سایر منابع:
سایر خبرها
شوخی رحیم صفوی؛ عجلوا بالطعام قبل الموت
داشته باشیم که در راهکار پیشنهادی قبلی، باید حدود 24، 25 کیلومتر یا دست کم 16، 17 کیلومتر خاکریز می زدیم، اما براساس پیشنهاد جدید، با انجام مرحلهِ نخست عملیات، که به تصرف و تثبیت دو مثلثی می انجامد، تنها پس از استقرار دستگاهها، در شب دوم زدن هفت هشت کیلومتر خاکریز لازم است در این صورت، با توجه به اینکه دو جناحمان به آب می رسد، فشار دشمن بیشتر می تواند از یک جناح باشد . با سخنان احمد غلامپور ...
افشارزاده:ملی پوشان ما کم فروشی نکردند اما به اندازه آن برای استقلال عرق نداشتند
همه در ایران کارشناس هستند و در همه رشته ها بخصوص فوتبال اظهارنظر و کارشناسی می کنند. فوتبال بیشتر از رشته های دیگر دیده می شود و کمتر کسی است که مربی تیم کاراته را بشناسد. مردم فوتبال و بازیکنان را می شناسند و همه رسانه ها توجه بیشتری به فوتبال دارند. سال گذشته با وجود نتایجی که امیرقلعه نویی با استقلال گرفت، نشان دادید که پای مربی می ایستید. برای پرویز مظلومی هم اینگونه خواهد بود ...
گفت و گوی خواندنی با مداح ایرانی مسجد نیویورک
را اقامه کن! این خیلی حرف است. یعنی شما رابطه ات با این ها آنقدر نزدیک شده و آنقدر به تو اعتماد دارند که پشت سر تو نماز بخوانند و چون سنی ها نماز جمعه را واجب می دانند، به هر قیمتی که شده این نماز را برگزار می کنند. مجبور شدم به زبان انگلیسی مداحی کنم از کودکی به مداحی علاقه داشته و با حمایت های مادرش از شعر خوانی و دعاخوانی شروع کرده و به مداحی رسیده و الان مداحی را هم به ...
توهین به بهنوش بختیاری به دلیل انتقاد هسته ای نشانگر فضای خفقان است
تمجید منتقد دروغی بیش نیست. برخی به محض اینکه نقدی می شود، فوراً منتقد را مورد هجمه قرار می دهند تا فضای خفقان به طور کامل در کشور حاکم شود که این شرایط شایسته مدعیان آزادی بیان نیست. به گزارش تسنیم، بهنوش بختیاری از بازیگران مطرح کشورمان در برنامه رادیویی جمعه که از شبکه جوان پخش می شد در پاسخ به سئوالی درباره آرزوهایش، گفت بود: "دوست دارم جامعه شناسی بخوانم تا مثلا بعد از توافق هسته ای ...
اخبار پشت پرده از خندوانه
به گزارش تراز ،هیه کننده این برنامه از ساخت تیراژ جدید خبر داده است که گویا در شب های آتی روی آنتن خواهد رفت. اطلاعات خبرنگار ما اما حاکی از آن است که عنوا نبندی پیشین این برنامه به دلیل مخالفت تلویزیون اجازه پخش نیافت. برنامه پرطرفدار این شب های رامبد جوان در عین اتمسفر شاد و حال و هوای مثبتی که جلوی دوربین دارد، درپشت صحنه با فراز و نشیب های مختلفی مواجه بوده و هست. جواد ...
نامه 62 تشکل افغانستانی به رئیس صدا و سیما
سابقه ای در تاریخ پرداخت رسانه ای افغانستانی ها بود. پیش از این نیز پخش برنامه زندگی مون یه قصه نبود ، ماه عسل ، قطع پخش نیمه کاره برنامه زننده چارخونه و همچنین نمایش چندین و چند مستند قابل توجه از وضعیت زندگی مهاجرین افغانستانی در ایران، نشان داده بود که صداوسیما راهی جدید آغاز کرده است. دو روز پیش 35 تشکل دانشجویی و فرهنگی ایرانی با صدور بیانیه ای اعلام کردند که از این مسیر ...
اکبر اکسیر: لزوم مدیریت لبخند در جامعه
...، این طنز سرزنده که هرروزه به طور زنده پخش می شود، رسانه برتر خبررسانی و نمود سرخوشی و شوخ و شنگی جامعه است. وی وجود رسانه های در دسترس را عامل افزایش شادی معرفی کرد و افزود: وجود موبایل در دست شهری و روستایی با انواع برنامه های شبکه های اجتماعی فرح و شعف عمیقی در بین مردم به وجود آورده و لبخند را به جامعه هدیه کرده است. این شبکه عظیم طنز الکترونیکی توانسته در غفلت مسئولان فرهنگی ...
انتقاد از موج مجازی بق بقوها !
که در آن از هوادارانش خواسته برای وی بق بقو کنند تا نشان دهند با وی موافق هستند، گفت: ما در روزگار رواج بق بقوها هستیم و شاعر باید مراقب باشد که در این موج های مجازی و فریبنده قرار نگیرد. وی در عین حال متذکر شد: متاسفانه این موج شاعران معروف را هم برده است چه رسد به شاعران جوان. برگزاری کارگاه نقد شعر شعرای جوان نیز از دیگر برنامه های روز نخست این اردوی فرهنگی بود. اردوی شاعران جوان انقلاب تا روز جمعه در مشهد ادامه خواهد داشت. ...
