نامه های سفید ؛ داستانی کوتاه از جایزه ادبی یوسف
سایر منابع:
سایر خبرها
جبهه ای به فرماندهی امام زمان(عج)/ آخرت خود را بهای دنیا ندهید
خواهیم کرد. به نام خداوند رحمان، به نام خداوند رحیم، به نام خداوند درهم کوبنده استکبار جهانی و با سلام و درود به پیشگاه ولی عصر و نایب برحقش امام خمینی و امت شهید پرور این وصیت نامه ای را که من می خوانم و می نویسم یک امر شرعی است تا به حال من مرده بودم و هم اکنون آغاز زندگی من است. پرچم سبزی که نشان شهادت است ای پدر عزیزم در فقدانم گریه نکنید زیرا که من ناراحت می ...
راننده تبهکار، دختر رزمی کار را تا یک قدمی مرگ کشاند
شدم و به همین دلیل شروع به سر و صدا کردم و می خواستم در ماشین را باز کنم که ناگهان راننده چاقویی که به همراه داشت را در پهلوی من قرار داد. التماس می کردم که مرا رها کند، به او گفتم حاضرم طلاها و گوشی ام را بدهم و او اجازه بدهد که من بروم. اما راننده بعد از گرفتن پول و طلاها و تلفن همراهم قصد تعرض به من را نیز داشت. دختر جوان گفت: من کلاس های رزمی رفته بودم و به فنون رزمی آشنایی داشتم. جدال ...
حیا و ادب نزدیک ترین یار شهید سلیمانی به روایت فرزند شهید همت
دستگرمی بود و مطمئناً در دوره های بعدی با همت خوب شاعران، نویسندگان و دیگر هنرمندان رونق بسیار بهتری پیدا خواهد کرد. در ادامه این مراسم، الهام نجمی شعری را خواند. این شعر براساس نامه ای است که شهید سلیمانی قبل از شهادت خود به دوست و همرزم قدیمی اش نوشته است. میان نامه نوشتی که من قرار تو بودم چه چیز بهتر از اینکه همیشه یار تو بودم رفیق، یار صمیمی، دو همزبان ...
خانم پرستار تهرانی خانه مجردی پنهانی داشت!
. من که الهام را دوست داشتم مهریه همسردومم راپرداختم و از او جدا شدم و بار دیگر با الهام ازدواج کردم. قتل هولناک زن تهرانی در منطقه فلاح وی ادامه داد:من آن زمان کارگر خدماتی بودم و در خانه مردم نظافت می کردم. بعد از شروع زندگی جدیدمان الهام درس خواند و به عنوان کمک پرستار در یک بیمارستان مشغول به کار شد. چند سال از این ماجرا گذشت و همسر که شرایط مالی خوبی پیدا کرده بود مثل قبل به من بی ...
زن و شوهر و پل دو داستان کوتاهِ کوتاه از فرانتس کافکا!
...> در همان هیبتی که بودم با پالتو، کلاه و کیف مستوره ها به دست از اتاق کوچکی رد شدم و به اتاقی که در آن چند نفری در نوری مات دور هم نشسته بودند و محفلی کوچکتر درست شده بود، رفتم.لابد غریزی بود که اول نگاهم به دلالی که خیلی خوب می شناسمش و به نوعی رقیبم است، افتاد. پس او قبل از من خودش را به اینجا رسانده بود! انگار که پزشک معالج باشد، راحت چسبیده به تخت بیمار جا خوش کرده بود. پالتوی زیبای گشاد دکمه ...
دوست دارم مرا با کارهایم بشناسند
پُرتر می شدند! فیلمم به لحاظ مالی، فیلمی شکست خورده بود، تا این که حلقه ی منتقدان تصمیم گرفت آن را به عنوان بهترین فیلم اعلام کند! وقتی به نیویورک رفتم، باز هم استقبال از فیلم، روند نزولی به خود گرفته بود. اما بعد از مصاحبه هایم و نقدهایی که دوباره جراید را پر کرد، فیلمم دوباره تماشاگر پیدا کرد! به عنوان یک روزنامه نگار و منتقد سابق، اگر خودتان می خواستید 400ضربه را نقد کنید، از همان لحنی ...
