درد زایمان وسط معرکه جنگ!
سایر منابع:
سایر خبرها
جرمش این بود که از انقلاب و سرزمینش دفاع کرد
، ناراحت که چه جوری به اینها بفهمانم که این دشمن است. گفتم: بابا! من با این درجه ام مسئولم. آمدم که تو راحت بزنی. مسئولیت با منه... حالا کار خدا را ببینید! منافقین سرلوله توپ را به طرف ما نشانه گرفتند. حالا من خودم توپچی بودم. اگر من می خواستم بزنم با اولین گلوله، مغز بالگرد را می زدم. چون با توپ خیلی راحت می شود زد. فاصله یا برد 20 کیلومتری می زنیم، حالا که فاصله 500 متری، خیلی راحت می شد ...
رستم قاسمی: موساد نتوانست من را در لبنان ترور کند /ماجرای گم شدن دکل حفاری و تخلفات بابک زنجانی + جزئیات
...، ما به واسطه ای اینجا خواستگاری آمدیم. چه کسی ایشان را معرفی کرد؟ یک فامیلی نسبی هم با یکدیگر داشتیم، به خواستگاری رفتیم و تقریباً فکر می کردیم همه کارها تمام شده است. وقتی به آنجا رفتیم، هم پدر خانم، هم مادر خانم و هم بقیه موافق بودند، قرار شد با خانم صحبت کنیم، وقتی صحبت کردیم، ایشان گفت من چون نیت کرده ام با یک جانباز 70 درصد ازدواج کنم، بنابراین معذورم، تنها دلیل من ...
رستم قاسمی: جزئیات ماجرای گم شدن دکل حفاری و تخلفات بابک زنجانی
مجروحیت شدیدتری برای شما اتفاق افتاد؟ بله، در عملیات کربلای 4، شب عملیات سخت مجروح شدم، مدت زیادی روی ویلچر بودم؛ و خانم خدمت شما را انجام می دادند؟ خانم من خیلی به من خدمت کرد، هم خدمت مجروحیت که من تقریباً کامل در گچ بودم، هم خدمت خیلی خیلی زیادی در دوران جنگ به من کرد و هم اینکه در دوران جنگ تا وقتی بچه ها بزرگ شدند و حتی، چون بعد از جنگ هم مسئولیت بخش عمده ای از بازسازی ...
استاد انصاریان تبیین کرد: روان کاوی انسان در آیات الهی
، هدایت و کرامت هم با او بودند؛ چون جسم و بعد از آن، روح نبود که بعد این چهار نعمت را به او عنایت کند، این مسئله به هفدهم ربیع الاول و تولد از آمنه و عبدالله مربوط نبود و کاری هم به جسم نداشت؛ بلکه دوهزار سال پیش از آفرینش، به صورت نور آفریده شد. حقیقتِ آدمِ مقدّم و آدمِ مؤخر در قرآن کریم آمده است استاد انصاریان در مورد تعابیر خداوند در قرآن از ادوار خلقت جسم عنوان کرد: همهٔ این ...
سه ماه بعد از نامزدی باردار شدم
قهر کرده است . رهام از من خواست تا آن ها را با هم آشتی بدهم اما طولی نکشید که با ابراز علاقه رهام روبه رو شدم. او می گفت که در همین مدت کوتاه شیفته اخلاق من شده است و با چرب زبانی به تعریف و تمجید از من پرداخت .من هم وقتی دیدم او با طمانینه به حرف هایم گوش می دهد ، درد دل هایم را شروع کردم و به او گفتم رابطه خوبی با پدرم ندارم و مادرم نیز که زنی معتاد است، با کارگری در خانه های مردم ...
زوجی که 32 سال برای ازدواج با هم صبر کردند
دوباره به این وصال امیدوار شدم. شرط کردند برای ازدواج 300 میلیون نقد با نیسانم را بدهم آن شب خوابم نمی برد. ساعت نزدیک 12 بود که دیگر طاقت نیاوردم و به حاجی زنگ زدم . تیموری با این مقدمه ادامه می دهد: حاج آقا به من گفت که ان شاءالله به زودی مشکل حل می شود. با برادرش صحبت کردم و یک شرط گذاشته، اگر آن را قبول کنی، خودم تا چند روز دیگر خطبه عقدتان را خواهم خواند. گفتم حاجی، شرطشان هر چه هست ...
