سایر منابع:
سایر خبرها
سوختم و ساختم
تا حدی... روزهای اول بعد از اسیدپاشی توی بیمارستان تصمیم گرفتم غذا نخورم و بمیرم. حتی قرص هایم را می انداختم دور. مهناز دخترم کنارم داشت آب می شد. گفتم بمیرم تا این بچه ها راحت شوند اما یک روز مهناز بغلم کرد و گفت همین بودنت خوبه، به خاطر ما باید بمونی! به خاطر بچه ها ماندم. این روزها هم تنها خواسته ام این است سربار زندگی بچه هایم نباشم. خودم دوباره یک کاری یاد بگیرم و از این خانه نشینی دربیایم و ...
زباله به تن، زخم بر دل
به دنبال خرید بودند حتی نتوانستم برای شادی تنها دخترم یک جفت جوراب یا هدیه ناچیزی تهیه کنم شما از مسافرت من سوال می کنید چندین سال است حسرت سفر به مشهد برای زیارت آقا امام رضا (ع) را به دل می کشم می خوام بروم با آقا درد دل کنم چون می دانم به حرفم گوش می دهد و دست مرا می گیرد، به خدا خسته شدم، بریدم، کم آوردم. * سینما کجاست؟ عمو لطیف اوایل صحبت می ترسید اگر صحبت کند از نان خوردن می ...
دردسر وحشتناک زن صیغه ای برای پسر جوان
من هم متعهد شدم تا در کنار همسرم زندگی کنم. اما صبح روز بعد، او گفت: می خواهد به منزل خواهرش برود و از آن جا هم برای خواندن فاتحه به مزار مادرش می رود! ولی من مخالفت کردم و گفتم: هر کجا می خواهی بروی، خودم تو را می برم! او اصرار داشت تنها برود و به همین خاطر پافشاری می کرد، تا این که همین مشاجره به درگیری کشید. او دسته جاروبرقی را برداشت و قصد داشت با آن مرا بزند که در این لحظه من لگدی ...
واکنش های هنرمندان به درگذشت ناصر ملک مطیعی
...: خب بهش بگو گفتم: زشت نیست بگم؟ گفت: نه، فکر کنم خوشحالم بشه. بهشون گفتم: آقای ملک مطیعی من بچه بودم عاشق شما بودم، با لحن لوتی گفت: عه چه دیر بهم رسیدیم. همه خندیدن. وقتی جلوی دوربین نشست گفت: تا صبح از استرس نخوابیدم هیجان اینو داشتم که بعد سالها قراره جلوی دوربین برم، عرق صورتش و پاک کرد و گفت: کلاه مخملی رو من مد کردم، بعدم کلاهی رو برداشت و گذاشت سرش و خودش و تو آینه نگاه کرد، ابرویی بالا ...
داوطلب شهادت
...> بوی تربت کربلا سه ماهی از رفتن پسرم می گذشت. فقط یکی دوبار به مادربزرگش زنگ زده بود. از جای خوب و راحتی هایش گفته بود و اینکه اصلا جای نگرانی نیست. اما نامه خیلی می داد. چشم به راه مرخصی آمدنش بودیم که یک روز وسط روز همسرم درحالی که بر سرش می زد، به خانه آمد. در دل گفتم محمد شهید شده است. نیاز ی به هیچ گفتنی نبود که دلم گواهی می داد پسرم به آرزویش رسیده است. نیم ساعت بعد خانه ما غلغله آدم بود ...
از فروتن و رادان تا الناز شاکردوست چه ذائقه ای دارند؟
پروژه های سینمایی کار پیدا می کنید؟ من کارم را در دفتر یک سردار سپاه شروع کردم و هشت سال در آن دفتر کار کردم. کارم دهان به دهان گشت و حالا اگر کسی برای پروژه ای آشپزی بخواهد، من را معرفی می کنند. حتی 6سال پیش برای پروژه ال کلاسیکو به عراق معرفی شدم. به شهرهای اربیل، سلیمانیه و خانقین رفتیم. من چهارماه ونیم در آن پروژه مشغول به کار بودم. چطور به این پروژه معرفی شدید؟ بچه هایی ...
