بعثی ها به من می گفتند پاسدار خمینی
سایر منابع:
سایر خبرها
یعقوبا بازگشت یوسفت از عراق مبارک باد
جنگ ایران و عراق من دانشجوی زبان و ادبیات فرانسه در پاریس بودم، پس از شروع جنگ با وجود اینکه شرایط تحصیل در پاریس برای من تا مقاطع بالا فراهم بود ترجیح دادم تا از کشورم دفاع کنم، در عملیات رمضان که سال 1361 انجام شد به اسارت نیرو های بعثی در آمدم و به مدت نود و هفت ماه یعنی 8 سال و 5 ماه و 1 روز در زمره اسرا بودم، به دلیل تسلط به سه زبان انگلیسی، فرانسه و فارسی در مدت اسارت برای گروه های صلیب سرخ ...
شجاعت، استقامت و توکل رزمندگان باعث پیروزی ما در جنگ شد
نکن تا از شما اطلاعاتی نگیرند. پس از آن چه شد؟ پس ازان به خاطر جراحت زیادی که داشتم مرا به بیمارستان العماره بردند و همان جا عمل جراحی کردند و به بغداد رسیدیم سپس با بیمارستان تموز، بیمارستان نیروی هوایی رفتیم و از آنجا به اردوگاه الانبار رفته و همه اسرا را آنجا دیدم و در آنجا دشمن رزمندگان را خیلی شکنجه و آزار می دادند. رفتار نیروهای بعثی در زمان اسارت چگونه بود ...
شجاعت، استقامت و توکل رزمندگان باعث پیروزی ما در جنگ شد
عربی صحبت نکن تا از شما اطلاعاتی نگیرند. پس از آن چه شد؟ پس ازان به خاطر جراحت زیادی که داشتم مرا به بیمارستان العماره بردند و همان جا عمل جراحی کردند و به بغداد رسیدیم سپس با بیمارستان تموز، بیمارستان نیروی هوایی رفتیم و از آنجا به اردوگاه الانبار رفته و همه اسرا را آنجا دیدم و در آنجا دشمن رزمندگان را خیلی شکنجه و آزار می دادند. رفتار نیروهای بعثی در زمان اسارت ...
پیغام فتح| پایی که جا ماند اثری ماندگار از رزم و ایثار/ ماجرای حق سکوت 4 پاکت سیگار!
آرام هستند هر منافعی که بخواهیم و به هر قیمتی که دلمان بخواهد به تاراج می بریم، برای اینکه فرهنگ ما حاکم است، چرا شما دارید راه مقاومت را به این ملتها نشان می دهید و منافع و امنیت خاطرمان را به هم می زنید؟ ببینید وقتی مفسد، متجاوز، امنیتش به خطر بیفتد دست و پا می زند. آیا همان روزهای ورود و اسارت می نوشتید یا در روزهای بعد؟ من تا 20 روز اول را ننوشتم، چون شرایط من شرایطی نبود ...
عملیات نافرجام انفجار پالایشگاه الرمادی توسط اسرای ایرانی
اشاره کرد و گفت: من استاد پنهان کردن وسایل از دید بازرس ها بودم و به راحتی وسایل ممنوعه ای همچون ساعت، قرص و حتی کلت کمری به همراه داشتم. او توانسته بود کلت کمری خود را در زمان اسارت به شیوه های مختلف پنهان کند و به داخل اردوگاه ببرد و نگه دارد. این آزاده دوران دفاع مقدس توضیح داد: مهر ماه 59 من به عنوان یکی از مسوولان سپاه قصرشیرین همیشه کلت همراه داشتم به همین دلیل در زمان ...
تونل مرگ در غربت/ روزهایی که کتک نخوردن سؤال برانگیز بود
به اردوگاه رسید، عراقی ها تونل مرگ درست کرده بودند که با چوب و شلاق و کابل و هر چیزی که در دستشان بود اسرا را مورد ضرب و شتم قرار دادند و زمانی که اسرا به آسایشگاه اردوگاه رسیدند همه زخمی شده و به گوشه ای افتاده بودند. این جانباز تایبادی بیان کرد: این آسایشگاه تازه ساز بود و به ما گفتند که اینجا مکان نگهداری شماست و باید خودتان اینجا را آماده کنید. بچه ها با همین زخمها و خونریزی بدنشان ...
