سایر منابع:
سایر خبرها
دست بر لُجه ی خونِ سرخ شهید شهبازی زدم و بر صورتم کشیدم
از من پرسیده بود و جواب مفصل آن ها را هم به او داده بودم. این شد که در جواب گفتم: برادر محمودزاده، شما مرا این جا نیاوردی که حال مرا بپرسی؛ قصه چیست؟ تک سرفه ای کرد و در حالی که جَهد می کرد نگاه اش با نگاه من تلاقی نکند، گفت: ببین برادر همدانی؛ جنگ است دیگر. توی همین عملیات، از روز اول تا به الان، خودت دیدی چه بچه های گلی را از دست دادیم. محسن وزوایی رفت، حسین قجه ای رفت، احمد بابایی، عباس شعف و ...
حال خراب خانه های اشرافی
و ناچار مقداری راه را پیاده تا عمارت طی کند. مرا هم که بچه ده دوازده ساله ای بودم، دم در فرستاد که از شاه استقبال کنم. رضاشاه همراه من تا داخل عمارت آمد، اما روی مبل ننشست و همانطور که قدم می زد شروع به صحبت کرد و قدم زنان به داخل باغ برگشت. مادرم هم ناچار به دنبال او روان شد. فخرالدوله بسیار حسابگر بود. کلیه مخارج منزل، هزینه تحصیل و پوشاک فرزندان، تحت ضابطه خاصی قرار داشت و به هر یک ...
هر روز برای مرگ آماده می شوم
بود و رفتم داخل منزل. با استفاده از تکنیک هایی که بلد بودم مسیری را باز و آتش را خاموش کردم. به جایی که پدر آدرس داده بود رسیدم اما پسر نبود. صدایش از راه پله ها می آمد. او به پشت بام نزدیک بود. اگر قرار بود که او را بیرون بیاورم بیشتر آسیب می دید به او گفتم برود بالای پشت بام. حریق پشت سرم فلش آور کرد؛ خطرناک ترین لحظه آتش سوزی زمانی است که انفجاری در فضایی بسته رخ می دهد. در کوره آتش گیر کردم ...
امام (ره) فقط یک توصیه کرد/ ابتدای کلاس امداد را با آیات قرآن شروع می کردم
منطقه جنگی بروند، کمک پزشکی کنند، بهیارند یا امدادگرند، نشسته بودیم و داشتیم دعای کمیل را از بلندگوهای پادگان گوش می دادیم، یک خانمی سرپرست بیمارستان بود، نامش خانم رسولی بود، آمد به ما گفت از ایوان خارج شوید و داخل بیایید، گفتم چرا؟ گفت منطقه نظامی است، شما اصلاً نباید ظاهر شوید، فقط داخل خود بیمارستان باشید، در محوطه اصلاً نروید، گفتم خانم رسولی اینجا که تاریک است و تراس است، گفت باشد شما برای ...
شهرام و حافظ ناظری: عاشق بودیم و عاشقانه کار کردیم
جایزه گرمی(gramy) روی میز بود شاید بهتر می توانستم شبهات را برای شما روشن کنم. اما هنوز به جواب جامع و کاملی نرسیدم و تنها دلیل امروزم همان نیرویی است که گفتم و البته تقدیری که در زندگی ام رقم خورد. در طول این 16 سال آموزش و دیدار با استاد برقرار بود؟ حافظ ناظری: شاید باور نکنید که من در 8 سال اول اصلاً استاد را ندیدم. استادی که هر سال تور کنسرت در امریکا برگزار می کرد، 8 سال به ...
افزودن دیدگاه جدید
توصیه اکید می گویم با هر کسی حرف نزنید و مشکلتان را به هر کسی نگویید. وقتی دلتان پر است، دلتان گرفته با همه حرف نزنید. حرف زدن با 10 نفر آدم به ما کمک نمی کند چون وقت ها افراد متخصص و دلسوز نیستند و خیلی وقت ها ممکن است ظاهرا دوستت باشند و به جای اینکه به تو کمک کنند تا گره ای که برایت به وجود آمده را باز کنند آن را کور و کورتر کنند. این اولین توصیه من به دوستانی است که گفت و گویم را می ...
