سایر منابع:
سایر خبرها
ششمین شهید خانواده/ برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) دانشگاه را رها کرد
ع) بیشتر از هر وقت دیگر به قربانی نیاز دارد. خردادماه 1396 بود. بیست روز از برگشتنش می گذشت که دوباره عزم سفر کرد. گفت: مادر لباس ها و کوله ام را لطفا آماده کن می خوام برگردم منطقه. گفتم چرا اینقدر زود و به شدت مخالفت کردم: اگر بری، نمی بخشمت. اگر شهید شدی من راضی نیستم. احمد نگاه ملتمسانه ای کرد و گفت: مادر به خدا قسم، نذر کردم دو سال درخدمت بی بی حضرت زینب(ع) باشم. بعد از د ...
پیکر پدرم سیزده سال مهمان دشت های دهلران بود
...> پدرم کارگر کارخانه فرش البرز بود. به امام حسین و حضرت عباس(ع) خیلی علاقه داشت. بابا عاشق اهل بیت بود. از بچگی کار می کرد و مبلغی را به مستمندان اختصاص می داد. همزمان با جنگ تحمیلی داوطلبانه به جبهه رفت. ما سه خواهر و برادر هستیم من متولد سال 1354 و فرزند بزرگتر هستم. برادرم رضاسه سال از من کوچکتر و خواهرم عاطفه چهار سال از من کوچکتر است. بعد از اینکه پدرم به شهادت رسید سالها پیکرش مفقود لاثر بود ...
آرزوهایی که در برنامه های رمضانی تلویزیون برآورده می شود! + فیلم
سال 1380 رضایت به آزادی قاتل ندادند؛ تا اینکه با حضور در برنامه "مثل ماه" و روایت این قصه تلخ، بعد از 20 سال رضایت دادند قاتل آزاد شود. برنامه "شهر زیبا" ویژه برنامه افطار شبکه پنج سیما میزبان سمیرا نجاتی و همسرش بود. خانم نجاتی اصالتا شیرازی و محل سکونتش هم شیراز است. قصه این خانواده بسیار متفاوت بود. نجاتی گفت: سوم ابتدایی بودم که پدرم را بر اثر یک اتفاق از دست دادم و مادر با هر سختی ...
داخل تابوت همان بود که مادر توی خواب دیده بود
به گزارش نوید شاهد سمنان ، شهید محمدتقی صندوقدار پانزدهم فروردین ماه 1346 در روستای دوزهیر از توابع شهرستان سمنان به دنیا آمد. پدرش میرزا و مادرش سکینه نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. بیست و نهم فروردین ماه 1367 مصادف با نخستین روز از ماه مبارک رمضان 1408 در فاو عراق به شهادت رسید. پیکر وی مدت ها در منطقه با ...
" بیست و هفت روز و یک لبخند " روایت یک پرواز
تصویرش روی جلد کتاب به بازیگران سینما می ماند. بابک متولد 21 مهر سال 1371 بود که در 28 آبان 96 در بیست و هفتمین روز حضورش در جبهه دفاع مقابله با داعشیان در منطقه البوکمال به دست تکفیری ها به شهادت رسید و در یکم آذرماه در رشت تشییع و تدفین شد. " صدای آن ور بی سیم توی مغزش می پیچد:یکی از افراد ما کد خورده. نیروهای مستقر پای سه قله کد خوردن !چشمانش را می بندد دیگر نمی خواهد بیابان اطرافش را ...
قتل دوست بر سَر شوخی ناموسی با خواهر
که رضا نام داشت مدت ها بود با هم دوست بودیم. ما با هم کار می کردیم و مدتی بود که به تهران آمده بودیم. در کشور خودمان افغانستان هم محلی بودیم. رضا کارهای عجیبی می کرد، او آدم شوخی بود و مراقب رفتارش نبود، من اخلاقش را می شناختم و از او دلگیر نمی شدم تا اینکه روز حادثه سر شوخی را دوباره باز کرد و شوخی های ناموسی کرد. گفتم من از این کار خوشم نمی آید و تو حق نداری شوخی ناموسی بکنی. رضا با ...
