بی هراس از کرونا در جستجوی زندگی در سطل های زباله
سایر منابع:
سایر خبرها
کتاب تو شهید نمی شوی به چاپ نوزدهم رسید
شروع کرد به تعریف و تمجید از او و تکنیک بازی کردنش و از این حرف ها من وسط حرفش همین گفتم: به مایکل جردن نمی رسد! گفت: نه، شکیل اونیل فرق دارد. گفتم: چه فرقی؟ گفت: شکیل اونیل هر هفته نماز جمعه می رود. بعد گفت: یک بار روز جمعه مسابقه داشته و هر چه مربیان تیم به او اصرار می کنند که آن روز نماز جمعه نرود، نمی پذیرد. دست آخر مجبور می شوند چند نفر را همراه او بفرستند که به محض تمام شدن نماز، شکیل اونیل ...
مادرم، مثل زینب (س) صبور باش
شده بود. محسن آن ها را شکسته بود و در حین فرار مأموران شاه می رسند و محسن و دوستش را دستگیر می کنند. آن ها خودشان را به نام های مستعار معرفی می کنند. 24 ساعت آن ها را بازداشت می کنند و کتک می زنند، اما لب به غذا نزده بودند. یک روز با دوستش رفته بود یک گونی سنگ جمع کرده و بالای پشت بام مغازه برده بودند. آمد منزل دیدم خیلی باعجله نهار خورد و رفت. صدایش زدم. گفتم: محسن جان کجا با این عجله؟ ...
تبریک سیزده بدر 99 + متن و عکس
...> (گارانتی تا سیزده سال بعد!) آمیخته شد نگاه من با نوروز با هر گل این بهار آتش افروز تا سال دگر دست به دستت باشم صد سبزه گره زدم به یادت امروز! فردا تو را مثل سیزده به در می کنم اما نمیدونم یادت را گره بزنم به لحظه های زندگی ام، تا بیایی تا بمانی یا اینکه مثل یه دروغ سیزده فراموشت کنم... نمی دانم آرزویت چیست! اما برای ...
واکنش شاه میری به هدیه شاه پهلوی
خواهر و برادر هستند. بعد از اکبر، یک پسر و دختر دیگر هم به دنیا آمدند. مستاجر بودند و وضع مالی متوسطی داشتند، اما زندگی شان رو به راه بود. مادر تعریف می کند: خانه مان حیاطی داشت که مشرف به خانه روبرو بود. اکبر هفت ساله بود، به من می گفت که وقتی میروی حیاط چادر سرت کن مادر. ممکن است کسی تو را ببیند. به شوخی می گفتم اگر نخواهم چادر سر کنم چه کار می کنی؟ یک چادر دستش می گرفت و می گفت تا وقتی این چادر را ...
خاطرات روزهای کرونایی؛ دعوا سر اسم قرنطینه بالا گرفته!
آمریکا کمک کنیم. میشه ما از ایشان بپرسیم اینو چی میگی؟ اگر جوان تر بود، می شد نگران ساقی اش شد. روز تولد حضرت عباس است. روز جانباز. به تعدادی از دوستان جانباز جنگ تحمیلی زنگ زدم. به علی آقای موسوی نژاد، برادر خانمم هم زنگ زدم. پایش از مچ قطع است. چندین بار به اقامتگاه های جانبازان رفته ام. قرنطینه پر درد سی و چند ساله. امسال جدی تر به آنها ادای احترام کنیم. در خیلی جاهای دنیا ماسک ...
12 فروردین ماه 58 چه خبر بود؟ + تصاویر
تعالی یابند. هدف نهایی شعار اصلی، کلمه ی جمهوری اسلامی بود که از به هم پیوستن جمهوری و اسلامی به دست آمده است. کلمه جمهور به معنای توده یا انبوه مردم است و منظور از گنجاندن چنین کلمه ای برای نظامِ شکل گرفته ی بعد از انقلاب، اتکا داشتن و تعیین کننده بودن رأی مردم در سرنوشت خود و کلیه ی امور اجرایی کشور می باشد و به طور کلی حکومتی را تببین می کند که برای تأمین زندگی دنیایی توده مردم متکی ...
زندگینامه و وصیتنامه شهید غلام نبی پیرمحمدی از شهرستان تایباد
بشینیم . تا اینکه چند روز بعد مجددا برای خداحافظی به منزل ما آمد ولی این بار حال و هوای عجیبی داشت همدیگر را در آغوش گرفتیم و اشک ریختم گفتم نبی جان این دفعه که دارم از تو جدا می شوم دلم سخت گرفته و مضطرب هستم نمی دانم چرا و او با لبخندی که همیشه بر لب داشت گفت شاید قرار است شهید شوم و من زدم زیر گریه و گفتم انشاالله که به سلامت برگردی چون همه و خصوصا پدر و مادر پیرت چشم به راه تو دوخته اند او رفت و ...
قبل از اینترنت چه کار می کردی؟
... به دنهام گفتم در دوران رشدم اصلاً خبری از اینترنت نبود. من اولین ایمیل عمرم را در اولین روز اولین سال دانشگاهم در سال 1994 فرستادم. چشم هایش برق زد و گفت: آها! پس تو یکی از واپسین معصومانی! . منظورش این بود که جماعت همسال من (تقریباً آن هایی که از اواسط تا اواخر دهۀ 1970 به دنیا آمده اند) آخرین نسل انسان های روی کرۀ زمین اند که پیش از رایج شدن فرهنگ دیجیتال بزرگ شده اند. یک نام ...
اگر غذا نخوری کرونا می آید تو را می خورد!
...! بنده خدا همان جا جلوی در حیاط گذاشت. خداحافظی کرد و رفت. حس کردم ناراحت شد، سبزی را پاک کردم، آشغال ها را در کیسه و سطل زباله گذاشتم و بعد از چند بار گل زدایی با ماده ضدعفونی شستم، دستهایم را هم ضدعفونی کردم، برای مادرم غذا قیمه با سالاد درست کردم. بچه که بودیم شلوغ می کردیم مادرم تهدید می کرد که ما را جلوی شیر درنده زرین خانم همسایه می اندازد و یا می دهد سگ مشهدی عباس ...
کتاب بانوی سرخ پوش بر زمینه ی خاکستری – نوشته میگل دلیبس
زیرسازی کنم و حتی نمی توانم قلم مو را در دست نگه دارم. یک ساعت پیش وقتی رسیدی مثل هر روز، از روی نیمکت به جاده شنی مقابل نگاه می کردم. چرخش ماشین تو را از پنجره ایوان دیدم، منتظرت بودم. آلیسیا دیروز به من اطلاع داده بود. گفت: “کابوس به پایان رسیده است. آنها را آزاد کرده اند. آنا فردا به دیدن تو خواهد آمد. از طریق شیشه این پنجره زندگی خاموش دهکده را در می یابم، تلاش زن نانوا، فعالیت جالیزکاران ...
کشور باید از سلیقه گرایی دور شود
در مورد دولت ها به این صورت بود که دولت آقای هاشمی شروع کرد. آقای خاتمی که در سال 76 آمدند، برای سال 77 یا 78 خودشان منتقد بودند و می گفتند که ما برنامه هایی می خواهیم که به مسائل اقتصادی نگاه اجتماعی داشته باشد. ایشان در زمان برنامه دوم آمد و یک جمع 30 نفری را از دانشگاه و... دعوت کرد که من هم می رفتم. ایشان واقعا وقت زیادی گذاشت و همه چیز را ریز به ریز می نوشت. در نهایت بعد از 9 الی 11 جلسه ...