سایر منابع:
سایر خبرها
زیبایی لاله مرا در 17 سالگی جادو کرد
ساله بودم خیره کننده بود به طوری که نمی توانستم لحظه ای از فکر او غافل شوم. مدتی از این ماجرا گذشت و من هر روز به امید دیدن دوباره او، مقابل فروشگاه می ایستادم. با خودم فکر می کردم اگر جوانان روستا و دوستانم مرا با آن دختر که سوار خودروی پژو است ومانتوی قرمز رنگی پوشیده، ببینند همه مرا تحسین می کنند. تا این که حدود یک ماه بعد و به طور اتفاقی او را دیدم و تا مقابل منزلشان تعقیبش کردم ...
دختر 12 ساله ای که زن سوم مرد میانسال شد | برای انتقام از شوهرم، وارد رابطه نامشروع شدم
او سخنی بر زبان نمی راند. او هیچ وقت اجازه نمی داد به تنهایی بیرون از منزل برویم یا با افراد دیگری رفت و آمد کنیم خلاصه دو سال بعد از آن که درس و مدرسه را رها کردم (در سن 12سالگی)مرد 48 ساله ای به نام قربان محمد مرا از پدرم خواستگاری کرد. من زمانی در جریان موضوع قرار گرفتم که آن ها تاریخ مراسم عقد را نیز مشخص کرده بودند. مادرم می گفت قربان محمد شوهر خوبی است و تو را از مال دنیا بی نیاز ...
وقتی از شوهر 48 ساله ام باردار شدم تازه فهمیدم زن سوم هستم و ..! / 13 ساله بودم که مادر شدم
ازدواج کنم که مرا از پدر و مادرم خواستگاری کرده بود به همین خاطر و با همان تصورات کودکانه نقشه فراری را طراحی کردم تا با آن مرد ازدواج نکنم اما پدرم متوجه ماجرا شد و ... زن جوان در حالی که بیان می کرد هیچ وقت راهنمای درستی نداشتم و به همین دلیل زندگی ام متلاشی شد، گفت: 10ساله بودم که پدرم کیف مدرسه ام را به گوشه اتاق پرت کرد و دیگر اجازه تحصیل به من نداد. او معتقد بود دختر نیازی به درس ...
همه چیز را کنار گذاشتم
.... آن زمان من هنوز 18سال داشتم. با این که طرف مقابل شلیک کرده بود، ولی چون نزاع مسلحانه بود، طبق قانون من را هم دستگیر کردند (در درگیری مسلحانه هردو طرف را دستگیر می کنند.) یکی دو ماه زندان بودم، اما چون سنم کم بود و بی گناه نیز بودم، تبرئه شدم. این نخستین و آخرین باری بود که پای تان به زندان باز شد؟ نخستین بار بود، اما دو سال بعد طی طرح اراذل واوباش دوباره آمدند و من را دستگیر کردند ...
روایت حماسه 35 سال جانبازی سردار رشید اسلام شهید محمد قبادی+ مداحی
شدند برای باز کردن معبر. تخریبچی ها بودند اما فرصت و زمان را نباید از دست می دادیم باید چند رزمنده دیگر به آنها کمک می کردند. با چند رزمنده دیگر به کمک برادران تخریبچی رفتیم. تمام هوش و حواسم را جمع خنثی کردن مین کرده بودم که یک دفعه: بمب برای یک لحظه احساس کردم آتش به تمام وجودم دارد چنگ می زند. چند ثانیه بیشتر طول نکشید دیگر هیچ چیز نفهمیدم. یک لحظه چشمانم را باز کردم دیدم در بین مجروحان زیادی ...
نخستین گفتگو با خانواده قربانیان تهران-یاسوج
فکر کنم. من عاشق برادرم هستم و آن قدر او را دوست دارم که چیزی درونم می گوید او زنده است. فقط باید سریع تر به سراغشان بروند. کاش همین طور باشد. ای کاش زخمی شده باشند، اما نفس بکشند. ما اینجاییم که بدانیم چرا چنین حادثه ای رخ داده است. دلیل این اتفاق چیست. مسئولان باید به ما پاسخ بدهند. ما همه حال بدی داریم. عزیزانمان دچار چنین حادثه ای شده اند. علیرضا دو روز دیگر تولدش است، حتی نمی خواهم به این فکرکنم که بدون خودش، تولدش را جشن بگیریم. او باید باشد و برایش جشن تولد بگیریم. خودم یک میهمانی مفصل برایش می گیرم. وبگردی ...
