عکس زیرخاکی از مهراوه شریفی نیا و مادرش
سایر منابع:
سایر خبرها
سکانس های عجیب یک زندگی
رفتنش بودم و و در این فکر که به راحتی می توانست جای ما برعکس باشد. جایش کنار ما خالی است؛ اما بهترین کاری که در زندگی اش انجام داد، همین بود. من هم بهترین کاری که در زندگی انجام دادم همین بود و اینکه کاش شما هم بهترین کار زندگی را با اهدای عضو انجام بدهید. آن روز بعد از اهدای اعضای بدن این بازیگر، پدرش با چهره ای گرفته و چشم هایی اشک آلود از بیمارستان بیرون آمد و رو به خبرنگاران گفت که در ...
آخرین گفت وگوی انسان در هنگام مرگ!
امام علی(ع) می فرماید: در آخرین لحظات زندگی مال، فرزندان و عمل انسان در برابرش مجسم می شوند! انسان رو به مال خود کرده و می گوید: من در جمع آوری تو حریص و در مصرف کردنت بخیل بودم، در این لحظه چه کمکی به من خواهی کرد؟ مال در پاسخ می گوید: من تنها کفن تو را تهیه می کنم. پس از آن انسان رو به فرزندان خود کرده و می گوید: من شما را دوست می داشتم و حامی شما بودم، در این لحظه با من چه می کنید؟ آنها در ...
عسگر خلفی؛ ورزشکار شهید برای معرفی به نسل جدید
نام و یاد تو را گرامی و زنده خواهم داشت و تا توان دارم درصدد جبران تنبلی های گذشته برخواهم آمد و کار خواهم تا خود را به تو شبیه سازم و اگر لایق بودم شهد شهادت نوشم و یا با قلمی از دنیا بروم که برای اعتلای نام علی کار می کند و دیرزمانی است با این قلم مأنوس گشته ام و البته تا زنده ام آن را از کف نخواهم داد به تو و سرور بی بدیلت علی بزرگ برسم. عسگر جان عزیزم روی ماهت را می بوسم و بر دست های گرمابخشت بوسه می زنم. دلتنگ دیدارت گشته ایم ای شهید! ...
خدا می داند؛ پدر چطور بدون درختان زیتون جان داد
.... آن لب های تیره هیچ چیز نمی توانست ادا کند. یعنی می خواست چیزی به ما بگوید؟ هیچگاه لب های او را این طور ندیده بودم. لب هایش قبلاً هم به خاطرِ سیگارکشیدن تیره و بی حرکت بود. او همیشه حرف می زد. همۀ ما بچه ها همیشه التماسش می کردیم بابا، سیگار دشمن سلامتیه. تو رو خدا ترکش کن . او هم دود سفید را از سوراخ های بزرگ بینی اش بیرون می داد و با لبخندی نیمه عصبانی از این که او را امر و نهی می کردیم و ...
داستان باور نکردنی بزرگترین بازگشت تاریخ ورزش برای انتقام بزرگ+ فیلم
سنگین وزن جهان شود، نبود. زندگی تایسون را سریع ادامه می دهیم تا برسیم به 20 سال بعد یعنی سال 2008 میلادی. نوزاد 450 گرمی قصه ما حالا تبدیل شده به جوانی چهارشانه با قد 206 سانتی متر که بی نهایت قدرتمند و بی اندازه باهوش است و اتفاقاً عاشق بوکس نیز است. تایسون فیوری جوان وارد مسابقات بوکس حرفه ای می شود و همه رقباش را بدون حتی یک شکست از پیش رو بر می داشت و درآن سال ها همه دنیا را در حیرت ...
شوخی های شبکه های اجتماعی؛ قیمت پراید چند؟
...، انگار خودشون بعد از این همه فوتبال دیدن دارن تو لالیگا بازی میکنن. هاردلی رفته بودم تور، توی ماشین همه بزن برقص می کردیم یه دختره اومد گفت فندک داری؟ گفتم نه سیگار نمی کشم. یهو آهنگ قطع شد بابام از تو صندوق اومد بیرون گفت سفر کنسله برمی گردیم تهران. عرادتمندم عجیبه که خواب با این همه لذت بخش بودنش همیشه در دسترس و رایگانه. ...
