ثریا آقایی: وقتی شنیدم سهمیه گرفتم فقط اشک ریختم
سایر منابع:
سایر خبرها
عکس العمل حاج قاسم از ازدواج مجدد همسر شهید
روز 8 فروردین همان آقا ساعت 8 صبح تلفن زد و گفت: حدود یک ساعت دیگر خدمت می رسیم. آن موقع تازه فهمیدم سردار سلیمانی قرار است تشریف بیاور. یک لحظه استرس و شوق باورنکردنی همه وجودم را گرفت سریع بلند شدم تند تند خانه را مرتب تر کردم و میوه مختصری هم آماده کردم. شنیده بودم حاج قاسم ناراحت می شود اگر پذیرایی از او مفصل باشد. فرزند دومم هم 50 روزش بود و خیلی بی قراری می کرد اما در همان حین کارهایم را ...
250 تا 750 هزار تومان ؟
از آشنایان در یک شرکت خصوصی برای دریافت چندرغاز مشغول کار شدم. نظافت کردن و حرف شنیدن و تحقیر شدن کارهایی بود که بابتشان پول می گرفتم. اوایل محیط بی رحم سرکار مخصوصاً برای زن کم سوادی مثل من آزاردهنده بود اما کم کم بی حس شدم و خودم را به آن راه زدم. نباید به هیچ قیمتی کارم را از دست می دادم. مجبور بودم دختر کوچکم را هم با خودم به سرکار بیاورم و جلوی چشمش انواع و اقسام توهین ها و تحقیرها ...
پدر شهید کاکه جانی: بعد از شهادت پسرم خودم را از چشم مادرش پنهان کردم
...> صبح روز بعد متوجه شدم که آقا جواد شهید شده است. در واقع آقا جواد ساعت 2 بعدازظهر همان روزی که ما به سروآباد رفتیم شهید شده بود و تمام دوستانش در جریان بودند، اما احدی از دوستان و آشنایان نمی توانست به خودش جرأت دهد و خبر شهادت او را به من بدهد. تازه خبر شهادت آقا جواد را شنیده بودم و از شدت ناراحتی متوجه نبودم که در اطرافم چه خبر است که یک آن متوجه شدم همسرم، نوه مان را در آغوش گرفته و برای پیگیری ...
روایت هایی از دردِ چهار زن جانباز شیمیایی سردشت
شدیم تا واژه های عشق، دل تنگی، شهادت، ظلم، امید، نفس، درد و شهر سردشت برایتان معنای عمیق تری پیدا کند. عشق مرا نجات داد شبنم شیخی وقتی سردشت شیمیایی شد، فقط 6 سال داشت. از تلخی های روزگار که یاد می کند بازهم لبخند از روی لبش گم نمی شود. می گوید: عشق من را نجات داد، عشقی که منجر به ازدواج شد. اوایل خانواده همسرم فکر می کردند شیمیایی بودن من واگیر دارد بعدها، هم خودم و هم ...
از فعالیت در نهضت ملی شدن نفت تا کادرسازی برای انقلاب/ تشکیل شورای انقلاب به فرمان امام خمینی(ره)
ساعته بود. این بار چند روز در کمیته بودم و آزاد شدم. دیگر آن جلسه تفسیر را نتوانستیم ادامه بدهیم، تا در سال 57 بار دیگر به مناسبت فعالیت و نقشی که در این برنامه های مبارزاتی و راهپیمایی ها داشتیم، در عاشورا چند روزی مرا دستگیر کردند و به اوین و بعد به کمیته بردند و باز آزاد شدم و به فعالیت ها ادامه دادم، تا سفر امام به پاریس. حضور در پاریس بعد از رفتن امام به پاریس چند روزی ...
برادران هم خون!
