سایر منابع:
سایر خبرها
زنان ناآگاه غرق در سراب اعتیاد/ دود سفیدی که ارمغان آن روسیاهی است
کنم اما من نتوانستم و بدین شکل او ترکم کرد. وی عنوان می کند: بعد از اینکه همسرم ترکم کرد به شهر خودم رفتم و متاسفانه در مهمانی دوستانم نیز گل کشیدم و هروئین مصرف کردم، خانواده ام خیلی مخالفند و از 5 سال پیش من مدام در راه کمپ هستم اما درجا می زنم چون انگیزه ای برای ترک ندارم. سهیلا می گوید: ما هنوز به صورت رسمی از هم طلاق نگرفته ایم اما به دلیل وجود اختلاف در زندگی حاضر به ...
نوشابه باز کردن برای مدیر خدوم
قُلمرادیان فرزند مرادقُلی. - چی؟ تو آنجا چکار می کنی؟ اصلاً تو را چه به منشی گری؟ - فعلاً که من منشی هستم. اجازه نمی دهم کسی جلوی خدمات خالصانه شما را بگیرد. تلفن چلق صدا داد و بوق اشغال آمد. کسی هم برای آگهی نیامد. نمی دانم چرا بعضی ها اعصاب ندارند. مگر من جز حرف راست چیزی گفتم؟!! امضاء: قُلمراد ...
مرد تهرانی 7 ماه بعد از عروسی به زنش اتهام خیانت زد / نوعروس جوان طلاق می خواهد
... مهران پس از این صحبت ها گفت: من تو را دوست دارم اگر می گویم تنها بیرون نرو به خاطر این است که مبادا کسی به تو حرفی بزند وگرنه من به تو اعتماد دارم اما تو تنها نباید جایی بروی من دوست ندارم تو موبایل داشته باشی هر چی می خواهی خودم برایت تهیه می کنم . قاضی گفت: پسرم این حرف های تو منطقی نیست تو باید این فکر اشتباه خود را تغییر بدهی... سحر گفت: جناب قاضی من دیگر نمی ...
سناریوی پلید عروس کینه جو برای مادر شوهر
نیست کند و او هم دو دخترش را مسموم کرده و به قتل می رساند. پس از این من درباره حرف های مادرشوهرم تحقیق کردم که فهمیدم او از شوهر اولش طلاق گرفته و با مرد دیگری ازدواج کرده است. مادر شوهرم زمان طلاق دو دختر هفت و هشت ساله داشته که مدتی پس از جدایی از شوهرش دو دخترش به طرز مرموزی به کام مرگ می روند و بعد هم او با مرد مورد علاقه اش ازدواج می کند که حاصل ازدواج دومش شوهر من است. وی ادامه داد: من ...
انتقام از مادرشوهر تا بازپرس کشیک قتل کشیده شد!
.... هیچ کدام از جرایمی که به من و پسرم نسبت داده بود هم ثابت نشده و در نهایت این ما بودیم که تبرئه می شدیم. تصور می کنم این بار با خودش فکر کرده جرم سنگینی به ما نسبت دهد تا گرفتارمان کند و دوباره برایمان دردسر درست کند. او ادامه داد: درست است که من سال ها قبل ازدواج کرده ام،اما بعد از یک سال به خاطر اختلافاتی که با همسر سابقم داشتم از او جدا شدم و با شخص دیگری ازدواج کردم که از او صاحب ...
اینجا کسی دوست ندارد درباره کرونا بشنود
کارمند شهربازی است. به تعداد صندلی های دستگاه، بلیت ها را جمع می کند و جلوی ورود بقیه را می گیرد تا در نوبت بعد سوار شوند. بوی تند عرقش از پشت ماسک هم آزاردهنده است. سر صحبت را باز می کنم و از کارش می پرسم. - کارِ اینجا فصلیه و معمولا 6 ماه اول سال رونق داره. - بیمه ای؟ - قبلاً بیمه می کردن، اما حالا به خاطر کرونا دیگه بیمه نمی کنن. - نیرو ...
رزق و روزی همسرم شهادت بود
زمان بود که من با ایشان آشنا شدم. سال 84 هم دوران طرح همسرم تمام می شود و ما با هم ازدواج می کنیم. سال 84 که طرحشان تمام شد بعد از ازدواج، من هم در بیمارستان میلاد کار می کردم؛ بنابراین از او خواستم که به بیمارستان میلاد بیاید و با هم کار کنیم. در حوالی سال های 87 هم در بیمارستان میلاد مشغول بودند. در آزمون استخدامی بیمارستان نظرآباد استان البرز پذیرفته می شود؛ البته من در آن جا هم نمایندۀ بیمه بودم ...
