سایر منابع:
سایر خبرها
کرامات و معجزاتی از حضرت ابوالفضل (ع)/ وساطت حضرت عباس (ع) برای شفای بیماری ناعلاج
ناعلاج مرحوم آیت الله العظمی اراکی به نقل از آیت الله العظمی میرزا محمد حسن شیرازی رضی الله عنه گفت:من برای زیارت مرقد امام حسین (ع) از سامرا به کربلا روانه شدم در مسیر به یکی از طوایفی که در آن جا سکونت داشتند رسیدم. رئیس طایفه به من احترام خاصی گذاشت در همین هنگام زنی نزد من آمد و گفت: السلام علیک یا خادم العباس؛ سلام بر تو ای خادم عباس! من از سلام کردن آن زن ...
خاطرات رئیس شورای استفتائات رهبر معظم انقلاب از امام راحل/ در میان اعضای فعلی مجلس خبرگان پنج نفر هم ...
داند که من از دست بعضی از آقایان در اینجا چه کشیدم. این جمله را به نحوی بیان فرمودند که بسیار متأثر شدم. امام فشارها و مصائب زیادی در نجف دیده بودند و از شدت این فشارها این تعبیر را به کار بردند. من که حال امام را این طور دیدم، سکوت اختیار کردم و فقط گفتم تصمیمتان را گرفته اید. خداوند منان ان شاءالله شما را کمک کند. بحمدالله خدا به ایشان کمک کرد و انقلاب اسلامی به پیروزی رسید. رژیم شاه آن چیزی را ...
برخوردهای امام سجاد(ع) با مردی که فحش داد و زنی که سرش را شکست
...: ای طاووس! گفتم: لبیک یا سیدی! از اینکه مرا ندیده شناخته بود، تعجبم بیشتر شد . سپس فرمود: آیا تو نیز حاجتی به این طبق داری؟! و پرده را از روی آن کنار زد . در طبق علاوه بر لباس، چیزی شبیه به نقل های خراسان بود. عرض کردم: ای آقای من! مرا به برد و لباس احتیاجی نیست، لیکن قدری از آنچه در میان طبق است، به من عطا فرما . مشتی از آن ها را به من داد. دستش را بوسیدم و نقل ها را بر ...
معجزه ای که ارتش بعث را زمین گیر و رزمندگان اسلام را منسجم کرد
100 متر نرفته بودیم که صدای مهیب گلوله ای را شنیدیم. یک نفر از روی یکی از تانک ها بر زمین افتاد. بچه ها دورش جمع شدند. من به سرعت از نفربر پایین پریدم. بچه ها همین که مرا دیدند، کنار رفتند. همیشه باند به همراه داشتم. به سرعت زخم دستش را که از بازو به شدت آسیب دیده بود، بستم. استخوان بازویش شکسته و دستش از بازو آویزان و تقریبا قطع شده بود. ران پایش هم زخمی شده بود. آن را هم بستم. نگاهی به اطراف ...
مهریه ریحانه پارسا جنجال ساز شد + فیلم
سریال پدر در خندوانه گفته بود: فردای آن روز من با پدرم به دفتر کارگردان رفتم و گویا که من نزدیک ترین گزینه برای این نقشتشخیص داده شدم. 8 اسفند ما به دفتر آقای توفیقی رفتیم و 10 اسفند من جلوی دوربین بودم! بشدت تو زندگی عادی ام آدم تنها و خونه نشینی هستم. در طول روز کار خواصی ام نمی کنم و سعی می کنم دورم خلوت باشه تا توی آرامش باشم، بیشتر اوقات می نویسم و امیدوارم روزی اتفاقی در نوشتن هم برایم بیفتد. ...
خاطرات آیت الله هاشمی؛ 10 فروردین 1371 تا 1376: مهدی کروبی تلفنی از روند بررسی صلاحیت نامزدها شکایت کرد ...