به پدرم گفتم من می خواهم برایش عروسی بگیرم. یکی از بچه ها یک کادیلاک داشت. کادیلاک را گل زدم. من خودم برادرم را شستم و کفن کردیم و آوردیم بیمارستان شهدا. فردا صبح تشییع جنازه بود. چون من پاسدار کمیته سعادت آباد بودم (کمیته اماکن) و پدرم محافظ دختر امام بودند. خلاصه مراسم با شکوهی گرفتیم. آوردیم از خیابان تابش که الان به اسم شهید سید اکبر طباطبایی، خیابان بزرگی است که یک طرفش به دربند می خورد و یک ...
پیمان نصیری، قهرمان دو و میدانی مسابقات پارالمپیک
...> آغازحرفه ای قهرمان دو دوره پارالمپیک سال 1381 بود که استان اصفهان میزبان مسابقه های کشوری بود، پیمان در این رویداد حضور یافته و در دو صحرانوردی به مقام اول و مدال طلا می رسد و شاید این مدال آغاز راهی می شود براینکه این جوان پرتلاش کرمانی به سمت بازی های پارالمپیک سوق داده شود. او در خصوص خاطره اولین حضورش در یک رویداد رسمی چنین توضیح می دهد:" در آن رقابت ها با "خسرو غلامی" آشنا شدم. او متوجه ...
چند داستان جالب از افرادی که به طرز عجیبی لاغر شدند!
دوست زیادی پیدا کنند و با افراد زیادی ارتباط برقرار کنند . قربانی وضعی خودساخته بودم سمیه درباره سال های بعد از نوجوانی می گوید: دوره کنکور بود که متوجه شدم وزنم 90 کیلو شده است. رژیم را شروع کردم، اما بعد که وارد زندگی خوابگاهی شدم به خاطر محدودیت های آن زندگی، وزنم برگشت. بعد از دانشگاه، چون تنها زندگی می کردم تنها تفریحم غذا پختن و غذا خوردن بود. تا این که یک روز به خودم ...
همسر شهید: پیکر شوهرم را تبادل نمی کنم! + تصاویر
اگر احیانا پیکر پیدا بشود و قرار باشد که مبادله بکنند، من راضی نیستم که در قبالش امتیازاتی به داعش داده بشود. هر پولی که از اینجا برود، باز می شود گلوله ای به سمت گلوی بچه های شیعیان...
همسر شهید: پیکر شوهرم را تبادل نمی کنم! + عکس
می گوید الان که پدر شده ام، جای خالی پدرم را حس می کنم و نبودنش برایم خیلی سخت است. مصیبت ما در قبال مصیبت حضرت زینب واقعا ناچیز است. البته ما حضور حاج آقا را در همیشه حس می کنم. خیلی از ایشان کمک می گیرم و مشورت می کنم. 9 دی هر سال بزرگداشت 9 دی 88 را می گیرند و مساجد شهرک محلاتی اتوبوس هایی می گذاشتند و اهالی را به مراسم ها می بردند. یک بار برای نماز جمات که رفته بودم، متوجه شدم که ...
ماجرای درگیری سردار سلیمانی با پلیس در 20 سالگی؛ سرگرمی حاج قاسم در دوران کودکی چه بود؟ + تصاویر
، پدرم یک گاو نرِ شاخ زن خطرناک داشت که همه از او می ترسیدند. مرا سوار بر این گاو کرد که ببرم به ده دیگری که 15 کیلومتر با خانه ما فاصله داشت و سرسبزتر بود و خانه عمه ام همان جا بود. گاوِ مغرور حاضر به فرمان بری نبود و با سرِ خود به پاهای کوچک من می کوبید، من این بیابان را تنها سوار بر این حیوان خطرناک تا ده عمه ام رفتم. مهمان نوازی خانواده زبانزد بود روزگار سختی بود، آن سال ها ...
