پایین چشم رضا تیر خلاصی زدند
سایر خبرها
ماجرای وصل دختر و پسر عاشق بعد از 32 سال + عکس
پسردایی ام آمدند جلوی در. این فرد ریش سفید به پسر دایی ام گفت که خیلی ها آمدند این جا تا این دختر و پسر به هم برسند اما الان همه شان از دنیا رفته اند، من هم سه روز، 10 روز یا چند ماه دیگر از دنیا خواهم رفت، این دو نفر را به هم برسان و.... بعد من کلید و کارت ماشین را با احترام به آنها دادم که عمه ام گفت پول و ماشین را به خودت بخشیدیم. امیدوارم خوشبخت شوید. خانمم بعد از عقد برای نخستین بار ...
دختر و پسری لرستانی بعد از 32 سال با هم ازدواج کردند! +تصویر
یکی از عاشقانه ترین ازدواج های کشور چند روز پیش و در نیمه شعبان سال 1400 در یکی از روستاهای استان لرستان اتفاق افتاد.
حاج قاسم سنگ صبور خانواده شهدای مدافع حرم
. علی وصیت کرده بود در زادگاهش، شهرکی نزدیکی دزفول به خاک سپرده شود. به فرودگاه اهواز که رسیدیم تعدادی سرباز آمدند و سلام نظامی دادند و احترام گذاشتند و روز بعد در کنار مزار اسحاق نبی جایی که خود علی وصیت کرده بود، به خاک سپرده شد. *من حسین پورجعفری هستم چند ماه گذشت تا اینکه حاج قاسم خودش گفته بود می خواهد یک دیدار خصوصی با خانوده شهید سعد داشته باشم. اواخر مهر سال 98 بود ...
خواهر شهیدی که با تزریق واکسن، فلج شد!
فحشی به رییس جمهور آمریکا داد. گفتم: چه کار به آمریکا داری؟ یک آمپول آوردند و زدند و بچه ام فلج شد. دخترم را آوردیم خانه و دیدیم و بعد از دو سه روز راه نمی رود. الان هم با ویلچر تردد می کند. مادر شهید: تازگی ها با واکر راه می رود. چند سالشان بود؟ پدرشهید: دو سالشان بود. با همین وضعیت آقای مهربان به خواستگاری شان آمد؟ پدرشهید: بله؛ آقای مهربان ...
دستگیری قاتلی که 17 بار خودکشی کرده بود
نمی کردم! حتی موتورسیکلتم را فروختم و پول آن را دود کردم پس چرا پدرت را اذیت می کردی؟ مواد مخدر عقلم را ضایع کرده بود! دست خودم نبود! همواره منتظر بودم تا چند روز به آخر ماه حقوق بازنشستگی پدرم را واریز کنند! او سعی می کرد پول کمی برای خرید قرص متادون به من بدهد که همه را یک جا مصرف نکنم! من هم عصبانی می شدم و خط و نشان می کشیدم! خمار بودم! چیزی نمی فهمیدم! الان پشیمانی ...
ماجرای 17 بار خودکشی یک قاتل!
برادرانم به زاهدان و بیرجند می رفتیم که از طریق یکی از بستگانم با همسرم آشنا شدم. چند بار به نزدیکی مدرسه اش رفتم و او را دیدم که بعد هم آرام آرام این ارتباط و علاقه شکل گرفت و شش ماه بعد از این آشنایی با هم ازدواج کردیم. فرزند هم داری؟ بله! الان هم با همسرت زندگی می کنی؟ نه! حدود هفت سال قبل طلاق گرفت و به دنبال سرنوشت خودش رفت. چرا؟ به خاطر اعتیادی که من داشتم! در ...
درد زایمان وسط معرکه جنگ!
رزمنده ها حضور دارند. بعد از آنکه کندن سنگر ها تمام شد، من مشغول دادن آب و توزیع نان خشک بین رزمندگان شدم. از این کار بسیار راضی بودم، چون فکر می کردم با این وسیله می توانم خدمتی به رزمنده ها کنم. در همان حین درد شدیدی تمام وجودم را فرا گرفت، عبدالله وقتی من را در آن حالت دید، گفت رابعه چیزی شده؟ گفتم عبدالله زایمان نزدیک است! اما عبدالله باور نمی کرد، بعد پیش فرمانده گردان رفت و ...
