سایر منابع:
سایر خبرها
پرستار داوطلب شدیم تا شما تنها نمانید +عکس
.... تازه عروس بودم و بی دغدغه فرزند و دور از خانواده. راه ها هم بسته بود و هر روز تماس تصویری با خانه پدری در تهران برقرار. فاصله من با بیمارستان امام خمینی فریدون کنار زیاد نبود. آنجا غوغایی به پا بود و می دانستم که این بیمارستان مختص بیماران کرونایی شده. یک روز اتفاقی فراخوان یکی از طلبه ها برای گذراندن آموزش فشرده کمک بهیاری داوطلبانه را در اینستاگرام دیدم. ابرو بالا انداختم و در ...
روایت زوج طلبه جهادگر در قلب قرنطینه/ از نظافت بیماران تا تی کشیدن راهروهای بیمارستان
، حوزه علمیه در کنار طلبگی بخش خدماتی مشغول بودم و با مشورت سایر دوستان نامه ای به دانشگاه علوم پزشکی اراک فرستاده شد که در صورت نیاز آمادگی کمک به بیمارستان ها وجود دارد. وی ادامه می دهد: حدود 30 نفر از طلاب برای این اقدام اعلام آمادگی کردند و بعد از اعلام نیاز دانشگاه علوم پزشکی 15 نفر راهی بیمارستان شدیم، قبل از این نامه نگاری همسرم برای کمک به کادر درمان پیشنهاد داده بود و می توانم ...
گلایه مادر شهید حامد بافنده از حرف های نسنجیده
حامد به وی خیلی وابسته بود و اذیت می شد. وقتی صبح از کرمان آمده بود، زنگ زد و من نیز در را باز کردم، بعد از سلام و احوال پرسی، پرسیدم می خواهی دوباره به سوریه بروی؟ گفت: خبردارت کردند . به حامد گفتم: تو دین خودت را ادا کردی، چند بار رفتی و آمدی، فاطمه گناه دارد، سنی ندارد و خیلی دوستت دارد . حامد نیز در پاسخ گفت: مامان! بچه های سوری هم برای خانواده های شان عزیز هستند، آن جا آن قدر ...
ماجرایی پرمشقت اما شیرین؛ اینجا عشق حرف اول را می زند
اینکه در شرع و عرف چنین تاکید شده است که در هر شرایطی باید میت را غسل داد و بعد تدفین کرد، اضافه کرد: امروز به حضور ما در این جبهه نیاز مبرمی است و ما با احساس این نیاز وارد عرصه شدیم و هم اکنون کاری را انجام می دهیم که با وجود سختی برای ما احساس خوبی به همراه دارد. یکی دیگر از طلبه ها که کوچک ترین عضو گروه جهادی هم است به ما گفت: در ابتدا که من تصمیم خود را در جمع خانواده مطرح کردم هیچ کسی ...
مستندساز خط شکن!
زیادی بازدید خورد و بعد از سه، چهار روز در صفحه خودم که در ابتدا حدود 700 نفر دنبال کننده داشت و بعد از سه، چهار روز شده بود 1300 نفر، 150 هزار بازدید و 40 هزار بازنشر اتفاق افتاد. بماند که چندین نفر از من خواستند کلیپ را برایشان بفرستم و باز خودشان مستقل در صفحات پرمخاطب خودشان کار را منتشر کردند. به نظر خودم رمز موفقیتش در بازدید، اول از همه اخلاص بچه ها بود. دوم هم زاویه دیده نشده کار بود. اینکه ...
روایت بانوان طلبه جهادگر از تغسیل اموات کرونایی/ حتی یک بار هم غسل میت ندیده بودم!
نگران تجهیز عزیزانشان بودند ولی به ایشان اطمینان می دهیم که با حضور طلاب و نیروهای جهادی به فضل خداوند در هر زمان بنا به شرایط خودش ان شالله به تکلیف عمل شده است و در شرایطی که امکان غسل وجود ندارد تیمم واجب است که با مدد الهی این کار مطابق با فتوای علما انجام شد . *حتی یک بار هم غسل میت را ندیده بودم یکی دیگر از بانوان طلبه جهادگر دراین عرصه درباره انگیزه خود از حضور در این ...
یاد حرف های 33 سال پیش!
به گزارش خبرگزاری فارس، اولین بار سال 66 بود که دیدمش، در کوران جنگ و در منطقه جنگی. راننده لندرور بود و برای رزمندگان در قله ها مهمات و امکانات می برد. هر دو بچه یک شهر قائمشهر بودیم. محله مان هم به هم چسبیده بود. من دخانیاتی بودم و او عبور اسکندرکلا . جالب تر اینکه خانه مان هم چهار، پنج کوچه از هم بیشتر فاصله نداشت اما تا قبل از این همدیگر را ندیده بودیم. یک روز سرد که من ...
