سایر منابع:
سایر خبرها
شهیدی که سردار سلیمانی از او به حسین آقا یاد کرد، کیست؟
حسین با آرامی ماشین را از آن همه آب و گل بیرون کشید. گفتم: تو دعا خواندی !وگرنه امکان نداشت که ماشین بیرون بیاید. گفت: نه ، من فقط به ماشین گفتم برو بیرون. شهید حسین یوسف الهی مسلط به خیلی چیزها بود که بروز نمی داد و فقط گاهی اوقات چشمه ای از آن اقیانوس عظیم را جلوه می کرد ، آن هم جهت قوی شدن ایمان بچه ها . هر مشکلی به نظر می رسید، آن را حل می نمود، چهره بسیار باصفا،نورانی و زیبایی ...
افسانه مکتب شاهین و تولد پرسپولیس از زبان "کاشی جان"
. اکرامی مثل پدرم بود. او من را از کلاس 10 دبیرستان ناصرخسرو به شاهین برده بود. یک ماه زیر نظر او تمرین کردم و به شاهین رفتم. در اولین سفر تیم به خوزستان، در ایستگاه راه آهن 5 هزار نفر به استقبال تیم آمده بودند. در اهواز گوش چپ بازی کردم و سه گل زدم. بازی بعد با تیم کارگر، یکی از بازیکنان مدام من را می زد. به او گفتم چرا من را می زنی؟ برو بهزادی را بزن. یک تنه به من بزنی، شش تا معلق می زنم! (با ...
بدرود دیپلمات فوتبال!
پرویزخان دهداری رو نیمکت قرمزها جاخوش کرده بود. شاید بچه های پرسپولیس هیچ وقت چهره غضب کرده دهداری را فراموش نکرده باشند که با تغیّر و در حال انفجار، از رختکن زد بیرون و گفت گلر تیمم پول خواسته؟ گفته پول ندین نمی رم تو گل؟ ... ناگهان رو کرد به جعفرآقا و گفت برو وایستا تو گل... کاشانی گفت آقا من؟ کمک ها گفتند: عزیز امروز ناز می کنه، هادی هم که به خاطر اختلاف با عزیز، اصلا سمت امجدیه نیامده. کی بهتر ...
مراسم ازدواج دوم فرزاد حسنی پس از جدایی از ازاده نامداری + بیوگرافی و عکس
همۀ وقت} به آن به فکر می کند. ازدواج یک مرتبه می آید و تو را درگیر می کند و آدم همه ی وقت باید برای پذیرش آن آمادگی داشته باشد. من همه ی وقت کوشش میکنم آمادگی پذیرش زندگی مشترک را داشته باشم. فرزاد حسنی از زندگی شخصی خودش صحبت کرده هست. او در بخشی از این گفت و گو می گوید; “زمانی که هنوز سواد نداشتم, مادرم برایم کتاب می خواند. مادرم مانند همه ی ی مامانها خیلی تاکید داشت بچه ها خواب بعداز ...
ناگفته های دادکان از بازی پرسپولیس-بایرن مونیخ
به گزارش افکارنیوز ، شما همین الان بروید از فدراسیون فوتبال بپرسید چقدر بدهکارید. یکی از بدهکاری ها برای آژانس هواپیمایی است که خودتان هم درباره اش نوشتید. به داور، مربی و هتل هم بدهکارند. به بازار هم رفتند تا پول بیاورند اما نتوانستند. این بدهی ها انباشته می شود و در نهایت مبلغ بزرگی روی دوش فدراسیون فوتبال می گذارد. اول از فوتبال، بعد اعتبار مرحوم پدرم و در نهایت هم خودم. رفتم کمک گرفتم و هزینه ها را پرداخت کردم. حالا اینها نمی توانند ...
علی پروین:این چه فوتبالیه همه می رن تو سینه داور آقای تاج؟
تماس می گیرند و از او حرف می کشند. اردشیر لارودی روزی که من مربی تیم ملی شدم به من حرف خوبی زد، گفت علی اقا هرکس چیزی درباره فوتبال به شما می گوید، گوش کن، هرکدام به دردت خورد نگه دار هر کدام به دردت نخورد فراموش کن. منم الان بچه ها مصاحبه می کنند پای جوانی آن ها می گذاریم. مثلا از مجتبی ناراحتم، سر تمرین نیاید حقوقش کم می شود مجتبی محرمی خیلی علیه من مصاحبه کرده مجتبی را بین ...