پیکر زخمی و لب های ترک خورده شان را هرگز ازیاد نمی برم
و شب های جبهه برایم صحبت می کرد، از مجاهدت بچه ها و ایثارشان برایم خاطرات زیادی روایت می کرد. آخرین باری را که همسرتان می خواست به جبهه اعزام بشود رابه خاطر دارید؟ اتفاقاً آخرین بار ها خوب در ذهن آدم می ماند. آن روزی که می خواست برود، نماز صبح را با هم خواندیم؛ بعد از نماز گفت خانم من امروز می روم. گفتم دو روز دیگر بمان بعد با هم برویم. گفت نه نمی شود، امروز مهیای رفتن هستم و ...
زن همسرکش: خانواده کتایون نه برای قصاص می آیند نه رضایت می دهند/7سال است در زندان پوسیده ام
به دستور بازپرس، پرونده در این خصوص تشکیل شد و جسد به پزشکی قانونی انتقال یافت. پلیس در محل مردی را که چاقو در دست داشت و گفته می شد داماد خانواده است، بازداشت کرد. مادر مقتول بعد از یک روز در دادسرای جنایی تهران حاضر شد و به مأموران گفت: دخترم مدت ها بود که با دامادم مشکل داشت و آنها همیشه با هم درگیری داشتند و چون بچه دار نمی شدند این درگیری شدیدتر شده بود. دامادم مردی عصبی بود و ...
سپهبد علی صیاد شیرازی
مشهد بودم، اما پدرم به واسطه ی این که ژاندارم بود، از درگز به مشهد، رفت و آمد می کرد تا این که به گرگان منتقل شد و در همین شهر، تحصیلات ابتدایی را تمام کردم. بعد به شاهرود رفتیم و از آن جا به آمل و گنبد و از گنبد دوباره برگشتیم گرگان. در سال1323 متولد شدم. دو خواهر و شش برادر بودیم که یک برادرمان در جوانی به رحمت خدا رفت. تیمسار! خیلی دوست دارم خاطره ای از دوران کودکی تان بشنوم. چیزی ...
روایت مردی که از امتحان الهی سربلند بیرون آمد/ 50 سال عشق و پایداری
به گزارش قدس آنلاین ، حاج کاظم ابتدا داستان ازدواج خود را تعریف کرد و گفت: ما همسایه بودیم او را در کوچه دیدم و عاشقش شدم به مادر و برادرم گفتم او را برای من خواستگاری کنید. مهریه او 20 هزارتومان بود. در ازای مهریه به او یک خانه دادم. او ادامه داد: کارگر بنا بودم اوایل ازدواج حدود 5 ماه به خانه مادرم رفتیم. بعد سراغ چاه کنی رفتم، خانه ای ساختم و به آنجا رفتیم. صاحب سه فرزند شدیم. بعد ...
پای صحبت های جوانانی که در بهزیستی قد کشیدند
هفت ساله بودم برادرانم از من کوچکتر بودند دوست پدرم ما را به کوره آجرپزی برای کار فرستاد. بعد از مدتی پدرم آمد به کوره آجرپزی و وضعیت ما را که دید با دوستانش بحث کرد که من بچه ها را به شما امانت سپردم پدرم مجددا ما را با خودش برد و زندگی داخل چادر دوباره شروع شد. پدرم دوباره رفت؛ بعد از چند روز مجددا ما را به دوست دیگری از پدرم که دامدار بود سپردند. این بار هم در سرما و گرما ...
