سایر منابع:
سایر خبرها
عذاب ابدی
... خیلی وقت بود که احساس سنگینی می کردم و همدلی او موجب شد تا پس از مدت ها بغض آتش فشان دلم بترکد و من بعد از گریه ای بی دریغ آرام بگیرم. آن روز گذشت با سخنان آن جوان نیرویی دوباره گرفتم. بلند شدم تا زندگی ام را باز سازی کنم و به خود و فرزند و همسرم برسم. تا مدتّی با سرمایه انرژی سخنان آن مرد، در زندگی ام می جوشیدم و می خروشیدم . هر گاه موج مشکلات به سویم می آمد سراغ تلفن ...
مصاحبه خواندنی با ریما رامین فر
اخبار معاصر: ریما رامین فر، همسر امیر جعفری در زندگی شخصی و خانوادگی هم موفق است. او حدود 20 سال است با جعفری زندگی می کند و یک پسر هم دارد. روزی که با او تماس گرفتم، مسافرت بود؛ شیراز و گفت قرار است بعد به کیش برود. اما با هم قول و قرار گذاشتیم که در روز و ساعت مشخصی با او تماس بگیرم و درباره خانواده موفق صحبت کنم. رامین فر خوش قول است درست مثل اخلاق خوشش که به دل می نشیند. شما ...
امام هادی(ع)، رو در روی جریان انحرافی تشییع
پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران: نیمه ذی الحجه 212 هجری قمری در اطراف مدینه، در محلی به نام صریا ستاره دیگری از نسل پاک رسول گرامی با نام امام ابوالحسن علی النقی الهادی در آسمان امامت و ولایت طلوع کرد، و امام هادی - علیه السلام - در سال 220 هجری پس از شهادت پدر گرامی اش و در 8 سالگی برمسند امامت نشست. مدت امامت آن بزرگوار 33 سال و عمر شریفش 41 سال و چند ماه بود و در سال 254 در شهر سامراء به ...
سوغات غم از سرزمین وحی/ همسفرانی که جا ماندند
سایت ها گذاشتند، خدا خدا می کردیم اتفاقی نیفتاده باشد. اسم ها را یکی یکی خواندیم و وای اسمی آشنا، نام بابا هم در لیست بود. مادرم غش کرد اما خواهرم نمی دانست و نمی فهمید. مدام از مادرم می پرسید، مامان بابا کی برمی گرده؟ یعنی واسم عروسک خریده؟ ریسه ها را جمع کردیم و منتظر آمدنت هستیم. اما منتظر چمدان های سوغات بابا نیستیم، کاش سوغاتی هایش به دست مان نرسد، کاش پدرم می دانست مرد خانه اش، کمرش ...
ناگفته های شهادت چند فرمانده ارتش وسپاه
مهرآباد و شیراز بودند. همان سال (1354) تشکیل خانواده می دهد. محیط کار و زندگی برای همسرم نامانوس بود و با فضای خانه های سازمانی آشنایی نداشت. من همان موقع به او گفتم امروز که با من می آیی شاید فردا دیگر من را نبینی. حاصل این ازدواج پسری به نام امید بود که 6 ماه بعد از تولد، پدر و مادر متوجه بیماری و معلولیت او می شوند. این مسئله، بار سنگینی بر دوش ما خصوصا ...
من پسر وزیر 30 ساله این مملکتم
اخراجی پالایشگاه تهران در قبل از انقلاب بود. بعد از انقلاب شهید اشراقی او را طی حکمی به سمت مسئول پاکسازی صنعت نفت جنوب منصوب می کند. ما احتمال می دهیم که ممکن است یکی از همان افرادی که توسط وی پاکسازی شده است، از روی عناد، این کار را کرده باشد ولی به هر حال اینها همه حدس و گمان است. * در جریان های قبل از انقلاب شهید تندگویان بیشتر به کدام جریان فکری و سیاسی گرایش داشت؟ پدر ...