جعفر کاشانی درگذشت [+زمان مراسم تشییع]
نشسته است. اکرامی مثل پدرم بود. او من را از کلاس 10 دبیرستان ناصرخسرو به شاهین برده بود. یک ماه زیر نظر او تمرین کردم و به شاهین رفتم. در اولین سفر تیم به خوزستان، در ایستگاه راه آهن 5 هزار نفر به استقبال تیم آمده بودند. در اهواز گوش چپ بازی کردم و سه گل زدم. بازی بعد با تیم کارگر، یکی از بازیکنان مدام من را می زد. به او گفتم چرا من را می زنی؟ برو بهزادی را بزن. یک تنه به من بزنی، شش تا معلق می ...
این در باید باز باشد...
نمیخواد هنرمند بشی، شما فقط بنشین گوش بده من هم گفتم چشم و حرف استاد کسایی را شنیدم. برای همین دلم نمی خواست بچه هایم ساز یاد بگیرند چون باید روزها اینجا بنشینند و برای مردم بزنند و بهتر است که آن ها هم شنونده باشند. فرزندانتان نسبت به ادامۀ کار شما و شاطر علاقه دارند؟ پسر بزرگم شنونده خوبی است. پسر کوچکم مهندس است اما از موسیقی هم سر درمی آورد و در کارهای سه شنبه ها به من کمک می ...
زن جوان؛ به خاطر ازدواج با پسر معتاد از شوهرم جدا شدم
...؛ به خاطر ازدواج؛ کردن با شهرام که زن و بچه داشت از شوهرم جدا شدم. شهرخوان: وقتی سوار ماشین شدم اصلاً تصور نمی کردم روزی پشیمان شوم، پسری خوش قیافه پشت فرمان بود و یک آینه بزرگ جلوی ماشین نصب کرده بود، احساس کردم هر جای صندلی عقب بنشینم او می تواند من را زیر نظر بگیرد و کمی ترسیده بودم تا این که از او اسمم را شنیدم . نسرین حالت خوبه! از تعجب کم مانده بود شاخ در بیاورم ...
تصور رژیم بعث از اسرای پاسدار و ارتشی چه بود؟/ نا آرامی اردوگاه های اسرا پیش از ورود حاج آقای ابوترابی
حاج قاسم صادقی و پسر عمویش حاج عباس صادقی با هم بودیم. سه نفری بچه محل بودیم که هر سه هم اسیر شدیم البته با فاصله زمانی. عملیات لو رفته بود. ستون پنجمی در عملیات داشتیم که آن را لو داده بود. من و حاج حسن با هم بودیم که حاج قاسم تیر خورد و من پایش را بستم. من پایش را با چفیه خودش از بالای ران بستم. حاج قاسم به من گفت: برو عقب و برگشتی بگو که من اینجا شهید شدم. من می خواستم حاج قاسم را به ...
روایت های آقای جراح پلاستیک از 8 سال جنگ
می خواند. می پرسیدیم این دیگر چه کاری است آقای دکتر! می گفت اسم هایشان را ببین، محمد، علی ... این ها بچه شیعه اند، چند روز است اینجا روی تخت افتاده اند و بیهوش، نتوانسته اند نماز بخوانند. راهپیمایی اعتراضی پزشکان در بیمارستان گلستان اهواز حافظ می گوید عقل آمد از این پرده چراغ افروزد ... عشق آمد و بر سینه نامحرم زد. در مدت جنگ خیلی وقت ها عشق به عقل می گفت تو نامحرمی برو پی کارت ...
دادکان:من 200 میلیون به انصاری فرد دادم تا بایرن را به ایران بیاورد
. بنابراین با پرداخت پول های زیر میزی ستاره ها را جذب می کنند و بنابراین وفای به عهد را نمی توانیم از آنها انتظار داشته باشیم. این جواب قبلی من است. چرا مدیر این کار را می کند؟ قطعاً برای بقای خودش. خب این مدیر را انتخاب نکنیم و به او کار ندهیم. یک آدم پولداری که زمانی در فوتبال بود، یک روز مرا صدا زد و گفت اینقدر به شما می دهم که بیایید و در باشگاه من مدیریت کنید. قسم خورد که دخالت هم نمی کنم ...
