سایر منابع:
سایر خبرها
از فارغ التحصیلی و بیکاری تا افسردگی و مرگ!
. دوست داشتم دلشون رو بسوزونم. یک ورق و نیم قرص آرام بخش خوردم و از خودم فیلم گرفتم فرستادم برای برادرم، حالم داشت هر لحظه بد و بدتر میشد، ترس همه وجودم گرفته بود یک لحظه حس کردم نمی خوام بمیرم چهره خواهر کوچکم اومد جلو چشمام که حتما با مرگ من به این شکل خیلی غصه می خورد. زنگ زدم اورژانس و از حال رفتم. چند روز تو کما بودم تا به هوش اومدم، خانوادم، اما نترسیدن فقط گفتن اگر می مردی ما چطور به مردم ثابت ...
بارداری بعد از سقط، چند ماه طول می کشه؟
بچم خودبخود سقط شد، البته همون روز من چند ساعت بچه بغلم بود و خیلی راه بردمش و بعد از ظهر همون روز ی لک کوچیک قهوه ای دیدم که تا روز بعد بیشتر شد، چون شهرستان بودم و نمیتونستم برم دکتر تا روز بعد صبر کردم و رفتم سونو ک اونم چیزی تشخیص نداد، بعد خودم رو ب شهر بزرگتری رسوندم و رفتم پیش دکتر خودم ک یونو نوشتن و دیدن که یه سقط شده و در حال دفع شدنه، من بعد از اون دقیقا یک ماه بعد از روز سقطم پریود شدم ...
رزیدنت سال یک
خدا با اون همه استرس به خودش قبولونده بیاد توی این اتاق عمل. اتاق عمل اعصاب می دونید یعنی چی؟ جراحی اعصاب می دونید یعنی چی؟ با اون همه استرس و ترس همه چیو سپرده به خدا و شما، بعد یکی میاد می گه نمی دونم، چه می دونم، به من مربوط نیست؟ خب اینکه نشد حرف. اگه نمی دونی اینجا چه می کنی؟ فرق ات با بقیه چیه پس؟ جوری از بیمارها حرف می زد که حس می کردم بیمار یکی از اعضای خانواده اش باشد. جوری به درست ...
همه امکانات برای مرده هاست
هم کرونا را به نام خودمان ثبت کنیم. پرسش از نفر اول: این چه حسنی دارد؟ پاسخ نفر اول: این همه کار تو این کشور رخ می دهد که هیچ حسنی ندارد، این هم روی آنها. پاسخ دبیر: من قانع شدم، اما یک پرسش دیگر. چین به ما اعتراض نمی کند که چرا کرونا را به نام خودمان زده ایم؟ پاسخ نفر اول: نه، ما و چین نداریم که. پرسش دوم دبیر: سخنگوی وزارت بهداشت گفته آرامستان ها بیشترین درصد چه چیزی ...
اخبار کوتاه
مشکی پوشیده و موهاش سیاه بود. اون یکی لباس سفیدو قرمز و روسری قرمزی داشت ولی لاغرترین اونا موهاش سبز و لباس سبزی پوشیده بود. -: چی شد که شما زخمی شدین؟ +: با چاقو به سمتم حمله ور شد. منم اومدم فرار کنم پام لیز خورد و ارتفاع کمی رو افتادم پایین و متأسفانه بدنم کشیده شد به کوه و تمام بدنم زخم شد و الانم با بخیه ها وصله پینه شدم. البته، حالا که فکر می کنم می گم کاش بدنم رو ...
پیشنهاد مطالعه کتاب| خاکریزهای طلایی خاطراتی خودنوشت از سال های اسارت
رد می شدیم. هر کس به زمین می افتاد کتک بیشتری می خورد ... در بخشی از فصل هفتم تولد دوباره آمده است: هم شاد بودم هم دلهره داشتم. شاد از رها شدن از قفس و دلهره و تشویش از شایعه بودن خبر و شکنجه روحی و روانی از سوی عراقی ها. وقتی شکنجه ها و توهین ها و همه وقایع را مرور می کردم با خود می گفتم: تک تک اسرا مثل یک خاکریز و دژ نفوذناپذیر جلوی عراقیا ایستادن و نذاشتن عراقیا به ...