آخرین نوشتۀحاجی حسنی؛ قرآن،من شرمندۀتوام
که تازه از مسابقات مالزی برگشته بود و منزلشان محل رفت و آمد قاریان و مردم بود و امروز این صحنه دوباره تجسم شد با این تفاوت که مادر و پدرش بی تابی فرزندشان را می کردند و برادرانش آرام و قرار نداشتند؛ مسئولان و جامعه قاریان، اساتید و شاگردانش، خانواده و مردم برای عرض تسلیت به منزل محسن حاجی حسنی کارگر آمده بودند و امروز همه به سوگ نشسته بودند. به محسن الهام شده بود پدر مرحوم حاج ...
گفت وگوی مفصل با شهرام و حافظ ناظری به بهانه کنسرت های ناگفته
اینکه دوست دارم فکر می کنم توانست تأثیرگذار باشد. اوایل انقلاب با مشکلات به وجود آمده برای استادان و اهالی موسیقی که اغلب خانه نشین شده بودند و جمع کردن و کنار هم قرار دادنشان امری دشوار بود. من رفتم و با تک تک شان صحبت کردم. یادم هست وقتی با استاد پایور در مورد کار حرف زدم به صراحت می گفت که حیف که شرایط جور نیست و من در پاسخ گفتم من همه دوستان را جمع خواهم کرد. بعد از آن تمام مسئولیت ها را ...
روزی که فرزند شهیدتندگویان به مرحوم حاج احمد خمینی گفت تو دیگه کی هستی؟!
ناخودآگاه به گریه کردن. امام هم دستی روی سرم کشیدند و جویای احوال خانواده ام شدند. من خیلی گلایه کردم و گفتم، خواهرم و مادرم هم آمده اند ولی نمی گذارند که بیایند که امام خیلی ناراحت شدند و همان جا گفتند بروید مادر و خواهر ایشان را هم بیاورید. اما آمدند و گفتند که آنها را پیدا نکرده اند. امام گفت بروید کارت بیاورید. آن زمان کارت های ملاقاتی بود که سبز رنگ بود و با آنها می توانستید به حسینیه جماران بروید. امام آنها را امضا کرد و به من داد و گفت: از این به بعد با این کارت ها هر وقت خواستید اینجا بیایید. تا مدت ها این کارت ها دست به دست بین افرادی که می خواستند امام را ببینند می چرخید. ...
امام(ره) به برادرم گفته بود اگر کشور نداشته باشید، تحصیلتان به درد می خورد؟
قم رفتند با علماء صحبت کردند، نتیجتاً تصمیم خودش را گرفت و خیلی هم تأکید داشت که من حتماً باید همسرم را انتخاب کنم، می گفتم حالا زود است، می گفت نه، وقتی خود خدا گفته است شرایط را برای شما مهیا میکنم قطعاً خودش اینکار را می کند. دریافت این فعال فرهنگی افزود: من بعد از ازدواجم فعالیت اجتماعی ام خیلی زیاد بوده ولی سعی کرده ام زمانی که بچه ها در خانه هستند حتماً حضور داشته باشم ...
برای حجاجی که میهمان آسمان شدند
، زیارت قبول، چه زود دعایت مستجاب شد، انگار همین دیروز بود که راهی خانه دوستانه و اقوام شدی از همه حلالیت طلبیدی، می دانم به همه حساب و کتاب هایت خوب رسیدی و همه حق های به گردنت را ادا کردی. حاجی راستی تو در بین سعی صفا و مروه چه گفتی که هنوز سفرت به اتمام نرسیده بود فرشته ها دعایت را بالا بردند و خداوند اینگونه استجابت کرد؟ حاجی، می دانی نوه هایت در انتظار سوغاتی اند، گفتی برایشان آب زمزم و تسبیح ...
آوای تار یحیی سراغ مقطع مهم تاریخ رفت/ کاش سیاست و مشروطه پس زمینه داستان بود/ باید روایت عفیفانه عشق را ...
خرج می داد تا ذره ای عالم این افراد برای ما باورپذیرتر می شد. * فضای داستان باید با منطق دوره مشروطیت سنجیده شود کیوان امجدیان : ببینید این شخصیت ها همه فرعی هستند. تا همین اندازه هم به نظرم کم درباره آنها گفته نشده است. داستان هم برای الان نیست و باید با منطق آن سال ها سنجیده شود. چیزی که الان شما به آن شعاری می گویید، آن موقع جزیی از زندگی واقعی مردم بوده است. شاید همان بخش ...