حسینی: صحبت های خصوصی باشگاه را رسانه ای کردند/ خطیر بین و من رحمتی را خراب کرد
در نتیجه من را روبروی هواداران گذاشتند. مسلما از آن روز جو سنگینی علیه من ایجاد شد و من می دانستم کار خیلی سختی دارم. اگر انتقادات از من سازنده باشد من قطعا گوش خواهم داد. هواداران صاحبان اصلی این تیم هستند و حرف آنها برای ما مهم است. من چند سال دروازه بان دوم استقلال بودم اما اگر تشویق های هواداران نبود هرگز نمی توانستم در سه چهار سال اخیر به میدان بروم و همان گلر دوم تیم بودم. اما خب این گونه هم ...
این خانه را سه شهید ساختند/ حبیب با پیکر سوخته اش، روسفیدم کرد
... مرخصی که آمد، غصه ام گرفت. دستش در مانور آماده سازی شکسته بود و در گچ بود. البته نگرانی ام برای دست شکسته اش نبودها. فقط مدام می گفتم: حبیب جان! چرا از همرزمانت عقب افتادی...؟! آتش او از من تندتر بود. برای همین، 3 روز بیشتر نماند و با همان دست شکسته دوباره برگشت منطقه. این آخرین دیدارمان بود و کمی بعد خبر آمد حبیب هم شهید شده. 20 روز چشم انتظاری کشیدم تا پیکرش آمد. آن هم چه پیکری... سوخته و ...
اربعین واجب نیست ولی محل امتحان ماست/چرا خوب است حرکت اربعین را از مسجد سهله آغاز کنیم؟
تان یک وقت گفت برویم خانه، دیگر خسته شدم زود به او وعده بدهید و بگویید إن شاءالله به زودی می رویم اگر دیدید خیلی خسته شد، حتماً ماشین سوار شوید و نگذارید بچه اذیت بشود. امان از آن لحظه هایی که بچه های حسین(ع) به زینب می گفتند عمه جان زینب، به مدینه برگردیم... ایشان چه جوابی می خواستند بدهند؟ این حرف بی مبنا نیست، سکینۀ دردانه آمد پیش بابا و صدا زد رُدّنا الی حرم جدِّنا اول ما را برگردان مدینه، بعد برو... (الف2-ن2) ...
زندگی به وقت پختگی
اینقدر بلند نیست و همین می شود که دو مرتبه و با صدای بلندتر به همه سلام می کند و نگاهش را دور سالن می چرخاند، بعد هم روی صندلی قهوه ای رنگ می نشیند و به فضای سبز روبه رویش چشم می دوزد. او می گوید: جوان بودم که برای ادامه تحصیل به فرانسه رفتم، آنجا اینقدر ایده های خوبی برای ساخت وساز داشتم که بلافاصله جذب یک شرکت خصوصی شدم و تا چشم باز کردم، دیدم دیگر نه چشمی برای درست دیدن دارم و نه لرزش ...
"تعصب" از ویژگی های مردم تبریز است/ همواره از خوبی هواداران تراکتور خواهیم گفت
...! عبداللهی: خودت گفتی! {هر دو می خندند} آناج: گفتید رشید از چین به شما زنگ زد؟! عبداللهی: بله، بازی های اسیایی گوانجو بود! در کل ما آشنایی خاصی نداشتیم. ما چون نسبت فامیلی داشتیم، همیشه با هم بودیم. مظاهری: خودش (مریم) می دانست. من قبلاً داستان را برایش گفته بودم، اما یک بار از چین زنگ زدم و همانجا خواستگاری کردم. *فکر نمی کردم با یک فوتبالیست ...
راویان روزهای فتح؛ فرهنگ اسارت نقشه راه رسیدن به مدینه فاضله
اعتقادم توهین نکردم شیخ حسینی: یک نیمه شبی فرمانده عراقی همه کسانی که با برنامه تبلیغاتی اش مخالفت کرده بودند همه را بیرون برد ما در اردوگاه عراق در شهر رونادی دست دشمن اسیر بودیم، ما را نزدیک چاه فاضلاب برد و آنقدر بچه ها را کتک می زد و می گفت فقط به امام خمینی (ره) توهین کنید بعضی از بچه ها زرنگتر بودند یک کلمه مشابه پیدا می کردند و می گفتند، زمانی که نوبت به من رسید کلمه مشابهی هم ...