زندگی نامه شهید محمد اسفندیاری + تصاویر
و تواضع نسبت به پدر و مادر، زبانزد بود و در اطاعت پذیری از آنان، پیشتاز. با دیگران نیز در نهایت گشاده رویی و ملاطفت رفتار می کرد و نزدشان از محبوبیتی وافر بهره مند بود. نوابه از بُعد دیگر تعهدات اخلاقی فرزندش چنین یاد می کند: اگر دو روز در جایی می نشست، حرفی نمی زد. یک روز به او گفتم: پسرم! چرا ساکتی؟ چیزی بگو! گفت: مادر! سوالی داری، از من بپرس؛ وگرنه من چیزی برای گفتن ندارم. چرا غیبت دیگران را ...
رمز موفقیت کتابخوانی و سحرخیزی
.... فاطمه حاتمی ، گوینده بخش صبحگاهی رادیو آوا، با صدای گرم و پرانرژی اش همراه ماست در خانه و ماشین و محل کار. همسایه هنرمند محله کارون با گریزی به روزهای کودکی و دوران تحصلیش سر صحبت را باز می کند: 11 مهر سال 1352 در یک خانواده گرم و صمیمی متولد شدم. فرزند ارشد خانواده بودم و از همان روزهای کودکی از ارتباطات خانواده با اهل فامیل و همسایه درس مهر و محبت و عشق ورزیدن به آدم ها و ...
استایل از مد افتاده ” فرزاد فرزین”/ عکس
بود که خانواده برای خواهرم که کلاس پیانو می رفت کیبورد گرفته بودند و جالب است که اجازه نمی دادند من دست به کیبورد بزنم چون کوچک و خراب کار بودم اما پدر و مادرم کم کم متوجه شدند که این منم که باید کلاس پیانو برم نه خواهرم ! از 14 – 13 سالگی خیلی دوست نداشتم آهنگ های دیگران را بزنم چند آهنگ بلد بودم اما همیشه موزیک خودم را می ساختم و آلبوم جمع می کردم ! تا 17 سالگی هم کارم این بود که ...
شهادت حق سید رضا بود/ گذر از مزارع گلستان و جهاد در سوریه
.... همراه با عده ای از زنان روستا در شالیزار مشغول کار بودم که پسرم آمد و گفت از سپاه آمدند و با شما کار دارند. تعجب نکردم چون سپاه به خانواده ها سرکشی می کرد و فکر کردم برای سرکشی ساده آمده اند. گفتم به بچه های سپاه بگویید بروند بعد از ظهر بیایند اگر الان کار را رها کنم دست مزدم را نمی گیرم ولی پسرم گفت نمی شود چون گفتند کار ضروری دارند؛ کار را رها کردم و به خانه رفتم. وارد ...
ترس های جالب افسانه چهره آزاد بازیگر نقش مینو در سریال احضار
گفتم و معتقد بودند که برای هر دو نقش مناسب هستم. در آن مقطع برای فیلم برداری سکانس های سریال راهی شمال شده بودند و بعد از بازگشت، نقش مینو را به من سپردند. *در این شرایط چه چالش هایی برای بازی در این نقش داشتید؟ باید شرایطی را که مینو داشت، در خودم به وجود می آوردم. مینو خیلی از من دور است. برای شناخت او الگوهایی در ذهن داشتم و فیلم هایی را دیده بودم. حتی در دوران نوجوانی با ...
میراث سه میلیاردی وقف مسجد شد | چشمِ دل سیری فاطمه خانم
شدند و 2 جوان باید این کار را انجام می دادند. خانه ها گنبدی شکل و گلی بودند. مردم برای ارباب کار می کردند که خودش در قلعه نبود و به جایش داروغه کار ها را مدیریت می کرد. این ماجرا ها که تعریف می کنم، مربوط به 70 سال پیش است. مادرم را به خاطر نمی آورم. در همان دوران شیرخوارگی ام از دنیا رفت و وصفش را بعد ها از این و آن شنیده ام. رفت و من و 2 خواهرم را که هردو بزرگ تر از من بوده اند، تنها گذاشت. ...