شعار معروف حاج آقای ابوترابی: پاک باش و خدمتگزار
بوشهر متولدشدم چهارده ساله بودم که وارد به جبهه رفتم و سه دوره ی سه ماهه ی متناوب در جبهه حضور داشتم تا اینکه در تاریخ 1363/12/23 در عملیات بدر در محاصره ی دشمن قرار گرفتیم و در حالی که مجروح بودم اسیر شدم. پنج سال و شش ماه اسیر بودم و جانباز 40٪ هستم. پیش از اسارت طلبه بودم و در کنار دروس حوزوی مشغول تحصیل در کلاس اول دبیرستان نیزبودم. در اسارت تا جایی که می شد به لطف خدا ماموریت طلبگی ...
امانت داری، فروتنی و ایمان، 3 ویژگی بارز قدیر بود/ حتی 10 فرزند داشتم بازهم تقدیم انقلاب می کردم
می گرداندم. به غیر از قدیر که از همان اول بسیار شجاع بود، برای بقیه فرزندانم در مدرسه می ماندم تا کلاسشان تمام شود. قدیر زمانی که در خانه بود توجه کمی به درس و مشق داشت اما همیشه نمراتش عالی بود. یعنی تمام درس های خود را سرکلاس یاد می گرفت. مشق های خود را با دو دست و با سرعت بسیار زیاد می نوشت به طوری که من همیشه از این موضوع متعجب بودم که چگونه می تواند این کار را انجام دهد. او بعد از ...
روایت سردار معروفی از یک افطار یک خاطره شهید سلیمانی تا تردید سه ماهه برای چاپ بچه های حاج قاسم
به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان از کرمان، سردار حسین معروفی ، بعد از ظهر پنجشنبه(3مهر) در آیین رونمایی از یادداشت شهید سپهبدحاج قاسم سلیمانی بر کتاب بچه های حاج قاسم مجموعه خاطرات سردار معروفی از دوران دفاع مقدس به قلم افسر فاضلی شهربابکی؛ گفت: بلافاصله بعد از جنگ در سال 69 عمده خاطرات دوران اسارت به ویژه خاطرات بصره را نوشتم که یادم نرود. فرمانده سپاه ثارالله استان کرمان ادامه داد: ...
گوشه هایی از خاطرات ارنست همینگوی
. با این تفاوت که دیگه نمی تونم تو سر و کلهٔ بچه های مدرسه بزنم. البته بعد از اون جریان که او پسره زد چشممو ناکار کرد به خودم قول داده بودمدیگه دعوا نکنم. ولی کیفی که تو کتک کاری هست تو هیچی نیست. 1917: دلمو صابون زده بودم که تو جنگ می تونم یه خون و خون ریزی اساسی ببینم. ولی این مرتیکهٔ مسؤول تقسیم داوطلبان گفت واسه خاطر چشمم نمی تونم توی خود جنگ شرکت کنم. فعلا تو ایتالیا یه کار هیجان ...
بانوی قهرمانی که با یک دست به یادگار مانده اش از صحنه های جنگ روایتگری می کند
نویسنده و پژوهشگر است که کتاب هایش در دفاع مقدس یادآور روزهای جنگ و رشادت های مردان و زنان غیور این سرزمین است. فرشته عنبری در گفت و گو با خبرگزاری حوزه از ثانیه ثانیه های جنگ تحمیلی و مقاومت می گوید: سال 1359 من 12 سالم بودم به همراه 2 خواهرم در راه مدرسه بودیم که هواپیماهای عراقی برای نخستین بار مناطق مسکونی لرستان را بمباران کرد و ما 3 خواهر بر اثر بمباران مجروح شدیم. وی ادامه م ...
نحوه ازدواج عاشقانه هما روستا و حمید سمندریان +بیوگرافی
فارغ التحصیلی به آلمان بازگشتم، خانواده ام بعد از فوت پدر در برلین زندگی می کردند و قرار بود من هم در برلین کارم را شروع کنم ولی چون لهجه داشتم، می خواستند مرا به شهر دیگری بفرستند تا ضمن یکی دو سالی کار کردن، لهجه ام بهتر شود؛ اما من تصمیم گرفتم تا به ایران بازگردم. نمی دانم چرا؟ واقعاً هنوز هم نتوانستم دلیل خاصی برای این تصمیم پیدا کنم. شاید دلیلش همان کشش درونی به ایران بود. به هر حال آمدم ایران و ...