به خدا بعدِ تو پاک روزِلِ دنیا نِخِشه
رفتم که بعد از همان دیدار، من شعر ای کمالی ای کمالت بی مثال را سرودم و برایشان فرستادم و بعد در شب شعر کلمه به واسطه فرج با ایرج عزیز آشنا شدم و از آن به بعد تا زمانی که بودند، با آنها رفت و آمد خانوادگی داشتم و دوست بودم. آری... دوستی با کمالی افتخار بزرگی بود که نصیبم شده بود. پایم که به برازجان می رسید، نزدش می رفتم و دست کم 24 ساعتی آنجا می ماندم و باعث زحمتش می شدم. همان ...
رفت و آمد معنادار خانم مهندس جوان با کارگر پدرش / پسر 22 ساله لو رفت !
آشنا شدیم و روابط ما صمیمانه تر شد اما زمانی که تصمیم به ازدواج گرفتیم با مخالفت خانواده ها روبه رو شدیم چرا که او 6 سال از من بزرگ تر بود. بعد از این ماجرا من از شیرینی فروشی آن ها بیرون آمدم و در جای دیگری مشغول کار بودم ولی روابط ما همچنان ادامه داشت این در حالی بود که آن دختر اصرار می کرد باید به اش بروم!! سماجت او مرا عصبانی کرده بود تا این که تصمیم خطرناکی گرفتم و سعی ...
زن فروشنده: صاحبکارم گفت با همسرت زندگی کن ولی با هم ارتباط داشته باشیم!
وقتی همسرم از خانه بیرون رفت، او دوباره دستش را روی زنگ منزل گذاشت و با داد و فریاد از من می خواست پایین بروم و خواسته هایش را اجابت کنم. در برابر یک رسوایی بزرگ قرار داشتم به طوری که همه وجودم از شدت ترس می لرزید. با نگرانی و اضطراب از آن مرد خواستم به محل کارش بازگردد تا من ساعتی بعد برای گفت وگو به نزدش بروم اما در این میان تصمیم خودم را گرفتم و به کلانتری آمدم تا ... این ها بخشی از ...
مرادی فرد: خوشبین بودم که توپم گل می شود
برای شما بود، به خصوص که مس هم حملات زیادی روی دروازه شما داشت. بله، مس تیم خوب و با شخصیتی است و بی دلیل تیم صدرنشین لیگ یک به حساب نمی آید. خوشبختانه با وجود فشاری که مس روی دروازه ما آورد همه بچه ها در فاز دفاعی به تیم کمک کردند ودروازه خود را بسته نگه داشتیم. به خصوص بعد از گلی که به ثمر رساندیم. یک بازی سخت و بزرگ را با پیروزی پشت سر گذاشتیم و این بازی به ما کمک می کند در هفته های ...
خاطرات شهید مدافع حرم محمدحسین حمزه چاپ شد
از کوره در رفتم و جلوی جمع، به او حرف های تندی زدم و گفتم تو تازه وارد هستی و ما همیشه مأموریّتم و چنین و چنان. عصبانی بودم. چیزی نگفت. حتّی بعد، خودش پا پیش گذاشت و معذرت خواهی کرد. او نشسته بود و من بالاسرش ایستاده بودم و بهش می گفتم: تو هیچی نمی فهمی ! بحث از سلاح دوشکا شروع شد. توی بگومگو هرچه می گفتم قبول نمی کرد. فکر می کردم دارد اشتباه می کند. بعد فهمیدم اشتباه از من بوده و او ...
اینستاگرام فارسی؛ ترلان پروانه و سوال عجیبش!
به قربانگاه فرستادند که نتیجه اش شد همه طعنه هایی که این لحظه ها تحمل کردی! بگویم از آن مصاحبه کذایی با شبه روزنامه ای که تیترش هنوز علیه تو دست به دست میشه، مصاحبه ای که قرار بود بعد از انجام آن ممنوعیتت رفع شود! بگویم که در زمان ازدواجمان یا حتی بعدتر با بچه ای در شکم درگیر دادگاه ها برای شکایت آن از خدا بی خبر بودی! بگویم از آن مجری بدلی که برای نبودنت ختم قرآن ...
شکایت بردند که چرا این خانم با مدرک ارشد روانشناسی برنامه سازی روانشناسی انجام می دهد؟!