انتقاد هنرمندان از تندروی رسانه های اصلاح طلب بر علیه بهنوش بختیاری
هنری بازخورد منفی خود را با برچسبی مشخص چون " بی اخلاقی رسانه ای" نشان داده است. ماجرا از برنامه آدینه روز فرزاد حسنی در رادیو جوان آغاز شد، وقتی در گفت و گوی ساده و صمیمی بهنوش بختیاری با مردم به مساله ای اشاره شد که یک بندش همان مرزبندی برخی ها مبنی بر عدم همراهی با جشن بزرگ هسته ای بود! در این برنامه از دهان این بانوی بازیگر درآمد و از آینده اش گفت و آن جا که به آرزویش مبنی بر ادامه تحصیل رسید ...
شوق نوشتن مرا به بازنشستگی واداشت/ در فارس حکایت مرغ همسایه غاز است پررنگ است/ فرهنگ و ارشاد به انقلابی ...
رمان شام برفی که اولین اثر داستانی با موضوع بحران سوریه است که در ایران نوشته شد، رتبه اول شانزدهیمن جشنواره سه سالانه کتاب سال دفاع مقدس با رمان رُنج ، کاندیدای یازدهمین دوره قلم بلورین با رمان خنده زار که امسال برگزار شد از جمله افتخاراتی بود که وی به آن اشاره کرد. محمودی نورآبادی حوزه هنر را حوزه مظلومی دانست و گفت: در حوزه ادبیات انقلاب و دفاع مقدس کار کرده ام و در نوشته هایم نگاه ...
برجام انتها ندارد امید آمریکا غربگرا شدن ایران است/ سرافکندگی حامیان دولت از توقیف و تحدید مطبوعات ...
داشته باشد با دستگاه تبلیغاتی و رسانه ای این جناح سیاسی تیرباران می شود. بهنوش بختیاری یک هنرمند زن ایرانی است که در یک برنامه رادیویی اعلام کرد: فکر می کنم با خواندن این رشته [جامعه شناسی] دیگر انسان دنبال هر حرفی نمی رود، مثلا اگر توافق هسته ای انجام می شود سریع ذوق زده نشوم، سعی کنم در مورد آینده آن فکر کنم، مثلا ببینم پشت بند عهدنامه ترکمنچای چه اتفاقاتی افتاد؟ جرم بهنوش بختیاری جز ابراز نظرش ...
فال امروز 14 مرداد
ابداً نیاز به صحبت کردن داشته باشید شخصیت خودتان را نشان دهید. مرداد: امروز که خورشید گرم تابستانی همراه با ونوس زیبا در نشانه شما قرار گرفته اند عشق و علاقه زمینی نیز در شما شدت پیدا کرده است. دیگران در مورد اینکه شما چه احساسی دارید هیچ سئوالی به ذهنشان خطور نمی کند، برای اینکه شما نمی توانید احساسات خود را مخفی نگه دارید. حتی اگر احساسات شما خیلی شدت پیدا کرده اند خوب نیست که آنها را ...
چرا وزارت ارشاد به حامد زمانی مجوز نداد؟
آن رفتند و از سوی دیگر کنسرت آقای تاج در همان اطراف برگزار شد که بدون مخاطب روی صحنه رفت. در این شرایط اگر گروهی که کنار رود کارون به اجرای برنامه می پرداخت مجوز می گرفت؛ دیگر این ناهماهنگی به وجود نمی آمد . پیروز ارجمند در پایان ضمن تاکید بر اینکه همه در مقابل قانون یکسان هستند؛ گفت: قوانین حتی در خود وزارت ارشاد هم رعایت می شود یعنی معاونت سینمایی ارشاد اگر برنامه ای داشته باشد به دفتر ...
میهمان خندوانه نتوانست ادامه هری پاتر را بنویسد
: امشب از حضور شما چند دقیقه مرخص می شویم و بعد برمی گردیم!؛سپس بعد از خواندن شعر و دیدن چند آیتم نیما همراه با بستنی که داشت وارد شد و از رامبد به بهانه ی خرید ماشین سوال های عجیب و غریبی مانند قد، وزن، سابقه اعتیاد و بیماری را پرسید که در آخر مشخص شد نیما انگار قرار بوده جوان را به جای قیمت ماشین بفروشد یا معاوضه کند! بعد از پخش چند آیتم کوتاه دوباره به سراغ میهمان برنامه رفتند و ...
چفیه آقا کفن شهید اقتداری شد که انگشترش را به ایشان هدیه کرد
به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس ، از در بیرونش می کردی از پنجره می آمد. می گفت: دایی! اگر قبول نکنی و من را بیرون کنی، از پشت بام خودم را به حیاط می اندازم و آنقدر التماس می کنم تا قبول کنی. آنقدر پافشاری کرد تا توانست با دختر دایی ازدواج کند. عاشق خانواده اش بود. اما این باعث نشد تا فعالیت های بسیارش در عرصه توپخانه، مهندسی-رزمی و موشکی را کنار بگذارد. همه چیز در کنار زندگی ادامه داشت. حتی ...