مکتب نجف / حجت الاسلام محتشمی پور: نجف تحت تاثیر امام (ره) بود / ناگفته هایی از سلوک امام خمینی در نجف ...
اجتهادی وجود داشته است؟ یعنی داستان انگلیس و نفوذ شاه را مستثنی کنیم و یقین کنیم که این افراد چنین دیدگاه و نظری دارند . در حال حاضر این اشکال به جمهوری اسلامی نیز گرفته می شود که هر کسی که با نظر برخی مخالف باشد، در نهایت او را وصل به آمریکا و انگلیس می کنند . شما تحلیل من را خواستید و من هم تحلیل خودم را گفتم؛ این دو مبنا و مشرب است، تاریخچه این که انگلیس در مسائل شیعه دخالت کرده به دوران ...
مناسب ترین راه تملق بنده برای خداوند
شرح حال این 72نفر را بخوانید، اینها از عجایب روزگار بودند. بچهٔ ده-دوازده ساله خودش را به سی هزار نفر زده و دوتا را هم کشته است، او را گرفتند، سرش را بریدند و در خیمه پرت کردند، اما نترسیدند. نه نمی ترسد! روحانی واجد شرایط از قدرت های ظالمانه نمی ترسد. به او می گویند اگر ظالم عصبانی باشد که تو رامی کُشد، می گوید: جان چه باشد که فدای ره آن یار کنم/این متاعی است که هر بی سر و ...
کنایه احسان علیخانی به عکس های کارت ملی/ فرمول شفابخش مهمان خاص ماه عسل برای پسران عاشق!
هرچه منتظر ماندم کسی را مثل خودم ندیدم. تا اینکه پس از مدت زیادی یک نفر به آنجا مراجعه کرد و به دلیل این که کسی چهره اش را نبیند، چادر سرش گذاشته بود. من آنجا فهمیدم بیماری من فاجعه ای است و باید کاری می کردم. کم کم پیگیر کارهایم شدم. علاقه مند به موسیقی و گرافیک بودم و حتی به تنهایی چند ساز را یاد گرفتم. وی درباره شروع کارش گفت: به دنبال کار بودم و تلفنی توضیح می دادم و نمونه کار هم ...
چگونه وارد استادیوم شدم!
؛ آنها هم فحشم می دادند و از در می زدم بیرون. هیجان استادیوم رفتن، فقط به داخل استادیوم نیست. سوار اتوبوسی شدن، که پر از هوادار است و توی مسیر همه جیغ و داد می کنند و شعار می دهند هم کم از خود استادیوم ندارد. برای همین همیشه می رفتم ترمینال و با اتوبوس راهی ورزشگاه می شدم. همیشه با خودم فکر می کردم که فقط من هستم که با این حقه وارد ورزشگاه می شوم تا آن روز که دو نفر آمدند و کنارم نشستند. خب منی که ...
نه! دنیا وفا نداشت
می کردند. دو تریلی 18 چرخ به عنوان سینه موبیل یا محل نگهداری ابزار و ادوات فیلمبرداری کنار خیابان پارک شده بود. مدتی ایستادم و تماشا کردم. یادم افتاد که تمام ابزار و عوامل فیلم در یک اتومبیل بنز 190 جا می گرفتیم. عوامل فیلم شاید همان بچه های قد و نیمقد زمان ما بودند که حالا موهای جوگندمی دارند و با یک دنیا تجربه کارهای فنی را اداره می کنند. خوشحال شدم که سنگینی کار باز و هنوز هم به دوش قدیمی هاست ...
کوچه اول
را کنسل خواهم کرد. برای همین از دیده شدن ترسی نداشتم. نوبت گرفتم و داخل شدم، دکتر که نگو بلا بگو، یعنی از بخیه و ختنه گرفته، تا تتو، سوراخ کردن گوش، پروتز لب، لیزر موهای زائد و کلی کار دیگر انجام می داد. قشنگ دکتر عمومی را معنا کرده بود. روبه روی دکتر نشستم و گفتم: دکترجون بدنم بی حسه گفت: برو رو تخت بیمار تا بیام. آقای دکتر طوری به جانم افتاد و شروع به حجامت کرد که همان جا زیر تیغ از ترس این که بقیه هنرهایش را اجرا نکند، زنگ زدم به عمو و جواب مثبت دادم و از آن روز به بعد کلا دور هر نوع تحقیق کردن، حتی درسی را خط کشیدم. ...