اس ام اس های جدید عشق و علاقه
، و چند آغوش بدهکارم ... این حساب هارا صاف کن ، مرا عزراییل منتظر است ... وقتی که مثل شراب مست مستم میکنی عاشق عشق میشم می پرستم میکنی وقتی که به من میگی جون من بسته به توست منو اروم میکنه اون صدای مهربونت نمیدونم که چرا دوباره دیوونه میشی خراب و ویرونه میشی دل غمگین منو باز تو اروم میکنی میشکنه طلسم غم آخه جادو میکنی ...
دوست نداشتم برگه تخصص دکتریم در باب فرهنگ ایران را از دست فرنگیان ارزان خری کنم
بعضی معلم های ما بیشتر می دانست. پول تو جیبی ام یک راست می رفت جیب حیدرآقا. حتی به من کتاب هم امانت می داد. از کودکی پر جنب و جوش بودم. البته این جنب و جوش از جا و جاده ادب و اخلاق بیرون نمی رفت. خانواده ما، با همه نداری، چارچوب اخلاقی محکمی داشت. سیکل اول را گرفتم بیشتر همکلاسی هایم به هوای پزشک شدن رفتند رشته طبیعی. ولی من رشته ادبی را انتخاب کردم. دبیرستانم تغییر کرد و وارد دبیرستان ...
دموکرات ها گرای بمباران دوله تو را به بعثی ها داده بودند
آزادگان قرار نگرفتند. مثلاً یک نیروی مردمی که تنها به جرم حمایت از انقلاب اسیر شده بود، چون از سازمان خاصی مثل ارتش یا سپاه یا جهادسازندگی و... نبود، بعد از آزادی نامش در لیست آزادگان قرار نگرفت و اکنون هم از هیچ حقوق یا مزایایی برخوردار نیست. اسرای دوله تو واقعاً مظلوم هستند و جا دارد روی آن ها و خاطراتشان توجه بیشتری صورت گیرد. بخشی از متن کتاب زندان دوله تو غروب بیستم ...
دستگیری 635سارق پایتخت در طرح رعد
بود؟ من باتری ها را سرقت می کردم. البته گاهی هم داخل ماشین خودمان می نشستم و اطراف را می پاییدم. حالا چرا لباس زنانه می پوشیدی؟ راستش من سابقه دارم. می دانستم اگر دوربین های مداربسته تصویرم را بگیرند، خیلی زود دستگیر می شوم، چون آخرین بار 2سال حبس کشیدم و بعد آزاد شدم. دیگر دلم نمی خواست به زندان برگردم. به همین دلیل تصمیم گرفتم من نقش زن را بازی کنم. موهایم را رنگ کنم، لباس ...
آن زن مخ مرا زد تا اینکه شوهرش را کشتم
... او از بستگان پدرم بود. در دوران نامزدی از همسرش طلاق گرفته بود و من به خاطر آشنایی فامیلی با او ازدواج کردم. بعد از ازدواج رابطه ات با ن به کجا رسید؟ او خیلی از این موضوع ناراحت بود. آن قدر به سرم خواند و مرا جادو کرد که به همسرم گفتم تو را طلاق می دهم. به او می گفتم من تو را دوست ندارم! همان طور که گفتم من برده شیطان بودم و هرچه آن زن تلقین می کرد به راحتی می پذیرفتم و ...
دختر خوش قدم
کردم طبق معمول فقط چند سوال می خواهد بپرسد. این زن پرسید، می خواستم ببینم برای آزادی زندانیان جرایم غیر عمد باید از چه طریقی اقدام کنم. مشغول توضیح در مورد روش های پرداخت بودم که تلفن قطع شد. اما دوباره تماس گرفت و از بدهی بعضی مددجویان پرس وجو کرد. من هم به او تا جایی که اجازه داشتم، توضیح دادم که رسیدم به اسم یک زن، بلافاصله کنجکاو شد و پرسید این خانم مادر هستند. من هم گفتم بله مادر سه فرزند ...
مرد کرجی همسر و دختر خود را با اسید سوزاند
بودم تا این که یک روز تصمیم به اسیدپاشی گرفتم. روز حادثه اسید تهیه کرده و همسر و دخترم را از خانه تعقیب کردم. وقتی به محل خلوتی رسیدند روی آن ها اسید پاشیدم. متهم ادامه داد: بعد از آن یک شب خانه خواهرم ماندم و، چون می دانستم پلیس در تعقیبم است، به چند شهر رفتم و در آنجا کار های ساختمانی و... را انجام می دادم و با نام جعلی زندگی پنهانی داشتم تا این که به زادگاهم در یکی از شهر های غربی ...