آقای [سیدهادی] خسروشاهی آمد. از اینکه وزارت امورخارجه کار مهمی به او مراجعت نمی کند، گله کرد و خواست که سفیر در ترکیه یا لندن یا مصر شود و گفت، دانشگاه آکسفورد او را دعوت به تدریس کرده است. مقداری از روزنامه های ترکیه و عربی را آورد که دربارة من مطالبی نوشته بودند. خواست که به وزارت ارشاد بگویم، کتاب هایی که دربارة سید جمال الدین اسدآبادی نوشته است، چاپ کند. عصر در جلسه هیأت دولت چند مصوبه داشتیم. ...
ناگفته های غسالِ زن از درگذشتگان کرونایی
رعایت می کنم ترسی ندارد، اما نگاه اطرافیان بعد از غسل و کفن فوتی های کرونا مرا می ترساند. وی یادآور شد: نگاه اطرافیان وقتی که فوتی های کرونا به غسالخانه می آورند مرا آزار می دهد و گاه در تقلایی زیرکانه تلاش می کنند خود را از جسد دور کنند و دیدن این نگاه آزاردهنده مرا از کارم دلسرد می کند، اما دوباره با توکل به خدا عزمم را برای ادامه کاز جزم می کنم. با شیوع کرونا دست از کار ...
رقص روی یک پا، پایی که جا ماند
است که شما شعار می دهید، اما یک وقتی است که مثلاً شما وقتی که پایی که جا ماند را می خوانید می بینید یک بچه چهارده، پانزده ساله وارد جنگ می شود، در شانزده سالگی اسیر و بعداً یکی از هنرهایش هم این است که کتابش را هم خودش می نویسد، یعنی منتظر یکی دیگر نمی شود. این یک گنج است. رهبر معظم انقلاب در تقریظ خود بر کتاب پایی که جا ماند نوشته بودند: تاکنون هیچ کتابی نخوانده و هیچ سخنی نشنیده ام ...
صحبت های شیخ حسین متحولم کرد/ در اتوبوس پنهان شدم تا به جبهه بروم
صدایمان می کرد برویم سریال را ببینیم. در همین حد تلوزیون می دیدیم. انقلاب که شد پدرم تلوزیون خرید. *در اتوبوس پنهان شدم تا به جبهه بروم وقتی برای اولین بار تصمیم گرفتم به جبهه بروم 14 سالم بود و راهنمایی بودم. رفتنم به جبهه بیشتر دلی بود وگرنه سن و سال و تجربه ای نداشتم. مدرسه ما مجتمع بود و سه دوره تحصلی با هم در یک مجمع بودند. اتوبوسی جلوی مدرسه آمده بود و قرار بود بچه های ...
کتکی که استاد قرائتی را طلبه کرد
به گزارش خبرگزاری حوزه ، استاد قرائتی در بخشی از برنامه درس هایی از قرآن در سال 1374 در خاطره ای از طلبه شدن خود آورده است: خدا اموات را رحمت کند. من با پدرم دعوا داشتم. من می خواستم به دبیرستان بروم. اما پدرم می گفت: باید آخوند شوی. آن زمان آخوند خیلی کمیاب بود. سی و دو سال پیش مردم به پدرم می گفتند: تو که آخوند نیستی. تو بازاری هستی. بچه ات را دنبال کاسبی بفرست. آخوندی چیست؟ آن زمان ...
روایت تسنیم از 40 سال ویلچرنشینی جانباز دوران دفاع مقدس / از کاروان شهدا جا ماندم
سرم و فقط مرا نگاه کرد. خیلی خودم را کنترل کردم تا مبادا اشکی به چشمم نیاید مادرم یک دور دور تختم زد، سرم را به سختی تکان می دادم،همه سکوت کرده بودند و فقط به عکس العمل های مادرم نگاه می کردند مادرم دستم را گرفت دید دستم سالم است سرش را گذاشت روی دستم و گریه کرد بعد گفت: چه شده ؟ گفتم هیچی هرچی خدا خواسته همان شده است مادرم چند روز بهت زده بود. وقتی آمدند بلندم کنند تمام پوست ...