شهید زاهدی می گفت: به هیچ چیز دنیا وابسته نیستم
اش با قبلی ها خیلی فرق می کرد. در لحظه خداحافظی سه مرتبه با چشمان پر از اشک برگشت و نگاهم کرد و گفت: خانم حلالم کن. حتی با بچه ها و عروس هایش هم تلفنی خداحافظی کرد. ایشان در چه عملیاتی به شهادت رسیدند؟ آقا مصطفی در بوکمال سوریه و در عملیات پاکسازی مرز عراق و سوریه از گروهک داعش به شهادت رسید. برای آخرین بار که تلفنی صحبت کردیم گفتم مراقب خودت باش. گفت: اینجا خبری نیست که ...
حسنه ای که سبب شد خدا حضرت زهرا (س) را به خدیجه (س) عنایت کند/ موفق ترین تاجر تاریخ
هم داریم مثل خدیجه، در و دیوار به او متلک می گوید، می گوید: من انتخاب خودم را کردم. وقتی در دستت طلاست، همه گفتند: سفال است، شما آرامش می گیری. شما آرامش می گیری. چون خودت می دانی طلاست. اگر در دست تو سفال است، همه گفتند: طلاست، خودت که می دانی. سلام خداوند به حضرت خدیجه (س) جبرئیل به پیغمبر گفت: سلام مرا به خدیجه برسان. اولین زنی که با پیغمبر نماز جماعت خواند. اولین زنی که ...
حاضر نشدم گوینده رادیو آمریکایی باشم/ در حق کشورم نامردی نمی کنم
هایی که به اتفاق دوستانش در گروه گزارشگران برای مردم خاطره ساخت، مشکلاتشان را به گوش مسئولان رساند و روایتگر صادق بچه های جبهه و جنگ بود. به لطف رسانه های مجازی ساعت ها پای صحبت های اردشیر تفقد هنرمند پیشکسوت رادیو نشستیم و گفتگوی پیش رو گزیده همان حرف هاست؛ حرف های یک رادیویی کهنه کار که از سوی مدیر ارشد صدا و سیما به لقب تیمسار رادیو مفتخر شده بود. *عشق و دلبستگی اردشیر تفقد به رادیو ...
عددبازی جام جهانی 2002 کره/ژاپن
. رونالدو می گفت: همه در مورد مصدومیت من صحبت می کردند و اینکه آیا در نیمه نهایی بازی می کنم یا نه. وقتی آن کار را کردم دیگر همه فقط در مورد موی سرم حرف می زدند. راحت شدم، خیلی سرگرم کننده بود. 1 گل: جونیور و ادمیلسون در مجموع تمام بازی هایی که برای برزیل به میدان رفتند فقط توانستند یک گل بزنند و آن هم با فاصله نیم ساعت از یکدیگر و در بازی مقابل کاستاریکا در سووان. منبع: FIFA ...
ما مأمور به وظیفه ایم/ عمل به وظیفه در سیره شهدا
مسجد دیدم، از او پرسیدم: در جبهه چه می کنی؟ گفت: که در جبهه آرپی جی زن بودم ولی وقتی فرمانده گفته که به حد نیاز آرپی جی زن داریم اما برای حمل مجروح به افرادی نیاز داریم، شنیدم که افرادی گفتند: ما آمده ایم جنگ تا تانک بزنیم و عراقی بکشیم، حالا باید مجروح حمل کنیم؟ ناراحت شدم و به فرمانده گفتم: من حاضر هستم، حالا که وظیفه چنین اقتضا می کند که در خدمت مجروحین باشیم، چرا که نه؟ افتخار هم باید کرد . ...
وحید طالب لو :به مردم می گویم که چه مسائلی باعث شد که من از استقلال دور شوم
افتاد و چه مسائلی باعث شد که من از استقلال دور بشم. حتی از شرایط آمادگی و شرایط تو اوج بودنم دور بشم. حرف و حدیث ها زیاده چون بعد از این که شما رفتید فولاد، کلین شیت هات شروع شد. می گفتن اگه آماده نبود پس این آمار و ارقام چیه که از خودش داره به جا می ذاره و اگه آماده بود می ذاشتید گلر استقلال بمونه. وحید طالب لو : خداروشکر وقتی اضافه شدم به تیم فولاد، هفته پنجم بود ...