این کارها باعث میشود همسرتان احساس خاص بودن کند
مهم است و چقدر دوستش دارید را به او بدهید. بعد از اینکه یادداشت را خواند، گل و شکلات را به او بدهید. این کار برای مناسبت های خاص عالی است. - اگر گفت این اندازه وابستگی و با هم بودن را دوست ندارد، عقب بکشید. او ارزش انتظارتان را دارد و وقتی برگردد مطمئناً قدرتان را بیشتر می داند. - هشدار. اگر کارهایی که گفتیم را بیش از اندازه انجام دهید، در ذهنش فردی آویزان خواهید آمد. این جذابیتتان برای او را از بین خواهد برد. - حتی درمورد موضوعات کوچک، با هم حرف بزنید. - برای تحسین کردنش از جملاتی اینچنینی استفاده کنید: خدا با ساختن تو به همه عالم پز داد! ...
لم د اد ه با کیبورد
خانم بچه ها و آقازاد ه اعلام می کنند که برای ایشون چلوکباب کوبید ه بیارین چون هیچی چلوکباب نمی شه و تو خونه هم نمی شه د رستش کرد ؛ بعد خود شون غذای د ریایی و از این غذاهای اسم خارجی سفارش مید ن. خیلی د وست د اشتم کباب ترش یا باقالی پلو با گرد ن از همه غذاها ارزون تر بود و تو خونه هم نمی شد د رستش کرد یا یه روز برم آزمایش بد م و د کترا بگن چلوکباب برات ضرر د اره و از این به بعد فقط باید غذاهای ...
بازگشت حجاج با چشمان اشکبار/حالا دیگر رمقی نمانده برای آن حرف ها و خاطرات جمرات!
نگاهش می کردم همان زمان که او از پشت شیشه انتظار برمی گشت و با لبخندی که پشتش غم دوری بود، دست تکان می داد و می گفت: برو بابا جان، خسته شدی! ... من حالا از صبح نه یکبار، نه ده بار که درست یازده بار، مسیرسالن انتظار تا در ورودی را طی کرده ام، به یاد آن یازده سالی که او در انتظار همین وقت بود، دوباره صورتم را محکم چسبانده ام به شیشه سالن انتظار تا تو دوباره لب هایت را گاز بگیری و بگویی، هی ...
فرهاد یک جنتلمن واقعی بود
بغل دستی که با گفتن نامم مشتری هایش را برای دیدن عاقبت من می فرستاد ،تا اینکه یک روز آمدند و مغازه را بستند با اینکه همه چیز قانونی بود اما گفتند بعضی از آثار آقای شجریان یا بنان مجوز ندارد و ما هم خبر نداشتیم اکثر نوارفروشی های تهران به همین دلیل دچار مشکل شده بودند و خب ما هم هرروز می رفتیم و می آمدیم خیلی اذیت شدم و در نهایت هم مدتی بازداشت بودیم بعد چند سالی از ایران رفتم و چون پدرم بیمار بود ...
مویه شعر در غم منا
می خواست نفیسه سادات موسوی چمدان را که جمع می کردیم، هرکسی یک نفس دعا می خواست پسرت عاقبت به خیر شدن، دخترت اِذن کربلا می خواست اسم ها را نوشته بودی تا، هیچ قولی ز خاطرت نرود مرد همسایه شیمیایی بود، همسرش وعدۀ شفا می خواست من که این سال ها قدم به قدم، پابه پای تو زندگی کردم در خیالم دمی نمی گنجید، دل بی طاقتت چه ها می خواست تو ...
بنر بازگشت را تسلیت کنید
به گزارش آنلاین به نقل از برنا_ ایلام؛ یازدهم ذی الحجه سال 10 هجری قمری، 23 اسفند سال 10 هجری شمسی ،11 مارس 632 میلادی روز ستیز با شیطان است.روزی که پیامبر خدا و یارانش به رمی جمرات سه گانه ، به نشانه مبارزه با شیطان رفتند. جمرات سمبل شیطان شمرده می شود و سنگ زدن به آنها نوعی اظهار نفرت و انزجار از شیطان محسوب می گردد چنانکه در دعای رمی جمرات نیز به این معنا اشاره شده است: الله اکبر اللّهمّ ادحرْ ...