نظر خواننده مشهور اروپایی درباره خوانندگان ایرانی/ کلوس ماین: صدای همایون شجریان ما را به سفر در زمان ...
اب بودم و فکر نمی کردم کسی من را بشناسد. اما همیشه افرادی نزد من می آمدند و می گفتند: آقای کلوس ما دوست داریم با شما عکس بگیریم و من خیلی غافلگیر شده بودم. خیلی جالب بود که با هوادارانی در ایران مواجه شدم که موسیقی های ما را شنیده بودند. به یاد دارم شب آخر قبل از ترک تهران، هنگامی که به اتاقم در هتل مراجعه کردم با نامه کوچکی مواجه شدم که نوشته بود: سلام کلوس! ما می دانیم که تو اینجایی، ما آهنگ های ت ...
خودکشی نافرجام پدر شهید مدافع حرم
تهران پدرش گفت پیکر عباس را ببریم خاتون آباد که من از اول موافق نبودم، گفتم من باید صد در صد خودم بروم ایران و بچه ام را ببینم. چون همین طوری که حاج آقا گفتند، حرف و حدیث های زیادی بود که در سوریه پیکرش روی زمین مانده و بهش رسیدگی نکرده اند و 8 روز در هوای گرم مانده و سگ های بیابان نصف صورتش را خورده اند و... خلاصه خیلی حرف بوده و من اینها را شنیده بودم دیگر. شب و روز گریه می کردم که من باید پیکر ...
آن صدای بغض آلود دوست داشتنی
خیلی از آنچه دیده بودم خوشم آمده بود. به آقای شیرازی که مدیر مدرسه مان بود گفتم من خیلی دوست دارم طلبه شوم. عشقی در دل من نشسته و می خواهم طلبه شوم. چکار کنم؟ به من آدرس مدرسه حاج ابوالفتح در میدان قیام را داد. پس از تمام شدن کلاس ها، خودم را به مدرسه حاج ابوالفتح رساندم و خودم را داخل دفتر مدیریت مدرسه انداختم و بی مقدمه گفتم من یک حجره می خواهم و می خواهم طلبه شوم. به من گفتند شما باید از پدرت نامه ...
پدر شهید: فرزندانم شناسنامه ندارند! + عکس
به آنهایی که از 20 سال بیشتر سن دارند، شناسنامه تعلق نمی گیرد. بعضی اوقات من یک آدم عجولی هستم. گفتم اینها که گفتند تو یک نفر، سی نفر را بیاور، غیر از اعضای خانواده خودت، ما که از اول دنبال این هم نرفتیم؛ گفتیم همچین چیزی اصلا وجود ندارد، این بابا برای دلخوشی ما گفته، وگرنه من خانواده خودم مانده است. این خیلی مشکل است. شما خودت را جای من بگذار؛ شما الان خودت شناسنامه داری ایرانی هستی، ولی پسرت ...
سمانه با پیامک، همسرو دوست پسرش را به قتلگاه کشاند
و قراری که با مدیران مجموعه داشتم اگر قبل از اسفند گزارش مالی کل اسناد و دفاتر مالی شرکت را ارائه می کردم با دستمزدی که می گرفتم می شد برای سمانه ماشین بخرم،زمانی که قضیه پیشنهاد کاری جدید و برنامه ی خرید ماشین را به مهسا گفتم اول مخالفت کرد و گفت دوست نداره خودم خسته کنم و نیازی به ماشین نداره اما بعد که بهش گفتم با این کارتا حدود زیادی برای سال های بعد نیاز به چند شیفت کار نیست و کافی هست یکی دو ...
فیلم سینمایی گاو زندگی هنری ام را تغییر داد اما حسادت نگذاشت که بازیگر جهانی شوم
فردین قبل از شروع نمایش وقتی دید جمعیت زیادی در سالن هستند گفته بود این بچه ها را چرا راه دادید و انگار به جمشید برخورده بود. هر چه به او گفتم من در حال صحبت با وایلر بودم و می خواهم برگردم دستم را رها نمی کرد و می گفت تو فکر کردی حالا وایلر تو را به امریکا می برد؟! هر چه تلاش کردم نتوانستم از دستش خلاص شوم. فردای آن روز شنیدم بعد از اینکه مهمان ها به طبقه بالا رفتند چندین مرتبه دنبال من ...
چه کسی برای اولین بار طرح تاکسی بانوان را ارائه داد؟/ روایت سختی هایی که مانع خدمت رسانی به مناطق محروم ...
منطقه بسیار بد بود و تعداد مبتلایان به بیماری های مختلف بسیار زیاد بود به گونه ای که اگر فردی گلویش درد می کرد، ما حتماً آن را مبتلا به دیفتری می دانستیم مگر آن که خلافش ثابت شود. در سوسنگرد باردار بودم و همکاران ما می گفتند که با وجود داشتن یک بچه کوچک و شرایط بارداری مجدد چرا به چنین منطقه ای برای طرح رفته اید، اما من می گفتم که ما شعار خدمت به مردم را داده ایم و اکنون اینجا وقت عمل است و ...