روایت خواندنی هم سنگر شهیدان زین الدین و خرازی از دوران دفاع مقدس/ از مهندسی رزمی تا تک تیراندازی
...، می گوید: مقطعی با شهید خرازی در دارکوین باهم بودیم و ارتباط داشتم و در عملیات فتح المبین نیز مقداری با حاج احمد متوسلیان، کار کردیم. با اکثر فرماندهان و سرداران ارتباط داشتیم اما ارتباطم با این عزیران از نزدیک بود. ارتباط کاری غیرمستقیم با شهیدان قامت بیات، احدی، رستمخانی و ناصر اشتری داشتم. اوایل در گردان رزمی بودم اما بعد از آن به مهندسی رزمی رفتم و مقداری با دوستان، فاصله گرفتیم. ...
پای وطن و هموطن تا پای جان ایستاده ایم
اسرا را از پشت گرفت و از زمین بلند کرد بعدها این صحنه ها بارها تکرار شد و وقتی به عربی مسلط شده بودم متوجه شدم به ما اسرای ایرانی که جثه ریزتری داشتیم می گفتند گربه و جلو خبرنگارها به عمد ما را اینطور بلند می کردند و می گفتند که این بچه گربه ها آمده اند برای جنگ! مرگ جلو چشمانم بعد از یکی دو ساعت اسرا را دسته بندی کردند و ما را به العماره بردند. شهربانی العماره بازجویی سختی ...
ما همه یک ملت هستیم | کودکی و انقلاب
بودم غافل از اینکه قرار است روزی خودم اسیر شوم. بعد از آموزش به مشهد برگشتیم و این در حالی بود که مهیای عملیات خیبر می شدیم و البته خودمان خبر نداشتیم. با خانواده ها وداع کردیم و این برای من اولین و آخرین وداع قبل از 7 سال اسارت بود. اسیر خیبر علیرضا سروش امین در ادامه از رهسپار شدنش تا اسارت را تعریف می کند و می گوید: پس از وداع با خانواده در مشهد به تهران و از آنجا به ایلام و در ...
حکایت خواندنی تسنیم از جهاد بانوی طلبه؛ از خدمت در بیمارستان کرونایی ها تا غسل جانباختگان کرونایی
استان مرکزی با اشاره به خدمت در غسل میت کرونایی گفت: روز سیزدهم فرودین ماه بود، از حوزه تماس گرفتند یک نفر برای غسل میت در غسالخانه نیاز داریم، حتی میت ندیده بودم و تنها دانسته خودم هم از غسل میت همان مشاهداتی بود که گاهی در فیلم ها دیده بودم و نهایت امر درسی که در حوزه تحصیل کرده بودم. وی افزود: مقصد برای غسل میت کرونایی شهرستان فراهان و بعد از فرمهین، سمت خنجین بود، در حین حرکت هوا ...
همه سیزده سالگی ام ؛ روایتی از خاطرات رزمنده 13ساله مهدی طحانیان
خبرگزاری میزان - بسیاری از ما مهدی طحانیان را با آن ماجرای معروف مصاحبه نکردن با خبرنگار زن بی حجاب می شناسیم. رزمنده 13 ساله ای که در عین نوجوانی، بزرگ شده بود؛ جنگ همه را بزرگتر کرده بود. گلستان جعفریان در کتاب همه سیزده سالگی ام در 18 فصل به خاطرات طحانیان از زمان قبل از اعزام به جبهه تا دوران اسارت و بعد آزادی پرداخته است. نویسنده در این اثر تلاش کرده تا طحانیان 13 ساله را به تصویر ...
روایتی از مظلومیت و آزادگی/آزادگانی که هیچگاه به وطن برنگشتند
داشتم و آموزش های مربوط به اسلحه را نیز در منطقه مشهور به باغ سپهری در بیرجند فراگرفتم. رخشانی افزود: تا اینکه سال 59 از راه رسید و در غروب آخرین روز تابستان آن سال ناگهان برق شهر قطع و تمامی شهر در تاریکی مطلق فرو رفت. خاموشی شهر اولین خاطره از شروع جنگ تحمیلی وی گفت: همه از یکدیگر می پرسیدیم که چه اتفاقی رخ داده که به زودی دریافتیم عراق و رژیم بعث به مرزهای جنوب ...