آخرین خبرها پس از توافق هسته ای
قدرت مبتنی بر قانون اساسی کنگره محسوب می شود. 09:21: جان کری: اگر ما از توافقنامه کنار بکشیم، ما تنها خواهیم ماند تا این مسیر را خودمان به تنهایی ادامه دهیم. آنها در عوض برنامه خود را ادامه خواهند داد و احتمالا (ما را) به رویارویی نظامی مجبور خواهند کرد و ما به این ترتیب بهترین فرصت را که برای حل این مشکل از طرق صلح آمیز داشته ایم، از دست خواهیم داد. 6 مرداد 22: ...
ناگفته های رمضانزاده از دوران زندان و...
استانداری کردستان، گفتم به این مسأله توجه کنید. منتها ذهنیت همه این است که مردم فقط آبادانی اقتصادی می خواهند، ولی برداشت من این بود که اقتصاد و فرهنگ و اجتماع باید در کنار هم و دست در دست هم جلو بروند و با مردم ارتباط روزانه باید برقرار شود. هر صبح جمعه برنامه کوهنوردی داشتم و مردم هم می دانستند استاندار صبح جمعه به کوه می رود و بیشتر ملاقات های مردمی ما در راه کوه و و در قهوه خانه پای کوه و... انجام ...
دکتر رامبد جوان، پیر شی الهی
البته با کمی اغراق که فکر می کنم برای گسترش خوبی ها بد هم نیست خندوانه حالم را خوب می کند. برای این که می خندد. برای این که آدم های جدید را به سیمای ملی می آورد. مردم را با لباس های محلی شان در شهرهایشان نشان می دهد. به رشت، اهواز، سمنان، زاهدان، قوچان و... گروه می فرستد. معتقدم که خوبی دیگر این برنامه بی شیله پیله بودن آن است. گرچه برخی ها از خنده های رامبد و بالا و پایین پریدن هایش ...
واکنش تند یک روزنامه به اظهار نظر هسته ای بهنوش بختیاری
به گزارش ستاره ها؛ بهنوش بختیاری، بازیگر کمدی سینما و تلویزیون در برنامه رادیویی جمعه -با اجرای فرزاد حسنی- که از شبکه جوان پخش می شد در پاسخ به سئوالی درباره آرزوهایش، گفت: دوست دارم جامعه شناسی بخوانم تا مثلا بعد از توافق هسته ای سریع ذوق زده نشوم و به عواقب و آینده آن فکرکنم، مثلا درباره اینکه بعد از ترکمنچای چه اتفاقی افتاد! اما همین اظهارنظر بختیاری کافی بود تا روزنامه اصلاح طلب ...
می خواهم احمدی نژاد رابه خندوانه بیاورم!
داشته باشد. شما هم معتقدید که خنده بر هر درد بی درمان دواست؟ حتی در شرایط فعلی؟ بله، ما در خدوانه مهارت خندیدن را یاد می دهیم. درست است که با وجود فشارهای اقتصادی، نگرانی های سیاسی، فشارهای زندگی و ... مردم نمی توانند شاد باشند ولی ما در خندوانه سعی کردیم مدتی مردم را شاد نگه داریم. خندیدن به نظر من یک مهارت است و باید آموزش داده شود. در همه جای جهان و در کشورهای پیشرفته به ...
گفتگوی صریح با سردار باقرزاده درباره آن 175 شهید!
اینجا باید کفش را از پای درآورد... اینجا هنوز حال و هوای جبهه دارد. سردار می گوید جنگ برای همه واحدها تمام شد ولی برای واحد تعاون، مأموریت ادامه دارد. حضور مادران شهدا و افرادی از خانواده مفقودین، حکایت از تداوم روند شناسایی پیکرها می کند. باقرزاده با لباس خاکی در اتاق پشتی منتظر ماست. دیداری که یادآور خاطرات گذشته شد خواس ...
توکل یک نوع مثبت نگری به خداست
نیست البته دین ما برای تفریح هم وقت می گذارد. شما ببینید که دین ما چقدر به جمعه مقید است و تأکید می کند که جمعه باید با روزهای دیگر هفته تفاوت داشته باشد. مثلاً عطر زدن مستحب است، ولی در روز جمعه تأکید شده است که حتی اگر عطر نداشتید، قرض کنید و حتماً عطر بزنید. چون روز جمعه با روزهای دیگر فرق می کند. این مسائل، توجه ما را به حساب شدگی عالم جلب می کند. بیایید برداشت مان را از دین ...
لحظه شماری اهل تسنن گلستان برای ورود شهدای غواص
برنامه های ویژه ای را برای استقبال تدارک دیده اند و با اعلام آمادگی خود قرار است تدفین نیمی از این شهدا در شهرهای ترکمن نشین این استان صورت بگیرد. به همین منظور با سیروس کمی شهروند نمونه سال 1390 استان گلستان و از فعالان فرهنگی این استان گفت و گوی انجام داده ایم که توجه مخاطبان را به آن جلب می کنیم: * خودتان را معرفی کنید و از سوابق خود بگویید؟ کمی: به نام خدا ...
ضعف سینمای ایران نبود فیلمنامه خوب است
...، در حالی که الان شرایط این طور نیست. او ادامه داد:الان در دوره ای هستیم که اتفاقات مهم زیادی در این مملکت رخ می دهد و تصویر من هم در رسانه های مختلف و روزنامه ها منتشر می شود. با این حال حذف اسم و تصویرم، ما را به رسانه های تصویری بی اعتماد می کند البته نه مرا چون این بی وفایی از طرف من نیست بلکه از طرف صدا و سیما است. معتمد آریا همچنین در پاسخ به دیگر سوال ایسنا درباره ...