سختی مضاعف ایام اسارت با شنیدن خبر اسیر شدن خانواده/ روایتی از دقت نظر خلبانان ایرانی
به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس ، حسین عزیزی آزاده دوران دفاع مقدس است که 10 سال در زندان های عراق طعم اسارت را چشیده است. در ادامه بخشی از خاطره وی از اولین لحظات اسارتش را می خوانید. دو روز به سختی گذشت. لحظه ی خداحافظی با همسرم مدام در ذهنم مرور می شد، نگاه نگرانش در ذهنم حک شده بود، یاد آخرین جمله ام افتادم که گفته بودم: شاید دیگر برنگردم. از ازدواج ما تنها دو م ...
شهدای مملکتم خط قرمز من هستند/اگر جایی ببینم هتک حرمتی صورت گرفته برنمی تابم و حالم بد می شود
، گفت: پولدار نیستم. و همانطور که گفتم مستاجرم و تلاش می کنم و خدا را شکر می کنم که زندگی خوبی داشته باشم و با سیلی صورت خودمان را سرخ می کنیم و زندگی معمولی نرمالی دارم و تلاش میکنم روز به روز رشد کنم. 9 سال است که ازدواج کرده ام و هنوز فرزند ندارم. ان شاءالله اگر خدا بخواهد به فکر بچه هم هستم. بچه ها را هم خیلی دوست دارم. بازیگر گلوگاه شیطان ادامه داد: ازدواج یک اتفاق است و خوب آن بسیار ...
ادعای تازه در پرونده اسیدپاشی زنی روی شوهرش
به گزارش همشهری آنلاین به نقل از روزنامه همشهری، رسیدگی به این پرونده از چندی قبل با شکایت مردی 28 ساله در شعبه 11 بازپرسی دادسرای امور جنایی تهران آغاز شد. شاکی که اهل افغانستان است درباره حادثه به بازپرس مصطفی واحدی گفت: من و همسرم که دخترخاله ام است 7 سال قبل با یکدیگر ازدواج کردیم. زندگی خوبی داشتیم تا این که مدتی قبل او گفت که می خواهد به اروپا مهاجرت کند اما من مخالف این کار بودم و گفتم که ...
گفت وگو با عضو قدیمی حجتیه: ما بهایی ستیز نبودیم
هستی و... من دستم را گذاشتم روی سر بچه و گفتم خب تو خودت از احبا نیستی؟ ، گفت نه، نه گفتم چرا دروغ می گویی، تو از کجا می دانی احبا یعنی چه که می گویی نه؟! اگر مسلمان بود اصلا نمی دانست احبا یعنی چه؛ گفتم برو و دروغ نگو . می خواهم بگویم که اینچنین تربیت می شوند. بله! ممکن است بین آنها هم آدم هایی با منش دیگری باشند و اتفاقا بودند. یک دختری بود که من داشتم برش می گرداندم –مربوط ...
سرانجام اسیری که صدام هم نتوانست تغییرش دهد
می رسد و جنازه او را در قبرستان الکخ مابین دو شهر سامرا و کاظمین دفن کرده اند. بعد 16 سال جنازه محمدرضا صحیح و سالم است یک روز اخبار اعلام کرد 570 شهید را به میهن بازگرداندند، به خودم گفتم یعنی می شود بچه من هم جزو اینها باشد. با پسر برادرم تماس گرفتم و گفتم: ببینید محمدرضا بین این شهدا هست یا نه؟ او هم گفت: اگر شهدا را بیاورند خبر می دهند. گوشی را گذاشتم دیدم زنگ خانه به ...
کور کردن شوهر خائن با اسید پاشی!
استراحت بودم ناگهان بر اثر سوزش شدید صورتم که ناشی از ریختن مایعی روی سر و صورتم بود از خواب پریدم. وقتی چشم باز کردم همسرم را دیدم که با ظرفی بالای سرم ایستاده است و بعد هم با عجله فرار کرد. تمام صورتم می سوخت و به سختی خودم را به خانه یکی از ساکنان ساختمان که دکتر بود رساندم و بی هوش شدم. بعد از چند روز بستری بودن در بیمارستان گفتند چشم چپم نابینا شده و بعد هم مرخص شدم و به خانه برگشتم، اما از ...
محمد فِیلی در محاکات / روزی روزگاری یک زمانی قابل پخش نبود/ ماجرای سربازی رفتن شمر!