عاشقانه های اسماعیل
...، پیش رفتند و عزیزانی را از دست دادند. بعد از روزگاران دفاع مقدس بود که وقتی خاطراتش را برای دانش آموزان تعریف می کرد، جرقه نگارش نخستین کتاب او زده شد؛ کتابی به نام یکشنبه آخر ؛ کتابی که یک خودنوشت از خاطرات و تجربه زیسته نویسنده بود. این کتاب، جزو نخستین خاطره نوشت های زنان در دفاع مقدس و از مهم ترین آنهاست. او بعدها کتاب هایی دیگر مانند اسماعیل ، راز درخت کاج ، امدادگر کجایی و من میترا نیستم را نیز نوشت و تهیه کنندگی و برنامه سازی در تلویزیون را هم تجربه کرد. پای صحبت های او می نشینیم که هنگام جنگ فقط 14سال داشت، ولی خرمشهر و جنوب را رها نکرد. ...
روایت های مقدس
...: سلمان نگاهی به من کرد و گفت: فقط قول بده گاهی با یه نوشته ما رو از سلامتی ات مطلع کنی. گفتم: آخه تو این آتیش و خون من دنبال کاغذ و قلم و نامه نوشتن باشم. چی بنویسم؟ گفت: نگفتم شاهنامه بنویس، فقط بنویس من زنده ام ... حالا بعد از گذشت بیش از 2 سال که در زندان های امنیتی عراق بودم، برگه آبی رنگی به دستمان دادند و گفتند می توانید برای خانواده یتان نامه بنویسید. این برگه آبی نامه فوری است که ظرف ...
ایثار زنان ایرانی فراموش نمی شود
از طریق هلال احمر به جبهه اعزام شد. بعد از حاجی، تابستان سال1361 داوود از طریق مدرسه به نخستین سفر جهادی رفت، آن هم به منطقه کردستان. خودم او را راهی کردم. بعد از آن، دیگر رفت وآمدهایش به جبهه قطع نشد. در عملیات والفجر مقدماتی و چند عملیات دیگر هم شرکت کرد تا سال 1362. آن سال، حاج آقا از طرف ستاد مرکزی بسیج عازم لبنان شد. روزهایی که با اسارت حاج احمد متوسلیان همراه شده بود. در همان ایام، آنجا بمب ...
گلوله باران عراقی ها با گلوله های عمل نکرده خودشان
به گزارش خبرگزاری فارس از زنجان، روزانه چند گلوله خمپاره به عنوان سهمیه به دست ما می رسید، فاصله ما با دشمن نزدیک به دو یا سه کیلومتر بود که مدام با خمپاره اندازهای مختلف خطوط ما را می کوبیدند. با توجه به سهمیه ای که به دستمان می رسید، باید پاسخ شلیک آنها را می دادیم، ولی مهمات ما به اندازه ای نبود که بتوانیم گلوله باران آنها را به حد کافی پاسخ دهیم، بعضی وقت ...
منافقین و اسرای جنگی ایران
.... وقتی رفتیم تو چنگ اینها، بعد از یه قراردادهای ساده، گیر افتادیم. ما نمی دونستیم که توطئه بین صدام و سازمان مجاهدین خلق است، توطئه ای است که اسیرهای جنگی ایران و عراق را به نیروی مخالفشون تبدیل بکنند. من کسی بودم که آزادانه وارد سازمان شدم. از 6 ماه بعد قصد جداشدن داشتم. آنها اولیه ترین حقوق انسانی را از من گرفتند. من را کتک زدند، درصورتی که می گفتند ما یک سازمان انقلابی و طرفدار آزادی هستیم ...
انتظار برای یک بسته ناقابل!
مشاهده کنم. همان روزی که بسته به ساری رسید، بدون فوت وقت به اداره پست مراجعه کردم تا زودتر و قبل از آنکه یکی دو روز دیگر هم بابت رسیدن مامور اداره پست به درب خانه ام بگذرد، خودم بسته را تحویل بگیرم، اما در کمال ناباوری گفتند بسته هنوز نرسیده است. ناراحت شدم و به آنها گفتم که نقشه، مکان بسته را در ساری نشان می دهد و خلاصه آن روز هم چند ساعتی را به اجبار میهمان اداره پست بودم تا بسته را تحویل بگیرم. ...
