سایر منابع:
سایر خبرها
بازی نگار عابدی در سریال منم دوستت دارم
بازیگر نمی شدم روانشناس می شدم. وقتی تنها 9 سالم بود تمام نمایشنامه های شکسپیر را خوانده بودم در آن مقطع ما بواسطه شغل پدرم در شهر اهواز زندگی می کردیم و به همین خاطر می توانستیم سایر شبکه های عرب زبان را هم بگیریم. من هم از این فرصت استفاده می کردم و تئاترهای معروفی نظیر رومئو و ژولیت که از شبکه بی بی سی پخش می شد را تماشا می کردم. برای ایفای نقش خانم کوچیک سریال پس ...
شما از همین الآن همسر شهیدی!+فیلم
اداره قبول نمی کند. گفتم: برای چی دوست داری بروی! گفت: واقعاً اسلام در خطر است. اگر بدانید چه بر سر بچه های مردم و انسانیت می آورند. ناراحت شدم. شب خواب عجیبی دیدم. صبح بلند شدم. در فکر خوابم بودم. همسرم خیلی تیزبین بود. نگاهی به من کرد و گفت: ناراحتی! گفتم: نه! خواب دیدم که با پیراهن سفید مدافع حرم شده ای. پهلوی راستت تیر خورده بود. پیراهن سفیدت هم خونی شده بود. من همراه با همسران شهدا ...
شگردم را از شب های زندان دارم
مسافر سوار خودرویم شد و از همان ابتدا طرح دوستی ریخت. من هم که یک دل نه صد دل عاشقش شده بودم، به او پیشنهاد دوستی دادم. همان شب مرا به یک مهمانی دعوت کرد و به من حشیش داد تا بکشم. اول نمی خواستم بکشم اما دلم نمی خواست جلوی او کم بیارم و می خواستم به او ثابت کنم برای عشقش هر کاری می کنم. او مدتی بعد مرا ترک کرد و من ماندم و دنیای خماری و عشق از دست رفته. جالب است انگیزه اش از رهایی من را اعتیادم مطرح کرد. گفت نمی تواند با یک معتاد دوست باشد چه برسد به این که بخواهد با من زندگی کند. ضمیمه تپش روزنامه جام جم ...
گلیان: مسئولیت پذیری و تعهد را باید به صورت عملی به نسل بعد آموزش دهیم
درس می دادم. علاوه براین در دانشکده پرستاری دانشکده علوم تربیتی در حدود 20 الی 25 سال استاد مهمان بودم و کمک های اولیه را به دانشجویان آموزش می دادم. از والدین خود برایمان بگویید؟ پدر و مادر من خدای مهربانی و محبت بودند. به یاد دارم در منطقه قلهک برف بسیار زیادی بارید به قول معروف تا شانه انسان می رسید پدرم بارها بدون لباس گرم خود به خانه می آمد علت را که می پرسیدیم میگفت دیدم ...
روایتی از آنها که شغل شان را دوست ندارند
تهران (پانا) - دوست ندارم راننده باشم. اصلاً از رانندگی خوشم نمی آید. شغل اصلی ام هم رانندگی نیست ها. من در واقع نجار هستم. پدر خدابیامرزم هم نجاری داشت و من کنار دست او کار یاد گرفتم. در فکر این بودم که یک تولیدی مبل راه بیندازم. دنبالش هم رفتم اما آنقدر سنگ جلوی پایم افتاد که بی خیالش شدم. یک مدت هم به سرم زد بروم ترکیه و آنجا کار کنم چون به هرحال به کار چوب واردم و به استادکار نیاز داشتند. ...
قصه های مادر و زبان آهنگ پدرم من را نویسنده کرد
ابتدایی شروع کردم، از آن زمانی که دیگر خودم قادر به خواندن و نوشتن شدم، به یاد دارم از همان دوران کودکی علاقه زیادی به شعر داشته و همیشه برای نوشتن ایده داشتم. ازآنجایی که پدرم علاقه زیادی به شعر و خوانش آن به خصوص به زبان ترکی داشت و همچنین در منزل برای صحبت عادی با ما نیز با قافیه و آهنگین صحبت می کرد باعث شد که علاقه ام به شعر دوچندان شود همچنین در آن زمان دوست داشتم که خودم شعر بگویم ...