قتل داماد در حمایت از خواهر
بودم باید با همسرش درست رفتار کند، اما او به تذکر های من توجهی نداشت. روز حادثه وقتی به خانه خواهرم رفتم، دیدم آن ها دوباره با هم درگیر شده اند و هاشم خواهرم را کتک می زند. آن قدر عصبانی شدم که نتوانستم خودم را کنترل کنم. برای همین در حمایت از خواهرم سراغ سلاح شکاری ام رفتم و با آن هاشم را به قتل رساندم. سپس فرار کردم. من می خواستم از خواهرم حمایت کنم و رفتار های هاشم باعث شد از دستش عصبانی شوم، اما ...
مسئولیت پذیری رکن اصلی تحکیم خانواده است
...، می خواهد تو را به ستوه بیاورد. تو باید به پای او بنشینی و بردبارانه او را تحمل کنی. چرا عصبانی می شوی؟ حالا یک چیزی گفته! مگر تو چه کسی هستی که اگر کسی چیزی به تو بگوید، طوری بشود در عالم؟ مسئولیت زن هم گاهی اوقات همین است. مرد حتی اگر هیکل بزرگ، پول و زور زیاد و محاسن سفید هم داشته باشد، دوست دارد مورد نوازش همسرش قرار بگیرد؛ مانند دوران کودکی که مادرش او را نوازش می کرد. گاهی ...
با چهل دلار ته جیبم! | گفت وگو با جیمز بالدوین به مناسبت ترجمه و انتشار رمان با کوه در میان بگذار
به پاریس رسیدم، اما مجبور شدم نیویورک را ترک کنم. از وضع بد مردم عذاب می کشیدم. خواندن، مرا مدتی طولانی از این مسأله دور کرده بود، اما هنوز مجبور بودم با خیابان، مسئولان و برخورد سردشان سر و کار داشته باشم. می دانستم سفید بودن چه معنایی دارد، کاکاسیاه بودن یعنی چه و چه اتفاقی برای من خواهد افتاد. قصد داشتم به زندان بروم. می خواستم کسی را بکُشم یا کشته شوم. بهترین دوستم دو سال قبل خودکشی کرده بود ...
واقعیت هائی در خصوص تجاوز جنسی و تصورات ما
، اصلا نعوظ نداشتن و 12 درصد هم یا انزال عقب افتاده داشتن یا اصلا انزال نداشتن. شاید براتون سوال باشد که مگه رابطه جنسی میون زن و شوهر هم میتونه تجاوز باشه؟ خب اول باید ببینیم تعریف تجاوز چیه؟ به هر نوع اصرار و اعمال زور( چه فیزیکی، چه روانی ) روی فردی ناراضی برای شرکت تو رابطه ی جنسی رو تجاوز میگن، که شامل سکس واژنی، مقعدی و دهانی جدا از نوع رابطه ی متجاوز با قربانیه که میتونه ...
زندانی ها مقابل دوربین رشد می کردند و ما تحلیل می رفتیم
می رفتیم. بسیار تحقیر شدم و حتی خیلی ها ما را مسخره کردند، تهدید شدیم و بارها کار را تعطیل کردند ولی خود بچه های زندانی بودند که همراه می شدند و از یک جایی به بعد آن ها به ما انگیزه می دادند. شاید انگیزه آ ن ها برای فرار از روزمرگی زندان بود یا شوق برای تغییر، هرکدام که بود من برنده این قصه بودم. مگر کیارستمی همین را نخواسته بود؟ جلوتر که رفتم کم کم تغییرات و قدرت زندانی ها همه را تحت ...
همسنگر شهید آوینی
در حال درد کشیدن سه بار اسم رضا را آورده بودم و از هوش رفته بودم، پرستار به مادرم گفته بود که رضا کیست که این قدر او را صدا می زند، مادرم گفته بود شوهرش است. در بیمارستان، داخل اتاق و در کنار من یک تازه عروس بود، فردا صبحش همه خانواده اش بودند، همسرش بود... خیلی دلم گرفت، چون برای یک زن موقع زایمانش بهترین شخصی که می تواند در کنارش باشد همسرش است. گذشت ولی هیچ وقت آن صحنه را فراموش ...