گفتگوی خواندنی با جانباز مدافع حرم که 6 ماه در دست داعش اسیر بود+عکس
مصطفی یادگاری، آزاده و جانباز مدافع حرم که 6 ماه در دست نیروهای داعش اسیر بود ضمن تبریک اعیاد شعبانیه در گفتگو با خبرنگار قم فردا اظهار کرد: از همان اوایل شروع جنگ در سوریه در این جبهه حضور پیدا کردم در این مدت 6ماه در دست نیروهای داعش با برخی از هم رزمانم اسیر بودیم و بعد از آزادی هم همچنان در جبهه مقاومت حضور داشتم و چندین بار مجروح شدم. جانباز مدافع حرم افزود: مهم ترین مجروحیتی که ...
بزرگترین رسالت بنیاد شهید ثبت و ضبط افکار جانبازان، آزادگان و شهداست
به دنیا می نگریست و تعلق خاطری به هیچ حزبی نداشت. بهرام دلیر فرزند ارشد شهید سلمان دلیر اطاعت از امام (ره) را از ویژگی های شاخص پدرش نام برد وگفت: پدرم کشاورز بود، او مردی ساده دل و دلداده امام خمینی بود و می گفت هر چه آقا بگوید. پدرم در درگیری های اوایل انقلاب مجروح شد و یکسال در خانه ماند، پس از بهبودی به عنوان نیروی مردمی و بسیجی با ژاندارمری در منطقه کردستان به مبارزه با گروهک های کومله ...
بخشی از کرامات و معجزات امام سجاد (ع)/ آهو نزد امام زین العابدین (ع) چه شکایتی کرد؟
...> پدرم فرمود: مگر من نگفتم به او دست نزنید؟ آن مرد قسم خورد که نیّت بدی نداشتم. پدرم به آهو گفت: برگرد، این ها کاری با تو ندارند. آهو برگشت و غذا خورد تا اینکه سیر شد و صدایی کرد و رفت. از حضرت پرسیدند: یا ابن رسول اللَّه! این بار چه گفت؟ حضرت فرمود: برای شما دعا کرد. بحار: 46/ 30، حدیث 23 امام صادق (ع) می فرماید: روزی در کنار کعبه دست یک مرد و ...
همخوابی نوعروس با دوست صمیمی داماد
...، جوان 23ساله خطاب به قاضی دادگاه خانواده گفت: در یکی از مناطق تفریحی شهر با دختر جوانی به نام ثریا آشنا شدم، در آن روزها اکثر وقت خودم را با او می گذراندم و به جاهای گوناگونی می رفتیم. در آن روزها در یک هتل فعالیت می کردم و حتی در یکی از روزها بصورت پنهانی ثریا را به یکی از اتاق های هتل بردم. وی ادامه داد: وقتی پدرم از ماجرای دوستی خیابانی من و ثریا مطلع شد مرا سرزنش کرد که این ...
روایت جانباز شیمیایی از جنگی که از مرز به خانه هایمان کشیده شده است
می کردم، اولین فرزندمان به دنیا آمد. در همان ایام برای زیارت به مشهد رفتیم. برادر بزرگم هماهنگی هایی انجا داده بود که آنجا کسی باشد کمکمان کند و مرا با ویلچر به حرم ببرد. روز 13 رجب، یکی از آقایان گفت: "برای نماز برویم حرم." گفتم: اذیت می شوی. اصرار کرد و راضی شدم. بعد از نماز، می خواستم از همان جا سلامی بدهم و برگردیم هتل اما آن آقا گفت: "نه حاجی! برویم زیارت." گفتم: با ویلچر نمی شود. برای شما خ ...
هر لحظه جبهه برایم تداعی صحنه عاشورا بود/مسئولان مشکلات را به سبک فرماندهان دفاع مقدس، مدیریت کنند
وطلبانه نیروهای مردمی درقالب بسیج، آماده شدم و به دعوت حضرت امام(ره) لبیک گفتم؛ سپس برای ادای تکلیف عازم مناطق جنگی شدم. نوروزی با بیان اینکه تقریبا حدود 53 ماه درجبهه های مناطق غرب و جنوب کشور حصور داشتم، افزود: اولین بار در اواخر آبان ماه سال 1360 که 16 سالم بود، از طریق بسیج قزوین ثبت نام کردم و پس از گذراندن دوره آموزشی 40 روزه در پادگان لشکر 21 حمزه در تهران نیز در دی ماه هم ...
