سایر منابع:
سایر خبرها
9دی نبودباید باداعش درتهران می جنگیدیم
تهران منتقل شدم، در اینجا حوزه درس و دانشگاه و برنامه حوزه داشتیم. سال 74 موفق شدم که مشرف به زیارت بیت الله الحرام شدم. بعد از مناسک حج مشرف به مدینه شدیم 4-3 روز در مدینه بودیم که از دفتر حضرت آقا تماس گرفتند و آقای حجازی گفتند آقا با شما کار دارند، اگر مراسم را مختصر کنید بهتر است و فردا به تهران بیایید. من هم گفتم امر فوری است و به تهران مراجعت کردیم و مدینه مختصر شد. مستقیم محضر ...
آیت الله مجتهد شبستری: علمای بزرگ کم شده اند
حد اعلا نمی مانند. متن کامل گفت و گوی آیت الله محسن مجتهد شبستری در برنامه دست خط به شرح زیر است: مردم، حاج آقا مجتهد شبستری را به نام آذربایجان و تبریز می شناسند. چطور شد از تبریز جدا شدید؟ بنده ساکن تهران بودم. سال 33 از قم به تهران منتقل شدم، در اینجا حوزه درس و دانشگاه و برنامه حوزه داشتیم. سال 74 موفق شدم که مشرف به زیارت بیت الله الحرام شدم. بعد از مناسک حج ...
مادر ستایش : شب و روز را گم کرده ام، حال پدرش از من بدتر است
...، چون باید بدانم چه بلایی سر ستایش من آمده است، برای همین در دادگاه حاضر شدم. خودم را برای شنیدن واقعیت آماده کرده بودم، اما نتوانستم طاقت بیاورم و از روی صندلی افتادم و از هوش رفتم. صفیه قریشی افزود: هر صبح که از خواب بیدار می شوم، می گویم خدایا ستایش من کجاست؟ او دلواپس مدرسه رفتنش بود. می گفت سال دیگه که مدرسه می روم، زنگ های تفریح مدرسه بیا که تنها نباشم. الان من درد بزرگی دارم ...
همسر شهید بودنم را پنهان می کنم/هدف بعدی آزادی قدس است
. شهدا پای ما افغانستانی ها را به بهشت رضا باز کردند. خلاصه علی مرا که دید خندید و از پنجره رد شد آمد طرف من و پرسید تو اینجا چه کار می کنی؟ گریه کردم و گفتم یکی می گوید تو شهید شدی. دیگری هم می گوید تو مجروح شدی. علی تو کجایی؟ علی با دستانش اشک روی گونه هایم را پاک کرد و گفت گریه نکن برو خانه مراقب بچه ها باش من همین روزها می آیم جایم خوبه حالم خوبه نگران من نباش. از خواب بیدار شدم. ...
در جلسه نمایندگان مجلس با ستاره دارها چه گذشت؟
، بدون احتساب در سنوات تعلیق خوردند. مهدیه گلرو هم یکی از دانشجویانی بود که در این روند ستاره دار شد. من ترم 8 بودم و 11 واحدم بیشتر نمانده بود و زمان امتحانات نتوانستم شرکت کنم و اصرار داشتند که من ممنوع الورود باشم؛ چون آن ترم درسم تمام می شد و دیگر نمی توانستند من را اذیت کنند و باید همان ترم مانع حضور من در امتحان ها می شدند. دو ترم هم به خاطر تجمع و سخنرانی مراسم 16 آذر تعلیق شدم تا به سال 88 رسید ...
شباهت کلاه قرمزی به مادرش/ عروسک های تلویزیون چگونه جان می گیرند؟
عروسکی بود که اتفاقا یکی از عروسک گردان ها دنیا فنی زاده بود خانم سعادت از بچه های دانشجو تست گرفتند و من یکی از افرادی بودم که در این تست قبول شدم. همزمان با همکاری در آن نمایش من و دنیا به دلیل روابط عاطفی که بین مان برقرار شده بود با یکدیگر صمیمی و از دوستان نزدیک هم شدیم. ** قطعا در آن گروه افراد دیگری هم بودند که می توانستید به عنوان یک دوست روی آنها حساب کنید، چرا این صمیمیت بین شما ...