اکبر کریمی در پاسخ به هنرنیوز: ملاک اصلی ما فقط پول نیست/ خط قرمز ما کرامت بچه ها است
فرهنگ سازی به جهت کمک به امور خیریه، شما علاوه بر برگزاری فوتبال چه برنامه هایی را در طول سال تدارک دیدید گفت: اصل برای ما کرامت بچه هایی است که در این خیریه حضور دارند. وی با بیان اینکه قرار نیست که ما از وجود این بچه ها استفاده ابزاری داشته باشیم یاد آور شد: اگر چه ما دست پر مهر همه را برای کمک به این خیریه می فشاریم اما برای ما ملاک اصلی فقط پول نیست فقط همین که هر کسی بداند وظیفه اش کمک ...
علامه دهر بدون چشم هایش رفت
به گزارش ایران ویج به نقل از ایسنا، احمد علامه دهر، بازیگر پیشکسوت تئاتر و تلویزیون یازدهم مرداد ماه بر اثر عارضه مغزی درگذشت و مراسم تشییع پیکر این هنرمند صبح امروز – سه شنبه – با حضور هنرمندان تئاتر ، سینما و تلویزیون از مقابل تالار وحدت انجام شد. علی مرادخانی (معاون هنری وزیر ارشاد)، ایرج راد (مدیر عامل خانه تئاتر)، مهدی شفیعی (مدیر کل مرکز هنرهای نمایشی)، جلیل فرجاد ، داوود فتحعلی ...
سرچشمه های فساد را بخشکانید
مثلاً چند شب پیش که طبق معمول اخبار کالاهای قاچاق گل سرسبد خبرهای رسانه ملی است، درباره گوشی های تلفن همراه قاچاق گزارشی پخش شد. یکی از وزیران محترم فرمودند بیش از 90 درصد گوشی های موجود در کشور قاچاقی وارد شده و مالیات و حقوق گمرکی آنها پرداخت نشده است. وی اضافه کرد یافتن این گوشی ها کار بسیار آسانی است. براحتی می توان یک برنامه نرم افزاری اجرا کرد تا تمام گوشی های قاچاق قفل شده و به صاحبان آنها ...
رسانه ملی سکوت را بشکند
...> برنامه های پرمخاطبی مثل برنامه رادیویی جمعه ایرانی ، سلام کوچولو و برنامه تلویزیونی رادیو 7 از جمله برنامه هایی بود که در راستای سیاست جدید صدا و سیما پس از تغییرات مدیریتی با توجه به سابقه طولانی پخش، عوامل حرفه ای و پر مخاطب بودن شان بدون هیچ توضیحی حذف شدند و پرسشهای زیادی را در اذهان عمومی و مخاطبان ایجاد کردند. علت توقف جمعه ایرانی برنامه جمعه ایرانی پیش از آنکه به طور ...
کارنامه شهرداری های مناطق مختلف یزد/پارکی مخصوص خانواده ها احداث می شود
مرداد ماه به منظور همفکری در خصوص تعیین بودجه سال 95 همایشی با عنوان هم اندیشی و انتقال تجربه شهرداران در هتل مشیرالممالک و با دعوت از آیت الله ناصری امام جمعه یزد، میرمحمدی استاندار یزد، حمید کلانتری، غلامعلی سفید و علی اکبر اولیا برگزار می شود. دخل و خرج شهر یزد در سال 93 در ادامه این جلسه حجت الاسلام حمیدرضا مطهریان رئیس کمیسیون برنامه و بودجه شورای اسلامی شهر یزد به قرائت ...
آفتاب یزد، به دیدار جانبازی با چهره ای عجیب رفت /قصه غصه های 26 سال تنهایی دلاور مرد سرزمینم، چه ساده ...