ماجرای 17 بار خودکشی یک قاتل!
گذاشت به طوری که هنوز آن خاطره را به یاد دارم! بعد از ترک تحصیل چه می کردی؟ ابتدا به باشگاه کشتی می رفتم و از روی پله ها به کشتی گیران نگاه می کردم. بعد هم خودم ورزشکار شدم ولی از همان زمان کار می کردم و با پدرم سرکار می رفتم! چگونه رفیق باز شدی؟ رفیق بازی را از همان دوران نوجوانی شروع کردم. آن زمان در یکی از پارک های تربت جام، سکوهایی را برای تفریح و استراحت خانواده ها ساخته ...
سرگذشت دختر فراری که مهمان خانه مجردی شد/ در بُن بستی گیر کرده ام که هیچ راه فراری ندارد
... در مسیر جدید زندگی ام، به تدریج قبح و ترس از هر چیزی را از دست دادم، در آن خانه با پسری بودم که به مرور در خیلی از اعمال ناشایست او شریک شدم، یکی از کارهایی که آن پسر از من خواست یک فقره سرقت بود که من در حال حاضر متوجه شدم به نوعی سرقت مسلحانه بوده است. در حالی که من به خیال خود و با توجه به صحبت های آن پسر، فکر می کردم یک تسویه حساب شخصی است، البته خودم هم به این وضعیت عادت کرده ...
حمله تند محمدی به فرهاد مجیدی/ این آقا فقط برای عکس انداختن نیامده بود؟!
تیم عربستانی بگویید. آن مسابقه ای که ستاره تیم بودید و یک پنالتی حساس را هم مهار کردید؟ بازی اولی بود که من به خانه خدا مشرف می شدم. تا دقیقه 90 معلوم نبود که چه کسی بازی می کند ولی من آمادگی صددرصد داشتم تا در جلسه متوجه شدم باید درون دروازه بایستم. برای همین با همه توانم خودم را برای بازی مهیا کردم. چون من هم مثل بقیه ایرانی ها که حس خاصی نسبت به عربستانی ها دارم پس از اتفاقاتی که در ...
هوا همیشه تاریک و سرد است برای درماندگان
کلاه و صورتم بی نقاب کرونا بود و سرما بی دریغ گوشم را می کشید و من همچنان سردرگریبان می رفتم تا به کوچه دوم در سربالایی خیابان برسم. وسط های کوچه خانه ما بود. پیاده روهای خیابان، به جز من کسی را نداشت. از هجوم سوز می خواستم گریه کنم اما اشک شرمنده بود. در دلم گفتم در خانه ای را بزنم! راست این است من از دست خودم آن خود پراکنده از رنج روزگار، شب نورد شده بودم و چون کودکی تیپاخورده، در آن ساعت زندگی ...
شکنجه دختر جوان برای گرفتن جواب بله
کشور رفته است و روزی هم که دوباره مرا می دید، معمولاً سوغات خارجی برای من می آورد. رفتار و ولخرجی های او باعث شد که عاشق و دلباخته اش شوم که مدتی بعد به من پیشنهاد ازدواج داد و من هم قبول کردم و قرار بود به زود به خواستگاری ام بیاید و با هم ازدواج کنیم. در حالی که هر روز برای زندگی مشترکم با شایان رؤیا بافی می کردم و در انتظار مراسم خواستگاری بودم، مردی با تلفن همراهم تماس گرفت و همه ...
احمد عزیزی/ لباس های اتو کشیده، دست های مرکبی
ولی یک روز دخترخاله ام که شیطنت خاصی داشت با من تماس گرفت و گفت زود بیا کارت دارم. من را که از همه جا بی خبر بودم به خواستگاری دخترخانمی برد. هر چه که گفتم زن نمی خواهم قبول نکرد. زمانی که دخترخانم چای را آورد، سرش پایین بود و چای را روی من ریخت. همان جا بود که به دلم نشست و خواستارش شدم. فردای همان روز به دخترخاله ام گفتم من این دخترخانم را می خواهم، آن ها هم متعجب شدند. ...