دوست داشت گلویش بریده باشد
همه جای سوریه شما و بچه ها را با خودم ببرم. بی زحمت کارت را از همسرش بگیر... آخرین پیامک اش این بود می مانید یا بر می گردید؟ خانم عطایی می گوید: حرف آقا مرتضی را قطع کردم و گفتم اصلا از من نخواه، روی این کار را ندارم. ظاهرا همان موقع یکی از دوستان آقا مرتضی حرف هایش را شنیده بود و بعد از پیگیری، کارت را برای ما صادر کرده بودند. شب را در منزل شهید صدرزاده ماندیم. فردا صبح ...
مسکن مهر سرپناه های کلنگی بی هویت
سقف مسکن مهر که در آبان بر سر شهروندان کرمانشاهی آوار شد،آواز سست بودن پایه های این طرح چون کوک گوشخراش ساز ویولن خواب جهان را برآشفت. 695501229001416.jpg سقف های ممهور به شعار مهرورزی، چنان زخمی بر قلب تاریخ کرمانشاه زد که هیچ مُسکنی درد آن را تسکین نیست. به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از قانون، برای حلاجی این پنبه رشته شده، با هوشمندعلیزاده دانش آموخته دکتری طراحی شهری ...
واکنش رمضان زاده به مستند خارج از دید
امنیت معرفی کرد و ضمن تحسین اینجانب و دوستان حاضر در ستاد بخاطر حفظ آرامش، از لباس شخصی ها خواست که از محل خارج شوند اما آنان باز هم خودداری کردند. ✅بالاخره بعد از حدود یک ساعت سردار سرتیپ علیپور فرمانده پلیس امنیت تهران وارد شدند و پس از مراجعه به من، ضمن ادای احترام نظامی در حضور جمع، گفتند باید موضوع با آرامش حل شود و بلافاصله به ماموران همراه خود دستور بازداشت لباس شخصی ها را دادند و ...
اینک آخرالزمان
معاف باشد؟ چرا از روز اول ژن بد و عادت غلط را به درون شرکت های نوپای مان تزریق می کنیم؟ شرکت از روز اول باید مالیات بدهد و یاد بگیرد که نباید به زور آمپول سرپا بایستد. شما نباید الگوی یک کشور توسعه یافته را بدون فکر برای ایران پیاده کنید. اتفاقاً برای کشور ما، بهترین راه آن است که مالیات گرفته شود و اگر می خواهیم کمکی کنیم، مثلاً بعد از یک سال، همان مبلغ مالیات یا کسری از آن را، به صورت بلاعوض به ...
داستان فرار هادی هزاوه ای/کوهی از یادداشت که در نیوجرسی نگهداری می شود
کرایه ای بدهم، ماشین های راهی را سوار می شدم. موقعی که از سفر برگشتم، تِز لیسانسم را با عنوانِ نقاشی در موزه های 17 کشور اروپایی نوشتم. البته قبل از آن، لیسانس اولم را از دانشکدهٔ علوم گرفته بودم و با آن لیسانس اول دبیر شیمی شدم. لیسانسم علوم طبیعی بود که شامل زمین شناسی، گیاه شناسی و جانور شناسی می شد. - شما همیشه سعی کرده اید که با مقولهٔ هنر احساسی برخورد نکنید. همین روحیه ، در حرکات و ...
بازماندگان در آشیانه
، تازه از مدرسه رسیده اند و خسته از راه، از روزهایی که در آشیانه امام علی(ع) گذراندند، می گویند. او از زندگی اش راضی است؛ با لبخندی بزرگ ولی جای خالی کسانی که نیستند، گوشه ذهن او را رها نمی کند. اگر مادرم بود و اگر کسی را از دست نداده بودم بهتر بود ولی باز هم دوست داشتم این جا بودم. نرگس مادر دارد؛ مامانی یا همان خانم دهقان را و از داشتن او ته دلش همیشه گرم است. نرگس از خجالت بقیه بچه ...