اظهارات عجیب کار چاق کن آلبانیایی منافقین که نعش کشی هم می کند/ اینجا بزرگترین گورستان نوچه های مسعود ...
کافی برای اینکه هر دفعه ماشین بگیرند و چیزی بخرند ندارند. بعد از سوارشدنشان به آرامی راه افتادم و سر صحبت را با آن ها باز کردم. اول کمی شوخی در مورد بچه دار شدن و شوهرداری کردم که حسابی با اخم و غیظ جواب دادند. بعد به آنان گفتم چرا به کشور خودتان بر نمی گردید؟ آنجا خانواده و اقوام شما منتظرتان نیستند؟ یکی از پیرزن ها که شاید 65 ساله بود با طمانینه لبخندی زد و گفت به زودی رژیم سرنگون است ...
تحول به سبک حشمت فردوس؛ افتاد؟!
به خودمتکی فردوس از وقتی یادش می آید، کنار دست پدر، نان آور خانواده ای عائله مند بوده و به قول خودش، خوب پول درمی آورده، طوری که آخر هر روز کاری یک مشت اسکناس درشت پیش روی پدر می گذاشت و فقط سهم ناچیزی از آن پول ها را برای امور خود برمی داشت. بعد از مرگ زودهنگام پدرش هم دربست خود را وقف کار و زندگی کرده است و عملا مستقل شدن و تکیه گاه یک عده بودن به بخشی از وجودش تبدیل شده. ...
نمونه ای از فساد و بی بندوباری منافقین
کپسول از خانه همسایه ها گرفتیم به این دیوارها می زدیم که آن منافق فکر کند ما داریم سوراخ می کنیم و داخل می رویم. من آمدم در جلوی در خانه یک دست لباس نظامی با پوتین آویزان کردم و این پوتین را بالا می بردیم و پایین می آوردیم که فرد منافق فکر کند از بالا هم یک کسی دارد می پرد پایین داخل حیاط می آید. یک گونی سیب زمینی هم دادیم دست یکی از بچه ها گفتیم اگر این را فرستادیم رفت پایین تو هم همزمان گونی سیب ...
در زندان به دنیا آمده ام، در زندان بزرگ شده ام، در زندان می میرم!
مددکارم بود، همان روز اول که مرا دید گفت: الان که تازه آمده ای سالمی، فکر نکنی اگر مواد بکشی سرگرم می شوی و فکر از سرت می رود. اگر یک لحظه غفلت کنی معتاد می شوی! هروقت مشکلی داشتی بیا پیش خودم که باهم حرف بزنیم. اکثر مواقع می رفتم جلوی دفترش منتظر می شدم تا بیاید. یک بار گفتم الان پیش خودت می گویی یعنی خدایا می شود من از دست این راحت بشوم و دیگر نبینمش! گفت: بله می گویم؛ می گویم آزاد بشود که نبینمش ...
عزل رضاشاه در شهریور سیاه / مهدی تدینی
یا برایشان دست تکان نده! - به هیچ عنوان با زن یا دختری در خیابان یا در مغازه ای سر صحبت را باز نکن! - هیچ موقع از یک مسلمان درباره زنش سؤال نکن! - اگر لازم شد برای کسب اطلاعات به خانه ای مراجعه کنی، در بزن یا زنگ بزن، اما پشتت را به در کن تا اگر زنی در را باز کرد تو او را نبینی! رابطه هیتلر با جهان اسلام یکی از فصول فراموش شده تاریخ است که یادآوری آن برای ...
امیر تتلو بخاطر دنیا جهانبخت خودکشی کرد + فیلم و عکس
هر زمینه ای هر چی از دستم برومد کردم!! حالا که گل نکاشتم هیچی تازه شدم دردسر واسه تیمی که خدا میدونه از بچگی فقط آرزوم قهرمانیش بوده!! همون نباشم بهتره!!! معذرت میخوام از همه !! قول میدم دیگه هیچ جا تو هیچ زمین ورزشی دیده نشم و قول میدم کلاً گُم و گور شم!!!!! با آرزوی عشق و بهترین ها برای ایران و ایرانی اینجانب امیرحسین مقصودلو ملقب به تتلو کلا دیگه تو هیچ زمینه ای فعالیت نخواهم کرد!!! ...