گوارای وجودت. ناشنوا برای خودش تمرین می کند که وقتی برای عیادت رفت چه بگوید. فِیلی در ادامه بیان کرد: معلم من را برای نقش کر انتخاب کرد. گفتم بلد نیستم. گفت تو همین ها را بگو. یادم داد که چطور بگویم. از او یاد گرفتم و خیلی کنکجاو بودم که چه اتفاقی خواهد افتاد. حوضی در مدرسه داشتیم. روی آن تخته انداختند. فرشی پهن کردند. من و یکی دیگر از بچه ها را آن بالا فرستادند و پدر و مادرها دور تا دور ...
روایت معصومه آباد از نظر سردار سلیمانی درباره کتاب من زنده ام
...> بعد از این که جنگ تمام شد مدتی مسئول بخش زنان و زایمان بیمارستان نجمیه بودم که در آن ایام همسرم شرکت نفت بود و برای ماموریت به انگلیس رفت. وقتی ایشان رفت، من ابتدا نرفتم یعنی 6 ماهی ایشان رفته بود و من گفتم شما می روید و برمی گردید و به ما سر می زنید که من ایران با بچه ها باشم. ولی بعد دیدم تنهایی نمی شود، با 3 دختربچه کوچک سخت بود، کار هم می کردم و دیدم سخت است، به ایشان گفتم من هم می آیم. بعد از ...
معصومه آباد: رئیسی کار بسیار سختی در پیش دارد امیدواریم امید مردم را شکوفا کند
ز آن درمانگاه بود. *مدتی به لندن برای تحصیل رفتید. بعد از این که جنگ تمام شد مدتی مسئول بخش زنان و زایمان بیمارستان نجمیه بودم که در آن ایام همسرم شرکت نفت بود و برای ماموریت به انگلیس رفت. وقتی ایشان رفت، من ابتدا نرفتم یعنی 6 ماهی ایشان رفته بود و من گفتم شما می روید و برمی گردید و به ما سر می زنید که من ایران با بچه ها باشم. ولی بعد دیدم تنهایی نمی شود، با 3 دختربچه کوچ ...
انتظاری: به کمیته اخلاق شکایت می کنم / ضرب و شتم ما کاملا هماهنگ شده بود
زیادی دادند که امشب اینجا هستم تا در این باره صحبت کنیم. او ادامه داد: فوتبال مثل یک خانواده است و همه همدیگر را می شناسند. در این چند سال آنقدر با شرف کار کردم و مثل خونه به خونه و پارس جنوبی و هواداران مسجد سلیمان با من تماس گرفتند که روی تو هیچ وجه نمی توانیم این صحبت ها را قبول کنیم و این عزتی که خداوند به من داده است. بعد از بازی حتی یک درصد فکر نمی کردم چه من باشم. من حتی یک پاس ...
ماجراهای لیگ یک مثل سریال مهران مدیری است
خارج شویم. همان طور که من به عنوان مهم رفتم و به آقای مازیار زارع تبریک گفتم و آرزو کردم که در جام حذفی تا فینال بروند و قهرمان شوند دوست داشتم که ایشان هم صحبت هایی در حد و شان سرمربی یک تیم ایرانی انجام دهد. عنایتی هر کاری که دلش خواست نمی تواند بکند لطفا به آقای رضا عنایتی یک گوشزد کنید که تیم ممکن است که مال ایشان باشد اما نمی تواند هر کاری که دلش می خواهد انجام دهد. در ...
مشکلات و تلخی های نوشتن از شهدای مدافع حرم
. من بعد از زیارت، شهادت را در چهره محمدحسین دیدم . تعبیر عجیبی داشت که من نمی توانم اینجا بیاورم. ولی او می گفت: من آنجا به این یقین رسیدم که محمدحسین حتماً دیر یا زود به شهادت می رسد . می گفت: روزی که او اعزام شد من پای اتوبوس نرفتم و وقتی زنگ زد و گفت بیا می خواهم ببینمت به او گفتم نه من چیزی در تو دیدم که کسی ندید من می دانم که تو شهید می شوی و طاقت ندارم که بیایم و رفتنت را ببینم . خاطره عجیبی ...
دوست دارم خودم را به چالش بکشم / در خانوادۀ ما دختر سرکوب نمی شود/ دو سال است که مکرومه کار می کنم
قیمت ها خیلی مهم است. در این نقطه ای که در حال حاضر ایستاده اید، خودتان را یک فرد موفق می دانید؟ این که من موفق هستم یا نه را باید بقیه بگویند اما طبق خواسته های خودم راضی هستم. البته یک مدت خیلی کمالگرا شده بودم و مدام می گفتم نه باید بهتر شوم و بعد دیدم که دارم به خودم آسیب می زنم و خیلی از اطرافیانم حتی به جایگاه من هم به عنوان یک موفقیت نگاه می کنند و دوست دارند در جایگاه ...