جای محافظه کاری نیست چون إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَه، لَیْسَ لِوَقْعَتِها کاذِبَه. ولی نه! تو آنقدر بزرگ بودی که از همه عبور کردی و گذاشتی و گذشتی... اما همین ها تپش قلب مهربانت را به شماره انداخت؛ همین قساوت ها، ناجوانمردی ها، نیرنگ ها. اما من مثل تو نیستم؛ نمی توانم سکوت کنم چون نسبت به تو و خانواده ات دِینی دارم. آزاده صبورم! بعد از روزهای تاریک و تلخ، همچون کبوتری زخمی به ...
روایتی از شهدای نجم السادات برادرنور خواهر مهر
ماه سال 60 بود. سید مهدی می گفت: بیهوش بودم و به قدری وضعیت جراحاتم بد بود که فکرکردند شهید شدم و مرا جزو شهدا گذاشته بودند. ولی بعد متوجه می شوند که نفس می کشد و ابتدا به بیمارستان ماهشهر منتقل و بعد به تهران اعزامش می کنند. چند ماه در بیمارستان بستری بود و بعد از مرخص شدن هم در منزل از ایشان مراقبت می کردند تا اینکه خبر عملیات طریق القدس به ایشان می رسد و ایشان می گوید: اگر نمی توانم اسلحه ...
خاطره هایی از سریال قدیمی آئینه
آئینه دختر خانه بودم. یک لباس آبی مخمل پوشیده بودم و از آن دخترهایی بودم که در خانه مانده بودم. بعد از سریال همه می گفتند به تو نمی آمد که دختر ترشیده باشی. من می گفتم آقای لطفی این دختر با این لباس هایی که به من پوشاندید نمی تواند یک دختر ترشیده باشد. ایشان گفتند نه بگذارید ببینند گاهی دخترهایی که ظاهر بدی ندارند هم به خاطر مسایلی در خانه می مانند. در سریال آئینه نقش های متفاوتی را بازی می کردم و جایی نماند که بگویم کاش این نقش را بازی می کردم. مهیمن در پایان گفت: تا نفس می کشم دوست دارم بازی کنم زیرا جزئی از وجود من است. آرزو دارم سریال های خوبی ساخته شود. انتهای پیام ...
ردپای فایل صوتی ظریف در برنامه خندوانه + فیلم
را امتحان کنم. ظریف آمد. همه حرف های لیلاز و ... را ضبط کردم. مثلا می گفت : تری! تو مسلمان نیستی! پیک دوم را بریدند و .... خلاصه که 3 ساعت صحبت شد و خیلی خوب شد و همه راضی بودند. در این لحظه جناب خان زنگ خورد و دید که نوشته است : unknown . جناب خان از رامبد پرسید : یعنی چه؟ و او گفت : یعنی بدون اسم. وقتی جواب موبایل را داد پرسید : از طبقه منفی 18 کدام ساختمان؟ و بعد جناب خان و رامبد شده و متوجه شدند که چه اتفاقی افتاده است و جناب خان گفت آن فایل صوتی خوش کیفیت را من برای تست گوشی ام ضبط کرده بودم. حوادث اختصاصی رکنا را اینجا بخوانید: ...
نام من عشق است.... آیا می شناسیدم؟!
؟ این زمانم گرچه ابر تیره پوشیده است من همان خورشیدم اما، می شناسیدم پای رهوارش شکسته سنگلاخ دهر اینک این افتاده از پا، می شناسیدم؟ می شناسد چشم هایم چهره هاتان را همچنانی که شماها می شناسیدم اینچنین بیگانه از من رو مگردانید در مبندیدم به حاشا، می شناسیدم! من همان دریایتان ای رهروان عشق رودهای رو به دریا! می شناسیدم اصل من بودم، بهانه ...
بمان، برمی گردم برگزیده جایزه ادبی داستان کوتاه یوسف
، گلویم که تر شد انگار شیر مادر به کام بچه ای ریخته باشند، خوابم برد! توی اردوگاه دنبال لحظه ای خلوت می گشتم تا به تو فکر کنم، نوش دارویی می خواستم تا از دوری و مرگ جان به در کنم. سعی می کردم تصویر چشمهایت را توی ذهنم مجسم کنم، اما هر بار چهره ات مثل ماهی لغزان از تور ذهنم سر می خورد تا اعماق خاطرم. سپرده بودم ات به ناکجای دلم برای روز مبادا. مادرم ،.. تو،... بی بی، همه گفته ...