فرهنگ غربی زنان را به بی بندوباری و ابتذال می کشاند
چوبه دار آویختند. چوبه های دار آن زمان اینگونه نبود که زود انسان را خفه کرده و به حیات او خاتمه دهد؛ انسان را برای مدتی به چوبه ای آویزان می کردند تا در اثر سرما، گرما، گرسنگی و تشنگی از دنیا می رفت. در آن حال شیطان به نزد او آمد و گفت: من بودم که این مصیبت را برای تو به وجود آوردم. حالا اگر صادقانه بگویی که از من اطاعت می کنی، تو را از این مهلکه نجات می دهم. عابد گفت: من تسلیمم. شیطان ...
می خواستند مرا از والیبال جدا کنند
والیبالیست شدن چند سال لازم دارد؛ یک سال، 3 سال، 7 سال؟ من 9 سال است سرپرست تیم ملی هستم و 3 سال هم سرپرست تیم والیبال باشگاه صنام بودم، یعنی چیزی حدود 12 سال است در والیبالم. هنوز هم جایی می لنگد، می گویند سرپرست، والیبالی نیست. چه کار باید کرد که بگویند من هم به این رشته تعصب دارم؟ اینکه از امیر خوش خبر به عنوان پدر معنوی بازیکنان اسم می برند، چه معنایی می دهد؟ به هر حال این اسم خیلی سنگین ...
آقای روشن،جنگ را وسط نکشید،آن زمان من نبودم/پولی در جیبم نیست
...> * در این روزها تمرین می کنی؟ بله. من یک بازیکن حرفه ای هستم و می دانم نباید از شرایط ایده آل جسمانی خارج شوم. روزی دو بار تمرین می کنم. تمرینات پرفشاری را پشت سر می گذارم تا بدنم خراب نشود. * حسن روشن را تهدید به شکایت کرده بودی او گفته است حتما کرار شکایت کند. من حسن روشن را نمی شناختم و هنوز هم نمی شناسم. وقتی به مدیر برنامه هایم گفتم روشن کیست؟ او گفت پیشکسوت ...
بازپرس ویژه قتل بدل خود را دستگیر کرد
نام شما را در روزنامه ها بسیار دیده بودم. چند روز قبل در جلسه هیات مدیره یکی از اعضا گفت در شعبه شما دچار مشکل است من هم به دروغ گفتم شما پسرعموی من هستید و می توانید کارش را راه بیندازید. نمی خواستم پیش این عضو هیات مدیره کم بیاورم به همین دلیل از نام شما سوءاستفاده کردم. مانده بودم چگونه برخی افراد به راحتی با دیدن یک اسم چنین راه هایی به ذهنشان خطور می کند. مردم نیز نباید فقط به یک اسم اکتفا کنند و خیلی سریع فریب افراد کلاهبردار را بخورند و در دام آنها گرفتار شوند. حسین روشن - وکیل پایه یک دادگستری و بازپرس سابق جنایی تهران ...
بازیگر مشهور و رفاقت با فروغ و سهراب!
مادرم با این قضیه کنار نمی آمد و اوقاتش تلخ بود. او تحصیلکرده دانشسرای مقدماتی بود و خط خوبی داشت و برای من با آن خط زیبایش یادداشت می نوشت که تو دل مرا شکستی! من هم خیلی از این موضوع ناراحت بودم اما اسم خودم را بیشتر از شهرزاد دوست داشتم! شما سه سال هند زندگی می کردید؛ چرا به هند رفتید؟ - همسر من نماینده تلویزیون ایران در هند بود و به همین دلیل مرا با خود به هند برد. بچه ها در ...
کودکی و آرزوهای قشنگ
...> دوست دارم همه ی کتاب قصه های دنیا مال من باشد محمد علی موسوی، پنج ساله؛ آرزو می کنم مادرم هیچ وقت مریض نشود. کاش زود تر بزرگ می شدم تا مثل حسین آقا، راننده سرویس مدرسه ام، رانندگی می کردم. دلم می خواهد تمام کتاب قصه های دنیا مال من باشد. اگه جای مامان و بابا بودم به سلامتی خودم فکر می کردم. دلم می خواهد مادرم از اداره اش اخراج بشود و دیگر سرکار نرود، چون همیشه تو خونه تنهام و ...