ماجرای درگیری سردار سلیمانی با پلیس/ سرگرمی حاج قاسم در دوران کودکی چه بود؟ + تصاویر
پاهای کوچک من می کوبید، من این بیابان را تنها سوار بر این حیوان خطرناک تا ده عمه ام رفتم. روزگار سختی بود، آن سال ها زمستان های سرد و پر برفی بود، پدرم یک جفت چکمه لاستیکی مخصوص زمستان گرفته بود اما برف از کمر من هم بالاتر بود و چکمه هیچ علاجی نمی کرد، ضمن اینکه چون لاستیک بود بر شدت سرما می افزود. بخاری مدرسه مثل اجاق مادرم همه ما را دور هم جمع می کرد، انگار می خواستیم این کوره آتش را ...
میگفت کشورهای اروپایی جای من نیست/ عشق به اهل بیت(ع) او را به سوریه برد
سه ماه برای خانواده ما به اندازه سه سال طول کشید. یک روز بعد ازظهر بود که زنگ خانه مان به صدا در آمد. در را پسرم مهدی باز کرد. حمید پشت در بود. انگار دنیا را به او داده بودند. او را محکم در آغوش گرفته بود و از خوشحالی جیغ کشیده و همه را خبردار کرد. وقتی حمید را دیدیم، همه از شدت خوشحالی اشک شوق می ریختیم. بعد از چند روز دوباره زمزمه های رفتنش شروع شد و ما نتوانستیم مانع اعزامش شویم. بعد از چند ...
روایت کتابت قرآن در دل صدف / رویایی که تعبیر شد
دعوای مفصل نمره درس خط مرا صفر داد. میل و شوق مهتاب به خطاطی در صفحات کتاب فارسی دوم ابتدایی جا نماند و همراهش قد کشید، او از مهمترین تصمیم اش یاد می کند و ادامه می دهد: پدرم خطاط بود و این ذوق و قریحه در جانم ریشه داشت بنابراین کلاس اول راهنمایی که بودم تصمیم گرفتم خوشنویسی را در حد کمال ادامه دهم و حال دلم را خوش کنم، برای اولین بار به صورت مکاتبه ای در انجمن خوشنویسان تهران ثبت نام ...
داستان/ ساحل دریا
دانستند فقط قرار یکسال بوشهر باشیم، می گفتند تا چشم بهم بزنیم تمام شده وشما برگشتید . مادر انتقالی ما را از مدرسه گرفت و تمام وسایل را جمع کردیم و عازم شهر بوشهر شدیم. منطقه ای که در آن سکونت کردیم سی و پنج کیلومتری استان بوشهر بود..... یک هفته زمان برد تا همه وسایل را سر جایش بگذاریم ، منطقه ی جدید حس وحال همه ما را عوض کرده بود. بعضی وقتها احساس دلتنگی شدید نسبت ...
زندگی با گاز خردل حکایتی است که هیچ گاه به آن عادت نکردم
دیگر بینایی مان را از دست دادیم و حال مناسبی نداشتیم و فقط فردایش در تهران متوجه شدم که پدر و برادرهایم شهید شده اند. خیلی برایم سخت بود. خودم روی تخت بیمارستان خوابیده بودم که متوجه شدم پدر و برادرهایم شهید شده اند. اصلاً شدت تلخی و سختی آن روز ها قابل توصیف نیست. مادرم نیز شیمیایی شد و چند سال پیش به رحمت خدا رفت. بمباران شیمیایی تمام خانواده ما را تحت تأثیر قرار داد. من 45 روز در بیمارستان بستری ...
ایران به دختران المپیکی خود می بالد
ویروس کرونا پیش آمد و تمام رقابت ها کنسل شد. بعد از آن در لیگ زانوی راستم مصدوم شد و پنج، شش ماه مسابقات را از دست دادم. هنوز هم باور نمی کنم که سهمیه گرفته ام و زمانی هم که شنیدم اشک شوق ریختم، چراکه یک کار غیرممکن را برای خود ممکن کردم. وقتی به من اطلاع دادند که سهمیه المپیک را گرفته ام، تولد پدرم بود و پدرم قبل از آن زمانی که متوجه شد فرزانه فصیحی سهمیه المپیک گرفته بسیار خوشحال شد و همان موقع دعا ...
