روایتی از شهدای نجم السادات برادرنور خواهر مهر
سایر منابع:
سایر خبرها
ترس های جالب افسانه چهره آزاد بازیگر نقش مینو در سریال احضار
گفتم و معتقد بودند که برای هر دو نقش مناسب هستم. در آن مقطع برای فیلم برداری سکانس های سریال راهی شمال شده بودند و بعد از بازگشت، نقش مینو را به من سپردند. *در این شرایط چه چالش هایی برای بازی در این نقش داشتید؟ باید شرایطی را که مینو داشت، در خودم به وجود می آوردم. مینو خیلی از من دور است. برای شناخت او الگوهایی در ذهن داشتم و فیلم هایی را دیده بودم. حتی در دوران نوجوانی با ...
قتل زن 46 ساله در خانه دوستش
به دنبال این جنایت، موضوع از سوی مأموران کلانتری 149 امامزاده حسن به بازپرس حبیب الله صادقی اعلام شد. با این گزارش، تحقیقات بازپرس جنایی و تیم بررسی صحنه جرم راهی محل حادثه شدند. مقتول زن 46 ساله ای به نام کیمیا بود که با ضربات متعدد چاقو به قتل رسیده بود. دستگیری عامل جنایت تحقیقات برای رازگشایی از این جنایت هولناک ادامه یافت. دوربین های مداربسته ا ...
خاطرات شهید مدافع حرم محمدحسین حمزه چاپ شد
او حرف های تندی زدم و گفتم تو تازه وارد هستی و ما همیشه مأموریتیم و چنین و چنان. عصبانی بودم. چیزی نگفت. حتّی بعد، خودش پا پیش گذاشت و معذرت خواهی کرد. او نشسته بود و من بالاسرش ایستاده بودم و بهش می گفتم: تو هیچی نمی فهمی ! بحث از سلاح دوشکا شروع شد. توی بگومگو هرچه می گفتم قبول نمی کرد. فکر می کردم دارد اشتباه می کند. بعد فهمیدم اشتباه از من بوده و او درست می گوید. ولی او آمد و ازم ...
خواب تکان دهنده شهید مدافع حرم از امام حسین(ع)
خدا و اهل بیت(ع) کشته شدم باز هم مثل همیشه به دعای خیر شما نیاز دارم مرا از دعای خیر خود محروم نفرمایید و یک خواهش دیگر دارم، می دانم سخت است ولی به خاطر من که آرزویم است اگر در توان بود عمل کنید؛ حال که در این راه جان باخته ام می خواهم جلوی درب ورودی حرم حضرت زینب(س) یا حضرت رقیه(س) به خاک سپرده و دفن شوم و این آخرین درخواست من از شما پدر و مادر عزیزم است که اگر این اتفاق افتاد با این امر مخالفت ...
ششمین شهید خانواده/ برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) دانشگاه را رها کرد
ع) بیشتر از هر وقت دیگر به قربانی نیاز دارد. خردادماه 1396 بود. بیست روز از برگشتنش می گذشت که دوباره عزم سفر کرد. گفت: مادر لباس ها و کوله ام را لطفا آماده کن می خوام برگردم منطقه. گفتم چرا اینقدر زود و به شدت مخالفت کردم: اگر بری، نمی بخشمت. اگر شهید شدی من راضی نیستم. احمد نگاه ملتمسانه ای کرد و گفت: مادر به خدا قسم، نذر کردم دو سال درخدمت بی بی حضرت زینب(ع) باشم. بعد از د ...
پای صحبت های جوانانی که در بهزیستی قد کشیدند
هفت ساله بودم برادرانم از من کوچکتر بودند دوست پدرم ما را به کوره آجرپزی برای کار فرستاد. بعد از مدتی پدرم آمد به کوره آجرپزی و وضعیت ما را که دید با دوستانش بحث کرد که من بچه ها را به شما امانت سپردم پدرم مجددا ما را با خودش برد و زندگی داخل چادر دوباره شروع شد. پدرم دوباره رفت؛ بعد از چند روز مجددا ما را به دوست دیگری از پدرم که دامدار بود سپردند. این بار هم در سرما و گرما ...