حرف تلخ با چاشنی کمدی به دل می نشیند
، چیزهای بد هست و به همین دلیل عنوان هایلایت برای این معنی و تعریف خیلی مناسب بود. انگیزه های نگارش چنین اثر اجتماعی که زندگی و مشکلات چند زن را روایت می کند، چگونه در شما به وجود آمد؟ علت انتخاب این موضوع چه بود و طی این مسیر چه تحقیق هایی داشتید؟ شکل گیری این قصه در ذهن من مربوط به یک سال پیش است. من احساس کردم روابطی که می بینم، حالشان خوب نیست. من مجرد هستم و به تکرار این جمله را ...
چگونه یک پزشک با مرگ اطرافیانش کنار می آید
استنفورد رفتم. هنری: فکر نمی کنید که به نوعی چون خارجی بودید بین شما و دیگران فرق قائل می شدند؟ سیذارتا: به آمریکا آمدم، نه فقط به دلیل اینکه از لحاظ فنی آموزش ببینم؛ آمدم چون کنجکاو بودم که دنیایی دیگر را ببینم. هنری: می خواهم بگویم که من به دلیل اینکه دیر به رشته پزشکی وارد شدم (در میانه 20 سالگی)، هرگز به طور کامل با حرفه پزشکی شناخته نشدم. احساس خاصی از بیگانه بودن دارم ...
روزی که سر کار رفتم
مدرسه میرم نمی تونم حضور داشته باشم. خانم گفت: مهم نیست. پست شما مدیریتی است. اصلاً ممکن است حضور فیزیکی لازم نباشد. یادتون باشه شما پست مهمی در بخش مدیریت یک مؤسسه اقتصادی، تجاری، صنعتی دارید. فردا شما فقط برای هماهنگی اولیه می آیید و در روز های بعد آزاد هستید هر ساعت که خواستید رفت و آمد کنید. از این خبرخیلی خوشحال شدم. در پوست خودم نمی گنجیدم. گفتم: خوبه؛ آدرستون رو بفرمایید. کجا باید بیایم ...
اصفهان؛ جز پنج استان با سواد کشور
روز او باید مدرسه بود و بخشی از وسایلی که که الان حمل می کرد در دستش روی نیمکت مدرسه. انتهای بازارچه، پسر بچه ایی دیگر که سنش بیشتر از 12 سال می زد روی گاری دستی اش نشسته بود وبرای دوستش دست تکان می داد. به مداد رنگی در دستم خیره شدم و امتداد نگاهم را به سمت پسر بچه ها بردم، به سمتشان رفتم؛ از روی گاری دستی بلند شدند و سلام کردندپس از پاسخ سلام گفتم اینجا چه می کنید الان ...
چه کسی جرات دست زدن به کافه نادری را دارد؟
. چشم هایش ، داش آکل ، 53 نفر ، مدیر مدرسه ، سووشون ، جزیره سرگردانی و هزاران کتاب و شعر دیگر پشت همین میزها توی ذهن آدم های بزرگ این شهر چرخیده اند و پرداخته و آماده شده اند تا روی کاغذ جا خوش کنند، تا که بمانند برای امروز شلوغ و پرهیاهوی ما. سفر در زمان می رسد تا دستگیره کهنه ای که در چوبی را رو به حیاط باز می کند. حوض بزرگ و آبی رنگ حیاط کافه با آغوش باز منتظر است تا شروع کند به داستان ...
کوشک جلالی دنیای مرا کُن فیکون کرده است
... *** خانم حبابی! این نمایش اولین کار جدی شما در مقام کارگردانی است؟ می شود گفت که اولین کارگردانی جدی من در تبریز است. چون همین نمایش را مهر سال 95 در ترکیه منتها با بازیگری اهل مراغه (حجت مقدم) به روی صحنه بردیم که به زبان ترکیه استانبولی اجرا شد. البته اجرای صحنه ای اولین بارم هست ولی نمایشنامه خوانی داشیم با اکیپی که کل عوامل و خوانشگران آن، خانم بود و تماشاگران هم ...