مهارت نه گفتن را به فرزندان مان یاد بدهیم
.... نفهمیدم کی به آن قرص جادویی اعجازآور معتاد شدم. حالا یک نخبه فیزیک نبودم. شده بودم رضا قرصی که بچه ها در پچ پچه هایشان این گونه خطابم می کردند. بعد هم در یکی از رد و بدل های قرص گیر افتادم و بعد هم اخراج از دانشگاه و آخر هم.... من نتوانستم از نه گفتنی که یادم داده بودند استفاده کنم، ولی شما حتماً تمرین کنید. برای شرایط سخت تمرین کنید. نه مثل مانور های زلزله که در امنیت و آرامش با ...
پشیمانی زن ماساژور از قبول پیشنهاد مرد 50 ساله
و حرفه ای بگذرانم و مدرک مربوط به ماساژ را دریافت کنم مرا در همان مرکز به عنوان ماساژور استخدام می کند. با این پیشنهاد به دنبال دریافت مدرک رفتم و به هر ترتیبی بود این دوره آموزشی را پشت سر گذاشتم و در همان مرکز مشاوره مشغول کار شدم و امور مربوط به ماساژ درمانی بانوان را انجام می دادم. چرا که گاهی ماساژ از نظر روانی نیز اثر مطلوبی روی سیستم عصبی می گذاشت. در این میان روزی مردی حدود 50 ...
اعدام برای آزار 2 دختر دبیرستانی در باغ ورامین / زن مرد شیطان صفت زائو بود
نکرده بودیم که رضا و دوستش به رویمان کشیدند. آنها ما را تهدید به مرگ کردند و به زور به باغی در قوچ حصار ورامین بردند. آنجا رضا با یک نفر از دوستانش تماس گرفت. دختر نوجوان گفت: بعد از اینکه دوست رضا به نام سهراب به آنجا آمد مرا به زور به دستشویی باغ برد و با شوکر تهدیدم کرد. او بدون توجه به التماس هایم مرا داد. همان موقع مرد میانسالی که به نظر صاحب باغ بود به آنجا آمد. او وقتی متوجه حضور ما ...
آن چیز که در حساب ناید ماییم
دوراهی پررمز و راز قرار گرفت: آبروی من کجا و اجرای چنین پیشنهاد مشکل کجا! دست آخر اجرای دستورالعمل مرشد را بر خواست خود ترجیح داد و صبح روز بعد هر آنچه مرشد گفته بود انجام داد. عصر همان روز خدمت مرشد رفت و از آنچه انجام داده بود گزارش کرد. لبخندی آمیخته به رضایت، صورت مرشد را پوشاند. چند لحظه بعد مرشد گفت: حال که چنین کردی فردا به بازار برو و از بازاریان سؤال کن آیا دیروز تو را در آن وضعیت دیده ...
جزئیات فداکاری خانم معلم برای نجات دانش آموزان
فقط به مادرش فکر می کردم که بی خبر از حادثه وحشتناکی است که دخترش رقم زده بود. بعد مشغول صحبت کردن با او شدم و تا رسیدن پلیس دلداری اش دادم. همان موقع بود که او شروع کرد به حرف زدن با من. فقط این را می توانم بگویم که او از اتفاقاتی که برایش رخ داده بود خیلی ناراضی بود. من هم نوازشش کردم و گفتم که همه ما با هم این حادثه را پشت سر می گذاریم. گنیتینگ گفت: وقتی مأموران پلیس رسیدند، دختر نوجوان را بازداشت کردند اما امیدوار است که مردم بتوانند دختر نوجوان را ببخشند و به او کمک کنند تا حمایت لازم را داشته باشد و بتواند دوباره به جامعه برگردد. ...
اعدام؛ مجازات تعرض مرد متاهل به دختر دانش آموز
سیما را به او معرفی کردم. فردای آن روز سیامک به همراه دوستش سعید برای دیدن ما به جلوی مدرسه مان آمدند و من و سیما هم سوار خودرویشان شدیم و یک ساعتی باهم چرخیدیم و حرف زدیم بعد هم دوباره جلوی مدرسه پیاده شدیم. همان شب سیامک تماس گرفت و گفت فردا دوباره به دنبال مان می آید تا سیما را با مادرش آشنا کند و به همین دلیل من هم قبول کردم. روز بعد وقتی سیامک و دوستش آمدند فکر می کردیم قرار است پیش مادر ...