خراسان در جبهه | مروری بر خاطرات صدای ماندگار دفاع مقدس
بچه های صدا و سیما طرز کارش را یاد گرفتم. نیرو های جدیدی که بعد از من آمدند بیشتر از 100 نوار کاست را به عنوان نوار مستعمل و دست دوم فروختند. اشتباهی که من کردم این بود که عکس ها و فیلم هایی که در منطقه گرفتم، چون با فیلم و دوربین ارتش بود، برای خودم آرشیو نکردم. معتقد بودم این ها از پول ارتش است، ولی کاش خودم نگه می داشتم. آن عکس و فیلم ها برای خانواده های رزمندگان خیلی می توانست مغتنم باشد، ولی ...
با روحانی تا تخم مرغ 1400 تومانی!
... آنقدر در این دو روز رقصیدم که چند کیلو لاغر کردم و از فرط گرسنگی داشتم بیهوش می شدم. برای رفع گرسنگی حاصل از شادی شکست آمریکا رفتم مرغی بخرم تا جوجه کبابی زعفرانی مهیا کنم. اما با مرغ کیلویی 20 هزار تومان مواجه شدم. تصمیم گرفتم این حس پیروزی بر ایالات متحده را با خریدن مرغ 20 هزار تومانی خراب نکنم. با خودم گفتم: مهم این است که پیروز شده ایم، شام پیروزی با تن ماهی هم می شود برگزار کرد. یک ...
داماد تهرانی زن، پدرزن و مادرزنش را سلاخی کرد!
لباس های مرد جوان نیز خونی بود خیلی زود با پلیس تماس گرفتند و خیلی زود تیمی از ماموران کلانتری 153 شهرک ولیعصر به محل اعزام شده و با حضور در طبقه چهارم ساختمان با پیکر خونین 2 زن و یک مرد روبرو شدند و مرد جوان که دست هایش نیز زخمی شده بود در همان صحنه خود را تسلیم پلیس کرد. قتل پدر و مادرزن همین کافی بود تا تیمی از ماموران اداره 10 پلیس آگاهی تهران همراه بازپرس غلامی از شعبه سوم ...
15 سال در خیابان زندگی کردم/ شب ها زیرِ ماشین، پشت شمشادها و خرابه ها می خوابیدم
دانستم که اعتیاد دارد، اما بعد از اینکه روابط مان عمیق تر شد، فهمیدم که مصرف کننده است. البته اول فکر می کردم شیره مصرف می کند، اما بعد فهمیدم همه چیز مصرف می کند در آن زمان چون خودم اعتیاد داشتم، وقتی فهمیدم مواد مصرف می کند، حس بهتری به او پیدا کردم. او مواد من را تامین می کرد و قرارمان بود که یا باهم ترک کنیم یا ترک نکنیم، اما رفته رفته مشکلاتمان شروع شد، البته همسرم کاملا از همان روز اول به من ...
شاگردزرنگ های دیروز و متخصصان امروز در دانشگاهی به نام جنگ
ه وارد جبهه شدم، 18 سال داشتم، افزود: من از شاگردان ممتاز مدرسه بودم و در دبیرستان، شاگرد اول شهرستان شدم اما به دلیل انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه ها در آن زمان امکان حضور در دانشگاه را نداشتم لذا وارد جهاد سازندگی شدم و فعالیت های جهادی را در روستاهای اسفراین انجام می دادیم. بعد از اینکه جنگ شروع شد، اولویت من مثل خیلی از مردم، دفاع از کشور و نظام بود از همین رو وارد سپاه شدم. وی ...
زنان در خط مقدم ایثار
که ساکن خرمشهر بودم و در دوره های بسیج هم شرکت کرده بودم، از همان روزهای آغازین جنگ تحمیلی مسئول توزیع اسلحه بین مردم شدم. بعد از آن هم وظیفه نگهداری و پشتیبانی از مهمات و اسلحه هایی مانند کاتیوشا، آرپی جی، فشنگ و مهمات دیگر بر عهده من و 21 دختر دیگر بود. یادم می آید ما 22 دختر وسط بیابان با این همه مهمات بودیم و تنها حافظ ما دوچادر و دوپتو، چندکنسرو و یک تانکر آب بود. حالا که به آن روزها فکر می ...