هاجر و دخترش سرپناه ندارند! / سرنوشت تکاندهنده یک زن که کلیه اش را حراج گذاشت !
: دیگر در خانه پدرت جایی برای برگشت نداری. هنوز صدایش در گوشم زنگ می زند. زندگی مشترکم بیشتر از 5 سال طول نکشید. در این 5 سال اصلا از کارهای شوهرم سر در نمی آوردم. هر از چند گاهی یکی از وسایل خانه گم می شد اما من آن را جدی نمی گرفتم. یک روز مادرم آمد و گفت لباس هایت را بردار، اینجا دیگر جای تو نیست. متعجب بودم. هنوز نمرده بودم که کفن شوم اما قرار بود از خانه و زندگی ام دور شوم. خوشحال بودم ...
کتاب حرف بزن، خاطره! خودزندگی نامه ولادیمیر نابوکوف – به مناسبت زادروز او
. البته که از بلندای فعلی ام، از زمان غریب منزوی کم و بیش متروکه، خود خردسالم را می بینم که در آن روز اوت سال 1903، تولد حیات هوشمندانه را جشن می گیرد. اگر آن که دست چپم را گرفته بود و آن که دست راستم را، هر دو، پیشتر در جهان مبهم نوزادی ام نیز حضور می داشتند، زیر نقابی از هویتی ساختگی پنهان بودند؛ اما اینک، جامه پدرم، لباس فرم باشکوه گارد سواره نظام با آن برجستگی صیقلی و طلایی زرهی که روی سینه و پشتش ...
لژیونر شدنم را باور نمی کردند
فشرده است. گرچه از همان ابتدا بازیکنان تیم کوناک طوری با من رفتار کردند تا احساس راحتی کنم و به من کمک می کردند. حتی سرمربی خیلی پیگیر بود تا نیازهایم را برطرف کند و احساس غریبی نکنم. مشکلی هم با حجاب بازی کردن در این مسابقات نداشتم. از نظر سنی نسبت به بازیکنان دیگر در تیم کوناک کوچکتر بودی بله من کوچکترین عضو تیم بودم. پنج خارجی در تیم هستیم که 2 نفر از آنان نیجریه ای هستند و ترکیه به ...
آن روزهای آبی اراک
در ستون خاطرات قابل حمل یادداشت هایم در حوزه های متنوع فرهنگی، ادبی، مسایل روز و خاطرات نوستالژیک، در روزنامه وقایع استان منتشر می شود. رضا مهدوی هزاوه آن روزهای آبی اراک عید بود. رنگ بادنوروزی، سفید بود. بچه بودم. به خانه طاهره خانم رفته بودیم. خانه شان، خیابان تک درختی بود. خانه شان، حیاط بزرگی داشت. روی درخت پیر حیاط، طوطی سبز رنگی در قفس آویزان بود. ...
برات شهادت را در جوار خانه خدا گرفت
بودم که یک لحظه خواب دیدم یک بچه روی موتورسیکلتم نشسته است. خدا به وعده اش عمل کرد و بعد از شهادت محمود، به ما یک پسر داد. از شهادت شان حرفی می زدند؟ همیشه می گفت شهید می شوم، اما من نمی توانستم باور کنم. همیشه فکر می کردم برادر بزرگ شان شهید می شود. دفعه آخر که به جبهه رفت، گفت یا خوابیده و افقی یا ایستاده می آیم، اگر ایستاده هم بیایم مطمئن باش که مجروح برمی گردم. گفتم اشکال ...
انتشار عکس های حاشیه ساز از نرگس محمدی و علی اوجی در روزهای کرونایی + بیوگرافی
برزیل که آمدم بعد از 15 روز غذای باب میل نخوردن، مادرم برایم ماکارانی درست کرده بود و من از ماکارانی متنفرم و در برزیل کنار همه غذا ها ماکارانی هم بود، به همین خاطر بعد از دیدن غذا گریه کردم! اگر بگویند قرار است بمیری و فقط یک دقیقه فرصت داری و فقط می توانی به یک نفر زنگ بزنی آن یک نفر کیست؟ قطعا به مادرم زنگ می زنم. از همه بیشتر برای من ارجحیت دارند. از اینکه روزی ...
چرا نام ایران در آرم سپاه پاسداران نیست؟ /رمزگشایی از دایره بالای آرم و شاخ زیتون /آرم سپاه باید حتما ...
اسلام محدود به ایران نیست که برخی تاکید کردندکه اگر چنین باشد یک بحث سیاسی مبنی بر این که سپاه به زور و مستقیم در همه جا دخالت می کند ایجاد می کند و مشکل ساز می شود. مدتی روی این موضوع بحث شد و در نهایت تصویب شد که در آرم سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ولی در اساسنامه ایران نیز قید شده باشد. این آرم با حضور و دست خط دکتر بهشتی به تصویب رسید. در مورد این که آرم را کجای لباس بزنیم بحث مفصلی ...