اشتباهاتی که نباید در بورس انجام دهید
قلم نیوز :اتفاقی که اصلا فکرش را نمی کردم چراکه بررسی هایمان نشان داده بود همیشه نوروز برای سهامدارانی مثل من سودآور بوده و شاید به همین خاطر بود که همان روز اول وقتی تابلو سبز بورس را دیدم، دست به خرید سهام زدم. اشتباهی که به خاطرش خودم را نمی بخشم، چون قانونی که برای خودم نوشته بودم را زیرپا گذاشتم. روزنامه هفت صبح در ادامه نوشت: ماه هاست بخش عمده سرمایه ام را به صندوق های ETF سهامی ...
ناگفته های بازیگر نقش سلمانِ سریال پربیننده نون خ از ماجرای خنده های معروفش
سروکله می زند و با همه کار دارد. تصمیم گرفتم کاری کنم که همه این شخصیت را دوست داشته باشند، حتی کسانی که او را دوست ندارند و می گویند لجمان را در می آورد، باز هم نمی توانند از او بدشان بیاید یا متنفر باشند. این ویژگی او را خیلی دوست دارم. خنده های این شخصیت که جزو ویژگی های محبوب اوست، در فیلم نامه بود؟ نه، ایده خودم بود. به آقای آقاخانی گفتم خنده ای دارم که در تئاتر های کمدی از ...
حاج قاسم سنگ صبور خانواده شهدای مدافع حرم
. گفتم: هنوز هم نپذیرفته ام. به اعتقاد من آن پیکر، پیکر علی نبود. حاج قاسم گفت: چرا پیکر علی بود. من خودم جواب آزمایش DNA او را دیدم. من بچه هایم را برای دادن آزمایش DNA نبرده بودم، چون اصلا اعتقادی به این کارها نداشتم. می گفتم: علی زنده است. حاج قاسم گفت: برادر علی آمد DNA داد و فهمیدیم پیکر متعلق به علی آقاست. *حاج قاسم گفت: به یقین رسیدیم علی شهید شده علی گفته بود ...
2042/ شهید مراد لراوند: انقلاب اسلامی را به جهان صادر کنید
. از آن موقعی که خودم را شناختم و مولایم حسین(ع) را عاشق زیارت کربلا شدم و به مولای خود می گفتم حسین جان اگر در آن موقع که تو در صحرای کربلا تنها بودی، ای کاش آنجا بودم و در رکاب تو جهاد می کردم و جان خود را در راه خدا می دادم و در همین هنگام خداوند حاجت مرا اجابت کرد و به آرزوی خود رسیدم. اکنون من برای آزادی راه کربلای تو عازم جبهه شدم تا کربلایت را آزاد کنم و در این راه از خدا خواسته ام ...
دختر و پسری لرستانی بعد از 32 سال با هم ازدواج کردند! +تصویر
یکی از عاشقانه ترین ازدواج های کشور چند روز پیش و در نیمه شعبان سال 1400 در یکی از روستاهای استان لرستان اتفاق افتاد.
رزمنده ای که کبریت های کمیاب را از عراقی ها به غنیمت می گرفت
گفت من شهید می شوم و تو همین کبریت را به یادگار نگه می داری. او چند دقیقه بعد از سنگر بیرون رفت و صدای انفجار آمد. بعد هم گفتند هاشم خدابنده شهید شد. این کبریت اندازه همه کبریت های این مجموعه برایم ارزش دارد. حاضرم همه این 70 هزار عدد کبریت از بین برود اما این یکی را داشته باشم. بخشی از مجموعه کبریت مهران احمدپور هم یادگار جبهه های جنوب است و به شکل عجیبی از کشور عراق وارد ایران شده اند ...