روایت امید از بچه های سندرم داون/ مادر مجردی که فرزند خوانده دارد
نظر روحی حال خوبی نداشتم، افسرده بودم و می خواستم کاری کنم که حالم تغییر کند. به بچه ها خیلی علاقه داشتم. یک روز تصمیم گرفتم که برای به دست آوردن انرژی از دست رفته ام خودم را در محیط شیرخوارگاه در کنار بچه ها مشغول کنم. خیلی دوست داشتم کاری برای این بچه ها انجام دهم که چشمشان به در دوخته شده تا خانواده شان را پیدا کنند. وی افزود: به عنوان نیروی داوطلب در شیرخوارگاه آمنه مشغول به کار شدم ...
همسر شهیدابراهیمی و مادر دو شهید دعوت حق را لبیک گفت
به گزارش ایثار آذربایجان شرقی ، عباس پور حسن مدیر کل بنیاد شهید و امور ایثارگران آذربایجان شرقی در گذشت بانو الحاجیه فاطمه سلطان باقر زاده برومند ، همسر مکرم شهید حمزه علی ابراهیمی و مادر شهیدان ابراهیم و رضا ابراهیمی ، دارنده نشان ملی ایثار را تسلیت گفت. وی با ابراز تاسف از درگذشت این بانوی مومنه و باصلابت و تسلیت فراغ این مادر شهید به عموم مردم آذربایجان شرقی، گفت: پیکر مادر شهیدان ابراهیمی ...
پیام تسلیت امام جمعه تبریز در پی درگذشت دو مادر شهید
.... بسم الله الرحمن الرحیم خبر درگذشت الحاجیه خانم یزدانی مادر شهید والامقام میر حبیب یدایثار موجب تأثر و تألم گردید. مادران گرانقدر شهدا، الگویی برای بانوان ایران عزیز اسلامی هستند که در فراق فرزند رشید خود چون شمع سوختند و اُسوه مقاومت و ایستادگی نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران شدند و با صبر و متانت شان نظام اسلامی را در مقابل توطئه های مختلف دشمن بیمه کردند. ...
روش عجیب همسر شهید برای زیارت مزار شوهر! + عکس
؛ روز اول که محمدآقا شهید شد، واقعا دلخور بودم اما وقتی پیشش رفتم و دیدمش دلم برایش سوخت و شکایت نکردم. فقط به او تبریک گفتم. آن احساس را به برادرم هم داشتم و دلم برایش سوخت. با خودم گفتم الان برادرم چه حالی دارد و چه مدلی با این فراق کنار آمده. باز هم من اینجا هستم و محمدآقا را دیده ام. اصغرآقا گفت من خوابی دیده ام و خیلی قشنگ بود: جایی شبیه سربازخانه بود که تخت های دو طبقه داشت. محمدآقا پیش من ...
خوش قلبی “خانم بازیگر” نمایان شد/ عکس
دریک خانواده کاملا هنری متولد شده است. به خاطر شغل هنری پدر و مادرش بود که باعث گردید بازیگری را در همان ابتدای زندگی خود تجربه کند. ستاره پسیانی با حضور دو مربی کار کشته و حرفه ای پدر و مادرش توانست اصول صحیح حرفه بازیگری را یاد بگیرد ودر عرصه سینما و تلویزیون بدرخشد. ی یک برادر بنام خسرو دارد و دختر آتیلا پسیانی بازیگر و فاطمه نقوی بازیگر است. او به خاطر شغل پدر و مادر از همان ...
روایت مامان حشمت از شکستن شاخ غول ام اس / خانم معلم حالا با معجزه دوستت دارم درس امید می دهد
گروه جامعه خبرگزاری فارس- مریم شریفی؛ آنقدر از روحیه بشاش و نگاه زیبایش به زندگی و تاثیرگذاری مثبتش بر اهالی انجمن ام اس شنیده ام که تا در ورق زدن تقویم به روز 18 اردیبهشت، روز بیماری های خاص و صعب العلاج می رسم، ناخودآگاه اسمش در ذهنم جرقه می زند. فکر می کنم در چنین روزی فقط او باید بیاید و از معجزه امید در بهبود بیماران خاص بگوید... تا می شنوم معلم بازنشسته اس ...