قم،سوگوار خواهر هشتمین خورشید
نعمتشان حضرت فاطمه معصومه(س)را در سالروز رحلت جانسوز آن حضرت نشان می دهد. با همین چشم های خود دیدم، زیر باران بی امان بانو! درحرم قطره قطره می افتاد آسمان روی آسمان بانو صورتم قطره قطره حس کرده ست چادرت خیس می شوداما به خدا گریه های من گاهی دست من نیست مهربان بانو گم شده خاطرات کودکی ام گریه گریه در ازدحام حرم باز هم آمدم که گم بشوم من همان کودکم همان ...
یک پرونده واقعی؛ یک هشدار فرار از سیاهی
تصادف وحشتناکی را پشت سر گذاشتم، بعد از یک ماه بستری شدن در بیمارستان و سه ماه خوابیدن روی تخت متوجه شدم دیگر آن آدم قدیمی نیستم. پای راستم کوتاه شده بود. لنگ می زدم، به آن شرایط عادت نداشتم. برای همین خیلی عصبانی و بدخلق شده بودم. صبح تا شب داد و بیداد می کردم؛ همین باعث شد شوهرم دست پسر دو ساله ام را بگیرد و برای همیشه ترکم کند. او بزرگ ترین ضربه را به من زد؛ حتی با من درباره تصمیمش ...
گفت و گو با فرهاد فخرالدینی ، معمار ارکستر ملی ایران
زیر خاکستر، چیزی وجود دارد. اگر اجازه دهید به آشنایی شما با خانم آزرم که در کتاب شرح بی نهایت هم آمده است، بپردازیم. در بخشی از کتاب می خوانیم که جالب است آزرم در این جمع برای فرار از نگاه های جوان، من و سازم را پناهگاهی برای خود می داند، در حالی که اولین باری است که مرا می بیند. درخصوص این عشق کمی صحبت کنید... آزرم دورادور مرا می شناخت چون من معلم یکی از فامیل های او بودم ...
گفتگو با رزمنده ای که پدر و برادرش را در جبهه جاگذاشت +تصاویر
.... ” باخنده "بعد از دعای کمیل برگشتیم و عروس خانم را آوردم. زمانی که حاجی در جبهه حضور داشت چه حسی داشتید؟ مانع حضورش نمی شدید؟ همسر حاجی : هیچ گاه مانع حضور و فعالیت بسیجی اش نمی شدم. سال64 پسرم محمد به دنیا آمد حاجی در عملیات تثبیت شهر فاو بود. بعد از به دنیا آمدن دخترم باز هم نبود. ...
هیأت هایی که به سوریه ختم شد
مردم نیوز : رئوف از قدیمی های فاطمیون بود از هم دوره های ابوحامد و سید حکیم که شروع فاطمیون را کلید زدند. مدتی جانشین تیپ امام رضا(ع) شده بود که بعد از سال ها جهاد در مقابل طالبان افغانستان و تروریست های سوریه به دوستان شهیدش پیوست. هشت سال زندگی مشترک و خاطرات بی نهایت از این روزها به همراه دو نازدانه به نام های زینب هشت ساله و زهرای ده ماهه، این روزها همه چیزهایی است که برای همسر حاج رئوف ...
ناگفته های همسران شهدا کتاب می شود/ سند معامله شهدا و جانبازان با خداوند در قرآن ثبت شده است
، اشک می ریزد. دل شان گرفته است؛ می دانم دل شان برای عزیزشان تنگ است؛ آخر امروز پنجشنبه است و شاید از گلزار شهدا به این قرار آمده اند؛ کسی چه می داند...... تعدادی دیگر از خانواده ها یکی پس از دیگری وارد می شوند. برای پیرترها صندلی می چینند تا راحت تر باشند؛ جوان ترها در میانه های مجلس می نشیند و جای تکیه دادن ها به بزرگترهای شان می دهد. دقایقی بعد، قادرحمیدزاده، با تلاوتش حزن خاصی را به ...
پیش بینی مرحوم پرورش در مورد میرحسین موسوی/ نقش پرورش در گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی/ نماز ...