میوه فروش محکوم به مرگ جرمش را انکار کرد
های شب بود که از خواب بیدار شدم و می خواستم پیش پدرم بخوابم، اما مادرم اجازه نداد. من در اتاق ماندم اما صداهایی از اتاق پدرم می آمد و مادرم نیز مدام در پذیرایی راه می رفت و دستانش را به هم می مالید. آن پسر در آخر گفت: قبل از این حادثه مروت را دیده بودم که یک بار در نبود پدرم به خانه ما آمده بود. هیئت قضایی در پایان آن جلسه مروت را به قصاص و کلثوم را به 15 سال حبس محکوم کرد. این حکم به ...
علت و چگونگی شهادت حضرت فاطمه (س)
و زیر سرم بگذار و مرا تنها گذاشته و از اینجا بیرون برو، می خواهم با پروردگارم مناجات کنم. اسماء می گوید: از اتفاق بیرون شدم و صدای مناجات آن حضرت را می شنیدم، آهسته به طوری که مرا نبیند وارد شدم دیدم دست به سوی آسمان دراز کرده و می گوید: پروردگارا به حق محمد مصطفی و اشتیاقی که به دیدار من داشت، و به شوهرم علی مرتضی و اندوهش بر من و به حسن مجتبی و گریه اش بر من و به حسین شهید و پژمردگی و ...
به جای غذا، چمن می خوردم
پرجمعیتی بودید؟ بله. هشت نفر بودیم. مادرم وقت هایی که بعد از دو سه روز دیگر امیدی برای مهیا کردن شام نداشت، ما را می برد دور میدانی به اسم عدل پهلوی و می گفت بعضی از علف های دور این میدان خوردنی هستند! در واقع بچه هایش را می برد چرا! برای این که شب از زور گرسنگی توی آن اتاق 12متری بی تابی نکنند. منظورم این است که من فقر و سختی را می شناسم و علتی هم که وارد این عرصه شدم، همین بود. به خاطر ...
بابا آمد
الشهدا می رفتم و در بین پیکر شهدا اشک می ریختم و دنبال برادرم بودم، اما پیدایش نمی کردم. همه شهدا را بهرام می دیدم سهیلا بابا روزهایی را به خاطر می آورد که هرکجا نشانی از برادر بود به آنجا سر می زد تا او را پیدا کند، او خاطره یکی از جست و جوهایش در معراج الشهدا را چنین روایت کرد: یادم هست از مرده خیلی می ترسیدم. اولین بار با عمه ام به معراج الشهدا رفتم تا شاید بهرام را پیدا کنم ...
ساخت پنجره هایی رو به فردا
فوتبالیست ها بود و حتی با توپ از خانه تا مغازه برای خرید لوازم منزل می دویدم. بسیاری اوقات همراه با توپ به مدرسه می رفتم و برمی گشتم. در رویاهایم خود را فوتبالیستی بزرگ و موفق می دیدم که توپ طلا دریافت کرده و دیوارهای اتاقم سرشار از مدال های رنگارنگ قهرمانی است. در برف و یخبندان هم با توپ بازی می کردم و مادرم همواره مرا به خاطر این کار سرزنش می کرد. از سویی نگران بود که سرماخوردگی مرا از ...
انتقام پدر، از پسری که مادر و خواهر خود را آزار می داد
. من که کنترل اعصاب را از دست داده بودم دستمالی را که دور گردنم بود دوره دهانش پیچید تا آرام شود اما یکباره متوجه شدم دیگر نفس نمی کشد. همان موقع فریاد کشیدم و مادرم که در طبقه بالای ساختمان زندگی می کرد به طبقه پایین آمد و ماجرا را فهمید. او با داد و فریاد همسایه ها و پلیس را خبر کرد. این متهم که به گریه می کرد ادامه داد: من حتی می توانستم پرخاشگری های همیشگی پسرم را تحمل کنم اما او به ...