آیت اللهِ دکتری که قبل از ترور زندگینامه اش را نوشت
خواهرم که هر دو در قید حیاتند. پدرم در سال 1341 به رحمت ایزدی پیوست و مادرم هنوز در قید حیات است. مرگ پدر در زندگی جز تأثیر عاطفی و بار مسئولیت برای مادر و خواهرانم تأثیر دیگری نداشت. در واقع تأثیر شکننده ای نداشت، البته از نظر عاطفی چرا، من بسیار ناراحت شدم ولی چنان نبود که در شیوه زندگی من تأثیر بگذارد. آن موقع من ازدواج کرده بودم و فرزند هم داشتم. من اردیبهشت سال 1331 با یکی از ...
بازداشت پزشک زنان در قتل مرد طلا فروش
.... حدود 700میلیون تومان با سودش می شد. قرار بود به زودی آن را برگردانم اما نمی توانستم. از طرف دیگر او پولش را می خواست و من هم مانده بودم که چطور این همه پول را جور کنم. تا اینکه تصمیم گرفتم نقشه ای بکشم. وی ادامه داد: مردی به نام کامران مدت هاست که برای من کار می کند. او مسئول خریدهای من است و از او کمک خواستم تا نقشه ام را پیش ببرم. از کامران خواستم روز حادثه به خانه ام بیاید ...
اولین دود را با کمک پدرم گرفتم!
در خانواده کارگری بزرگ شده و به قول خودش هیچ وقت رنگ خوشبختی را ندیده. می گوید: هفت تا خواهر و برادر بودیم و تا کلاس پنجم بیشتر درس نخواندم. پدرم به خاطر وضع مالی بدی که داشت راضی به مدرسه رفتن ما نبود و ترجیح می داد ما همراهش سرکار برویم. از 11-10 سالگی رفتم سرکار و یکی دو سال بعد با تعارف یکی دو تا از دوستانم سیگاری شدم. چهارده پانزده ساله بودم که اولین دود را ...
رویایم کسب طلای المپیک است
.... تلاش کردم تا سال بعد بتوانم آمادگی لازم را به دست آورم. برای شرکت در مسابقات آسیایی 2019، تمرین ها را شروع کردم. ولی چون تمام تمرکزم روی تمرین بود به وزنم توجه نکرده بودم. در نهایت با 80 درصد آمادگی مقام اول کشوری را به دست آوردم و در انتخابی دوم وزنم را به استاندارد لازم رساندم. در مسابقات همه حریف هایم را با اختلاف زیاد بردم و اول شدم. در انتخابی سوم هم حریف دومم را ضربه فنی کردم ...
هرگز فکر نمی کردم روزی معتاد شوم/ افیون باعث شد روی پدر و مادرم دست بلند کنم
مادرم از وضعیت جسمانی من شکایت می کردند سعی می کردم سختی دروس و امتحانات را بهانه کنم؛ بااین حال می دانستم خانواده ام دیر یا زود متوجه اعتیاد من می شوند. وی افزود: بعد از اینکه درس و دانشگاه تمام شد مجبور بودم برای همیشه به خانه برگردم و این مرا نگران می کرد؛ فکر رفتن به خدمت سربازی هم یک لحظه من را رها نمی کرد و زمانی که به خانه برگشتم عصبانی تر و پرخاشگرتر از قبل بودم؛ سعی می کردم بیشتر ...
بارداری دختر جوان از رییسش، زندگی اش را نابود کرد
.... پدرم با آن که کارگری ساده بود اما همه تلاش خود را برای رفاه و آسایش خانواده اش به کار می گرفت. مادرم نیز خانه دار و زنی بسیار مهربان است. در همین شرایط من که کوچک ترین عضو خانواده بودم تا مقطع دیپلم تحصیل کردم اما از همان دوران کودکی دچار بیماری صرع شدم و همواره دارو مصرف می کردم. خلاصه 20بهار از عمرم گذشته بود که فخرالدین به خواستگاری ام آمد اما پدر و مادرم ماجرای بیماری مرا از ...