جانبازی که تشنه شهید شد
منفجر شد و 2 - 3 متر مرا آن طرف تر پرت کرد، در عالم مرگ و زندگی شنیدم یکی داد می زند شیمیایی، شیمیایی دوست بهیارم (رجبعلی خداشناس) به کمکم آمد و به صورتم ماسک زد... وقتی به بیمارستان امام خمینی منتقل شدم و هنوز روی تختم جا خوش نکرده بودم که یک صدای گرفته ای به من گفت: خوش اومدی عمو فردوس... ، بازم برامون می خونی؟ برگشتم، نعمت بود... به او گفتم: چی شده نعمت، تو که همیشه می گفتی با خدا باش با ...
از بی خوابی دانشمند گمنام تا خواب خوش دیپلمات ها!
و هم کوتاهی نهادهای مرتبط با حفاظت از دانشمندان هسته ای را. به یاد دارم که روزی در اتاق کار یکی از دانشمندان هسته ای بودم که برایم تعریف کرد: چند روز قبل، یک نفر با شماره ناشناسی به من زنگ زد. من را تهدید کرد که اگر می خواهی خودت و خانواده ات در امان باشید، از هسته ای کنار بکش! من هم به او گفتم: تو مال این حرف ها نیستی! در قد و قواره این صحبت ها نیستی! و تلفن را قطع کردم. پشت ...
آرزوی متفاوت یک مدافع حرم
خواستگاری به من گفت: اگر در مسیری که خدا گفته حرکت کنی، من آن مردی هستم که بهت گفتم و گرنه پا میزارم روت و رد می شم... محبت کردن او به من و بچه ها و پدر و مادرش هم برای خدا بود. هر وقت از او بخاطر خوبی هایش تشکر می کردم می گفت: من بخاطر خدا این کار رو کردم که با خوشحال شدن تو یا بچه ها یا پدر و مادرم، خداوند متعال خوشحال شود... از خصوصیات دیگر همسر شهیدم صداقتش بود. همیشه افراد سعید را به ...
فرهنگ عامه شاهرود درخانه کارگر ساختمانی
...، دنبال کشاورزی می گردند تا زمینی را با آنها شخم بزند... بعد ها که همسایه ها شروع کردند به دور ریختن گذشته شان، او آنها را هم جمع می کرد: وقتی بزرگ تر شدم روی تاریخ وسایل تمرکز کردم، مردم مدرن شده بودند و خیلی از وسایلشون رو نمی خواستند، البته توی سطل آشغال هم نمی ریختند، اما ساده از کنارش رد می شدند، من این وسایل رو جمع می کردم، تا اینکه این مجموعه تشکیل شد. کاراکتر ...
دختربچه ای که شهید هادی را در خواب دید
مشغول ترسیم عکس بودید از اینجا رد شدم، با خودم گفتم خدایا اگر این شهدا پیش تو مقامی دارند به حق این شهید مشکل من را حل کن. بعد گفتم: من هم قول می دهم نمازهایم را اول وقت بخوانم، سپس برای این شهید که اسمش را نمی دانستم فاتحه خواندم. باورکنید خیلی سریع مشکل من برطرف شد! حالا آمدم از ایشان تشکر کنم. سید ادامه داد: پارسال دوباره اوضاع کاری من به هم خورد! مشکلات زیادی داشتم. از جلوی تصویر آقا ابراهیم رد ...
یک گردان در مقابل دو لشکر زرهی/ خاطرات نبرد مشهدی ها یک روز بعد از آزادسازی خرمشهر
. من حس می کردم باید تا زمانی که او زنده است کنارش باشم برای همین به او گفتم من نامرد نیستم و که تا وقتی تو شهید نشده ای از کنارت نمی روم، آن لحظه متوجه نشدم چرا آن دوست شهیدم از حرفم خنده اش گرفت و هیچ نگفت، بعد چند دقیقه او شهید شد و من بلند شدم و به سمت گردان رفتم. وقتی ماجرا را تعریف کردم همه به من خندیدند و تمام مسیر تا رسیدن منطقه می گفتند: "مروی خیلی مَرد تا شهید نّشی نِمره". ...