شهادت حق سید رضا بود/ گذر از مزارع گلستان و جهاد در سوریه
رفتنش را یادآوری کند. برایم هدیه می خرید، محبت می کرد و هرجور که می توانست من را راضی می کرد و بعد می رفت. * چند بار به سوریه اعزام شد؟ 6 بار به سوریه رفت و در هر مأموریت تقریباً 50 روز تا دو ماه بودند و بعد بر می گشت. * نگران شهید شدنش نبودی؟ شوق شهادت از نوجوانی در دل سید بود. زمانی که کمتر از 16 سال داشت. در سال های دفاع مقدس در خواب از پدرش امضا می ...
پسر! راضی نیستم شهید شوی
چندی نکشید شوهرش فوت کرد و او خودش شد نان آور و سرپرست خانواده. ایامی که مصادف شده بود با اوج گیری جریانات انقلاب. میرعبدالله بچه ها را با لقمه حلال بزرگ کرده بود و بعد از او این خانم باجی بود که حواسش به طهارت لقمه ای که سر سفره می گذاشت بود. اوضاع زندگی از راه فروش اجناس مختلف در همان مغازه می گذشت و میرعلی روز ها در کنار مادر کمک می کرد. یک روز همسایه ها خبر دادند بهمن پسر ...
داخل تابوت همان بود که مادر توی خواب دیده بود
به گزارش نوید شاهد سمنان ، شهید محمدتقی صندوقدار پانزدهم فروردین ماه 1346 در روستای دوزهیر از توابع شهرستان سمنان به دنیا آمد. پدرش میرزا و مادرش سکینه نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. بیست و نهم فروردین ماه 1367 مصادف با نخستین روز از ماه مبارک رمضان 1408 در فاو عراق به شهادت رسید. پیکر وی مدت ها در منطقه با ...
روایت امید از بچه های سندرم داون/ مادر مجردی که فرزند خوانده دارد
نظر روحی حال خوبی نداشتم، افسرده بودم و می خواستم کاری کنم که حالم تغییر کند. به بچه ها خیلی علاقه داشتم. یک روز تصمیم گرفتم که برای به دست آوردن انرژی از دست رفته ام خودم را در محیط شیرخوارگاه در کنار بچه ها مشغول کنم. خیلی دوست داشتم کاری برای این بچه ها انجام دهم که چشمشان به در دوخته شده تا خانواده شان را پیدا کنند. وی افزود: به عنوان نیروی داوطلب در شیرخوارگاه آمنه مشغول به کار شدم ...
داستان زندگی این زن و یکی از عاشقان دشتستان/ گفت و گو با زهره سلیمی ، همسر مرحوم فرج اله کمالی + تصاویر ...
م تمرین می کردم و نمازم را می خواندم بعد می خوابیدم؛ چون بچه ها کوچک بودند روز نمی گذاشتند کار کنم. با پایان کار دوره خیاطی، فوری آموزشگاه خیاطی گذاشتم و خیاطی را تدریس می کردم. چون درس درسی که گرفته بودم به نحو احسن تمرین کرده بودم و یاد گرفته بودم. بعد از پایان کلاس های خودم، یک ماه هم طول نکشید که آموزشگاه خیاطی گذاشتم در خانه و دوستان و کسانی که بچه هایشان را می فرستادند پیش من کلاس خیاطی می خواست ...
پیکر زخمی و لب های ترک خورده شان را هرگز ازیاد نمی برم
و شب های جبهه برایم صحبت می کرد، از مجاهدت بچه ها و ایثارشان برایم خاطرات زیادی روایت می کرد. آخرین باری را که همسرتان می خواست به جبهه اعزام بشود رابه خاطر دارید؟ اتفاقاً آخرین بار ها خوب در ذهن آدم می ماند. آن روزی که می خواست برود، نماز صبح را با هم خواندیم؛ بعد از نماز گفت خانم من امروز می روم. گفتم دو روز دیگر بمان بعد با هم برویم. گفت نه نمی شود، امروز مهیای رفتن هستم و ...