زن 38ساله: شوهرم در منزل را به رویم قفل می کند
خواهم آسیبی به تو برسد یا مشکلی برایت به وجود بیاید! خلاصه، او با همین حرف ها مرا قانع می کرد تا حتی برای خرید هم بیرون نروم. روزگار به همین ترتیب سپری می شد تا این که چند سال بعد، در حالی که باردار بودم، به شدت بیمار شدم ولی همسرم به خاطر خرید دام در شهر دیگری بود و اجازه نمی داد به تنهایی نزد پزشک بروم. وقتی همسرم از سفر کاری بازگشت و مرا به بیمارستان رساند، چند روز در بیمارستان بستری ...
پیش بینی قاطع سرنوشت جاویدالاثر احمد متوسلیان توسط خودش
...؛ اما بیخود شلوغش نکنید! من از خدای خودم خواسته ام نه در جنگ ایران و عراق شهید بشوم، نه به دست منافقین؛ بلکه با خدای خودم عهد کرده ام شهادتم به دست شقی ترین اشقیای روی زمین؛ به دست اسرائیلی ها باشد. این را هم میدانم که خدا این تقاضای مرا قبول می کند و من به دست آن ها شهید می شوم. عجیب این جاست که آن روز ها نه حمله ی اسرائیل به سوریه و لبنان صورت گرفته بود و نه هنوز حتی بحث اعزام نیرو های ایرانی به لبنان مطرح شده بود. انتهای پیام/ 141 ...
پیش بینی آوینی درباره سرنوشت محسن مخملباف/ عده ای با بایکوت مرتضی می خواستند در سینما آزادی داشته باشند
. راجب به نقاشی، هنر، فلسفه و سینما و... می خواند و می نوشت. یوسفعلی میرشکاک در آن مقاطع ظاهربینی رواج داشت. همه می گفتند چرا فلانی موهای بلندی دارد و برای همین اتهام روشنفکری به من می زدند، این بود که مادرم چون نذر کرده بود موهای من بلند باشد این کار را کردم و اصلاً ربطی به اداهای آن دوران نداشت و به مرور برای من تبدیل به یک سنت شد. اما مرتضی شاید برای دلداری یا قوت قلب دادن ...
گپ وگفت صمیمی با سفیر ایران در بغداد درباره حاج قاسم؛ از بامداد تلخ 13 دی 98 تا فرجام کیف و گوشی سردار ...
د بیایند، ما از آمدن ایشان مطلع می شدیم. شب 13 دی ماه 98 هم آخرشب بود که ما مطلع شدیم که باید از فرودگاه ایشان را همراهی کنیم. افرادی من جمله آقای ابومهدی مهندس و تیم همراهی و محافظ ها رفته بودن از فرودگاه از ایشان استقبال کنند و به محل اقامت برسانند و چون دیروقت بود، استراحت کنند از فردا صبح کار خود را شروع کنند. تقریباً موقعی که این انفجار اتفاق افتاد شاید دقایق کوتاهی بعد از اتفاق ...
هزینه درمان کودکان اوتیسمی ماهانه چقدر است؟
چه سریع تر اجرایی شدن این بسته، مجددا نامه نگاری ها و تلاش ها را شروع کردیم تا بتوانیم این رده سنی را برداریم. وزارت بهداشت باز هم آنجا تلاش کردند که بتوانند این کار را انجام دهند، اما گفتند این برنامه، چون وارد سیستم شده و آن زمان ماه های انتهایی سال 99 را پشت سر می گذاشتیم به ما قول دادند در سال 1400 این بسته برای همه بچه ها باشد. واقعیت این که تمام افراد مبتلا به اوتیسم نیاز به این خدمات دارند ...
مردی که بسیار دوستش می داشتم
جاهایی همکار بودیم. او هم مثل پدرش در حوزه سینما می نوشت. بعد حسین معززی نیای عزیز که داماد خانواده آوینی شد و به دلیل تسلطش بر سینما و نزدیک ترین فرد خانواده، فیلمی راجع به آقا مرتضی ساخت. یک روز بالاخره گفتم. گفتم تمام آرزوی من و پدر مسیحا این است که فیلمی راجع به ایشان بسازیم و برای همین باید با شما گفت و گویی تصویری داشته باشیم. مریم خانم ظاهری جدی و سرد دارد و مثل همه نویسنده ها و مترجم ...