چند روایت از زندگی مهاجران افغانستانی در روزهای همه گیری کرونا
پدر حکیمه گفته است ما همین جوری هم فقط زنده ایم، کرونا بگیریم خلاص می شویم. حکیمه بیست وسه ساله دیگر به پدرش نمی گوید که این روزها سرکار نرو، جواب را می داند: پس نان شب را کی دربیاورد؟ برای بسیاری از مهاجران در ایران زندگی از قبل هم آن قدر سخت بوده که زندگی در دنیایی که یک اپیدمی را تجربه می کند، داستان شان را آنقدرها عوض نکرده باشد. آنها بخشی از مردمی هستند که توصیه های در خانه بمانیم و کرونا را شکست دهیم ، برایشان شبیه شوخی است. ...
گذر از کنار مرگ!
با آب معمولی جنازه را غسل می دهیم. بچه ها اینقدر با احتیاط و وسواس مِیِّت را غسل می دهند که انگار یکی از عزیزان خودشان است. کار غسل که تمام شد، ابتدا با یک حوله جنازه را خشک می کنیم. بعد آن را روی تختِ کَفَن می گذاریم. نفر چهارم گروه قبلا کفن را آماده کرده. کفن سه لایه دارد. یک لایه برای کل بدن است. یک لایه معروف به پیراهن است و یک لایه هم برای عورتین. روی دو لایه ی اول آیات قرآن چاپ شد ...
واکنش حاج قاسم به ازدواج مجدد همسر شهید
نه زشت است مهمان پشت در بماند. خیلی اصرار کرد بالاخره قبول کردم و گفتم پس من را زود برگردان. منزل مادرم بودم و به او سپردم اگر دخترعموی محمود آمد در را باز کن و بگو من زود بر می گردم. تقریبا 5 دقیقه بعد برادرم رسید. در راه هی از آقا محمود می پرسید. گفتم: خوبه دیروز با هم صحبت کردیم. وقتی رسیدیم لباس نظامی را که تن محمدهادی کرد چون تا حالا چنین لباسی تن پسرم ندیدم یک لحظه تشییع شهدا به نظرم آمد ...
نبرد سخت (قسمت آخر): پیروزی
با اینکه خودش عزادار مادرش بود به شدت مشغول رسیدگی و بهداشت خانواده بود. ظرف های من از ظرف های بقیه جدا بود و هر بار که ظرف های مرا می خواست بشوید یک لگن ظرفشویی را با آب و وایتکس پر می کرد و ظرف های من را نیم ساعت کامل در آن می گذاشت و بعد می شست. او در طول دوران قرنطینه باید خودش هم با بچه های فاصله اش را رعایت می کرد و با اینکه بچه ها و خودش علایمی نداشتند باید از مایعات زیاد و ...
شهیدی که با لباس و غسل به استقبال شهادت رفت
بود چرا اینقدر ناشکر هستید، بچه ها گفتند غذا چه بود؟ گفتم: ماهی پلو بود. بچه ها تعجب کردند و گفتند اصلا امروز غذا ماهی نبوده. بعد یک روز رفتم سلف و پرسیدم قضیه آن غذا چه بود؟ گفتند ما غذای اساتید را به شما دادیم. من هم خیلی ناراحت شدم و گفتم: من هم دانشجو بودم و شما من را مدیون کردید. محمد آمده بود و سریع رد مظالم داده بود، گویا یکی از آشنا ها محمد را دیده بود و رو حساب ارادتی که به او ...
کودکان در فضای مجازی، سیاه سفید رنگی
/> بعد عکسی از خودش، در بچگی در بین برگ های پاییزی بود که دامن شطرنجی، لباس ژیمناستیک صورتی و کفش های ساق بلند سبز پوشیده بود. زیرش نوشته بود: کاش هنوز هم بچه بودم . پس فقط من نبودم که این آرزو را داشتم.
داستان کرونا و جهادی ها(19) روایت نوزدهم؛ فهرست
بخش بود. یا شاید تمام طبقه ها و تمام بیمارستان. دستش را برد لای موهایِ کم پشتِ سفیدش و گفت: در کیسه رو نبستی که نمی خواید چک کنید چیزی کم نباشه؟ مگه همه رو دقیق فهرست نکردی؟ چرا. ولی کسی بالاسرم نبود. می تونستم مثلاً یه چیزی رو ثبت نکنم و برش دارم واسه خودم پرسید: مگه نگفتی طلبه ای؟ چرا دست گذاشت روی شانه ام و با لبخند گفت: پس در کیسه رو ببند، برو پایین تحویل نگهبانی بده و زود برگرد که کلی کار داریم حاج آقا! به قلم مهدی شریفی ...