پیکر پدرم سیزده سال مهمان دشت های دهلران بود
...> پدرم کارگر کارخانه فرش البرز بود. به امام حسین و حضرت عباس(ع) خیلی علاقه داشت. بابا عاشق اهل بیت بود. از بچگی کار می کرد و مبلغی را به مستمندان اختصاص می داد. همزمان با جنگ تحمیلی داوطلبانه به جبهه رفت. ما سه خواهر و برادر هستیم من متولد سال 1354 و فرزند بزرگتر هستم. برادرم رضاسه سال از من کوچکتر و خواهرم عاطفه چهار سال از من کوچکتر است. بعد از اینکه پدرم به شهادت رسید سالها پیکرش مفقود لاثر بود ...
زن همسرکش: خانواده کتایون نه برای قصاص می آیند نه رضایت می دهند/7سال است در زندان پوسیده ام
به دستور بازپرس، پرونده در این خصوص تشکیل شد و جسد به پزشکی قانونی انتقال یافت. پلیس در محل مردی را که چاقو در دست داشت و گفته می شد داماد خانواده است، بازداشت کرد. مادر مقتول بعد از یک روز در دادسرای جنایی تهران حاضر شد و به مأموران گفت: دخترم مدت ها بود که با دامادم مشکل داشت و آنها همیشه با هم درگیری داشتند و چون بچه دار نمی شدند این درگیری شدیدتر شده بود. دامادم مردی عصبی بود و ...
آنان دلتنگ شهر و دیار خویش اند
تا از وجود پدر و مادر لذت ببرند، اما ما دنبال یک تعطیلی هستیم تا شاید یکی دو روزه رفع دلتنگی کنیم. هیچ چیز در دنیا ارزش بودن کنار خانواده را ندارد. فرصتی که یک بار شامل حالمان می شود و بعد ها که پدر و مادری در دنیا نیستند فقط حسرت به دلمان می ماند که ای کاش بیشتر کنارشان بودیم. ما که غریبیم تنهایی را بیشتر حس می کنیم - رضوانه مرادی/ متولد شیراز وقتی به همسرم بله گفتم و ...
درگذشت بانوی تبریزی دارنده نشان ملی ایثار
متولد 25 شهریور 1306 در 22 فروردین 1362 پس از فرزندش به فیض شهادت نائل شد. پیام تسلیت امام جمعه تبریز در پی درگذشت دو مادر شهید در همین حال نماینده ولی فقیه در آذربایجان شرقی و امام جمعه تبریز نیز با صدور پیام های جداگانه، درگذشت الحاجیه اکبری مادر شهید والامقام سیدحسین توفیقی و خواهر شهید والامقام نصرت اکبری و درگذشت الحاجیه خانم یزدانی مادر شهید والامقام میر حبیب یدایثار را ...
آرزوهایی که در برنامه های رمضانی تلویزیون برآورده می شود! + فیلم
سال 1380 رضایت به آزادی قاتل ندادند؛ تا اینکه با حضور در برنامه "مثل ماه" و روایت این قصه تلخ، بعد از 20 سال رضایت دادند قاتل آزاد شود. برنامه "شهر زیبا" ویژه برنامه افطار شبکه پنج سیما میزبان سمیرا نجاتی و همسرش بود. خانم نجاتی اصالتا شیرازی و محل سکونتش هم شیراز است. قصه این خانواده بسیار متفاوت بود. نجاتی گفت: سوم ابتدایی بودم که پدرم را بر اثر یک اتفاق از دست دادم و مادر با هر سختی ...