رو در رو با یزدی هایی که راهی خیابان شدند!
خیابان اصلی منطقه همین ازادشهر شدم و خودرویی را که قصد حرکت داشت نگه داشتم و بعد از معرفی خودم ازش پرسیدم چرا از خانه خارج شده و او گفت: ما چند خواهر و برادریم، به نوبت مادرمان را در منزل نگهداری می کنیم و الان نوبت برادر دیگرم بود، بیرون آمدم تا او را به منزل برادرم برسانم. گفتم "بهتر نبود مادر شما این روزها در خانه یکی از شماها می ماند تا هم گرفتار کرونا نشوید و هم صواب بیشتری ببرید؟ که ...
روزنوشتی از یک پرستار داوطلب در اورژانس کرونا؛مگر از جانت سیر شدی جوان؟!
صورتش بود و یک عینک محافظ برای چشم هایش. گفتم: ببخشید. با خانم دکتر حسن نژاد قرار داشتم، این جان؟ - بله استاد اینجان ولی تو همین طوری می خوای بیای تو؟ مگه از جونت سیر شدی؟ ماسک نداری؟ اینجا هر کس هست یا کرونا داره یا مشکوکه؛ می خوای خودت رو به کشتن بدی؟ این برخورد و حال درونی خودم رسما مرا به دو راهی انداخت. همان حالی که همیشه دقیقا قبل از تصمیم های مهم سراغم می آیند؛ ...
چرا امام گفت ای کاش من هم یک پاسدار بودم؟
عملیات اسلامی به دست شما اجرا می شود، هر کس توفیق این عمل را ندارد. امروز صبح بعد از ملاقات با تنی چند از پاسداران به این فکر افتادم که ای کاش من هم یک پاسدار بودم، این ها چه می کنند و من چه کار. آن ها می روند با دشمن اسلام می جنگند و من در اینجا هستم و نمی توانم. شما قدر خودتان را بدانید. خداوند به شما عنایت داشته است که شما را مهیا کرده تا قرآن کریم و اسلام عزیز و میهن اسلامی را حفظ کنید. نظام ...
یادداشت های پزشکی که به کرونا مبتلا شد
به گزارش جماران، سلسله یادداشت های احمدرضا حجتی مروست در دوران بیماری و پس از آن را می توانید در پایگاه خبری جماران مشاهده کنید: قسمت اول در بخش بودم که دکتر عفت نژاد بهم گفت چرا تنگی نفس داری؟! به حساب خستگی گذاشته بودم اما از اول صبح احساس تب و میالژی(درد عضلات) داشتم و حالا تنگی نفس! به دکتر دارایی که گفتم او هم تایید کرد که باید تست دهم. ...
نوبت خاکی شدن عمامه ها در اردوی جهادی است
ها یک سمت و پسرا یک سمت؛ خودم هم سمت دخترا بودم. اینقدری بازی با این بچه ها لذت بخش بود که متوجه خون ریزی و بریدن دستم نشدم، طنابش خیلی بد بود. این که جای خود آخر کار متوجه شدم علاوه بر اینکه اتوی لباسهایم بهم خورده، کثیف هم شدند. اما ارزش این که بچه ها شاد شدند و خندیدند را داشت واقعا. عمامه ام خاکی شده بودم. گرفتم دستم. حسرت نخوردم و به جایش شاد شدم. با خودم گفتم یک روز ...
کرامات و معجزاتی از امام حسین (ع)/ خداوند چه هدیه ای به امام سوم شیعیان بخشید؟
نمی شد تا اینکه پیامبر (ص) از دنیا رفت. امام حسین (ع) بعد از رحلت رسول خدا (ص) در این باره فرمود: آن میوه ها به حال خود بود تا اینکه مادرم فاطمه (س) از دنیا رفت پس از شهادت مادرم انار گم شد و سیب و به همچنان در زمان حیات پدرم نزد ما بود چون ایشان به شهادت رسید گلابی نیز گم شد و سیب نزد برادرم حسن (ع) بود تا بر اثر زهر به شهادت رسید سپس نزد من بود تا زمانی که دشمن مرا در کربلا محاصره و آب ...