تنهاترین عاشق چاپ دومی شد / نصرالله قادری زندگی بلال حبشی را می نویسد
ام که مثل دیگران باشم، اما هر وقت تصمیم گرفته ام مثل آن ها باشم، از آن مرد، آن که می داند ، همو که همیشه به سخنان من ایراد می گیرد، ملامت می کشم و دشنام می شنوم. آن مرد اتفاقاً نزدیک ترین خویش من است و با من در یک خانه به سر می برد. او می گوید: خجالت نمی کشی که می خواهی خودت را گم کنی؟ تو که از خود این همه بیگانه ای چگونه می خواهی در دیگری نفوذ کنی؟ خودت باش. مادام که حال تو چنین است و از خودت می گریزی، گمان می کنی که زنده ماندن برای تو بهتر از مردن است. انتهای پیام ...
فرار شیطان در کمای دختر رزمی کار
ایم در روزنامه ها خوانده بودم که همان لحظه متوجه نیت شوم او شدم. تهدید به مرگ از آنجایی که رزمی کار هستم تصمیم گرفتم با او درگیر شوم اما مرد ابلیس چاقویی به پهلویم گذاشت و مرا تهدید به مرگ کرد. او همچنان که رانندگی می کرد چاقو را به پهلویم فشار می داد که توان هیچ کاری نداشته باشم و من هم مجبور شدم به او التماس کنم که مرا رها کند. به او گفتم حاضرم تمامی پول و طلاهایم را به او بدهم که مرا ...
سرقت خودروی مدل بالا با لباس زنانه
بوی بنزین همه جا را پر کرد فهمیدم نقشه شومی دارد. بلافاصله فندکی از کیفش بیرون آورد و روشن کرد. از این کارش وحشت کرده بودم گفتم چه می خواهی، گفت: هر چه پول داری بده. گفتم هیچ پولی همراهم نیست و از ترس اینکه مرا آتش بزند، شروع به التماس کردم بعد هم در یک لحظه خودم را از خودرو بیرون انداختم. مرد زن نما با عجله پشت فرمان نشست و خودروی شاسی بلند گران قیمتم را دزدید. بیشتر بخوانید: ...
حامد بهداد: مرا با حاتمی کیا کاری نیست
بازی در فیلمی که ضدحقیقت است را نمی پذیرم. دانشجو که بودم برای حاتمی کیا تست بازیگری دادم اما بعدتر و به مرور که شناختمش، دیدم مرا با او کاری نیست. سال 74 توسط سامان مقدم و کارن همایونفر برای بازی در ضیافت قبول شدم و اسمم هم در نشریات به صورت اصلی یعنی حامد صابری بهداد آمد ولی بعد که سرمایه گذار تغییر کرد و تیم عوض شد، من هم حذف شدم. البته همان زمان به قنادی فردین رفتم و ماجرا ...
با ام اس تا اورست / وقتی یک ایرانی، دومین فاتح بام دنیا با بیماری خاص می شود
. پاشنه های همتش را که ورکشید، جاده و کوهستان و تو بخوان تمام دنیا در مقابلش سر تعظیم فرود آورد و این تازه برای او شروع ماجرا بود؛ ماجرایی که 25 سال بعد در باشکوه ترین شکل ممکن، در بلندترین قله جهان به نقطه اوجش رسید. امروز، روز جهانی ام اس ، شاید مغتنم ترین فرصت برای بازخوانی داستان زندگی مهرداد شهلایی و خاطره فراموش نشدنی صعودش به قله اورست باشد؛ هموطن بلندهمتی که از ابتلا به ام اس ...
مرگ مهر مادری!