استایل از مد افتاده ” فرزاد فرزین”/ عکس
بود که خانواده برای خواهرم که کلاس پیانو می رفت کیبورد گرفته بودند و جالب است که اجازه نمی دادند من دست به کیبورد بزنم چون کوچک و خراب کار بودم اما پدر و مادرم کم کم متوجه شدند که این منم که باید کلاس پیانو برم نه خواهرم ! از 14 – 13 سالگی خیلی دوست نداشتم آهنگ های دیگران را بزنم چند آهنگ بلد بودم اما همیشه موزیک خودم را می ساختم و آلبوم جمع می کردم ! تا 17 سالگی هم کارم این بود که ...
روایت مردی که از امتحان الهی سربلند بیرون آمد/ 50 سال عشق و پایداری
به گزارش قدس آنلاین ، حاج کاظم ابتدا داستان ازدواج خود را تعریف کرد و گفت: ما همسایه بودیم او را در کوچه دیدم و عاشقش شدم به مادر و برادرم گفتم او را برای من خواستگاری کنید. مهریه او 20 هزارتومان بود. در ازای مهریه به او یک خانه دادم. او ادامه داد: کارگر بنا بودم اوایل ازدواج حدود 5 ماه به خانه مادرم رفتیم. بعد سراغ چاه کنی رفتم، خانه ای ساختم و به آنجا رفتیم. صاحب سه فرزند شدیم. بعد ...
سپهبد علی صیاد شیرازی
مشهد بودم، اما پدرم به واسطه ی این که ژاندارم بود، از درگز به مشهد، رفت و آمد می کرد تا این که به گرگان منتقل شد و در همین شهر، تحصیلات ابتدایی را تمام کردم. بعد به شاهرود رفتیم و از آن جا به آمل و گنبد و از گنبد دوباره برگشتیم گرگان. در سال1323 متولد شدم. دو خواهر و شش برادر بودیم که یک برادرمان در جوانی به رحمت خدا رفت. تیمسار! خیلی دوست دارم خاطره ای از دوران کودکی تان بشنوم. چیزی ...
سیاوش یزدانی : از بچگی استقلالی نبودم ؛ پرسپولیس را بیشتر از استقلال دوست داشتم ؛ در داربی دوست داشتم ...
سیاوش یزدانی ، مدافع تیم استقلال گفت : اگر راستش را بگویم از بچگی استقلالی نبودم. من گفتم که از سپاهان متنفر بودم ولی رفتم به سپاهان و عاشق آن تیم شدم. همه تیم ها را دوست داشتم ولی استقلالی نبودم. او ادامه داد : وقتی استقلال و پرسپولیس با هم بازی می کردند، دوست داشتم که پرسپولیس ببرد ولی بگویم که پرسپولیسی دو آتیشه بودم و بخاطر تیم دعوا می کردم، نه این گونه نبود ...
شهید حیدری نژاد و ماجرای خوردن حاجی قاتی
دعای توسل برگزار می شد. یک شب که از کار برگشتم در دعای توسل شرکت کردم و بعد به خانه رفتم. آن شب خواب دیدم که در زمین کشاورزی من تشییع تعداد زیادی از پیکرهای شهدا است. صبح که از خواب بیدار شدم طبق معمول سر کار رفتم اما به دلیل درد شانه ام و اینکه قادر نبودم خرمن ها را باد بدهم تا کاه ها از گندم ها جدا شوند به خانه برگشتم. به خانه که رسیدم مادر قاسم گفت: چند نفر پاسدار آمده اند و با ...
قتل دوست بر سَر شوخی ناموسی با خواهر
که رضا نام داشت مدت ها بود با هم دوست بودیم. ما با هم کار می کردیم و مدتی بود که به تهران آمده بودیم. در کشور خودمان افغانستان هم محلی بودیم. رضا کارهای عجیبی می کرد، او آدم شوخی بود و مراقب رفتارش نبود، من اخلاقش را می شناختم و از او دلگیر نمی شدم تا اینکه روز حادثه سر شوخی را دوباره باز کرد و شوخی های ناموسی کرد. گفتم من از این کار خوشم نمی آید و تو حق نداری شوخی ناموسی بکنی. رضا با ...