خاطراتی طنز از دوران دفاع مقدس
به گزارش راهیان نور ، عراقی سرپران اولین عملیاتی بود که شرکت می کردم. بس که گفته بودند ممکن است موقع حرکت به سوی مواضع دشمن، در دل شب عراقی ها بپرند تو ستون و سرتان را با سیم مخصوص از جا بکنند، دچار وهم و ترس شده بودم. ساکت و بی صدا در یک ستون طولانی که مثل مار در دشتی می خزید جلو می رفتیم، جایی نشستیم. یک موقع دیدم یک نفر کنار دستم نشسته و نفس نفس می زند، کم مانده بود از ...
دکتر پروین پاسالار: ایران قلب من است و خدا نکند این قلب از کار بایستد
و منتظرم که ببینیم در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد. عشق به میهن و خاک وطن از نظر شما چگونه است، شما آن را چگونه می بینید؟ در قدیم می گفتیم مام ایران وکشور را مادرخود خطاب می کردیم اگر ما این تصور را از کشور داشته باشیم برای تکریم آن از هیچ کوششی دریغ نمی کنیم. انسان جایی را که درآن زندگی می کند دوست دارد در غیر این صورت فرد به ندرت می میرد. برای مقابله با این مسئله دو راهکار ...
سرگذشت تلخ سارق سیم برق
اعتیادم می اندیشیدم. دوباره به جمع آوری زباله مشغول شدم و به پیشنهاد هم بساطی هایم به سرقت کابل های برق نیز روی آوردم تا با سوزاندن رویه پلاستیکی کابل ها، مس درون آن ها را به خریداران ضایعات بفروشم. با وجود این فقط هزینه های اعتیادم را تامین می کردم و همسرم شب و روز گریه می کرد و با من به مشاجره می پرداخت. تا این که دو ماه قبل مرا از خانه بیرون انداخت و فریاد زد: تا اعتیادت را ترک نکردی و آدم نشدی ...
2 چفیه و چند لباس همه دارایی من از شهیدانم است
یک روز خواهرزاده ام به من گفت مسجد خیلی شلوغ است. مردم جمع شده اند. چادرم را سرم کردم و رفتم بیرون. تا رفتم بیرون دیدم احمد رئیسی (که بعد ها به شهادت رسید) و محسن و رضا داودآبادی آنجا هستند. احمد رئیسی گفت عزیز کجا می روی؟ گفتم چه شده دم مسجد؟ گفت هیچی! حاج آقا محقق می خواهند بیایند سخنرانی و مردم منتظرند. بعد گفت بچه ها تشنه هستند یک پارچ آب بیاور مادر. با احمد رئیسی آمدیم خانه. پشت سرم در را بست و رو به من کرد و گفت احمدعلی شهید شده است! ...
کشف 9 کیلو ترقه از پسری که چشمش را در چهارشنبه سوری از دست داد
های آن به چشم چپم خورد. فورا مرا به بیمارستان بردند و نمی دانید چه عذابی کشیدم. تمام عید را در بیمارستان و تحت درمان بودم تا اینکه در آخر به من گفتند چشم چپت را از دست داده ای و دیگر نمی توانی با آن جایی را ببینی. تلخ ترین چهارشنبه سوری زندگیم بود. اما درس عبرت نگرفتی؟ من چهارشنبه سوری های سال های بعد از تهران خارج می شدم مبادا وسوسه شوم که به خیابان بروم. می رفتم تا دوستانم ...
دومین دادگاه 42 عضو سابق گروهک تروریستی منافقین برگزار شد
شدم و به اسارت فرقه منافقین درآمدم. پس از اسارت آن قدر تحت شکنجه قرار گرفتم که تمامی دندان هایم شکست. وی اضافه کرد: در حالی که به شدت محروح شده بودم می خواستند سلاح هایی که به غنیمت گرفته بودند را با خودم حمل کنم و برای انجام این کار مرا کتک زدند و گفتند اگر اعتراض کنم مرا می کشند. عبدالله قدمیاری از عناصر رده بالای فرقه مرا روی زمین خواباند و سلاح خود را سمت من گرفت و کتک زد. ...