صورتش باعث شده تا هر که او را می بیند هر گمانی جز واقعیت را از ذهنش عبور دهد، عقب ماندگی، جذام، سوختگی و ... . عکس العمل و واکنش ها هم تقریبا یکسان بوده، هر غریبه ای که در کوچه و بازار او را می بیند یا از او روی بر می گرداند یا ناخودآگاه صورتش در هم کشیده می شود. از او فقط عکسی دیده بودیم، نام و نشانی هم نداشتیم، پیگیر شدیم، فهمیدیم 26 سال است که مردی در مشهد مردانه زندگی می کند، بی هیچ هیاهو و سر و صدایی و همسری که او هم مردانه به پای این زندگی ایستاده است. به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)- منطقه خراسان، حاج رجب محمدزاده، یکی از جانبازان 70 درصد کشورمان است که ظاهرا وضعیت جسمی و نوع مجروحیتش او را از یاد خیلی ها برده است. او از سال 64 به عنوان بسیجی چهار مرحله به جبهه اعزام شده و آخرین باری که خاک جبهه تن حاج رجب را لمس کرد، سال 66 و در مکانی به نام ماهوت عراق بود. قرار شد برای دیدن حاج رجب به خانه اش در یکی از مناطق پایین شهر مشهد برویم، درحالیکه تا قبل از رسیدن به خانه او هنوز تردید داشتیم که آیا این شخص همان مردی است که ما به دنبالش بودیم یا نه، وارد خانه که شدیم، مردی به استقبالمان آمد که دیدن صورتش تمام تردید های ما را به یقین تبدیل کرد. وقتی به دنبال نام و نشانی از حاج رجب بودم، می گفتند جانبازی که شما دنبالش هستید یک سوم صورتش را از دست داده، نمی تواند به خوبی حرف بزند، اما همین باعث می شد تا برای دیدنش مشتاق تر شوم، وقتی وارد خانه اش شدم و او را دیدم، تنها سوالی که در ذهنم بی جواب ماند این بود که دو سوم دیگری که می گویند از صورت این مرد باقی مانده، کجاست؟ وارد خانه که شدیم مردی به استقبالمان آمد که تنها پیشانی و ابروهایش کمی طبیعی به نظر می رسید، بینی، دهان، دندان، گونه و یکی از چشمهایش را کاملا از دست داده بود، چشم دیگر او هم به سختی باز می شد و مقدار اندکی بینایی داشت. مقابلش نشستیم، روز جانباز را با اندکی تاخیر به او تبریک گفتیم، حاج رجب هم با زبانی که به سختی با آن سخن می گفت از ما تشکر کرد، دیدن صورتش کمی ما را بهت زده کرده بود و شروع مصاحبه را سخت تر... از او پرسیدم چه شد که صورتتان را از دست دادید، آن لحظه را یادتان هست؟ حاج رجب با صدایی که به سختی و کمی نامفهوم شنیده می شد، لحظه مجروحیت خود را اینگونه برایمان وصف کرد: خیلی کم یادم است، فقط اندازه یک ثانیه، در سنگر داشتم برای کلمن یخ می شکستم و دو نفر از همرزمانم در کنارم بودند، ناگهان خمپاره زده شد و بعد از اینکه احساس کردم خون زیادی از من می رود، بیهوش شدم. طوبی زرندی، همسر حاج رجب به کمکش می آید، همزمان که او برایمان از لحظه مجروح شدنش می گوید، همسرش هم جملات نامفهوم حاج رجب را برایمان بازگو می کند؛ در آن لحظه چهار نفر در سنگر حضور داشتند، یک سرباز رفته بود تا از تانکر آب بیاورد، حاج آقا هم در حال شکستن یخ بوده و بقیه هم خواب بودند که خمپاره جلوی سنگر می خورد. دوست هم سنگرش می گفت یک دفعه دیدم آقا رجب افتاد، تا آمدم از جایم بلند شوم و به او کمک کنم دیدم نمی توانم، یک دست و یک پایم قطع شده بود و دیگر هم سنگری هایش هم شهید شده بودند، آن جانباز نیز چند سال پیش بر اثر جراحاتش شهید شد. خانم حاج رجب که زمان جانباز شدن همسر نانوایش 30 ساله بود و چهار فرزند داشت، می گوید: همسرم همیشه می گفت اگر نماز و روزه واجب است، جبهه رفتن هم حق و واجب است. پرسیدم چگونه خبر مجروحیت حاج آقا را به شما دادند، محمدرضا محمدزاده، فرزند بزرگ حاج رجب که تنها هشت سال پدرش را با صورت عادی اش دیده، می گوید: آن موقع من دوم دبستان بودم، قبل از اینکه خبر جانباز شدن پدر را به ما بدهند، او نامه ای نوشته بود که مرخصی گرفته و به مشهد بر می گردد، ما هنوز از چیزی خبر نداشتیم تا اینکه یکی از هم رزمان پدرم من را در کوچه دید و پرسید پدرت نیامده؟ من جواب دادم نه و او که با خبر از ماجرا بود گفت که انشاء الله خبرش می آید. بعد از آن بود که متوجه شدیم جانباز شده ولی نمی دانستیم از چه ناحیه ای، فکر می کردیم دست یا پایش قطع شده است، اما وقتی وارد بیمارستان فاطمه الزهرا تهران شدیم من و مادرم با صحنه ای مواجه شدیم که برایمان قابل درک نبود. پدرم را فقط از پشت سر توانستم تشخیص دهم، ترکشی که به او خورده بود تمام صورتش را از بین برده بود. از همسر حاج رجب خواستیم تا برایمان روزهای قبل از مجروحیت و لحظه ای که خبر جانباز شدن همسرش را به او می دهند، بازگو کند؛ وقتی با پسر هشت ساله ام و دختر کوچکم که در بغلم بود وارد بیمارستان فاطمه الزهرا شدم، با دیدنش فهمیدم این مجروحیت ساده نیست و اتفاق بزرگی برایش افتاده است. ملحفه سفیدی روی همسرم انداختند تا تمام کند نزدیک تر شدم، صورتش کاملا باندپیچی شده بود، بعد از اینکه باندهای صورتش را برداشتند دیدم فک بالای همسرم از بین رفته، صورتش صاف صاف شده بود و زبان کوچک ته گلویش به راحتی دیده می شد. یک چشمش هم به دلیل افتادگی نابینا شده بود و تنها چشم دیگرش آن هم از فاصله های نزدیک می بیند. بعد از دیدن آن صحنه از حال رفتم و در اتاق دیگری بستری شدم، آن قدر وضعیتش وخیم بوده که در همان ابتدا وقتی متوجه میزان آسیب دیدگی همسرم می شوند، یک ملحفه سفید روی او می کشند، گوشه سالن رهایش می کنند تا تمام کند، ولی گویا یک پزشک جراح خارجی از کنارش رد می شود، وضعیت او را می بیند و می گوید او را مداوا می کنم. فرزند بزرگ حاج رجب یادآور می شود: گویا در همان لحظه ها هم فکر می کردند که حاج آقا شهید شده، چون صدای خرخر مثل قطع شدن سر شنیده می شد، او را به تبریز و شیراز اعزام می کنند، ولی گفته می شود که درمان چنین مصدومی کار آن ها نیست و به تهران می برند. حاج رجب در این مدت 26 بار زیر عمل جراحی قرار گرفته تا به شکل امروز درآمده، هر بار در این عمل ها یک تکه پوست از دست، پا یا سرش جدا می کردند و به صورتش پیوند می زدند، از پوست سرش برایش ریش و سبیل ساختند، ولی استخوان دماغش جوش نخورد، خانواده اش می گویند در چهره ای که شما از حاج رجب می بینید، همه چیز ساخته دست پزشکان است. وضعیت حاج رجب بعد از مجروحتیش باعث شده بود تا زندگی خودش و خانواده اش هم مثل صورتش از حالت عادی و طبیعی خارج شود، بچه هایی که تا مدتی قبل از سر و کول پدر بالا می رفتند حالا با دیدنش جیغ می کشیدند و فرار می کردند . او بعد از هر عمل صورتی جدید پیدا می کرد و همین باعث شده بود تا خانواده اش نتوانند به راحتی با این وضعیت کنار بیایند، از همسرش که می پرسم چگونه با این وضعیت کنار آمدید، پاسخ می دهد: کارم شده بود گریه و تا دو سال هر شب با بغضی می خوابیدم که رهایم نمی کرد، یک شب که قبل از خواب بسیار گریه کرده بودم خوابی دیدم که بعد از دو سال خداوند صبری به من داد که تا همین حالا ادامه دارد. خواب دیدم در پایین جایی شبیه به جبل النور کوهسنگی ایستاده ام، مقام معظم رهبری در بالای این کوه دستشان را دراز کرده اند و مرا به بالای بلندی آوردند، مادر شهیدی که در کنارمان ایستاده بود را نشان دادند و گفتند مقام شما با مقام این مادر شهید یکی است. همسر این جانباز 70 درصد بیان می کند: هیچ وقت پیش خدا و بنده خدا از این وضعیت گلایه نکردم، ولی فشار این اتفاق آن قدر بود که تا مدت ها صبح ها به یک دکتر مراجعه می کردم و بعد از ظهرها به یک دکتر دیگر، این اتفاق برای من بسیار سنگین تمام شد، گاهی می گفتم کاش رجب قطع نخاع می شد ولی این اتفاق نمی افتاد، بچه ها نیز کوچک بودند، نمی توانستند با شرایط کنار بیایند و با دیدن چهره پدرشان می ترسیدند. فرزند بزرگ حاج رجب هم می گوید: برای یک کودک دبستانی سخت بود که پدرش در این وضعیت باشد ولی شاید معجزه خدا بود، اینکه هیچ حس بدی نداشتم، پدر را خودم حمام می بردم، لباس هایش را تنش می کردم و با همان سن کم، همه جا با او می رفتم. حاج رجبی که نه دهان دارد، نه فکی و نه دندانی، حالا آرزویش شده تا بعد از 26 سال لقمه نانی را در دهانش بگذارد و غذاهای خانگی را بخورد، همسرش می گوید تا یک سال فقط با سرنگ به حاج آقا غذا می دادم. او 27 سال است که فقط مایعات می خورد. در طول تمام این سال ها کسی پیدا نشد که درد دل ما را بفهمد، فقط می گفتند خدا اجرتان دهد، حاج رجب تنها 30 درصد سلامتی داشت که آن هم دو سال گذشته سکته قلبی کرد و مجبور به انجام عمل قلب باز شد، همیشه می گویم خوش بحال شهدا که شهید شدند، رفتند و راحت شدند، شوهر من جلوی چشمانمان روزی چند بار شهید می شود. در این لحظه فرزند بزرگ حاج رجب دو سال گذشته را به یاد آورد که پدرش را به خاطر عمل قلب باز در بیمارستان بستری کرده بودند، او می گوید: سکته ای که پدرم دو سال پیش کرد از سنگینی همین حرف های مردم بود، زمانی که حاج آقا عمل قلب باز در بیمارستان داشتند، در بخش آی سی یو مانیتورهایی برای ملاقات کنندگان جهت آگاهی از وضعیت بیمارشان نصب شده بود. وقتی برای