زنان، نیمه پنهان حماسه ها/ امروز همه ما باید راوی دفاع مقدس باشیم
...> هدف ما پیروز شدن بر دشمن است دکتر اکرم رحمانی(خواهر سردار شهید اردشیررحمانی، فرمانده گردان زرهی لشکر 25 کربلا) نیز با بیان خاطراتی از برادر شهیدش بیان می کند: برادر شهیدم زمانی که به جبهه رفت تازه دیپلم گرفته بود، حدود 19 سالش بود که بعد از چهار سال و اندی شهید شد . وی افزود: در آن دوران جوان ها خیلی زود ازدواج می کردند، اما این برادرم زیر بار ازدواج نمی رفت، برادرم از من بزرگ ...
هشت پای نوجوانی تا نخوری ندانی!
نظر بابا مهم نیست که خودش پینگ پنگ یا همان تنیس روی میز دوست دارد. بابا معتقد است ورزش باید سنگین رنگین باشد. حالا اگر وزنه برداری نشد، نشد. لااقل اسم و رسم و مرام داشته باشد. آخه کوبیدن تو سر توپ تخم مرغی هم شد ورزش؟ 7 شهدخت دوست دارد مدیریت بخواند. از زمان مهدکودک عادت داشت به بچه ها دستور بدهد و همه را رهبری کند. ولی بابا مخالف است و در گوشش می گوید: جون من برو کلاس آشپزی ...
روایت دختر 4 ساله که قربانی مصرف مواد پدرش شد
و بعد از من خواست که تمام آن ها را بیرون بریزم. صبح روز 19تیر سال گذشته بود که بعد از رساندن بچه ها به کلاس هاشان سرکار رفتم. رفتار بابک بهتر شده بود و ادعا می کرد که مواد را کنار گذاشته است. هیلدا دختر چهارساله ام آن روز به دلیل تشکیل نشدن کلاسش با سرویس آموزشگاه زود به خانه رفت. بعد از رسیدن به خانه با من تماس گرفت و به او گفتم که در خانه منتظر بماند تا برادرش به خانه بیاید. ...
ویژه نامه میلاد امام هادی علیه السلام ؛ مولودی، زندگینامه و تصاویر
می دهم ای مولایم که من نسبت به تو و پدرانت و فرزندانت، دارای یقین و اقرار و تابع شمایم، در کنه وجودم و احکام دینمی و سرانجام کارم و بازگشتگاه و منزلمی و دوستم با کسی که شما را دوست بدارد و دشمنم با آنکه شما را دشمن بدارد، مؤمنم به نهان و آشکار و آغاز و انجام شما ای پدر و مادرم به فدایت سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد. چهل حدیث نورانی از امام علی النقی الهادی علیه السلام 1 ...
از انزجار حاجیان از بی عرضگی آل سعود تا دختری که منتظر است پدرش با عروسک بازگردد
بگذارد و حلقه گلی را که برای پدرش خریده بود تا با خوشحالی به گردنش بیندازد حالا باید تاج گلی شود بر جسد او. او که مدام با خود می گفت: خدا به آنها صبر بدهد، در مورد حوادث اتفاق افتاده برای زائران خانه خدا در موسم حج امسال گفت: در زمان سقوط جرثقیل من و همسرم دقیقا پشت مقام ابراهیم(ع) و محل سقوط جرثقیل نشسته بودیم که بعد از طوفان و باران به همسرم گفتم حالا که باران می آید برویم و زیر باران دو ...
بهروز شعیبی/ بچه مسلمان همه فیلم ها و بچه مثبت سینما
. یعنی خیلی نقش ها را ممکن است بازی کنم اما خودم به عنوان کارگردان آن را نمی سازم یا مثلا برعکس آن کارگردانی می کنم اما اگر در آن کار نقشی به من بگویند بازی نخواهم کرد. تو اول با بازیگری شروع کردی. بله. اما همیشه یک نگاهی هم به کارگردانی داشته ای. درست است، خیلی زود این اتفاق افتاد و این گونه اتفاق افتاد که در یک سال دو فیلم بازی کردم، کار سوم سریال بود. کار ...