در تعقیب موفقیت
استخدام شدم. خانه ای اجاره کردم و خانواده ام را از لنگرود به تهران آوردم. برای رسیدن به اهدافم تصمیم گرفتم ادامه تحصیل بدهم. پرونده مدارک تحصیلی ام را توسط یک دوست از لنگرود گرفتم و در تهران در یک مدرسه شبانه و در مقطع سوم راهنمایی ثبت نام کردم. روزها به عنوان آبدارچی سر کار می رفتم، عصرها تا شب مدرسه می رفتم و تا نیمه های شب فیلمنامه می نوشتم. تمام آرزوی من این بود یک دستگاه تایپ داشته ...
من بایستی شاعر می شدم
نوشت و صمیمی، اما نه رومانتیک. ظاهرا از رومانتیک بازی تاجایی که می توانست، فرار می کرد. شاید برای همین بود که نظامی را دوست نداشت و معتقد بود: نظامی به نظر من به عمرش عاشق نشده بوده، ولی این همه منظومه عاشقانه گفته، اما گاهی که خود را رها می کند، شاهکار به وجود می آورد. نثر سیمین برای خواننده مزاحمتی ندارد. او همچون داستایوفسکی نثر را وسیله کشف می دانست تا خواننده آن را به خاطر بسپارد و نیازی به ...
قرار بود قشنگ ترین لحظه زندگی ام را تجربه کنم اما...
گفته بود همه چیز عالی است و حتی تصمیمم برای زایمان طبیعی را تحسین و تشویقم کرد. من هم با ناراحتی قبول کردم اما صبح سزارین در بیمارستان متوجه شدم خانم دکتر برای فردا بلیت سفر به کانادا دارند و چون سفر ناگهانی شده همه بیماران را در یک روز سزارین می کنند و من نفر هجدهم در آن روز بودم! خانم ایلیار 28 ساله از مخاطبانی است که تجربه زایمان 6 سال قبل خود را به اشتراک می گذارد و م ...
آخرین دفاع خواننده رپ/ یکی از فرزندان مقتول: درخواست قصاص دارم
از کیش برای او از این خودکارها فرستاده بودم . من شب بعد از حادثه در خانه دایی ام بودم که مادرم با من تماس گرفت و گفت هوشنگ خونریزی کرده و در بیمارستان است. قاضی پرسید: منظور از خودکار قلم داروی انسولین است؟ آیا می دانستی مقتول عمل قلب انجام داده و داخل رگ هایش فنر دارد؟ حمید صفت در پاسخ به قاضی گفت: من در آگاهی گفتم می دانستم اما در واقع بعد از این ماجرا متوجه شدم. ...
اعترافات تلخ مادری که دختر 15 ساله اش را کُشت
مرا داد که عصبانی شدم و سرش فریاد کشیدم و با هم درگیر شدیم. در یک لحظه که کنترلم را از دست داده بودم، یک مجسمه برنجی کوچکی را که در خانه داشتیم برداشتم و ضربه ای به سرش زدم. او روی زمین افتاد و از هوش رفت. من که وحشت کرده بودم، با کمک بقیه اعضای خانواده اورژانس را خبر کردیم و دخترم را به بیمارستان بردیم، اما او جانش را از دست داد. من قصد کشتن دخترم را نداشتم و همه چیز به خاطر یک لحظه عصبانیت رخ داد. به گفته سرهنگ محمود خلجی، معاون اجتماعی پلیس استان مرکزی، با اعترافات این زن برای او قرار قانونی صادر شد و پرونده در اختیار مرجع قضایی قرار گرفت. منبع: همشهری ...