بین پدر و مادرم شدم. آن ها که با یک عشق هیجانی دوران جوانی با هم ازدواج کرده بودند هیچ گونه تفاهم اخلاقی با یکدیگر نداشتند به طوری که بعد از شش سال زندگی مشترک از هم جدا شدند و مرا دستاویزی برای انتقام از یکدیگر قرار دادند. من که در آن سن شیفته مادرم بودم و در آغوش او آرام می گرفتم، هنوز نمی دانستم معنای طلاق چیست. فقط دوست داشتم در کنار مادرم باشم اما پدرم برای آن که مادرم را آزار بدهد، سرپرستی مرا به او نداد و این گونه مرا مجبور کرد تا نزد خودش زندگی کنم. به همین دلیل من مدام برای دیدار با مادرم اشک می ریختم و گریه می کردم. ...
کلاهت را قاضی کن ببین با خودت چند چند هستی!
سرویس را زدم. به جای آن مرد طبقات را بالا و پایین کردم و به جایش با رئیس چانه زدم. تا بالاخره بعد از دو ساعت کارش راه افتاد و لبخند رضایت بر لبانش نشست. همان موقع مرا دعا کرد و من حال خوبی داشتم، هرچند مجبور بودم برای رفتن به خانه بیشتر هزینه کنم! مراقب کنکور عمرم را تباه کرد ریحانه / 20 ساله با آمادگی کامل در حالی که آزمون های آمادگی را با درصد بالا زده بودم، سر جلسه کنکور ...
خاطرات یک بزمجه به بازار نشر رسید
ساعت پنج تا هشت و نیم تو خیابان شریعتی مانده بودیم، دست آخر همین که به پل سیدخندان رسیدم ماشین را زیر پل گذاشتم و پیاده، راهی خانه شدم، فردای آن روز فهمیدم هواپیمای حامل عده ای از سران سپاه و خبرنگاران، که برای رزمایشی نمایشی، راهی بندرعباس بوده اند به برجی مسکونی حوالی فرودگاه مهرآباد برخورد کرده و اکثر سرنشینانش در دم جان سپرده اند، هیچ وقت فکر نمی کردم سرنوشت مرا با احدی از بازماندگان آن پرواز ...
مجازات مردان شیطان صفت به حبس و اعدام
آشنا شدم. مدتی به صورت پیامکی و در اینستاگرام باهم رابطه داشتیم تا اینکه او به من ابراز علاقه کرد و پیشنهاد ازدواج داد. وقتی پیشنهادش را مطرح کرد گفتم سن کمی دارم و آماده ازدواج نیستم اما او دست بردار نبود. تورج هر روز تماس می گرفت و پیام می فرستاد تا مرا قانع کند با او ازدواج کنم اما قبول نمی کردم تا اینکه روزی برایم درددل کرد و خواست حالا که راضی به ازدواج نیستم، دختر دیگری را به او معرفی کنم. به ...
عشق گذشته زوج جوان را به بن بست رساند
دیگری در زندگی مرجان است و وقتم را تلف نکنم، اما من حرفش را خیلی جدی نگرفتم. بعد از آن چند بار دیگر مرجان را دیدم و در نهایت یک ماه بعد در یک میهمانی خانوادگی به او پیشنهاد ازدواج دادم. مرجان از من خواست تا چند روزی فکر کند و بعد نظرش را بگوید و من هم در آن چند روز سعی کردم با فرستادن جمله ها و اشعار عاشقانه نظرش را جلب کنم. بیشتر بخوانید: مرد جوان در دادگاه: همسرم می خواهد ...
شکار مردان پولدار با پوشش زنانه
خودروام را متوقف کردم. او ماسک صورتش را برداشت که متوجه شدم مرد است اما لباس زنانه پوشیده است. مرد زن نما ناگهان ظرف پلاستیکی از داخل کیفش بیرون آورد و در آن را باز کرد و تمامی مایع داخل آن را به سر و صورت و لباس هایم پاشید. ابتدا فکر کردم اسید است اما از بوی آن متوجه شدم که بنزین است. وی فندکش را روشن کرد و تهدید کرد هر چقدر پول دارم به او بدهم، وگرنه مرا آتش می زند. در حالی که به شدت ترسیده بودم ...