گفتگوی متفاوت با رئیس دزدان تهران درباره سرنوشت عجیب با آزادی از زندان
برادرم که هفت سال از من کوچک تر است صاحب زن و بچه و شغل است به هم ریختم به همین دلیل شروع به مصرف مواد کردم. اگر از حساب جگرکی، برای تامین هزینه مواد پول بر می داشتم خانواده ام متوجه می شدند به همین دلیل در هفته یک یا دوبار دست به سرقت لوازم داخل خودرو می زدم. چه خودروهایی را هدف قرار می دادی؟ فقط پراید، با یک پیچ گوشتی در صندوق را باز می کردم. چرا سرقت مسلحانه؟ ...
زنی که مسافرکش حرفه ای است
نزدیک 3 روز ماشینم خراب شده بود. آن چند روز یکی از همکارانم را می فرستادم تا بچه ها به مدرسه ببرد. بعد از اینکه ماشین درست شد و برگشتم سر کار، یکی از پسربچه ها همین که سوار ماشینم شد یک 50 تومانی مچاله شده را به من داد و گفت: بفرمایید. گفتم این برای چیه؟ گفت ماشینت خراب شده این پول را بده تا ماشینت را برایت درست کنند. اشک هایم سرازیر شده بود. از مادرش شنیده بود که ماشینم خراب شده پول تو جیبی اش را ...
ایران شهر کتاب امیدبخشی است / ایران شهر اصلا لذتبخش نیست / روابط سالم خانواده از ویژگی های این رمان است ...
یک جمله هم که شده چیزی بسازی. تو هیچ چیزی را نمی سازی، تو هیچ چیزی را مطلقا برگزار یا برگذار نمی کنی. تفاوت شهسواری که دارد چندین سال می نویسد با کسی که تازه دیپلم و قلم به دست گرفته چیست؟ او هم می تواند همین ها را بنویسد. دبیرستانی ها رویشان نمی شود بعضی جمله ها و روایت های این کتاب را بنویسند. در مجله ی ادبی الف یا بچه های تازه کاری که تازه روایت می نوشتند، بسیاری از روایت هایشان بهتر از خرده ...
دزدی مسلحانه پس از 10 سال زندان!
تر است صاحب زن و بچه و شغل است به هم ریختم به همین دلیل شروع به مصرف مواد کردم. اگر از حساب جگرکی، برای تامین هزینه مواد پول بر می داشتم خانواده ام متوجه می شدند به همین دلیل در هفته یک یا دوبار دست به سرقت لوازم داخل خودرو می زدم. چه خودرو هایی را هدف قرار می دادی؟ فقط پراید، با یک پیچ گوشتی در صندوق را باز می کردم. چرا سرقت مسلحانه؟ من سرقت مسلحانه نکردم، یک روز ...
فال روزانه سه شنبه 9 مهر 98 + فال حافظ و فال روز تولد 98/7/9
باعث ایجاد ناراحتی شود؛ بادقت بیشتری به حرف های او گوش کنید. عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت***که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش***هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت تعبیر: چرا کاری را که به نفع تو نیست انجام می دهی و چیزی را که ارزشی ندارد به بهای گزاف می خواهی به دست آوری. گره کارت به دست خودت باز می شود. پس منتظر غیب منشین ...
آیت الله علوی بروجردی: اگر هر تفکری را در داخل حوزه خفه کنیم هیچ وقت کمال پیدا نمی کنیم/ عده ای در حوزه ...
فرزندان تکفل دارد؛ چه آنکه خلف باشد چه آنکه ناخلف باشد. بچه ناخلف که با پدر دعوا کرده و از خانه قهر کرده و بیرون رفته و به پدر هم بدگویی کرده وقتی مریض شود و به بیمارستان احتیاج پیدا کند، پدر بالا سر او نمی رود؟ این پدر وقتی شب می خواهد بخوابد در فکر این نیست که بچه من امشب کجا می خوابد؟ و آیا وسیله راحت او فراهم است یا نه؟ چشم این پدر همیشه به در هست که این پسر کی سراغ من می آید؟ ما هم ...