چرا اجازه دادم تنها پسرم به سوریه برود؟/ گفتگو با مادر جوان ترن شهید مدافع حرم
.... روز تولدش که 18 آبان ماه بود، برای مرتبه سوم با پدرش تماس گرفته و خیلی زیاد هم صحبت کرده و حال همه را پرسیده بود. آن روز همسرم، با خوشحالی زیاد به منزل آمد. پرسیدم چی شده که گفت: مصطفی زنگ زده ، گفتم: آرام تر بگو. مصطفی گفته هیچ کس، نباید متوجه شود کجا رفته و چه کاری انجام می دهد . همرزمانش تعریف کردند که در سوریه برای پسرم جشن تولد گرفته بودند. چند روز قبل از شهادت، خواب ...
اولین شهید راه نابودی اسرائیل را بیشتر بشناسیم/زندگینامه شهید محمد مهدی لطفی نیاسر+عکس
سلاله سادات و خواهر شهید و دو جانباز است. چهلمین روز تولد وی با شهادت دایی اش سیدحسین میرصیفی در عملیات والفجر مقدماتی مصادف شده بود. دوره تحصیلی او از همان کودکی با هوشی سرشار دوره های تحصیلی را طی کرد. دوره راهنمایی و دبیرستان را در مدارس تیزهوشان قم گذراند و با توجه به علاقه سرشار به فضای ایمانی دانشگاه امام حسین(ع)، در رشته برق این دانشگاه پذیرفته شد. شهید ...
حجاب داشتن لطف نیست بلکه وظیفه توحیدی ماست
تعریف می کنم. در ابتدا محجبه نبودم. مانتوی گشاد می پوشیدم ولی موهایم کاملا مشخص بود. بیشتر وقت ها در دانشگاه مقنعه سر می کردم. و چون در دانشگاه تهران مقنعه اجبار نیست، یک وقت هایی شال هم می پوشیدم. وقتی وارد محیط دانشگاه شدم به نقطه ای رسیدم که برایم سوال شد که من باید چطوری باشم؟ اولش مقداری کاریکاتوری و احساسی گونه پیش رفت. مثلا با خودم می گفتم من وقتی بچه بودم چادر مادرم را می گرفتم. پس اگر من ...
محرومیت؛ تقدیر کودکان سراوان
ندارد و از گم شدن در شهر می ترسد.پدرش کشاورز بوده است و تا کلاس پنجم تحصیل کرده. نه روستایشان مدرسه داشته و نه پدر وسیله ای داشته که بخواهد دختر را به شهر ببرد و بیاورد. حالا او مانده و یک دنیا حسرت که حالا خود را در قالب نگرانی برای آینده بچه های امروز خود را نشان می دهد: دلم می خواست معلم می شدم تا به همه بچه های بم پشت درس بدهم. چند وقت پیش رفته بودم بانک و حتی نمی توانستم یک فرم ...
رافت: در شهرداری آستارا هم مدیریت کردم هم مربیگری/ 24 ساعت بعد از جدایی ام پول به تیم تزریق شد
.... سرمربی مستعفی شهرداری آستارا تصریح کرد: 24 اسفند و بعد از بازی با شاهین قرار شد تیم تا 4 فروردین استراحت کند اما تا سیزدهم کسی سر تمرین نیامد چون بازیکنان دلسرد شده بودند. من فضا را مناسب ندیدم و استعفای خودم را تقدیم هیأت مدیره کردم. در نیم فصل که خداحافظی کردم چون مردم و دوستانم گفتند برگرد و همه چیز حل می شود برگشتم اما چیزی حل نشد. با این روند نمی توانستم به کارم ادامه بدهم و ...
توصیه شهید رجبی برای جلب امداد غیبی خداوند
سمت پدر دویدند. بی توجه به آن ها کوله اش را برداشت و رفت. بچه ها اعتراض کردند، بابا بوس مان نمی کنی؟! اما موسی رفت... از عجله اش برای رفتن دلم گرفت. از اینکه حتی فرزندانش را در آغوش نگرفت... نیم ساعت بعد تلفن به صدا درآمد. خودش بود، بغض کرده بود و گریه می کرد. گفت، فرزندانم را نبوسیده، رفتم... حالا دیگر از شما و بچه ها دل کندم... می خواهم این ماموریتم خالصانه فقط برای حضرت زینب ...
لطیفی: کاش تیم ملی در یک مسابقه شکست می خورد
مردم این شهر چون دیدند من از قراردادم گذاشتم و فهمیدند پول هدف اصلی ام نیست، به من لطف زیادی داشتند و این برای من افتخار است. آقای احمد زاده و دوستانشان از من تمجید کردند و بالاتر از همه مردم. خوشحالم که در انزلی محبوب شدم. من تیم انزلی را قهرمان نکردم و حدود 40 روز آنجا بودم ولی جاپایی گذاشتم و جوانانی رو کردیم که خوشبختانه تعدادی از آنها همین حالا در تیم ملوان بازی می کنند. من اخلاقم را به پول ...