اولین زن دریانورد ایران + عکس
روی آب بودم تجربه های بسیاری برایم به همراه داشت، در این دوره، آموزش های مختلفی را دیدم از شنا و حتی غواصی گرفته تا تعمیر و هدایت کشتی و قایق روی آب در طوفان و شرایط بحرانی که این آموزش ها مرا برای کار بیشتر از قبل آماده کرد. در روز آخر، ما در دبی مستقر شدیم و من منتظر کاپیتانی بودم که باید جایگزین من در کشتی می شد. ایشان آمدند و من کشتی را به ایشان تحویل دادم و با هلی کوپتر به ...
ماسکرانو: با مسئولین یوونتوس ملاقات کرده بودم؛ بنیتز من را برای پیوستن به لیورپول متقاعد کرد
با مسئولین یوونتوس ملاقات کرده بودم، اما رافائل بنیتز توانایی متقاعد کردن مرا برای پیوستن به لیورپول داشت. نمی دانم که او چگونه این کار را انجام داد، اما به او گفتم که نمی خواهم برای وستهم بازی کنم، پس چگونه می توانم در کنار بازیکنانی همچون محمد سیسوکو، ژابی آلونسو و استیون جرارد بازی کنم؟ با این حال او به من گفت که هیچکدام از بازیکنان مذکور توانایی های تو را ندارند و این دروغ نبود. ...
دستور ویژه شاه به گمرک درباره حضور زنان خارجی
مسافرت مطالعه می کردیم مجددا گفت: دکتر متین دفتری با خرج خودش به آمریکا می آید و اگر او را جزء هیات ببریم خرج یک نفر صرفه جویی می شود. گفتم: اگر بخواهید اینطور صرفه جویی کنید یقینا افراد زیادی هستند که برای تبرئه خود و داشتن افتخار عضویت این هیأت حاضرند مخارج تمام هیأت را بپردازند . باز هم موضوع صحبت تغییر کرد و پس از مدتی دوباره عضویت آقای دکتر متین دفتری مطرح شد. گفتم: آخر ...
بعثی ها پایکوبی می کردند و می گفتند: دختران خمینی را گرفتیم
شهادت رسید] رو راضی کردی اومدی آبادان؛ توی این آتیش و خون حالا حتی زیر بار یه خط نامه ام نمیری که لاقل دلمون آشوب نباشه؟! گفتم: آخه تو این آتیش و خون دنبال کاغذ و قلم و نامه نوشتن باشم، چی بنویسم؟ گفت: بابا چقدر برای دو کلمه نوشتن چانه می زنی. نگفتم شاهنامه بنویس، فقط بنویس من زنده ام . ... [حالا بعد از گذشت بیش از دوسال که در زندان های امنیتی عراق بودم] برگه آبی رنگی به دستمان ...
سناریوی عجیب مرد اسیدپاش در دادگاه
.... حداقل او هم مثل من یکی از گوش هایش را از دست بدهد تا متوجه شود با من چه کرده است. در ادامه مادر لیلا نیز از دادگاه تقاضای قصاص متهم را کرد. سپس خود متهم درحالی که باز هم اسیدپاشی را انکار کرد، به قضات گفت: من نه معتاد بودم و نه همسرم را اذیت می کردم. همیشه این همسرم بود که مرا اذیت می کرد و حتی تهدیدم هم می کرد. او خیلی مرا اذیت کرده بود، تا این که روز حادثه من از محل کارم بیرون ...
علامت سؤال های زیاد از بی تدبیری آل سعود وجود دارد/ داشتن ادب قرآنی قاریان مهاجر الی الله
جان بودم، خود را به چادری رساندم، اهالی آن چادر از اهل تسنن کشور مصر بودند به داخل رفتم در استراحت گاهش دراز کشیدم. کمی حالم بهتر شد، از من پرسیدند تو ایرانی هستی و من هم که از جریان فکری آنها نسبت به شیعیان ایران با خبر بودم، گفتم قاری هستم، آنها با شنیدن این حرف خوششان آمد و از آنجایی که تلاوت قرآن برای آنها خیلی مهم است از من خواستند تا برایشان قرآن بخوانم. من با وضعیتی که داشتم و از ...