خواهر اولین شهیدقیام:حسرت دیدار عمومی رهبر در این روز را به دل دارم/ مبارز انقلابی: تبریز در سال 56 به ...
می خوابید؛ مادرم پرسید این چه کاری است که تو انجام می دهی؟! گفت می خواهم امتحان کنم و ببینم که در قبر چگونه خواهم خوابید ... شب 29 بهمن جلسه ای در مسجد داشتند و همه می دانستند که فردا شهر شلوغ می شود چون روز 29 بهمن چهلم شهدای قم بود و از قبل برنامه ریزی شده بود که مردم مراسمی در مسجد قیزیلی تبریز برگزار شود. آن شب به خانه برگشت و قبل از اذان صبح مرا از خواب بیدار کرد و گفت من چند ...
15 خرداد 20 متری اول
.../محمدرضا پوررمضان : برای نوشتن این گزارش چند روزی با خودم درگیر بودم و لحظه به لحظه اون روز را در ذهنم مرور می کردم، واقعیت اینه که تشخیص مرزهای دروغ و حقیقت تو این روزها اینقدر دشوار شده که هر انسانی برای گرفتن تصمیمات روزمره گاها دچار مشکلاتی می شود. این صحنه را تصور کنید : ( در ترافیک خیابان امیر مازندرانی همراه با همسر یا هر شخص دیگری با اتوموبیل شخصی خودتان در حرکت هستید، خانمی جوان ...
من اولین زن استنداپ کمدین ایران هستم
.... بی تفاوتی اش نسبت به جمله هایی که می گوید را دوست دارم. مطالعات طنز هم دارید؟ بله کتاب های آقای شهرام شکیبا و رضا رفیع را می خوانم. شب شعرهای طنز را نمی رسم بروم اما فیلم های منتشر شده در این حوزه ها را دنبال می کنم. البته اینطوری نیستم که خودم را اشباع کنم. گاهی دوست دارم چیزی نخوانم و نبینم و نشنوم و فقط ببینم خود درونم درباره یک موضوع چه می گوید؟ 5 سال پیش وقتی ...
روایت متهم به قتل از لحظه ای که با چاقوی میوه خوری به قلب رفیقش زد
همراه مقتول بود به بازپرس گفت: کوروش دانشجو بود و در گل فروشی کار می کرد. پنجشنبه به سراغ اش رفته بودم که فهمیدم خیلی ناراحت و عصبانی است. علت را که جویا شدم گفت سهراب به او و خانواده اش فحاشی کرده وبه همین خاطر می خواهد از او انتقام بگیرد. سعی کردم او را آرام کنم اما بی فایده بود. فردای آن روز از من خواست به سراغ سهراب برویم و با او حرف بزنیم. من و کوروش سوار بر موتورسیکلت به مقابل ...
عالم خواب و رؤیا از منظر قرآن/ کدام خواب ها به واقعیت تبدیل می شوند؟
سامرا بودم، هر سال مبلغی در حدود یکصد تومان از مازندران برای من فرستاده می شد، و به اعتبار همین موضوع، قبلاً که نیاز پیدا می کردم، قرض هایی می نمودم، و به هنگام وصول آن وجه، تمام بدهی های خود را ادا می کردم. یک سال به من خبر دادند: امسال وضع محصولات بسیار بد بوده، و بنابراین وجهی فرستاده نمی شود! بسیار ناراحت شدم و با همین فکر ناراحت خوابیدم، ناگهان پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) را در ...
روی سربرگ تمام صفحات دفترش می نوشت او می بیند
خواهرش می گوید: بر روی تمام سربرگ صفحات دفترهایش، حتی بر روی دیوار اتاقش نوشته بود "او می بیند"، یک روز از او پرسیدم زینب چرا این جمله را همه جا می نویسی، گفت: "می خواهم لحظه ای فراموش نکنم که خدا مرا می بیند." زینب در تمام لحظات به دنبال دریافت خوبی ها بوده، او در مسیر بندگی قدم گذاشته و باید تا انتهای مسیر به رشد و تکامل واقعی دست یابد من و خواهرم مهری بعد از پیروزی انقلاب در آبادان کلاس اخلاق می ...