پلیس در تعقیب خواستگار شیاد
ادامه داد: درنهایت دل به دریا زدم و به اشکان گفتم که دیگر تصمیم به ازدواج با او ندارم. علت را که پرسید واقعیت را گفتم، نمی دانستم چه کسی به من زنگ زده ولی هر کسی بود زندگی مرا نجات داد. ولی اشکان دست بردار نبود، ادعای عاشقی داشت و مدام برای من ایجاد مزاحمت می کرد. تا اینکه دیروز به مقابل خانه مان آمد و به من حمله کرد. او به قدری مرا کتک زد که مرگ را به چشمم دیدم، بعد هم فرار کرد. بدنبال اظهارات دختر جوان، بازپرس حبیب الله صادقی از شعبه چهارم دادسرای امور جنایی پایتخت دستور بازداشت پسر مواد فروش را صادر کرد. ...
دستگیری قاتلی که 17 بار خودکشی کرده بود
شبانه درس خواندم ولی فایده ای نداشت. در چه رشته ای ورزش می کردی؟ کشتی و تکواندو پس چرا ادامه ندادی؟ چون معتاد شدم دیگر همه چیز را رها کردم دوران کودکی و نوجوانی را چگونه گذراندی؟ آن زمان در تربت جام زندگی می کردیم و پدرم در مخابرات مشغول کار بود. من هم گاهی به همراه پدرم می رفتم تا کابل های تلفن را در مسیر روستاها بررسی کنیم. یادم می آید وقتی هفت یا هشت ساله بودم ...
مرگ کرونایی ایرانیان و جبران ورشکستگی!
زود این دوران از دست رفت و با لجبازی و غرور با نشیدن و اجرا نکردن تمام حرفهای "دقیقا درست، 100٪" شرمنده مردم شدیم ! وای که خیلی زود باید در مقابل قادر یکتا پاسخگو باشیم اما در انجا "هو" لقه لقه زبان دیگر پذیرا نیست. با خودم قرار گذاشته بودم که دیگر حداقل درباره کرونا امسال ننویسم چون همه را با تحلیل هم در وادی مشکلات و هم در راستای راه حل ها همه را نوشته بودم ولیکن این نوشته جناب وزیر ...
چرا اجازه دادم تنها پسرم به سوریه برود؟/ گفتگو با مادر جوان ترن شهید مدافع حرم
به شما خبر می دهند. بعد از یک ماه، 2 مرتبه با پدرش تماس گرفته بود و من هم اطلاع نداشتم. فقط پدرش می گفت حالش خوب است. یک ماه که گذشت به همسرم گفتم: اگر نگویی دقیقا پسرم کجاست، تمام تهران را می گردم تا متوجه شوم کجا رفته. پدرش گفت: رفته سوریه. هیچ کدام از فامیل ها و حتی دخترم که ازدواج کرده، اطلاع نداشتند که مصطفی نیست. از وقتی متوجه شدم مصطفی رفته سوریه، احساس ترس، نگرانی و اضطرابم بیشتر ...
پایین چشم رضا تیر خلاصی زدند
تحصیل به زنجان رفتم و رضا هم بعد از اتمام درسش به زاهدان مأمور شد. البته قبل از اعزام به زاهدان در بیمارستان ارتش تهران کار می کرد. خیلی مهربان بود. من که دانشگاه بودم هر روز ساعت هفت صبح با دانشگاه تماس می گرفت و آن ها هم من را صدا می کردند. بچه ها می گفتند اگر رضا تماس نگیرد ما همه خواب می مانیم. چون شب ها همه دیر می خوابیدیم. دوباره ظهر هم تماس می گرفت و حال و احوال می کرد. برایم پول می فرستاد ...
نقطه رهایی روایتی از روزهای هشت سال دفاع مقدس
خبرگزاری میزان - کتاب نقطه رهایی در عرف نظامی یعنی آخرین حد خط خودی و جایی که رزمنده از خط خودی جدا می شود و به سمت دشمن می رود. از طرف دیگر جبهه، نقطه رهایی رزمند ه ها از حیات دنیایی و رسیدن به حیات جاویداست. عنوان این کتاب براساس این مفهوم دوپهلو انتخاب شده است. نویسنده رشادت رزمندگان این آب و خاک را چنان با ظرافت توصیف کرده که هنگام خواندن فکر می کنی کسی دارد در گو شت سلحشوری های آن ...