میثم بائو: 15 روز کابوس وار داشتم
بدانند این بیماری به شکلی است که تمام بدن درگیر می شود. مردم باید تحمل کنند و این یک ماه را رعایت کنند. منی که این همه سالم بودم واقعا اذیت شدم. این 15 روز برایم یک کابوس بود و خدا را شاکرم که کنار خانواده ام هستم. منبع : خبرورزشی
واکنش شهید شاه میری به هدیه اعطایی رژیم طاغوت/ امر به معروف مادر در خردسالی
.... 45 روزی آموزش نظامی دیده و به جبهه اعزام شد. مادر تعریف می کند: در جبهه به دیدنش رفتیم، از او خواستم برگردد و درسش را بخواند و جنگ را بگذارد برای بعد. بالاخره هر مادری دلش می خواهد به تحصیل فرزندش لطمه نخورد. اکبر با اشاره کسی را نشانم داد و گفت که مادر جان اگر من دبیرستانی هستم این رفیقم دانشجوست. می بینی که اینجاست. رفیقش علیرضا موحددانش بود، بالاخره راضی شدم و گفتم باشد، هر کار می خواهی ...
داستان عجیب شاخه گمشده کودتای نوژه
ادامه فشارهای زیر بازجویی بر او نقل می کند و می افزاید: پس از کتک کاری زیاد من [امین رنجبر] بیهوش شدم، وقتی به هوش آمدم تنها بودم. روی زمین افتاده بودم. پاهایم خونریزی می کرد. تمام بدنم خونی و باد کرده بود. بازجو که خودش را محسن معرفی می کرد به سراغ من آمد و گفت: حالا آماده هستی که عثمان را معرفی کنی؟ گفتم: من عثمان را نمی شناسم. گفت: خوب حال به غیر از عثمان، حاضر به همکاری هستی؟ گفتم: من هرچه بدانم ...
از کینه زدایی تا مهجوریت زدایی/برخی موارد از کردار امام حسین(ع) که عمل بقرآن است
علی علیه السلام را دیدم، سیمای خوش و قیافه جذاب او مرا به اعجاب واداشت و کینه ای که در سینه خود از پدر او پنهان نموده بودم، حسد مرا بر انگیخت. به همین خاطر (و به قصد توهین) به او گفتم: آیا تو پسر اوتراب هستی؟ (ابوتراب لقبی است که پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام داد، ولی برخی از معاندان از آن به قصد توهین استفاده می کردند). امام فرمود: بله. در این هنگام من بسیار به او و پدرش ناسزا گفتم ...
همسرم گفت آرزو دارم به جبهه بروم و به اسلام خدمت کنم
به گزارش خبرنگار دفاع پرس از خرم آباد، شهید علی اصغر رستمی از شهدای بمباران استان لرستان در هشتم دی 1330 در خرم آباد متولد شد و سرانجام در زمستان 1365 در حین مأموریت بر اثر موشک باران رژیم بعث عراق به فیض شهادت نائل شد. مرضیه اسماعیلی همسر این شهید والا مقام در گفت وگو با خبرنگار دفاع پرس در خرم آباد، در خصوص نحوه آشنایی اش با شهید اظهار داشت: در دوران راهنمایی محصل بودم که پدرم برای ...
مادرانه های همسر شهید حسین عزیزی
که شاید حسین باشد و گفتم: خدا کنه الان حسین اومده باشه. با همان حال ناخوش در را باز کردم، دیدم خودش است... از شدت خوشحالی حال ناخوشم از یادم رفت. گفتم: چطور این موقع اومدی.. ، گفت: خواب دیدم حالت بده و ناراحت هستی، متوجه شدم که زمان وضع زایمانت فرا رسیده، 24 ساعت مرخصی گرفتم که بیایم ببینمت و برگردم. حسین آن شب کنارمان ماند و فردای آن شب بچه به دنیا آمد. نامش را محمد مهدی گذاشتیم. دفاع ...