هرمز، هنر، گردشگر
برنامه ای دارید؟ تقریباً 17 ماه است که من به جزیره هرمز و موزه نرفته ام و کار را به یک مدیر داخلی و بومی واگذار کرده ام. در این مدت یک رویکرد جدید در موزه شکل گرفته که متکی بر توانمندی های بومی است. ولی تا زمانی که من آنجا بودم سعی کردم روایتگر پویایی، زندگی، زنده بودن و تحول باشم و به بازدیدکنندگان روایتی از هدف و مسیر خودم ارائه کنم. در آینده حضور من در موزه کمرنگ خواهد بود و از آنجایی که همسرم در جزیره قشم مؤسسه ای فرهنگی و هنری تأسیس کرده است و در آنجا هم در حال فعالیت هستیم، قصد دارم از هرمز فاصله بگیرم و اجازه بدهم خود آن جامعه بدون حضور من آن روند را ادامه بدهند. ...
گپ و گفت با آزاده عبدی فرد، برگزیده بخش روایت نگاری جایزه ادبی مشهد
کوتاه یا شکلی از روایت یا جستار می خورد را یادداشت می کردم. او می گوید: من همیشه از هواداران آقای احسان عبدی پور بودم و، چون به نوع نوشتار او علاقه داشتم، کارهایش را دنبال می کردم. وقتی متوجه شدم او دبیر بخش روایت نگاری است با شوق بیشتری یکی از آثارم را سروسامان دادم و برای رویداد جایزه ادبی ارسال کردم. به گفته این برگزیده اتفاق خوبی که در اختتامیه مراسم رقم خورد این بود که ...
گفت و گو با خواهر و همسر جانباز بانو بنایی اسکویی 65 دفتر قلم زدن به عشق شهدا تا عروج ناتمام با حضرت ...
.... بعد دیگر ازدواج کردم و دیگر به عنوان یک خانم خانه دار به زندگی ادامه دادم. به نظر خودم بچگی و نوجوانی ام میتوانست بهتر بگذرد. در 15 سالگی فقط به چند کلاس هنری رفتم. یکی از آنها کلاس تزریقات بود که فقط آن را خوب ادامه دادم و در آن موفق شدم. یک ماه دوره ی آموزشی و یک ماه عملی اش بود. بعد هم جنگ شد. فاش نیوز: جنگ که شد شما چند ساله بودید؟ - 14 ساله. الان هم تزریقات را ...
تجاوز وحشیانه مرد جوان به 16 زن + جزئیات تکان دهنده
مرا بکشد. همان موقع بود که بذر نفرت از جنس زن در دلم رشد کرد. من عامل تمام بدبختی های خود را اقدام مادرم و برخوردهای زننده زنانی می دانستم که مربی نگهداری من بودند. خبری که خواندم متهم افزود: مدام به انتقام گیری از زنان فکر می کردم و به دنبال راهی بودم تا آنها را قربانی نفرت خود کنم. می خواستم به هر وسیله ای شده زنان را تحقیر کنم تا اینکه یک روز که روزنامه ای دستم رسیده بود در آن خبری ...
نگاهی به آسیب های اجتماعی اعتیاد | یک نه و خلاص!
موفقیت های آن ها، چند دقیقه ای گفتگو و رازونیاز با خداوند، باز کردن گره از مشکلات همکارانم، تشویق و همراهی جوان ها برای ترک و .... آخرین نفری بودم که متوجه اعتیادم شدم! محمد 30 سالی دارد، جوان، خوش فکر و آتیه دار. از آن جوان هایی است که خیلی زود صاحب همه چیز می شوند. او در هجده سالگی نخستین تجربه مصرف مواد را داشته، آن هم به توصیه دوستی که از خودش چند سالی بزرگ تر بوده است، دوستی ...