خدا می داند؛ پدر چطور بدون درختان زیتون جان داد
برای بچه ها و شوهرش باز می کند. خدا این ها را می دانست، اما من چه؟ آیا من هم می دانستم؟ تابستان چند سال پیش، من و خانواده ام به فلسطین بازگشتیم. باردار بودم. بچه ام قرار بود به زودی به دنیا بیاید. انجیر ها رسیده و خاک نرم بود. همانطور که پدرم نوید داده بود، درختان بزرگ تر شده و شاخه هایشان با بار میوه ها پایین تر آمده بود. او چشمان تو را دارد، بابا. اسمش را الیا گذاشته ام. نام مکانی مقدس که فقط تو و خدا می دانید. شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از سایت فصلنامه ترجمان، تاریخ انتشار: 17 اردیبهشت 1400، کد خبر: 8945، www.tarjomaan. ...
مرثیه ای برای عمو قاسم
تنها میهمانان خلوتت می دانستند در رگ هایت بجای خون، اندوهی سرگردان می چرخد و می چرخد و می چرخد و...باز به آن قلب مجروح، به آن کلاه شعبده برمی گردد. قاسم جان یادت هست آن روز مرگبار اهواز را. روزی که نمایش رژه به میدان واقعی جنگ بدل شد. زنگ زدم. وحشت زده بودم. گوشی زنگ می خورد و پاسخی نبود. خدایا! آنروز فهمیدم حتی یک نفر نیست تا در چنین مهلکه ای، بشود سراغت را از او گرفت. چطور ...
واژه عمو فردوس را فرزندان شهید به من هدیه کردند
شدی برگرد برو پزشکی. در آخرین روز ثبت نام در تربیت معلم شهید خورشیدی مشهد ثبت نام کردم. در آنجا بود که حس کردم معلمی به من هدیه شد. آنچه که می گویند رسالت، شاید همین باشد و من این هدیه را در آغوش کشیدم. بعد هم به تربیت معلم ساری منتقل شدم و پس از فارغ التحصیلی سال 63 در روستای پالند شروع به تدریس کردم. روستای صعب العبوری که هشت ساعت پیاده روی در زمستان های سخت، سرد و طولانی داشت و من که آن زمان ...
جشن عروسی حاج آقا با هزاران مهمان ویژه! + عکس
را ادامه دادید؟ همسر شهید: در آن گیر و دار به اصغرآقا گفتم: اجازه بده من کنکورم را بدهم و بعد خانواده محمدآقا بیایند برای خواستگاری. گفت: نه، این ها می آیند و می روند، بعد شما کنکورت را بده... همین آمدن و رفتن چند ماه طول کشید و منجر به ازدواج شد. من هم ترجیح دادم آن موقع، امتحان ندهم چون واقعا چیز زیادی نخوانده بودم. کنکور را ندادم اما از فضای درس دور نشدم و از طرف دانشگاه امام صادق(ع ...
جشن عروسی حاج آقا با هزاران مهمان ویژه! + عکس
فقط ورودتان به شهرک با نظر ایشان بود... همسر شهید: بله؛ گفتند اگر شما اینجا باشید، خیال من راحت تر است. ساحل دریای مدیترانه با فاطمه و ریحانه **: تحصیلات شما چه شد؟ کارشناسی ارشد را ادامه دادید؟ همسر شهید: در آن گیر و دار به اصغرآقا گفتم: اجازه بده من کنکورم را بدهم و بعد خانواده محمدآقا بیایند برای خواستگاری. گفت: نه، این ها می آیند و می روند، بعد شما ...