روایت هایی دیگر از جنایات منافقین؛ از پا های قطع شده تا انقلاب طلاق
انداختند در ادامه جلسه دادگاه، کمندعلی عزیزی یکی دیگر از خواهان پرونده بیان کرد: سال 66 در منطقه عملیاتی به عنوان سرباز وظیفه بودم و در درگیری شدید با منافقین اسیر شدیم و به اسارت درآمدم و 17 سال در اردوگاه اشرف بودم. وی گفت: بعد از آن به من گفتند همه اعضای خانواده من مرده اند، اما متوجه شدم زنده اند. ما فرار کردیم و به ایران آمدیم. به ما می گفتند که به ایران بروید اعدام می شوید ...
روایت هایی از خشونت خانگی در روز جهانی زن
.... فردای همان روز خواهر همسرم برای محسن وثیقه می گذارد و همسرم آزاد می شود، محسن را با فیش حقوقی 600هزار تومانی آزاد می کنند و ترس به جان ما می افتد. من بعد از مرخص شدن به خانه خواهرم آمدم؛ اما دخترم کرونا گرفت و من مجبور شدم دوباره به خانه خودمان برگردم تا از دخترم مراقبت کنم. محسن البته خانه نبود و منتظر رأی دادگاه بودیم. خانه محسن در فرحزاد بود و ما آنجا زندگی می کردیم و من ...
جزئیات تازه از قتل عام خانوادگی در بلوار ابوذر
.... سرهنگ کارآگاه مرتضی نثاری، معاون جرایم جنایی پلیس آگاهی پایتخت در رابطه با این خبر گفت: بررسی ها نشان می داد که این جنایت ها با همدستی دختر بزرگ خانواده به نام شقایق، دوست پسرش به نام شایان و بهروز دوست شایان صورت گرفته است. آنها خواهر 20 ساله شقایق، مادر 42 ساله وی و شوهر 22 ساله مادرش را کشته بودند. در بررسی های صورت گرفته، بهروز مدعی شد که هر سه جنایت را او مرتکب شده و دو متهم ...
ای یادگار زهرا بزم عزا به پا کن امشب برای بابا / اهمیت خواندن قرآن در کلام امام موسی بن جعفر(ع)
حضرت امام کاظم(ع) با آن خوانده می شد، باب الحوائجه. این لقب در واگویه های مردم شهرت زیادی دارد. عموم مردم و حتی خواص معتقدند که هر غم زده ای آن حضرت را واسطه قرار بدهد، خداوند گرفتاریش را برطرف می کند. شیعیان آن حضرت، بلکه تمام مسلمانان با همه گرایش ها و اختلاف سلیقه های اجتماعی و علمی، به باب الحوائج بودن موسی بن جعفر(ع) ایمان دارند. ابوعلی خلال، پیشوای حنبلیان می گوید: در هر گرفتاری سختی که برای ...
کاش کشاورز می شدم اما کتاب می خواندم
پسرجان برو خانه. چه کسی تو را این قدر زود فرستاده مدرسه! فقط کلاس نهم کمی شیطنت کردم. با دوستانی افتادم که درس خوان نبودند. من 15 ساله بودم. سال های بحرانی عمرم؛ بلوغ. خوشبختانه رفوزه شدم. ناگهان خودم را پیدا کردم. دیدم درس خواندن و شیطنت با هم جمع نمی شود. داستان کتاب خوان شدن او ماجرای جالبی دارد که برمی گردد به زلزله ای که اوایل دهه 40 اتفاق افتاد. زلزله ای که سرنوشت او را عوض کرد. ...
دختران 18 ساله به دستور مسعود رجوی دست به دست می شدند/ ویدئو
: 17 سال در اردوگاه بودم و به دلیل فشارهای روحی و روانی همین الان بچه هایم از دست من عاصی هستند چون همیشه اضطراب دارم. ما در این سالیان خیلی آسیب دیدیم و با هیچ چیز قابل جبران نیست. وی گفت: زمانی که می خواستم بروم به من گفتند تمامی خانواده تو اعدام شدند؛ اما زمانی که با خانواده ام مواجه شدم دیدم پدر و مادرم شکسته شده بودند و نصف بدن پدرم فلج شده بود و پس از 8 ماه درگذشت. سعیدی ...