زندگی مشترک یا میدان جنگ؟
جلب کرده است، اما حالا دست همسرم برایم رو شده بود. به او زنگ زدم و گفتم چرا دروغ گفتی؟ چرا با احساساتم بازی کردی؟ اولش انکار کرد، اما وقتی اسم کسی که خبر را به من داده بود آوردم، دیگر جوابی نداشت. از همان روز لج و لجبازی هایمان شروع شد و هر طور که می توانستیم همدیگر را آزار می دادیم. اوضاع طوری شده بود که هیچ کدام در مقابل خواسته هایمان کوتاه نمی آمدیم. شاید الان فکر کنید ما از هم متنفریم، امااین ...
اندوه ماندگار منا به روایت شاهدان عینی
خورد او را بالا می کشند، اما دوستان گروه تواشیح را دیگر ندیدم. خودم هم در شرایطی بودم که مرگ را می دیدم و زیر لب اشهدم را می گفتم و استغفار می کردم، با این حال برای چند لحظه فضایی باز شد و فشار از رویم کم شد و توانستم از نرده ها بالا بروم و خودم را به چادر حجاج ترکیه برسانم. در آن لحظات هول آور به یاد آیات قرآن افتادم که روز قیامت را تصویر می کند، روزی که در آن مادر از بچه خود فرار می کند و کسی به ...
تا فیلم تمام شود کتاب را خواندم/ خانواده ام آرزو داشتند دکتر شوم
سینما ببر. ما نیز آن زمان برای رفتن به سینما به چهار باغ اصفهان رفتیم. در صف ایستاده بودیم تا بلیط بگیریم. در آن زمان سوم راهنمایی را تمام کرده بودم و یادم هست که افراد تیپ هایی داشتند که با فطرت سازگار نبود و به تعبیری سبک بود. سخنان بسیار بدی نیز می زدند. با تمام این وجود به فرزندان فامیل گفتم: من به سینما نمی آیم. برای شما بلیط تهیه می کنم تا بروید فیلم را تماشا کنید. من اینجا روی ...
آزادی 4 پاسدار پس از 10 روز اسارت
...> - مین چی؟ مین ها را کجا مونتاژ می کنید؟ - من نمی دانم. مونتاژ یعنی چه؟ - مونتاژ یعنی جمع و جور کردن. - نمی دانم. بار دیگر مرا با خشم سر جایم باز گرداندند. از سرنوشت آن 3 نفر دوستم هیچ اطلاعی نداشتم. حدود 7 یا 8 روز بود که از آنان بی اطلاع بودم. به یکی از پزشکان گفتم می خواهم بروم نزد دوستانم، اما دکترها گفتند: ما چنین اجازه ای نداریم. تو تحت معالجه ای ...
اسطوره نادر؛ کابوس متجاوزین آمریکایی
تاریخ ایران و اسلام، پر از اسطوره ها و قهرمانان بزرگ و شگفت انگیز است. برخی از این اسطوره ها، رنگی از خیال یافته اند و واقعی بودن آنها محل شک و تردید است. امثال رستم و آرش کمانگیر و ... اما در سال های بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و به ویژه در دوران دفاع مقدس، اسوه هایی بزرگ تر و والاتر از همه قهرمانان و اسطوره های تاریخی ما ظهور کردند. تعداد قهرمانان ملی ما در 37 سال گذشته از تمام طول تاریخ چند هزار ساله ما بیشتر است. ...
برادری که جا ماند
دو دست و هر دو پا تیر خورده بود و قادر به حرکت نبود. در مرحله اول که رفتیم سایت چهار و پنج را به تصرف درآوردیم، تو محاصره افتادیم، هنگام عقب نشینی عباس که وضع خوبی نداشت رو به من کرد و گفت: خواهشی از تو دارم. گفتم: بگو، عباس جان! گفت: یا مرا بُکش یا هر طور شده مرا به عقب ببر، دوست ندارم تو دست این از خدا بی خبرها اسیر شوم. من خم شدم و او را روی دوشم گذاشتم، ولی خیلی سنگین بود، مجبور شدم او را روی زمین بکشم، یک کیلومتر به هر زحمتی بود او را به عقب آوردم تا این که چند نفر به کمکم آمدند و او را به عقب بردند، از این که بعدها شنیدم او بهبود یافته، خیلی خوشحال شدم. /فارس ...