مشکلات خانواده های ترکیبی( ناتنی)
یا مادر با دیگر بچه ها، از جمله چالش های فرزندان خانوادهای ترکیبی است. _ بسیاری از خانواده ها با ورود اعضای جدید نقل مکان می کنند که این به معنای جدا شدن کودک از دوستان و مدرسه است. کودکان تغییرات را سخت می پذیرند به همین خاطر لازم است که با یک مشاور و روانشناس کودک در ارتباط باشید تا کودک کمترین آسیب را ببیند. امتیازات خانواده های ترکیبی در این خانواده ها پدر و ...
زندگی نامه شهید محمد اسفندیاری + تصاویر
و تواضع نسبت به پدر و مادر، زبانزد بود و در اطاعت پذیری از آنان، پیشتاز. با دیگران نیز در نهایت گشاده رویی و ملاطفت رفتار می کرد و نزدشان از محبوبیتی وافر بهره مند بود. نوابه از بُعد دیگر تعهدات اخلاقی فرزندش چنین یاد می کند: اگر دو روز در جایی می نشست، حرفی نمی زد. یک روز به او گفتم: پسرم! چرا ساکتی؟ چیزی بگو! گفت: مادر! سوالی داری، از من بپرس؛ وگرنه من چیزی برای گفتن ندارم. چرا غیبت دیگران را ...
پشیمانیِ مادری که مقر مخفی فاطمیون را پیدا کرد!
کشان برد و حیثیتش را ریخت. یک هفته بعد، دیدم کسی با من تماس نگرفت. نگران شدم که نکند فرم ثبت نام من را هم پاره کرده باشند؛ چون هنوز شک داشتند که من ایرانی هستم یا افغانستانی. دوباره رفتم آنجا. حدود نصف روز معطل بودم و البته طبیعی بود، چون خیلی مشتاق به اعزام بودم. آقازَکی که فهمیده بود نوشتن بلدم، گفت: بیا کنار من و فرم ها را بنویس. آقازکی زرنگ بود و همیشه یک نفر را سر کوچه می گذاشت که ...
روایت مامان حشمت از شکستن شاخ غول ام اس / خانم معلم حالا با معجزه دوستت دارم درس امید می دهد
گروه جامعه خبرگزاری فارس- مریم شریفی؛ آنقدر از روحیه بشاش و نگاه زیبایش به زندگی و تاثیرگذاری مثبتش بر اهالی انجمن ام اس شنیده ام که تا در ورق زدن تقویم به روز 18 اردیبهشت، روز بیماری های خاص و صعب العلاج می رسم، ناخودآگاه اسمش در ذهنم جرقه می زند. فکر می کنم در چنین روزی فقط او باید بیاید و از معجزه امید در بهبود بیماران خاص بگوید... تا می شنوم معلم بازنشسته اس ...
مرثیه ای برای عمو قاسم
تنها میهمانان خلوتت می دانستند در رگ هایت بجای خون، اندوهی سرگردان می چرخد و می چرخد و می چرخد و...باز به آن قلب مجروح، به آن کلاه شعبده برمی گردد. قاسم جان یادت هست آن روز مرگبار اهواز را. روزی که نمایش رژه به میدان واقعی جنگ بدل شد. زنگ زدم. وحشت زده بودم. گوشی زنگ می خورد و پاسخی نبود. خدایا! آنروز فهمیدم حتی یک نفر نیست تا در چنین مهلکه ای، بشود سراغت را از او گرفت. چطور ...
واژه عمو فردوس را فرزندان شهید به من هدیه کردند
شدی برگرد برو پزشکی. در آخرین روز ثبت نام در تربیت معلم شهید خورشیدی مشهد ثبت نام کردم. در آنجا بود که حس کردم معلمی به من هدیه شد. آنچه که می گویند رسالت، شاید همین باشد و من این هدیه را در آغوش کشیدم. بعد هم به تربیت معلم ساری منتقل شدم و پس از فارغ التحصیلی سال 63 در روستای پالند شروع به تدریس کردم. روستای صعب العبوری که هشت ساعت پیاده روی در زمستان های سخت، سرد و طولانی داشت و من که آن زمان ...