شکنجه های نوعروس مشهدی در خانه مرد همیشه مست
حرف هایم گوش می داد و ادعا می کرد اگر با او ازدواج کنم مانند کوه پشتیبانم خواهد بود و یار و یاورم در زندگی خواهد شد. بالاخره با این تلگرامی خام چرب زبانی هایش شدم و موضوع را با خانواده ام در میان گذاشتم. وقتی با مخالفت پدرم روبه رو شدم، به این ازدواج اصرار کردم و پدرم نیز وقتی متوجه دل باختگی من شد به ناچار رضایت داد و من و رهام بعد از سه ماه آشنایی و روابط اینترنتی پای سفره عقد نشستیم ...
شهادت یاسین تعبیر خواب مادرش بود
یاسین برای آخرین بار به مرخصی آمد. مادرشوهرم خواب دید که یک دسته گل در دستانش گذاشته اند. من گفتم ان شاءالله خیر است، اما کمی بعد خبر شهادت همسرم را یکی از بستگان مان به من داد و تعبیرخواب مادرشوهرم شهادت یاسین بود. من بعد از شهادت او خیلی اذیت شدم و سختی کشیدم. یاسین در 8 فروردین ماه سال 63 در کردستان به شهادت رسید. مراسم تشییع خوبی برای او برگزار کردند. او را در اطراف روستای سراب به ...
باهنر: به قالیباف گفتم در برابر دو موضوع کوتاه نیا/ به عقب برگردم محتاطانه تر درباره انتخاب احمدی نژاد ...
شهردار شدن آقای احمدی نژاد بنده از طرف آقای ناطق نوری مامور شدم که بروم با ایشان صحبت کنم و مشکل ایشان را جویا شوم و وزیر اطلاعات گفتند ایشان استاندار استان مرزی بودند یکسری معاملات شده که خلاف قانون بوده است ، من پاسخ دادم که مرحوم آقای هاشمی به همه استانداران استان های مرزی اجازه داده بود تا معاملاتی را انجام و یکسری از درآمدها را کسب و برای عمران و آبادانی هزینه کنند و این کار خلاف قانون نبوده ...
کتابی دیگر به همت انتشارات شهید کاظمی؛ "پَرخو"؛ رمانی جذاب با محوریت مساله نفوذ
پرخو چاپ شود و می گفتند موضوع حساسی را انتخاب کردی. وقتی نشر شهید کاظمی قبول کرد که کتاب را چاپ کند، واقعاً خودم هم تعجب کردم. این کتاب می توانست طولانی تر و کامل تر باشد اما چون نخستین تجربه رمان بنده بود این امر صورت نگرفت. از طرفی کسانی که کتاب را خواندند اذعان داشتند که پرکشش است و آن ها در حین خواندن در تب و تاب هستند. " در بخشی از این کتاب می خوانیم:" قبل ترها که هنوز رضا خیال ...
خاطراتی از حصر امام/ شایعه تفاهم با حکومت پهلوی
که بودم اولاً صدای قرآن شنیدم بعد دیدم که یک رفت و آمدهایی است، آنجا هم زندانش یک مقداری قدیمی و فرسوده بود، درها درز داشت و پیدا بود، من از لای درب یک مقداری راهروها را نگاه کردم، دیدم که عده ای علما هستند، مرتب آخوند میبردند و می آوردند، همین آقای خلخالی را من میشناختم، دیدم که یک عده ای را می آورند و میبرند. یک چند روزی گذشت دیدم یک دفعه داخل زندان خالی شد و همه اینها را بردند، بعد احساس کردم که ...
معمای بیهوشی در صحنه قتل مهمان تهرانی!
را بر پیکر امیر فرود آورد که در حال سوار شدن به موتورسیکلت بود. حدود نیم ساعت بعد برادر اکبر هم به صحنه حادثه رسید و او را با خودروی پراید به بیمارستان امام رضا(ع) رساند. در این گیر و دار، رضا (جوان 35 ساله تهرانی) که به دلیل شدت خون ریزی نمی توانست تعادل خود را روی موتورسیکلت حفظ کند، با آمبولانس اورژانس به مرکز درمانی منتقل شد ولی دو روز بعد بر اثر عوارض ناشی از اصابت چاقو جان سپرد! بنابر گزارش ...