روایت یک شاهد عینی از حمله منافقین به شهرهای مرزی/ درهای دنیا را به روی قلبم بستند
سرپل ذهاب گذشته بودند و به اسلام آباد رسیده بودند. من مانده بودم این طرف، شوهرم آن طرف. دیگر راهی نبود که به اسلام آباد و ماهی دشت برسم. فکر اینکه دیگر رحمان را نبینم، دیوانه ام می کرد. روی زمین نشستم و گریه کردم. به کفراور برگشتیم. خانوادۀ زن برادرم دوباره مرا به خانۀ خودشان بردند. شب توی کفراور ماندم. تا صبح خواب به چشمم نیامد. فکر های مختلف داشت دیوانه ام می کرد. با خودم می گفتم: نکند ...
اس ام اس های بسیار جالب
چند روز پیش با دوستام کوه بودیم بعد یه دوستام گفت چرا اونطرف تاریکتره منم در اومدم گفتم خورشید پشت افتابه هیچی دیگه از اون بالا خودما پرت کردم پایین.سوتی به این بزرگی . . . مورد داشتیم پسره رفته خواستگاری ، دختره اومده خم شه چایی تعارف کنه ، کلیپسش رفته تو حلق داماد ! به کلیپس ماه منیر قسم . . . من هر وخ میرم دسشویی گوشیمو با خودم می ...
ماجرای مافیای ترامپ به روایت آنتونی باکستر
فیلم را از فهرست پخش خارج کرد. این موضوع بعد از آن بود که ترامپ در سطح بین المللی تهدید کرده بود که هر کسی که این فیلم را نمایش دهد یا ادعای خانم مالی پیرزن 92 ساله در مورد قطعی آب آشامیدنی وی را تکرار کند، مورد پیگرد قرار می دهد. و همین تهدیدات برای لغو اکران فیلم ما کافی بود. پیتر بردشا از گاردین در مقاله تو هم مغلوب شده ای (You've Been Trumped) نیز می نویسد: فیلمی الزامی ...
آلبانی؛ بزرگ ترین خانه سالمندان جهان یا بزرگ ترین قبرستان منافقین
من نگاه کرد، بعد به جاده اشاره کرد و گفت : تو حالا برو ، بعدا برمی گردیم و درستش می کنیم ... آره اون همرزم ما بود، ولی سطح تشکیلاتی اش بالا نبود. بیچاره این مرحوم، چند سال آخر عمرش را خیلی بیماری و سختی کشید بیشتر هم مشکلات روحی داشت ولی حالا دیگه راحت شد . حمید بعد از مکث کوتاهی دوباره به صورتم نگاه کرد و گفت : تو می دانی سازمان چقدر باید هزینه کنه برای پوشاک و خورد و خوراک ...
سید مهدی سید صالحی: دوست نداشتند در اصفهان بت شوم
قرآن استخاره گرفتم و با آن دو دوستم مشورت کردم و خیلی با من همفکری کردند که به پیکان بروم. جالب بود سپاهان مرا نمی خواست ولی 150 میلیون پول رضایتنامه از من گرفتند. بعد از فرهاد کاظمی که فوتبال خود را مدیون او بودم، مدیون دو نفر دیگر در فوتبال به غیر از لوکا بوناچیچ که گفتم شدم. آن ها اصغر مدیر روستا و مهندس صاحب پناه بودند. از لحاظ روحی من داغون داغون بودم و به شکلی شد که خودم را خرد می دیدم و ...
کامل ترین روایت از عملیات مرصاد
...! برای ما مسئله دارد؛ فردا دادگاه انقلاب، فلان. آخر عصبانی شدم، گفتم بنشین زمین. او هم نشست زمین. دیدیم حدوداً 500 متری ستون زرهی نشسته ایم و ما هم پیاده شدیم و من هم به خاطر این که درجه هایم مشخص نشود، از این بادگیرها پوشیده بودم، کلاهم را هم انداخته بودم توی هلیکوپتر. عصبانی بودم، ناراحت که چه جوری به اینها بفهمونم که این دشمن است؟! گفتم: بابا! من با این درجه ام مسئولم. آمدم که تو راحت بزنی ...