در آن زمان همه گروه های سیاسی، از نهضت آزادی تا جریان چپ و مارکسیست و جریان حزب الهی در مدارس فعال بودند. در هر مدرسه ای که در اثر فعالیت همین گروه ها تنش بر آن حاکم بود با حضور یک ساعته مرحوم پرورش، فضا آرام می شد و سخنرانی های او روی دانش آموزان عجیب اثرگذار بود و باید بگویم انقلاب که پیروز شد تازه اول کار مرحوم پرورش بود، چرا که در ابتدای انقلاب همه در هیجان بودند اما بعد از مدتی فضا ...
بانوی قزوینی که از نهضت سوادآموزی به ریاست رسید/ پس از پیروزی انقلاب اسلامی حس شیرین باسوادی را تجربه ...
سپری کردم و در مهر ماه آن سال توانستم در یکی از مدارس شهر کلاس سوم ابتدایی را در کنار سایر دانش آموزان در مدرسه بگذرانم اما به علت بالاتر بودن سنم نسبت به سایر همکلاسیان امتحانات را به صورت متفرقه در آموزش و پرورش می گذرانم. با توجه به اینکه شما تجربه تحصیل در مدارس بزرگسال را هم دارید، تحصیل در این مدارس را چگونه آغاز کردید؟ پس از گذراندن مقطع اول راهنمایی در سال دوم ازدواج ...
خیمه گاه این بار در قم بود، مقتل طوس بود// جاده ی مشهد به قم لبریز از فانوس بود
زهراهَم حَرَم دارَد پَرمیڪِشَم دَر خاطراتِ ڪودَڪے هایَم انگار دَستَم را گرفتہ باز بابایَم پَس پابہ پایَش میرَوَم تا جانِ آیینه سے سالِ قَبل از این و دَر ایوانِ آیینه بَہ بَہ چہ دورانِ خوشے بَہ بَہ چہ دورانی سوهان برایَم میخَرَد بابا چہ سوهانی از دَستِ بابا میڪِشَم این دستِ ڪوچَڪ را هے میدَوَم سَرتاسَرِ صَحنِ اَتابَڪ را ...
د آره د! مثی برق عمرامون خلاص شد!
مکالماتی که بین افراد رد و بدل می شود شریک شود. اما متاسفانه همه شهروندان برای خواسته ها و تعلقات دیگران احترام قائل نمی شوند. خاطره های زیادی درباره این مسئله در ذهنم باقی مانده است. چندی پیش، دو مرد میانسال بعد از سال ها در تاکسی همدیگر را دیدند و سر صحبت با صدای بلند باز شد. کلیه خاطرات این دو مرد از بازی در کوچه های خاکی محله نوخواجو تا شیطنت های دوران نوجوانی، مصائب خدمت سربازی و ...
مصاحبه با حجت الاسلام سالک+ تصاویر خاص استاد پرورش
خاطرات حجت الاسلام والمسلمین احمد سالک نشستیم تا مروری داشته باشیم بر رابطه دو همرزم انقلابی *** شما با مرحوم پر.ورش چطور آشنا شدید؟ در مسیر مبارزات در دوران دبیرستان، حدود سال 44 با نام آقای پرورش در مدرسه احمدیه در بازار پشت مسجد سید اصفهان آشنا شدم. ایشان معلم این مدرسه بودند. مرحوم حجة الاسلام والمسلمین سید ابوالحسن بدری مدیر دبیرستان بودند. ما عصرهای جمعه جلساتی با جوانان در ...
مجموعه جدید شعر وفات حضرت معصومه (س)
باشی نخواست باز امامی کنار خواهر خود... نخواست زینبِ یک شام دیگرش باشی قاسم صرافان ❆❆❆❆❆❆❆ روی قبرم بنویسید که خواهر بودم سال ها منتظر روی برادر بودم بنویسید گرفتار نباشم چه کنم؟ من اگر منتظر روی برادر نباشم چه کنم؟ روی قبرم بنویسید جدایی سخت است این همه راه بیایم، تو نیایی سخت است یوسفم رفته و از ...