حجازی عزتش را به هیچ چیز و هیچ کس نفروخت
. پدرم خیلی خوششون اومد و گفتند پس تو که با 23 سال سن تونستی یک ماشین برای خودت بخری حتما از پس بقیه زندگی هم برمیایی و چون اعتقادی هم به مهریه نداشتند گفتند مهریه دخترم هم یک سکه کافی است. که البته به اصرار مادر ناصر مهریه من 14 سکه شد و زندگی خودمون رو به خاطر گرفتاری و نبودن ناصرخان و شرکت در جام جهانی و درگیری زیاد ایشون، با یک اتاق در منزل پدری اینجانب شروع کردیم. ما حدود 4 الی 5 سال در ...
توزیع کتاب در کوره های آجرپزی
این کتاب را برای من بخونید. یکی از پسر ها که مشخص است از همه بزرگ تر است به سمت کتاب ها می رود و آن ها را از روی زمین جمع می کند و بعد بچه ها را مرتب روی سکوی کنار جوی می نشاند و می گوید: مثل همیشه خودم به نوبت کتاب ها را می خونم. فقط نباید عجله کنید وگرنه این جوری سازمون نمی شه. من می خوام جلوی آقای معلم سربلند بشیم. اون این همه زحمت می کشه و برامون کتاب میاره. پس نباید اذیتش کنیم. ...
اشعارویژه وفات حضرت خدیجه(س)
اینکه بین شعله و دود به قلب فاطمه اش داغ حمله ور شده بود خدیجه سنگ ز. کُفّار خورد و دختر او سرش شکسته ی بی حُرمتیِ در شده بود نداد فاطمه رُخصت، وگرنه در آتش بنا به سوختن آن چهل نفر شده بود محمد قاسمی اشعار ویژه وفات حضرت خدیجه (س) تا سایۀ تو بر سر دردانۀ من است این خانه ای رسول خدا خانه من است دل شوره ام برای غریبیِ ...
ماندیم و زندگی کردیم/ چهار شهید دادم، کجا بروم؟
.... همسرم با دوتا دختر می روند به سمت خانه برادرم. اخوی هم می خواست به خانه ما بیاید که تیربار آنها را شهید کرد. چند خانه بالاتر هم هست در خانه آنها مهمان داشتند که از آن خانه هم سه نفر شهید شدند، تقریباً 10 نفر در همان تیربار از این خیابان شهید شدند. من صحرا (زمین کشاورزی) بودم، طرف های ساعت 10 تا 11 صبح بود که این اتفاق افتاد. وقتی متوجه ماجرا شدم با (سِکِل ...
چرا برای سلامتی و فرج امام زمان(عج) دعا می کنیم
از افطار یک خربزه آنجا بود، ناصرالدین شاه یک خرده خربزه خورد، دید بی مزه است. گفت: آقایان ببخشید دربار نتوانسته برای شما خربزه خوب تهیه کند. یک مرتبه آیت الله گفت: دکان خودم! ناصرالدین شاه گفت: شما خربزه فروش هستی؟ گفت: بله! به من گفتند: چقدر درآمد داری؟ گفتم: فلان مبلغ، دو برابر به من دادند و من این لباس را پوشیدم که من امشب نقش آیت الله بازی کنم. یک آیه داریم حق پشت پرده نمی ماند. وَ اللَّهُ ...
شهید جهان آرا کیست؟
دستور آتش دادم. چهار آرپی جی داشتیم. با بلند شدن از گودال، اولین تانک را بچه ها زدند. دومی در حال عقب نشینی بود که به دیوار یکی از منازل بندر برخورد کرد. جیپ فرماندهی پشت سر، به طرف بلوار دنده عقب گرفت. با مشاهده عقب نشینی تانک، بلند شدم و داد زدم: الله اکبر، الله اکبر... حمله کنید؛ که دشمن پا به فرار گذاشته بود...(به روایت خود شهید) شهید جهان آرا در جریان کودتای نوژه به منظور جلوگیری از ...