نوعروسان گرفتار در دام شیاد تلگرامی
شرمنده دخترم شده ام، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: زمانی که از دانشگاه دانش آموخته شدم به اصرار خانواده ام با یکی از بستگان مادرم ازدواج کردم، اما با آن که مهندس بودم شغلی پیدا نمی کردم و دچار مشکلات مالی شدیدی شده بودم. به همین دلیل تصمیم گرفتم در موبایل فروشی یکی از دوستانم فروشندگی کنم. آرام آرام با بازار خرید و فروش تلفن همراه آشنا شدم و چگونگی تجارت در این حرفه را آموختم ...
سند جنایت می خواهید؟ پاهایم را ببینید
سرباز وظیفه بودم و در درگیری شدید با منافقین اسیر شدیم و به اسارت درآمدم و 17 سال در اردوگاه اشرف بودم. وی گفت: بعد از آن به من گفتند همه اعضای خانواده من مرده اند اما متوجه شدم زنده اند. ما فرار کردیم و به ایران آمدیم. به ما می گفتند که به ایران بروید اعدام می شوید اما این طور نبود. عزیزی اظهار کرد: در سلیمانیه فردی که می خواست فرار کند را به ماشین بستند و روی زمین کشیدند. در ...
پدر فاطمه دخترش را نمی پذیرد! / من سرراهی بودم + فیلم و گفتگوی تراژدی
بندرعباس است و تو هم باید پیش او بروی. احسانی در مورد برخورد بد دیگران در ادامه گفت: اقوام مادرخوانده ام من را دوست نداشتند.به من عیدی نمی دادند و اجازه نمی دادند که مادرم برای من لباس نو بدوزد.حتی وقتی ازدواج کردم و با بچه هایم برای دیدن پدر و مادرم به یزد می رفتم،به عنوان ناشناس به خانه پدرم تلفن می زدند و بچه هایم که گوشی را برمی داشتند به آنها می گفتند مادرتان حرامزاده است! ...
رضا حقیقی: از پرسپولیس رفتم و در زندگی صفر شدم!
در مسیر پیشرفت قرار میگیرند مثل مهدی طارمی. ولی من نه به عنوان نصیحت بلکه به عنوان کسی که دوست دارد تجربیاتش را در اختیار بازیکنان جوان مخصوصا پرسپولیسی ها قرار دهد می گویم: اگر بازیکنی قصد جدایی از پرسپولیس را دارد تیمی که میخواهد به آن ملحق شور چهار پنج لول از پرسپولیس بالاتر است برود. * در این مدت خیلی به من تهمت زدند درکل فضای مجازی چیزی نیست که کسی از آن بدش بیاید همه به ...
نقشه سرقت،3 جنایت برجا گذاشت | پسر 20ساله و همدستش جنایت هولناک پایتخت را رقم زدند
شان می رفتم. از قبل داروی بیهوشی خریده و داخل غذای آنها ریخته بودم. آن شب به همراه مونا و محسن به مقابل در خانه مادر مونا رفتیم. قرار شد ابتدا مونا و محسن به خانه بروند و از ناپدری مونا اجازه بگیرند تا من هم وارد خانه شوم. راستش ناپدری مونا خیلی از من خوش اش نمی آمد. چندباری مرا با محسن و مونا دیده بود و به آنها تذکر داده بود که با من نگردند. به همین دلیل مونا و محسن رفتند بالا و 5 دقیقه بعد ...
پیدا شدن جنازه های مادر و ناپدری در خانه لوکس تهران
سخت بود چون آنها طبقه پنجم بودند و ریسک اینکه هر 3 مقتول را بخواهم از خانه خارج کنم زیاد بود . چرا که ممکن بود هر لحظه یک نفر مرا ببیند. به همین دلیل اسید تهیه کردم تا اجساد را بسوزانم. عذاب وجدان نداشتی؟ بعد از دو روز تازه متوجه ماجرا شدم هنوز هم وقتی چشمانم را می بینم اجساد را می بینم. مدام کابوس می بینم و یک شب خواب راحت ندارم. حتی یکبار قرص خوردم و تصمیم به خودکشی گرفتم ...