سناریوی قتل پدر با کمک نامادری
ساله بود که به دست من کشته شد. ولی در واقع من تحت تاثیر حرف های نامادری ام خام شدم و تصمیم به قتل پدرم گرفتم. چند ساله بودی که پدر و مادرت از هم جدا شدند؟ یک و نیم ساله بودم که پدر و مادرم از هم جدا شدند. در آن سال ها با مادربزرگم زندگی می کردم. وقتی هفت سال داشتم پدرم با نامادری ام ازدواج کرد. رابطه ات با نامادری ات چطور بود؟ من رابطه خوبی با او داشتم ...
دستبرد به گاوصندوق به خاطر کل کل تلگرامی!
ارسال شد. شاکی به افسر تحقیق گفت: خانه ام در زعفرانیه است. برای چند روز به سفر رفتم و طلا و جواهراتم را در گاوصندوق خانه گذاشتم و کلید آن را با خود بردم. پس از این که از سفر بازگشتم در گاوصندوق را بازکردم و متوجه شدم طلا و جواهراتم سرقت شده است. کلید گاوصندوق دراختیار خودم بود و نمی دانم این طلا ها چطور سرقت شده است. تحقیقات برای رازگشایی ازاین سرقت مشکوک ادامه داشت تا این که چند روز پیش ...
خالکوبی هم جلوی شهادت داداش مجید را نگرفت
شد اطرافیان نمی گذاشتند من بفهمم. لحظه ای مرا تنها نمی گذاشتند. با اجبار مرا به خانه برادرم بردند که کسی برای گفتن خبر شهادت به خانه آمد، من متوجه نشوم. حتی یک روز عموها و برادرهایم تا 4 صبح تمام پلاکاردهای دورتادور یافت آباد را جمع کرده بودند که من متوجه شهادت پسرم نشوم. این کار تا 7 روز ادامه پیدا کرد و من چیزی نفهمیدم ولی چون تماس نمی گرفت بی قرار بودم. یکی از دخترهایم درگوشی همسرش خبر شهادت را ...
نمی خواهم جا پای کسی بگذارم
تلفیقی است از مدرنیته و سنت. پیرمردی تصویر مرا در قاب آیفون می بیند. با حاج آقا قرار دارید. بفرمایید. کارگاهی کوچک که هنوز خورشید بساطش را پهن نکرده است در آن. با چند نقاش و طرح و بافنده. پیرمردی با موهای سپید و ریشی بلند و سپیدتر، پشت میزی کهنه و قدیمی نشسته و مردی جوان تر روبه روی او با کلاهی نمدی که هرزگاهی با خاطراتش لبخند مرده ای را به چهره پیرمرد می نشاند. من هم می نشینم روبه روی پیرمرد ...
قصه مشاور
ازش بگیر و بیار به من بده. فکر کنم بیمه شرم دارد که با کارفرما روبرو شود. اما در مواجهه با من هیچ رودربایستی ندارد؛ حسابم را می رسد، نان بچه های مرا قطع می کند. سر من داد می کشد. به هر حال، من مشاورم و چاره ای ندارم. گویا، باید همه را تحمل کنم. چشمم کور دندم نرم؛ باید مشاور نمی شدم. حالا که مشاور شدم باید بدانم که درد و رنج بی پولی و بی احترامی و بی نانی از حقوق من است. شاید در آینده ...
شهرکرد| "مرگ مغزی" دریچه ای برای زندگی بخشیدن به دیگران
مادر خود که به دلیل پاره شدن عروق مغزی و کما دچار مرگ مغزی شده بود، گفت: زمانی که برادرم اسماعیل برای عیادت از مادرم رفته بود کادر درمان به او گفته بودند که مادرمان دچار مرگ مغزی شده است و امیدی به بازگشت او نیست، تنفس وی به کمک دستگاه است و شاید همین قلب هم تا دو روز دیگر از کار بیفتد. قنبرپور افزود: با توجه به خوابی که برادرم در مورد مادرم دیده بود، ایشان خودشان برای اهدای اعضای بدن ...