منصوریان: این بازی کثیف را براه انداختند تا مرا در نظر مردم تخریب کنند
شعار سال : عضو تیم ملی ووشو بانوان گفت: رییس حراست مجموعه ورزشی انقلاب پیراهنم را کشید و گفت ملی پوشی که باش، علی دایی هم باشی بدون کارت عضویت حق ورود نداری. اتفاقی که به تازگی در مجموعه ورزشی انقلاب تهران رخ داد موجب شد تا شایعاتی عجیب هم در ادامه درباره یکی از خواهران منصوریان به راه بیافتد. اینکه ماجرای راه ندادن لژیونر ووشوی بانوان به مجموعه انقلاب برای این بوده که بهانه ای دست او بیفتد تا ایران را ترک کند. سهیلا منصوری ...
قالی های بی قرار
نقره ای مادری به شیوه مونولوگ با دوستش، ماجرای شبی را تعریف می کند که دخترش در اثر جر و بحث و مجادله با او خانه را ترک کرده است. زن تنهاست و حالا از اینکه برای همیشه تنها بماند، وحشت دارد: مانتوش رو پوشیده بود که بره. کدوم قبرستون؟ خبر ندارم. هر چی بود زیر سر تلفن دیشبش بود. تا نصفه های شب صدای فین فینش می اومد. وایستاده بودم پشت در اتاق و گوش می کردم. خب، بچه امه. دلم شورش رو میزنه. ولی مگه ...
رخت های سفید چند بخت
وارد یکی از پاساژهای دو طبقه شانزه لیزه می شوم. همه مغازه ها باز است اما ظاهرا از مشتری خبری نیست. وارد طبقه دوم که می شوم حضور سه زن در یکی از مغازه ها نظرم را جلب می کند که مشتری به نظر می رسند. انتهای مکالمه شان با فروشنده است: اگر می خواید ارزون تر تموم بشه میتونم یکم از سنگ دوزی های بالاتنه کم کنم تا قیمتش مناسب تر بشه اما دختر جوان همراه دو خانم مسن با لبخندی تلخ خداحافظی می کنند. به نظر می رسد کم شدن هزینه سنگ دوزی ها هم دردی از آنان دوا نمی کند. به فروشنده که خودم را معرفی می کنم دردلش شروع می شود: وضعیت خیلی خراب شده؛ دلار گرون شده، قیمت تور و پارچه نسبت به پارسال چند برابر شده، دستمزد خیاط هم بالا رفته. منم مجبورم کارهام رو گرون کنم. چاره ای ندارم نمی تونم به خودم ضرر بزن ...
کتاب جان کندن تاریخ انقضا ندارد/ روایت خواندنی مخالف سرشناس دونالد ترامپ
گرچه همه ما می دانیم و خواب نیستیم و می بینیم که در جامعه ما چه اتفاقاتی می افتد. معتقدم که فارغ از اینکه طرفدار کدام جناح هستیم که چندان تفاوتی هم نمی کند مهم این است که متمرکز روی یک نقطه خاص نباشیم؛ چرا که تبعیض تبعیض است و هر جان و زندگی که به ناحق گرفته می شود و اینقدر با قلدری در موردش صحبت می شود -همانطور که در آمریکا دیدیم- باید در موردش صحبت شود. چه بسا مثل هشتگ می تو بهانه ای شود برای زنان دیگری که در مورد تبعیض هایشان سخن بگویند و اول از همه این تبعیض ها را کنار بگذارند و فکر نکنند که می تواند مانعی برای موفقیتشان باشد. ...
رکوردم را به 7304 شهید زن هدیه کردم/ مادران توانایی های عجیب و خاصی دارند
کردن و استخر رفتن تعریف می کردند آرزو داشتم به استخر بروم تا اینکه استخر بانوان در شهر ما افتتاح شد و بین اولین افرادی بودم که به آنجا رفتم. اولین بار که وارد استخر شدم فکر می کردم تمام دنیا برای من است و به آرزوهایم رسیده ام و اصلاً احساس ترس نداشتم. آیا شاغل بودن نتوانست از پیشرفتتان جلوگیری کند؟ تأهل و فرزند داشتن را به اشتغال اضافه می کنم؛ اشتغال داشتن نشانه پیشرفت من بود ...