روایت تک تیراندازی که عکاس شد و لحظه آزادسازی خرمشهر را ثبت کرد
محمدرضا آل عبدی قبل از شهادتش از کار عکاسی من مطلع شد گفت یه دوربین فیلمبرداری سوپر 8 در خانه دارم که میارم و به تو می دهم که فیلمبرداری هم انجام بدهی. به همین خاطر در عملیات بیت المقدس، علاوه بر عکاسی، فیلمبرداری هم انجام دادم. ولی به محض شهادت آل عبدی دوربین امانتی او را به خانواده محترم شان تحویل دادم. عکس ها را بلافاصله ظهور می کردی یا مدت ها بعد به سراغش می رفتی؟ فیلم های سوپر ...
داستان یک قهرمان؛ فرزند آچاچی، شکارچی تانک، رقیب بی بدیل بالگردهای آپاچی
وقدرت داودی از یک روستا در مسابقات قهرمانی استانی، کشوری و آسیایی حرف اول را می زدند و به مقام های خوبی دست یافتند و برای اولین بار از یک روستا به مسابقات المپیک رسیدند. با لبخند می گوید: منظورم از این مطالب این است که اگر من هم مثل این آقایان ادامه تحصیل می دادم، بدون شک، دوچرخه سوار خوبی می شدم ولی اگر تبلیغ سوء نشود باید بگویم ترک تحصیل سرنوشتم را تغییر داد. دلیل عدم ادامه ...
زن 34 ساله: در منزل همسایه بهم خوش می گذشت!
و با او پای منقل می نشستم. من اعتیادم را از مادرم پنهان کرده بودم اما او که متوجه تغییراتی در من شده بود، مرا نزد دکتر متخصص برد و پزشک این حقیقت را برای مادرم فاش کرد که من به مواد مخدر اعتیاد پیدا کردم!! مادرم از ناراحتی بر سرش می کوبید و گریه می کرد و چندین بار می خواست ترکم دهد اما موفق نشد، چون من بیشتر از داروهایم به ماده مخدر احتیاج داشتم و هر بار که مادرم می خواست ترکم دهد، دست به خودکشی ...
قدیم ها عکاسی ارج و قرب داشت
. برادرم که شوق و علاقه مرا به عکاسی دید من را به استادکار عکاسی سپرد. روزها کنار دست استاد بودم و شب ها درس می خواندم. بعد از مدتی استادم گفت: تو دیگر توانایی داری که عکاسی کنی. آن موقع 16 سالم بود. آمدم و این مغازه راه اجاره و کارم را شروع کردم. گوشه مغازه یک دوربین فانوسی پایه دار چوبی چشمک می زند. از آن دوربین ها که قدیم در عکاسخانه ها وجود داشت و باید جلویش مثل عصاقورت داده ها روی ...
محمود نیکبخت درگذشت + بیوگرافی و آثار
را با جنگ اصفهان این گونه شرح داده بود: "تا قبل از ورود به نشست های جُنگ، با برخی از اعضای آن دوست بودم. آشنایی من با آن ها از سال های 44 و 45 آغاز شده بود؛ به عنوان نمونه با آقای حقوقی در دبیرستان ادب آشنا شدم. من سال آخر دبیرستان بودم و ایشان مسئول کتابخانه بودند. با بعضی از دوستان هم سن و سال تر جُنگ مثل رضا فرخفال و ... نیز بعداً آشنا شدم. در سال های دهه ی 50 هم با جُنگ در ارتباط بودم. در سال ...
هزاربار بمیرم و زنده شوم، باز هم می خواهم روضه خوان امام حسین(ع) باشم/ مداح باید پای حرفش بایستد
هیات عباسیه شدم. آنجا آقای تمدنی گفتند بعد از جلسه بمان کارت دارم. بعد از جلسه ایشان گفتند، تو را برای محله اوچ دوکان می خواهند. اوچ دوکان محله ای بود که رودست نداشت و اصلا قابل قیاس نبود اما من شب قبل قرارداد دیگری بسته بودم و آنجا بود که انگار عروسی برایم عزا شد و حسابی من شوکه شدم. *به این فکر نکردید که بروید و قرارداد شب قبلتان را لغو کنید؟ شاید اگر می رفتم تا آن قرارداد را ...