خوانده بود.) یک هفته پس از ملاقات، هیلاری با بورس گوگنهایم به انگلستان رفت، و این دو بیش از یک سال یکدیگر را ندیدند. در زمان غیبت هیلاری، آن ها روزانه برای هم نامه می نوشتند، تا اینکه در 1962 باهم ازدواج کردند. روث آنا استاد فلسفه ولزلی کالج شد و هیلاری کاری موقت در 40 کیلومتری جادۀ هاروارد پیدا کرد. آن ها بیش از پنجاه سالِ بعد را به ...
بازیگران درخشان تاریخ سینما : ریتا هیورث
...، پدربزرگ پدری اش، یک رقصنده اسپانیایی کلاسیک مشهور بود. وی رقص بولرو را محبوب کرد و مدرسه رقص او در مادرید در دنیا شهرت داشت. ریتا بعدها می گفت: وقتی سه سال و نیمم شد... درست همان زمانی که می توانستم روی پاهایم بایستم، به من درس رقص داده می شد... خیلی آن را دوست نداشتم، ولی جرأت نداشتم این موضوع را به پدرم بگویم، بنابراین کلاس ها را شروع کردم و فقط تمرین می کردم و تمرین می کردم. دوران دختری ...
اعتراض های تند امیرحسین صادقی در یک مصاحبه جنجالی
بازی کردم. سال 80 که خدمت مقدس سربازی را در تیم مقاومت به پایان رساندم، توسط اقای مرفاوی که مربی امیدهای استقلال بود به این تیم دعوت شدم. ولی قبلش دستیار اقای مرفاوی مرا برد سر تمرین پرسپولیس. همان اوایل تمرین و دقیقه 5 بازی با یکی از پسران آقای پنجعلی دعوایم شد و ساکم را برداشتم آمدم. بعد که ماجرا را برای آقای مرفاوی تعریف کردم کلی مواخذه ام کرد و مرا فرستاد خیابان لارستان دفتر آقای فتح الله زاده ...
گفت و گو با یک دانشجوی روانشناسی که 16 ساعت زیر آوار بود!
هیچ صدایی از میان آوار نمی شنید. نیروهای امدادی و مردم تقریبا مطمئن شده بودند که زن جوان در میان این همه خاک جان باخته است. مگر می شود کسی در این ویرانه جا مانده باشد و نفس بکشد. آن هم بعد از این همه ساعت. بنابراین عملیات آواربرداری با روشن شدن بولدوزر آغاز شد. مرد جوان اما دست بردار نبود. باز هم در میان خاک ها به دنبال همسرش می گشت. چند ثانیه مانده بود تا شروع عملیات که ناگهان صدایی از میان خاک ها ...
تامین معاش از راه طبیعت!
نامه کارشناسی ارشدم کار می کردم. بعد ازآن نیز، در کلاس های دکترای خانم دکتر سفید کن شرکت می کردم و خلاصه تا شب درگیر بودم و متوجه نمی شدم که زمان چطور می گذرد. حدود دو سال بعد از پایان تحصیلاتم در مقطع ارشد، احساس کردم که باید اطلاعاتم را در زمینه گیاهان دارویی به روز کنم به همین دلیل در کنکور دکترا شرکت کردم و قبول شدم. علاوه بر تشویق پدر و مادرم، یکی از عوامل مهم قبولی ام ، تدریس در مرکز فنی و ...
زیارت امام رضا (ع) اشتیاق جاودان در دل مردم آذربایجان غربی
خبرنگار ما گفت و گو می کرد، از حضور 20 ساله خود در ایام عزای رضوی در مشهد مقدس گفت و افزود: حدود 10 سالی است که به خاطر سن بالا نمی توانم به سفر مشهد بروم که این امر مهمترین ناراحتی من است. وی اضافه کرد: تا زمان مرگم بزرگترین آرزوی من حضور در بارگاه ملکوتی امام رضاست که امیدوارم به آن دست یابم. احمدرضا نادرزاده نیز در همین مراسم با اشاره به اینکه پدر و ماردم نام مرا در بارگاه امام رضا (ع ...
بدون داستان وجود ندارم
ارث بردم. بعضی ها معتقدند بهترین داستانم از میان شیشه از میان مه است که درباره انزلی نوشته شده و یکی از شواهدی است که علاقه من را به آنجا نشان می دهد. بعد از من یک خواهر و 2برادر دیگر هستند که آخری در اصفهان به دنیا آمد. پدرم نقشه بردار راه و ساختمان بود و در جاهایی که برای کار مجبور بود برود، مدرسه نبود. بنابراین من نزد عمه مادرم می ماندم که او زبان های مختلفی بلد بود و در داستان تمام ...
امیدواری در وقت اضافه
...> برای من که خیلی خوب بود. مادرم هم دوستم است، هم رفیقم، هم مادرم است و هم خواهرم. رشت، شهر خاطره های شماست، درست است؟ البته خاطره های کودکی من فقط در رشت نیست. هر چند رشت برای من جایگاه ویژه ای دارد اما به خاطر شغل پدرم، من هر سال شهر و مدرسه ام را عوض می کردم؛ خصوصا دوران دبستان. در منجیل، هرزویل، رودسر و... اما مهم ترین خاطره هایم را در هرزویل دارم. چرا؟ ...
گفتگو با پسری که از دفن کردن پدرش اصلا ناراحت نیست! / او را دوست نداشتم/عکس
دوست ندارد. هنوز یک سال از مرگ مادرم نگذشته بود که پدرم قصد داشت دوباره ازدواج کند. همه این اتفاقات جمع شد تا اینکه آن شب پدرم را به قتل رساندم و در کمد دیواری با ریختن سیمان دفنش کردم و به ماموران گفتم که پدرم برای خرید کله پاچه از خانه بیرون رفته است و دیگر برنگشته است. سه روز از این ماجرا گذشته بود که تصمیم گرفتم همه چی را به خانواده و ماموران بگم. درادامه گفتگو قاتل The ...
وقتی مریم پا در زندگی پسر پشت کنکوری گذاشت! + گفتگو
او خبری ندارم. دختر مورد علاقه ام نمی دانست من می خواهم به قصد سرقت به خانه مادربزرگ بروم. من با یک اشتباه به همه بد کردم. اول به خودم بعد به دیگران. خانواده ات چطور با این ماجرا کنار آمدند؟ والدینم زمانی که متوجه بازداشت و اعترافات من شدند باورشان نمی شد که من مادربزرگم را کشته ام. تا چند ماه در بهت بودند. مادرم باورش نمی شد من جان مادرش را گرفته ام. او حتی تا یک سال به ...
غلام رضا صنعتگر: من غلام رضا هستم
را از او بگیرد. حالا که سی و شش سال و چند ماه بعد است، آن دختر که حالا مادر است و یک پسر به نام غلامرضا دارد، هر وقت که صدای او را می شنود که از رضا می خواند، یاد آن روز می افتد که با پدر بزرگ از بندر به مشهد رفتند تا شفا را با شفاعت رضا بجویند و خدای رضا ، غلامرضا را به او داده است. غلامرضا این ماجرا را آخر مصاحبه می گوید و بعد می گوید دلش همیشه هوای زیارت دارد و به دوستش مهدی می گوید: مهدی میای ...