از دست شوهر ژولیده ام کلافه شدم!
منطقیه؟ حداقل ناخن هات رو که می تونی هفته ای یه بار بگیری؟! این بار من رو کردم به مرد و گفتم: فکر نمی کنم توقعات خانم شما، زیاد یا غیرمنطقی باشه. خب چرا به این خواسته های پیش پا افتاده همسرتون توجه نمی کنید؟ مرد جواب داد: خانم روان شناس شما دیگه چرا؟ من یه مرد هستم! صبح تا شب سر کار دارم جون می کنم، بعد شب که میام خونه بیفتم دنبال این سوسول بازی ها؟ پات رو بشور، عطر بزن، موهات رو مرتب ...
مصافِ رویارو با ویروسِ شهرآشوب/ لذت آغوش را فراموش کرده ام
دو ماه پدر من را در آورده است. می گوید: بچه ها از من واهمه دارند، بیشتر روزها می روند خانه مادرم؛ چه کار می توانم بکنم؟ صدرالدین علیپور، مدیرعامل سازمان مدیریت پسماند می گوید: پاکبانان و کارگران پسماند، مانند تیم درمان، در خط اول مقابله با ویروس کرونا حضور دارند و نفس گیر، اقدامات پر ریسک مربوط به جمع آوری، انتقال، دفع و دفن پسماند را انجام می دهند. راننده کامیونِ ...
امداد برای حاشیه شهر!
کنی؟ همان جا جرقه این روش کار در ذهن من خورد. انگار آن همه کلاس و مشاوره رویش آن قدر اثر نداشت که این محبت داشت و همین مسیر را ادامه دادم. آنجا می دیدم من وقتی به یک نفر نصفه نان می دادم روز بعد 5 نفر دیگر را پای صحبت های من کشانده است. اسباب بازی می خریدم و با خودم به کمپ می بردم و به پدر ها می دادم تا از طرف خودشان به بچه بدهند. گاهی تعدادی لباس می بردم. پیش از آن برای شنیدن و مشاوره مقاومت ...
سه دقیقه در قیامت؛ تجربه ای نزدیک به مرگ
بودم که با لبخندی بر لب به من گفتند: برویم؟ با تعجب گفتم؟ کجا؟ بعد دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دکتر جراح، ماسک روی صورتش را درآورد و به اعضای تیم جراحی گفت: مریض از دست رفت. دیگه فایده نداره ... بعد گفت: خسته نباشید. شما تلاش خودتون را کردین، اما بیمار نتونست تحمل کنه . یکی دیگه از پزشکها گفت دستگاه شوک رو بیارین ... نگاهی به دستگاه ها و مانیتور اتاق عمل کردم ...
چند ماه کار هنری برای چند بسته ماکارانی! پرواز سوزن دوزی های بلوچ به همه جای جهان
: محصولاتتان را به من بدهید تا برایتان بفروشم. چند نفر از زنان روستایمان این کار را انجام دادند و تعدادی هم همکاری نکردند. یک روز همه محصولات را که با حصیر بسته بندی کرده بودم در یک کیف دست دوز گذاشتم و به شهر بردم. اول در بازار قیمت محصولات مشابه را پرسیدم. واقعاً قیمت های خوبی داشتند که حتی اگر نیمی از آن قیمت ها دست زنان روستا می رسید با انگیزه بیشتری کار می کردند. وقتی وارد نخستین مغازه شدم و ...
سمانه پاکدل و خواهرش بدون روسری + عکس
...:کارم را از تئاتر شروع کردم، البته نه به عنوان بازیگر که به عنوان دستیار صحنه تا این که دکتر علی پویان برای بازی در نمایش رودکی از من دعوت کرد. اولین کار تلویزیونی ام تله فیلمی با مهدی گلستانه بود و بعد روز حسرت با سیروس مقدم اما جایی که باعث معرفی شدنم شد، سریال دلنوازان بود که سال 1388 پخش شد و هنوز هم بهترین کارم می دانمش. سمانه پاکدل در سال 88 با حضور در مجموعه دلنوازان به کارگردانی حسین ...
چهار شهید در قاب یک سنگر
اول را "مرتضی شافع" گرفت همه بچه های گردان او را می شناختند، پرجنب و جوش و پرهیجان، همیشه در حرکت بود و ورزشکار، لحظه ای آرام و قرار نداشت، گاهی به خود می گفتم آدم با این همه تحرک، کی استراحت می کند؟ تنیس روی میز، فوتبال، والیبال را در حد یک حرفه ای بلد بود و در دیگر ورزش ها هم آمادگی جسمانی بالایی داشت. خوش رو و خوش برخورد بود و با اخلاقش همه بچه ها را مجذوب خودش کرده بود. ...