ملاقات پدر به بیمارستان آمدیم، متوجه شدیم که مانیتور اتاق حاج آقا را قطع کرده اند، با پرس وجوهایی که کردم فهمیدم مردم شکایت کرده و از تصویر پدرم ترسیده بودند، به همین دلیل مانیتور اتاقش را قطع کردند، این قدر رفت و آمد کردم تا پس از مدتی تصویر وصل شد ولی از دور پدرم را نشان می دادند. او تصریح می کند: پرستار اتاق پدرم برای دادن قرص هایش با حالتی خاص دم در اتاق می ایستاد، در حالیکه صورتش را به سمت دیگری می برد تا پدر را نبیند، قرص ها را دست من می داد تا به او بدهم، درحالی که این ها وظیفه پرستار است، من به آن پرستار گفتم، پدرم ترس ندارد، او فقط یک جانباز است، همین. ما غرق سوال و جواب و نگاه به صورت نداشته حاج رجب بودیم و او نگران دهان خشک مهمانانش، در طول مصاحبه بارها صحبت های فرزند و همسرش را قطع می کرد و با دستانش به سمت میوه و چای هایی که مقابلمان بود اشاره می کرد، به اصرار حاج رجب گلویی تازه می کردیم و دوباره سوال و جواب هایمان را از سر می گرفتیم. دو سال است که کسی به همسرم سر نزده از خانواده اش پرسیدم در این 26 سال که حاج آقا جانباز و از کار افتاده شده بودند با داشتن 6 فرزند آیا مشکل مالی هم داشتید؟ همسرش پاسخ داد: با همان حقوق ماهانه بنیاد زندگی مان می چرخد، چند سال پیش خانه ای برایمان گرفتند که برای داماد کردن آخرین فرزندم مجبور شدم آن را بفروشم و در حال حاضر هم مستاجریم، یک بار به بنیاد جانبازان زنگ زدم و گفتم برای عروسی یکی از فرزندانم یک میلیون تومان وام می خواهم، آن ها هم پاسخ دادند ما پول نداریم قبض آب و برق اینجا را پرداخت کنیم، چگونه به شما وام بدهیم؟ همسر حاج رجب تاکید می کند: من هیچ انتظاری ندارم که کمک مالی بشود، ولی حداقل اگر خبری از همسرم بگیرند بد نیست، حدود دو سال است که از طرف بنیاد هیچکس به ما سر نزده، دلیلشان هم این است که بنیاد پول آژانس برای سرزدن به جانبازان را ندارد، به نظرم بنیاد بین جانبازی که روی ویلچر می نشیند، با سایر جانبازها تبعیض قائل می شود. حاج رجب 26 سال در آرزوی دیدن مقام معظم رهبری است اگر حاج رجب را از نزدیک می دیدی، کنار آمدن با این جمله که دو سال است کسی به او سر نزده، برایت بسیار سخت می شد، خواستم سوال کنم در طول این 26 سال چه کسانی به دیدن حاج آقا آمدند، آیا ایشان دیداری با مقام معظم رهبری، امام جمعه مشهد یا ... که پسرش با خنده ای حرفم را قطع کرد و گفت: دو سال گذشته قرار بود پدرم در حرم امام رضا دیداری با رهبری داشته باشند، ولی وقتی در صحن حرم مسوولان با چهره پدرم روبه رو شدند طور دیگری برخورد کردند. من نمی توانستم پدرم را با این وضعیت تنها در میان آن جمعیت رها کنم، با او از حرم برگشتم در حالی که آرزوی دیدار با مقام معظم رهبری همچنان بر دلش مانده است. فرزند این جانباز 70 درصدی می گوید: حاج آقا خیلی مظلوم است، بدنبال جایگاه نیست، ولی داشتن یک دیدار با رهبری فکر نمی کنم برای چنین جانبازی خواسته بزرگی باشد. سخن گفتن از 26 سال تنهایی حاج رجب و فرزندانی که یک بیرون شهر رفتن با پدر، بزرگ ترین آرزوی شان شده تمامی نداشت، وقتی یکی از عکس های او در اینترنت و برخی شبکه های اجتماعی منتشر می شود، عده ای نظر می نویسند خدا به این مرد اجر دهد، اما دلیل نمی شود که فرزندانش با سهمیه به دانشگاه بروند. این حرف ها بر دل دختر کوچک حاج رجب که از وقتی به دنیا آمده صورت پدر را به همین شکل دیده، سنگینی می کند، او با بغضی که سعی در فرو بردن آن دارد، می گوید: به پدرم افتخار می کنم، او سایه سر ماست، اما طاقت نگاه ها و حرف های مردم را ندارم. باور کنید حسرت یک پارک رفتن یا زیارت رفتن برای یک کودک آن قدر بزرگ است که با یک سهیمه کنکور نمی توان آن را جبران کرد، من درس خواندم و امسال بدون استفاده از سهمیه به دانشگاه رفتم. دلم می خواست بنشینم کنار حاج رجب تا جواب همه سوالاتم را از دهان نداشته خودش بشنوم، زبان او برای حرف زدن خیلی سخت می چرخید، اما دیگر طاقت نیاوردم، کنارش نشستم، پرسیدم حاج آقا حرم امام رضا که می روی از او چه می خواهی؟ آرزویت چیست؟ دور گوش هایش باندپیچی بود و صدایم را به سختی می شنید، سوالم را بلندتر تکرار کردم و گوش هایم را تیزتر، خودکارم را آماده در دستانم گرفتم تا از آرزوهای حاج رجب کلمه ای را جا نیندازم، دیدم دو دستش را به سوی آسمان دراز کرد و گفت می خواهم خدا از من راضی باشد منتظر بودم تا حرفش را ادامه دهد، اما با دستمالی که در دستش بود گوشه همان چشم کوچکی که در صورتش کمی سالم مانده بود را پاک کرد و دیگر چیزی نگفت. حالا حاج رجب با سیرت است و بی صورت، در میان مردمی راه می رود که همه آن ها بی آن که بدانند این صورت را چه کسی و برای چه چیزی از او گرفته، نگاهشان را از حاج رجب می دزدند، شاید حق دارند، نمی دانند که او صورت داده برای نترسیدن ما، برای آرامشی که هنگام غذا خوردن در یک رستوران به آن نیاز داریم، رستورانی که روزی گذر حاج رجب و فرزندش به آن جا افتاد و صاحبش به خاطر آرامش مشتری هایش او را به آنجا راه نداد. خودش زبانی برای گلایه کردن ندارد، اما دل همسرش سخت شکسته، دلگیر است از وقتی که با شوهرش بیرون رفته بود، مادری که فرزندش گریه می کرد آنها را می بیند، انگشت اشاره اش را سمت حاج رجب دراز می کند و می گوید پسرم اگر گریه کنی می گم این آقا تو رو بخوره . برای همسرش سخت است تا به مادر آن کودک بفهماند شوهرش صورتش را فدا کرده تا دیگر هیچ کسی جرات نکند در خاک وطنش به فرزندان این کشور نگاه چپ بیندازد. نمی دانم چگونه، اما آسان نیست جبران زخم زبان ها و نگاه هایی که باعث شده تا آخرین خاطره بیرون رفتن دو نفره این زن و مرد به دو سال قبل باز گردد و آنها دو سال از اینکه نمی توانند با هم به پابوسی امام رضا(ع) بروند حسرت بخورند . همسرش می گوید: طاقت شنیدن حرف های مردم را ندارم، وقتی بیرون می رویم و به حاج رجب توهینی می کنند، نمی توانم ساکت باشم، جوابشان را می دهم و در نهایت دعوایی بلند می شود، حالا ترس از همین دعواها دو سال است ما را خانه نشین کرده است. به حاج رجب می گویم دلت که می گیرد چکار می کنی، در این سال ها خسته نشدی، با همان صدایی که حالا شنیدنش برایمان عادی شده بود، پاسخ داد: خستگی از حد گذشته، در هر حالتی خسته ام، چه وقت هایی که در میان جمعیت و شلوغی هستم، یا وقت هایی که استراحت می کنم، روزی هزار بار عذاب وجدان دارم که چقدر مردم با دیدن من اذیت و ناراحت می شوند. این صورت برای من عادی شده ولی برای مردم نه. حاج رجب نوه هایی هم دارد که بودنشان او را کمی از تنهایی درآورده، در طول مصاحبه شنیدن غصه های پدربزرگ برایشان آسان نبود، دور او می گشتند و هوایش را داشتند، نادیا، نوه بزرگش کلاس پنجم دبستان است، او می گوید: جشن تولدهایمان را اینجا در خانه پدربزرگ می گیریم، عیدها پیش او می مانیم و پدربزرگ به ما عیدی می دهد، دوست داریم با او بیرون برویم اما طاقت حرف های دیگران را نداریم. اما عشق که باشد، خلاصه شدن زندگی برایت در یک چهار دیواری آن قدرها هم تلخ نمی شود، کنار همسرش نشستم، آرام به او گفتم در این 26 سال فکر جدایی به سرتان نزد، خندید و گفت: چند سال پیش همسر یکی از جانبازان که دوست من هم بود، زنگ زد، گفت اگر شوهر من وضعیت حاج رجب را داشت حتما از او جدا می شدم ، بعد از این تماس تلفنی تا چهار سال نتوانستم با این دوستم ارتباط برقرار کنم، حرفش به دلم سنگین آمد و به شدت مرا ناراحت کرد. از حاج خانم می پرسم شما که اکثرا در خانه اید، با آقا رجب دعوایتان هم می شود، صورتش غرق تبسم می شود و می گوید بله، چرا دعوا نکنیم گفتم آخرین بار کی دعوایتان شد، با لبخندی که حال و هوای ما را هم عوض کرد، گفت قبل از آمدن شما ، پرسیدم سر چه چیزی، پاسخ داد: داشتم برای آمدن شما خانه را آماده می کردم که حاج آقا با فلاسک چایی اش آمده بود بالای سرم و اصرار داشت تا همان لحظه برایش چایی درست کنم. *** به صورت نگران حاج رجب نگاه می کنم که گویا این روزها در هیاهو و کش مکش های سیاسی گم شده، او روزگاری برای این نگرانی جانش را کف دستانش گذاشت، بی سر و صدا رفت، بی سر و صدا و بی صورت هم بازگشت تا امروز منافع ملی و صورت نداشته اش در میان دلواپسی های نابه جای عده ای به فراموشی سپرده شود. حاج رجب نقاب نمی زند، برخلاف خیلی از آدم هایی که چهره واقعی شان را پشت شعارها و نگرانی های ساختگی شان پنهان می کنند، او با همین حالش هم از فضای سیاسی کشور بی خبر نیست، از میان برنامه های تلویزیونی فقط اخبار را نگاه می کند و از هیچ راهپیمایی یا انتخاباتی جا نمی ماند . حاج رجب خودش است، بی هیچ نقابی، حتی می توانی لبخند خدا را بر روی لب های نداشته او ببینی، صورت حاج رجب جایی جا مانده که هرگاه خواستی روی ماه خدا را ببینی، می توانی به اینجا بیایی، اینجا می توانی امضا و دست خط خدا را ببینی که بدون هیچ پرده ای بر صورت او به یادگار مانده است. ...