من رِ چه مربوطه؟!
را بریز توی ماستا، بعد دوباره تکونشون بده ببر سر صندوق رأی ها بده دست بچه ها به عنوان نذری بین مردم پخش کنن بلکم توی راه بند و چمازکتی و اینها بکشیم بالا یه خورده! اَی بمیری تو! پاشو انتخابات رِ باختیم... ! *فایل صوتی لو رفته یکی از اعضای سابق شورای شهر ساری! من اصن کاری نکردم که! این ... بی... یه شب اومد دم خونه ما، هی شروع کرد چرتی پرتی حرف که بیا اون پروژه گندهه رو بگیریم نصف من ...
ویدئو/ صحبت های تکان دهنده آزاده نامداری در آخرین مصاحبه
داده بودیم هم تلفنی و هم در واتس اپ و احساس کردم حرف هایی داره که میخواد با مردم درمیون بذاره اما نمی دونستم درباره ی چی، قرار بود درباره محور مصاحبه فکر کنیم و بعد از عید این مصاحبه انجام بشه، اما افسوس که هیچ وقت این اتفاق نیوفتاد. احساس می کنم این ویدیوی کوچولو رو بهش بدهکار بودم، دوست داشتم کار بهتری انجام بدم، دوست داشتم درباره ی یه سری از اتفاقات و حواشی ای که در زندگیش اتفاق ...
مگر نمی گویند شهید زنده است؛ من با فرزندانم زندگی می کنم
29 سالگی از دنیا رفته بود سیزده ساله بودم که ازدواج کردم. تا روز عقد همسرم را ندیده بودم. بعد از عروسی به تهران آمدیم وقتی به خانه رسیدیم خاله ام با من صحبت کرد که از این به بعد باید در این خانه بمانی من گریه کردم و گفتم اگر من تنها بمانم مادرم مرا دعوا می کند. خدا را شاکرم مرد بسیار دانا، عاقل و خوبی به من داده بود آن زمان متوجه نبودم من هنوز هم متوجه نمی شوم عاشقی یعنی چه! 16 سال در یک خانه با ...
در سوگ قاسم آهنین جان
...> به حرف هایی که می گفتیم می خندیدم من مثل همیشه دیوانه بودم و این تقدیر بدی نبود. وادی سوم اردیبهشت مثل گل می خندد و سرش را برمی گرداند مثل یک خروس تو با آتیه ای که رازها را بر خود می گشاید به راه خود ادامه می دهی دهل ات را به سالَک سیاه شب می کوبی مژه ات را به آتش تنور می ...
دو اتفاق جالب در دو برنامه رمضانی/ آزادی زندانی و درخواست مادر شهید از رهبر انقلاب + فیلم
بودیم و لحظات احساسی که روی آنتن اتفاق افتاد که بازتاب های فراوانی داشت که در ویدئوی زیر می بینید. خانم گودرزی همسر این زندانی درباره شرایط زندگی اش گفت: پنج سالگی تب شدید می کنم، از آنجا که واکسن فلج اطفال را نزده بودم کل بدنم فلج می شود. اما بعد از مدتی که زیرنظر پزشکان بودم فقط پای چپم 10 سانت کوتاه می شود و لنگ می زند و موقع راه رفتن مشکل دارم. وی افزود: کودکی شلوغی ...
حسابرسی در دادگاه قیامت
نداریم. خب چه جوری حساب می کند؟ : لا یُغادِرُ صَغیرَةً وَ لا کَبیرَةً إِلاَّ أَحْصاها (کهف/ 49) کوچک و بزرگ را با دقّت حساب دارد. خب پرسیدند: چه طور خدا این همه آدم را قیامت حساب می کند؟ حضرت فرمود: همان طور که همه را رزق می دهد، همان طور هم به حساب همه می رسد، چه طور خدا به همه رزق می دهد. 1- نقش امامان معصوم علیهم السلام در حسابرسی امت غیر از خدا کس دیگری حساب می کند؟ بل ...