از برنو به کمانچه
سکوت منتظر پاسخ من. از یک طرف ناراحت داوری نادرست ایشان در مورد لرستان بودم و از طرفی نگران بودم که نوع پاسخم باعث شود در مصاحبه رد شوم. بعد از حدود یک دقیقه سکوت توام با بغض و خودخوری، دل به دریا زدم و خیلی جدی پاسخ دادم: دلیلش منم! و بعد به چشم هایش خیره شدم و سکوت کردم. تصمیم گرفته بودم حتی اگر در مصاحبه رد شوم با او بجنگم. سکوت و بهت بر جلسه حاکم بود. در چهره ی آقای دکتر ...
احمدآقا ؛ ایستاده در میدان/ فرمانده ای با جمله معروف شهید میشیم، راحت میشیم
و دوباره به گنبد برگشتم، چون به شهید قول داده بودم که اسلحه او را زمین نگذارم. او با بیان اینکه شهید احمد شنبه 20 بهمن سال 1358 به شهادت رسید، گفت: آن زمان به من اطلاع ندادند و با جست وجوی فراوان فهمیدم که شهید شده و خیلی ناراحت شدم؛ چون من از احمد خواسته بودم بدون او نروم و قسمت این بود. همسر شهید احمد قنبریان ادامه داد: از روز اول آشنایی با احمد، می گفت که من شهید می شوم و من هم این ...
اخبار حوادث روز، 1400/01/18
شمال تهران تنها بودم. غروب همان روز ناگهان صدایی از داخل حیاط به گوشم رسید و به دنبال صدا به حیاط رفتم که با دو مرد جوان رو به رو شدم؛ در حالی که ترسیده و شوکه شده بودم شروع به فریاد زدن و درخواست کمک کردم، اما کسی صدای مرا نشنید. زن جوان ادامه داد: آن ها با چاقو هایی که همراه داشتند مرا تهدید کردند و به زور به داخل خانه برده و مورد آزار و اذیت قرار دادند، بعد مرا در اتاقی حبس کردند و ...
از ماجرای نامه شهید صیاد شیرازی به رئیس بنیاد شهید تا بوسیدن پیشانی سرباز
و برگشتیم به محل استقرار. من و صیاد هم اتاق بودیم. من اجازه گرفتم و خوابیدم. دیدم ایشان رفت سرنماز خواندن. حدود یک بعد از نیمه شب بود. چرتی زدم و بیدار شدم، دیدم در سجده است و به شدت گریه می کند. وقتی گریه اش تمام شد، رفتم رو به رویش، پشت به قبله نشستم و گفتم: جناب سرهنگ! باید برای من بگویی چرا نماز شب را شروع نکرده، این قدر گریه می کردی؟ گفت: آقا دست از سر ما بردار. آن قدر اصرار کردم تا اشکش ...
یادی از رضا بابایی و حلقه ادبی فیض
شهر بیست / سید ابوالقاسم حسینی ژرفا: دوشنبه نوزدهم شهریور 1386 دوست مهربانم جناب هادی ربانی تماس گرفت و گفت: با آقایان بابایی و اسفندیاری هماهنگ کرده ایم که یک مجمع ادبی در قم برپا کنیم. گفتم: نامش چیست؟ گفت: حلقه ادبی فیض. این نام بسیار به دلم نشست. غروب فردای همان روز در سفره خانه وصال که به خانه مرحوم بابایی نزدیک بود، انجمنی مصفا آراستیم. جناب شهدادی و بنده فقیر، سخنرانان آن مجلس ...
حجاب داشتن لطف نیست بلکه وظیفه توحیدی ماست
تعریف می کنم. در ابتدا محجبه نبودم. مانتوی گشاد می پوشیدم ولی موهایم کاملا مشخص بود. بیشتر وقت ها در دانشگاه مقنعه سر می کردم. و چون در دانشگاه تهران مقنعه اجبار نیست، یک وقت هایی شال هم می پوشیدم. وقتی وارد محیط دانشگاه شدم به نقطه ای رسیدم که برایم سوال شد که من باید چطوری باشم؟ اولش مقداری کاریکاتوری و احساسی گونه پیش رفت. مثلا با خودم می گفتم من وقتی بچه بودم چادر مادرم را می گرفتم. پس اگر من ...