زندگی در زندگی
را گرفتم و تند و بلند گفتم: آخه برای چی زنگ می زنی؟! گفتم که حواسم رو پرت نکن! اما وقتی فهمیدم کار اشتباهی کرده ام، که طنین صدای مامان توی خانه پیچید. - گفتی که گفتی! به جهنم! مگه من 15ساله نمی گم... و صدای بابا بلند شد : هی می گه می گم فلان، می گم بهمان. اصلاً فهمیدی من داشتم چی می گفتم؟! تو که همه اش حرف خودت رو می زنی! یزدان قطع کرده بود. حتماً سر و صدا را شنیده ...
تصمیم برای کبری 11
حلقه زده می گوید: شهر ریو دوژانیرو . قیافه اکبرآقا کمی توی هم می رود: اسم شهرش آشناس، از توابع کدوم استانه؟ ببین من باز حال و حوصله ندارم بخوای بری شهرستان مسابقه پسابقه بدیا، من که میدونی هر هفته باید قرمه سبزی بخورم . کبری می گوید: شهرستان چیه؟ بابا مسابقات جهانیه، توی کشور برزیل برگزار میشه. قورمه سبزی هم برات می پزم میذارم توی یخچال. حالا پاسپورت من کجاس؟ فقط 24 ساعت فرصت دارم خودمو معرفی کنم به ...
دیدار با همسر پس از 18 سال اسارت
اشک می شود و صدایش می لرزد. به اعصابش فشار می آمد، لب هایش خشک می شد، دهانش کف می کرد. چون شب ها نمی توانست بخوابد، اشتها نداشت. غذا نمی خورد. یک هفته این طور گذشت. بعد گفتند باید برود قزوین، زادگاهش. نیرو هوایی مراسم گرفته بود. خانه را که انگار داخلش بمب منفجر شده بود، قفل کردیم و رفتیم قزوین. باز همه چیز تکرار شد: استقبال، هیاهوی مردم، سخنرانی، مصاحبه، قربانی ها و... . دو روز که گذشت گفتم ...
یادداشت مدیرمسئول/ما نگران اسلام هستیم
عقیق : قول داده بودند بعد از سفر یکدیگر را حاجی و حاج خانم صدا کنند. شب عرفه کنار هم نشسته بودند و فکر می کردند فردا شب این موقع، شیطان را سنگ زده اند، قربانی کرده اند و آقا سرش را هم تراشیده. با هم شوخی می کردند که کچلی به حاجی می آید یا نه.بچه ها هم از مادر قول گرفته بودند وقتی بابا سرش را تراشید فوری یک عکس بگیرد و برایشان بفرستد. منتظر بودند بابا را در هیبت حاجی ببینند؛ هیبتی که سال ها آرزویش ...
در جنگ با دشمن ننگه که سازش کرد + صوت
و نوجوان ویژه دفاع مقدس پرداخته و سیری تاریخی در این رویداد 35 ساله داشته ایم. آثار برجسته موسیقایی را معرفی و مرور کرده و همچنین به برخی دیگر از آثار تولیدی نگاه کرده ایم. *** مادر برام قصه بگو دل تنگ تنگه، قصه بابا رو بگو... 1- قصه بابا : گروه سرود امور تربیتی آباده گروه سرود امور تربیتی آباده از سال 1355خورشیدی در خانه فرهنگ و هنر آباده آغاز به کار کرد ...
نوجوانی که 6 ماه با شهیدهمت زندگی کرد
تهران رساندم. آن زمان قطار تا قبل از ایستگاه دورود می رفت و بعد از آن ممنوع بود. چون خانه پدربزرگم دزفول بود شناخت کاملی از منطقه داشتم برای همین خودم را به دوکوهه رساندم. آن سالها هنوز سپاه و بسیج و عوامل جنگ سازماندهی منسجمی نداشتند برای همین بسیجی هایی که سال 59، 60 یا 61 جبهه بودند مشکل مدارک و اسناد حضور در جنگ دارند. به شهید همت گفتم: برو بابا تو هم مثل بقیه هستی! در مدت 6 ...