اس ام اس ایام فاطمیه و شهادت حضرت فاطمه (س)
خاک ریزی بر سرت آسمان دارالعزاست اس ام اس ویژه حضرت فاطمه زهرا (س) غُربت آبادِ دیار آشنایی ها، بقیع! همدم دیرینه غم های ناپیدا بقیع! در تو حتّی لحظه ها هم بی قراری می کنند ای تمام واژه های درد را معنی، بقیع! پیامک تسلیت به مناسبت حضرت فاطمه زهرا (س) حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود ای که ...
گزارشی از تلاش های دختری دانشجو برای جست وجوی کار و به دست آوردن درآمد/ریاضت بیکاری
کارشناسی ارشد را تمام کرد تا همین حالا چند شغل عوض کرده. بهمن 92 بود که دوستانش یک تولیدی کفش و کیف را در خیابان سپهسالار تهران راه انداخته بودند و از او هم خواستند به عنوان چرخکار در تولیدی آنها کار کند. مریم راهی تهران شد به این امید که با کار در تولیدی هم دانشگاهی هایش روزگار بگذراند. شد یکی از ساکنان منطقه خاک سفید: یک سال و نیم هر روز دوازده ساعت توی اون تولیدی کار کردم. تنها چرخکار اونجا بودم ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (492)
ثبت نامت کنم اونجا! 7. یه سری رفتم شهر بازی سوار یه وسیله شدم شروع کردم جیغ زدن, مسئولش گفت داداش چرا جیغ میزنی؟ گفتم همه سوار وسایل شهر بازی میشن جیغ میزنن گفت آره ولی بذار حرکت کنه بعد! 8. دیشب موقع ظرف شستن یه پیش دستی شکوندم و همون لحظه امحاش کردم الان مامان اومده میگه یه پیش دستی نیست اینا چطوری میفهمن؟ مگه هر روز کاسه بشقاباشون و میشمرن؟/: 9. خود دامپزشکی ...
سم اسب ها بر روی شانه های اقتصاد/ یک لقمه واقعه تلخ
می سوزه بیا این درد و اینم دردمند. یه عمر تدریس و خاک کلاس خوردن این شده" سکوت عمیقی کردم . هیچ نگفتم . انگار تمام واژه ها خورد شدند میان قلبم . درونم صحنه نبرد بود . ... پیرزن لب باز کرد و با لبخند گفت:" به به خبرنگار هستی عزیز دلم .. چه خوب پس بنویس .. خوب هم بنویس..... " دختر قشنگم من دبیر بازنشسته جغرافیا هستم و همسرم هم که الان مثل یه تیکه گوشت تو خونه افتاده ...
"گروه انقلابی ابوذر" را بیشتر بشناسیم
و مادرعزیز و مهربانم چندساعتی دیگر باقی نمانده که عهدی را که باخدا بسته ام به آن وفا کنم همانند اولین روزی که این کار را کردم و جان خودم را در رضایت او قراردادم و در این راه از تمام مسائل زندگی چشم پوشیده و به رضایت او چشم دوختم. شهید حجت الله عبدلی؛ اکنون که آخرین ساعت های عمر من سپری می شود با خاطری آسوده و عشقی سرشار از ایمان وصیت خود را اعلام می دارم تا می توانید از ذکر خدا غافل نباشید، شما را به خواندن نماز به صبر و پایداری در مقابل گناه و مشکلات توصیه می نمایم. کد ویدیو دانلود فیلم اصلی ...
جمشیدی: کی روش اشتباه بزرگی کرد، علی خیلی هم شجاع است
هرگز این موضوع را فراموش نمی کنم. آن جماعت هم همگی خبرنگار نبودند و یک واکنشی نشان دادند که باز هم تأکید می کنم دلخور نیستم. هرچه بود، تمام شد و رفت و خوشحالم که داوران مرا در فیلم سوءتفاهم دیدند و باعث افتخار است که کاندیدا شدم. *ان شاءا... سال بعد سیمرغ بگیری. از شما سپاسگزارم. به همه بروبچه های خبرورزشی سلام برسانید و بگویید ممنونم بابت حمایت هایی که همیشه از پژمان جمشیدی داشته و دارید. انتهای پیام ...