مجموعه شعر مسافران خدا در غم منا رونمایی شد
...، حمیدرضا عبداللهی و وحیده گرجی شعرهای خود را برای حاضران خواندند. سید محمد امین استاد دانشگاه نیز در لحظاتی کوتاه پشت تریبون قرار گرفت و گفت: استاد دانشگاه بودم که به اتفاق مسلمانان که در دانشگاه انگلیس تدریس می کردند، به سمت عربستان رفتیم و مرا خواستند و گفتند چون شیعه هستی، نمی توانی وارد شوی و با وجود اینکه صحبت کردم و گفتم پدر و مادرم شیعه و مسلمان هستند، قبول نکردند. ...
سردار آزمون: دیر یا زود به مادرید می رسم
دستم می گذارد باید طوری بازی کنم که ملت راضی شوند. من با پیراهن سفید سرباز این وطنم و باید هر چه هدر توان دارم رو کنم. و البته دردانه سینیور هم هستی انگار! - این حرف را نزنید. برای یک مربی حرفه ای مثل کی روش، سردار با بقیه هیچ فرقی ندارد. او 11 بازیکن به زمین می فرستد و با پلن هایش برد می خواهد. حالا اینکه من تیر خلاص را بزنم یا گوچی یا همین مهدی طارمی مهم نیست. شما دیدید که کی ...
موسیقی کلاسیک ایرانی بر پایه تک نوازی
میهمان هایی مثل آقای ابتهاج حضور داشتند، یکباره می گفتند: نی شروع کند . یا یک بار در حضور آقای افشارنیا گفتند: معتمدی بخواند و نی جواب آواز بدهد . و درادامه دکتر شفیعی کدکنی تشریف آوردند، اعضای قدیم گروه شیدا آمدند و هرکسی که می آمد امکان نداشت استاد به من تک نوازی ندهد. درواقع به نظرم به نوعی ایشان می خواستند مرا محک بزنند و همین اتفاقات مرا ساخت. حتی روی سن یکباره اشاره می کردند همراهی کنم، درصورتی ...
پاسخ های ظریف، مرندی و زاهدی درباره مواجهه های جنجالی
: قرار است سران کشورهای اسلامی به ایران بیایند. همه سران را من دعوت کردم جز دو نفر یکی شاه اردن و دیگری رئیس جمهور عراق، قرار است نامه شاه اردن را آقای نعمت زاده ببرد، نامه عراق را هم قرار است تو ببری. فردای آن روز به دکتر ولایتی گفتم من نمی روم. ولایتی گفت این که نمی شود، اگر تو نروی مشکل درست می شود. گفتم من برای صدام نامه نمی برم. آقای هاشمی مدتی بعد مرا صدا کرد و گفت فلانی برو اما من پایم را در ...
بازی های استقلال را به خاطر میثم مجیدی تماشا می کنم | به داور گفتم سن مارکار بالاست، گل من را ندیده! | ...
ابومسلم پرسید توپ گل شد و مارکار جواب داد نه! گفتم آقای داور آقامارکار سنش بالاست شاید خوب ندیده! داور خنده اش گرفت و مارکار هم می خندید بابت اینکه گل من به آن سادگی سوخت شد. بازی استقلال و شموشک یادت هست. جواد زرینچه با دروازه بان تک به تک شد و تو را صدا کرد تا گل بزنی و اصطلاحاً پایت به گل باز شود؟ (خنده) همان توپ گل نشد! انگار بختم برای گل زدن در آن سال بسته شده بود. شما رسانه ها هم ...
طرح سپاه برای انتقام کشتار حجاج عربستان
شما که نیست. نادر گفت: تقسیمش کن... شاید رفتیم بهشت. انار را بین 9 نفر تقسیم کردم. گفتم: بخورید پدر صلواتیا... میوه بهشتی است. نادر گفت: چه معلوم که همین میوه بهشتی نباشه! - خیلی خوب، بخورید... میوه بهشتیه. یکی از احکام ابلاغی به شهید نادر مهدوی در قایق هایمان که نشسته بودیم، جلسه ای گرفتیم. نادر که فرمانده ما بود، گفت: از اینجا می ...